پس از مدتی گردش در قم به خیابان به اصطلاح بیست متری گلستان پیچیدیم که آنجا به خانه اصغر کامکار معروف بود. اصغر کامکار مامور اطلاعات شهربانی قم و آدم بدجنسی بود. ما یک راست رفتیم و به خانه کامکار رسیدیم. آقای اشراقی رو کرد به آقا و گفت که این خانه کامکار است. آقا نگاهی به آن خانه انداختند. آقای اشراقی در ادامه گفت: خانه راآتش زدند و خراب کردند. این هم سرنوشت آدم ظالم. آقا، اصغر کامکار را می شناخت و ظاهرا او آقا را خیلی اذیت کرده بود. آقا خانه را نگاه کردند و با خنده فرمودند: علاوه بر آنکه آتش زدند، خانه اش راهم خراب کردند. آقای اشراقی سپس گفت که آقارضا خانه ندارد اگر اجازه
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 112 بدهید ما این خانه را به ایشان بدهیم. آقا فرمودند: من اینجا را به رضا بخشیدم. آن ایام در وادی دیگری بودیم و به اصطلاح روحیه انقلابی داشتیم شاید اگر آن را قبول می کردم خیلی به نفعم بود اما من آن خانه را قبول نکردم. آقای اشراقی اصرار زیادی می کرد ولی من نپذیرفتم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 113