یک بار ماه مبارک رمضان بود. ایشان زنگ زدند و فرمودند که آقای توسلی را صدا کنید و بگویید که به قم و تهران و تبریز و شیراز و اصفهان زنگ بزنند و بگویند ماه را دنبال کنند. ما رفتیم و خبر را به آقای توسلی گفتیم. همان شب در حال سحری خوردن بودیم که از بیت آقای گلپایگانی زنگ
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 200 زدند و گفتند که ظاهرا در عراق یا کویت ماه را دیده اند و می خواهند نظر امام را بدانند. حاج جواد آقا زنگ زده بود. من به داخل رفتم. نمی خواستم مزاحم آقا بشوم یکی از مادرها را صدا زدم. ایشان کلید داشت، در پشتی را باز کرد و از آنجا به داخل اندرونی رفتیم. حضرت امام در حال نماز بودند. به سجده رفته بودند وقتی سر از سجده برداشتند، دیدم چشمانشان پر از اشک است، ایشان در حال گریه بودند. نماز که تمام شد خدمتشان عرض کردم که از بیت آقای گلپایگانی زنگ زدند و گفتند که در عراق یا کویت ماه را دیده اند نظر شما چی است؟ حضرت امام فرمودند که بگویید فایده ندارد باید در خود ایران ماه را ببینند تا عید اعلام شود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 201