روزی رادیو مارش پیروزی را پخش می کرد پس از یکی از عملیات ها بود و من شارژ بودم. حاج احمد آقا منزل نبودند. صدای رادیو را تا آخر باز کرده بودم و با یاسر اتاق را روی سرمان گرفته بودیم و خوشحالی می کردیم و دور اتاق حاج احمد آقا بالا و پایین می پریدیم و شادی می کردیم. با مشت قدم رو می رفتیم و اصلامتوجه نبودیم. حضرت امام داشتند رد می شدند دیدند که خیلی سر و صدا می آید. سرشان را گذاشته بودند روی شیشه و دیده بودند که رضا و یاسر چه می کنند. آقا هیچ نگفته بودند. دیدم طولی نکشید که حاج احمد آقا در را باز کرد و یکدفعه گفت: رضا چه می کنی؟ ساختمان را گذاشتید روی سرتان. من آن طرف بودم. آقا فرمودند: احمد بیا برو ببین رضا و یاسر چه کار می کنند. گفتم: حاج آقا چون عملیات خیلی موفقیت آمیز بود خیلی خوشحالیم. من دست خودم نبود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 134