من حسین سلیمانی متولد 1341 در محله چهل اختران قم هستم. به یاد دارم که در دوران طفولیت به همراه پدر و مادرم در مجالس روضه و عزاداری مساجد و حرم شرکت می کردم. یادم هست که در پنج ـ شش سالگی ام پدرم مرا به مدرسه فیضیه برد و آن حوادثی راکه در آنجا اتفاق افتاده بود برایم توضیح داد. او همیشه دربارۀ نهضت و حوادث 15 خرداد و مدرسه فیضیه با من سخن می گفت. در همان کودکی منزل امام را به من نشان داده بود. اما چون آن ایام حضرت امام در تبعید بودند، منزلشان بسته بود.
در همان دوران کودکی در کلاس های قرآن و تجوید شرکت می کردم. پس از طی دورۀ ابتدایی به دبیرستان حافظ رفتم. در آن مدرسه معلمانی داشتیم که دربارۀ مبارزه و امام بحث هاو صحبت هایی می کردند. علاوه بر آن جلساتی نیز در قم تشکیل می شد که سخنرانان آن جلسات دربارۀ وقایع انقلاب بیاناتی داشتند. من در آن جلسات هم شرکت می کردم. در
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 183 سال 1354 شنیدم که در مدرسه فیضیه به طلاب حمله ور شده اند به آنجا رفتم و دیدم که چگونه طلاب را می زدند و دستگیر می کردند. یادم هست در مجلسی که به مناسبت هفتم یا چهلم شهادت حاج آقامصطفی در بازار تشکیل شده بود شرکت کردم. و مجلسی در همین رابطه در مسجد اعظم شکل گرفت که باز در آن مجلس حاضر بودم.
در اوان انقلاب حاج آقا قرائتی کلاسهایی در مناطق مختلف قم برگزار می کردند که من هم به اتفاق برادران در آن کلاس ها شرکت می کردم. ایشان در سخنرانی های خود از مسائل روز حرف می زدند و جوانها و نوجوانهاو مردم را آگاه می ساختند. همچنین یک کلاسی بود که صبح ها توسط حاج آقا ایرانی، که الان در سمت نمایندگی قم هستند، برگزار می شد که در آن کلاس نیز حاضر می شدم. یادم هست که حاج آقا محمد یزدی و حاج آقاصادق خلخالی هم جلساتی داشتند که من نیز در آن جلسات شرکت می کردم.
در بحبوحۀ تظاهرات و راهپیمایی ها با آن جثۀ کوچکم در اکثر تظاهرات ها حاضر بودم. در روز 19 دی از خیابان شهدا و صفائیه عبور می کردم که برخی از صحنه های تیراندازی را دیدم. حدود یکی ـ دو هفته بعد از آن عده ای از طلاب و دانشجویان و مردم پس از نماز مغرب و عشادر حرم به امامت آیت الله مرعشی نجفی تجمع کرده و شعارهایی علیه رژیم می دادند که من هم با یکی از رفقابه نام هادی کریمی که بعدها شهید شد آنجا بودم. یادم هست که در های حرم را بستند و فقط
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 184 یک در باز بود و مردم از آن در به بیرون می آمدند. هادی کریمی به من گفت که احتمالا ما را شناسایی کرده اند و دستگیرمان می کنند لذا اول من از در خارج می شوم اگر اتفاقی نیفتاد پشت سر من بیا. ایشان به محض اینکه از در حرم خارج شد کماندوها و ساواکی ها او رادستگیر کردند و بردند و حدود یک ماه زندانی اش کردند.
در روزهای پیروزی انقلاب هم در اکثر تظاهرات ها حضور داشتم. یادم هست که در خیابانها لاستیک آتش می زدیم و تظاهرات مختلفی در خیابان چهار مردان و محلۀ چهل اختران قم به راه می انداختیم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 185