امام انگشتریی داشتند که به آن علاقه عجیبی داشتند. نگین انگشتر از سه قسمت شکسته شده بود و یک قسمت آن هم نبود. انگشتر را حاج احمد آقا به حاج عیسی داده بودند تا او به من بدهد و من هم بدهم آن را تعمیر کنند. خدمت امام رسیدم و عرض کردم: آقاجان، اگر اجازه میدهید، نگینی روی رکابش سوار کنم. فرمودند: هر کاری میخواهید بکنید. من هم رفتم چند نگین گرفتم و یکی را که با اسامی پنج تن (ع) مزین شده بود دادم روی رکاب اصلی نصب کردند.
چند انگشتر دیگر هم تهیه کردم و تقدیم امام کردم. امام فقط انگشتر
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 95 خود رابرداشته، و بقیه راپس دادند. دیگر نه امام سراغ نگین شکسته را گرفتند و نه من چیزی گفتم. میخواستم آن نگین را برای تبرک نزد خود نگه دارم.
سه ـ چهار روز پس از این ماجرا حاج احمد آقا تلفنی با منزل ما تماس گرفت و گفت: انگشتری که حاج عیسی به شما داده بودند چه کار کردید؟ گفتم: انگشتر امام را برگرداندم. آن نگین هم چون شکسته بود تعویض کردم و نگین دیگری روی آن گذاشتم.
حاج احمد آقا گفت: آن نگین شکسته را برگردان و به خود من بده. حاج احمد آقا بعدا گفت این نگین یک قصه دارد. من هم سراغ قصه را نگرفتم.
روز آخر عمر امام، ایشان سراغ نگین انگشتر را گرفتند. چون نگین رکاب نداشت. آن را با چسب زیر تخت، قسمت بالاسر امام چسباندند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 96