حدود سال 1366 بود. فردی بود به نام آقای شمسعلی که تازه به بیت امام آمده بود و در بخش خدمات فعالیت می کرد. روزی به ایشان گفتم آقای شمسعلی بیا برویم خدمت امام ببینیم چه می فرمایند ظاهرا کاری دارند، خدمت امام رسیدیم. ایشان فرمودند که از این شاسی زنگ که کشیدید یکی هم برای حیاط بکشید. تابستان هم بود عرض کردم آقا در کدام قسمت حیاط نصب کنم. آقا فرمودند می خواهم بیرون داخل پشه بند بخوابم همان اطراف پشه بند باشد. جالب اینکه آن موقع همزمان با بمباران تهران توسط هواپیما های عراقی بود که به شدت تهران را بمباران می کردند. این شهامت امام را می رساند. شاید دیگران فکر می کردند برای
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 230 حفاظت جان امام جایگاه ویژه ای برایش ساخته اند و ایشان در پناهگاه مخصوصی زندگی می کنند این در حالی بود که امام در آن شرایط می خواستند در حیاط بخوابند. ایشان بدون هیچ واهمه ای در طول مدت بمباران تهران توسط هواپیما هاو موشکباران همه اش در حیاط می خوابیدند.
البته چراغ ها و برق و مخابرات به عهده ما بود و تا قبل از رسیدن هواپیما ما خاموشی می دادیم منتها بر عکس بود خانۀ امام را اصلا نمی توانستیم خاموش کنیم.
البته حضرت امام کار نداشتند منتها چون برای کنترل قلب ایشان از مانیتور استفاده می شد لذا نمی توانستیم برق را قطع کنیم چون در صورت قطع برق دستگاه ها و مانیتورهای کنترل هم از کار می افتاد.
چند لامپی هم که بیرون بودند ما کنترل می کردیم و به سرعت خاموش می کردیم. متاسفانه چند بار مسوولان و محافظان یادشان رفته بود این چراغی که در مسیر حیاط برای حفاظت گذاشته اند چندین بار دیدم که روشن مانده و تا صبح روشن می ماند. حضرت امام می فرمودند: جای کلیدش را به من نشان بده من خودم خاموش می کنم. نیازی نیست شما به زحمت بیفتید؛ اگر نیازی بود من خودم از نظر حفاظتی اینها را روشن و خاموش می کنم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 231