وقتی که از کوچه های باریک و پیچ در پیچ قدیمی جماران عبور می کنم، بار دیگر خاطره اولین دیدار برایم تداعی می شود. امروز که سالها از آن دیدار می گذرد و اکنون فقط سایه ای از خاطره این محل و کوچه هایش در ذهنم باقی مانده است، سعی می کنم خودم را در آن حال و هوا قرار دهم و به یادآوری آن روزها بپردازم و حال خود را شرح کنم. هر قدمی که بر می دارم بر هیجان و اضطراب درونی ام افزوده می شود.
***
باور نمی کنم که برای مأموریتی مهم به سوی اقامتگاهشان می روم. ایشان محبوبترین انسان قرن حاضر هستند که رهبری انقلاب الهی را عهده دار بودند و با ایجاد تحولی معنوی و اجتماعی توانستند بر سیستم حکومتی 2 هزار و پانصد ساله شاهنشاهی خط بطلان بکشند و سرسپرده ترین رژیم پادشاهی و نگهبان منافع قدرتهای بیگانه در
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 1 منطقه را به زیر بکشند؛ و انقلاب ایشان معادلات حاکم بر مناسبات بین المللی و نقشه های دو ابرقدرت حاضر یعنی امریکا و شوروی را بر هم زد، معادلاتی که آنها برای ساکنان این کره خاکی نوشتند، دنیا را به دو قسمت تقسیم نموده و سرنوشت و اراده ملتها را به دست گرفته بودند تا ثروتها و منابع ملی آنان را به تاراج ببرند.
اما در گوشه ای از این ده، امام خمینی(س) به منظور ادای تکلیفی که خداوند بر عهده شان قرار داده است، خودشان را موظف به ادای تکلیف می دانند تا حکومت جمهوری اسلامی را به جای حکومت پادشاهی ـ که نماد ظلم و ستم است و غلامی بیگانگان را سرلوحه کار خود قرار داده است ـ مستقر نمایند. به عبارتی دیگر، ایشان ثابت کردند که دین از سیاست جدا نیست؛ و اجرای آن احتیاج به عزم و اراده دینداران دارد.
با نزدیک شدن به این مکان مقدس و احساس دیدار با امام، ضربان قلبم تندتر می شود. کم کم خود را نزدیک به درب نگهبانی اقامتگاه امام در جماران می بینم. از اینکه سرانجام تقدیر مرا به اینجا رساند، خیلی خوشحال هستم. راه سربالایی حسینیه را در پیش می گیرم. صدای ترنم آب روان و زلالی که از جوی کوچکی با سرعت از سراشیبی وسط این راه می گذرد، آرامش خاصی به هر تازه واردی می بخشد. این آب زلال که از حیاط منزل امام نیز می گذرد تا به این جا برسد، زائران را وسوسه می کند تا برای تبرّک هم شده، از آن وضویی بسازند؛ زیرا احساسشان این است که این جوی روان، روی رهبرشان
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 2 را دیده و شاید ایشان نیز از این آب وضویی ساخته باشند. به انتهای سربالایی حسینیه که می رسم، سمت چپ، درِ اصلی نمایان می شود. اینجا مکان ساده و بی آلایشی است که میعادگاه عاشقان خمینی، و زیارتگاه کسانی که نام امام خمینی برایشان تداعی کننده نام امام علی و امام حسین ـ علیهما السلام ـ است و همراهی با ایشان را همراهی با امام حسین(ع) و علیه یزیدیان زمان تلقی می کنند. هنگامی که جمعیت در این مکان موج می زند و حضرت امام برای دیدار با آنان خودشان را به حسینیه می رسانند تا با تکان دادن دستها و نگاههای مهربانشان این رابطه معنوی را مستحکم نمایند و آنچه لازم است گفته شود، برای آنان، بلکه برای تمام بشریت بگویند.
به یاد خاطره ای می افتم که چگونه بی موقع و بدون هماهنگی، عده ای از مجروحان جنگی بستری در بیمارستان را به دیدار رهبرشان بردیم و ایشان نیز چگونه به راحتی پذیرفتند تا دقایقی برای دیدار با این عزیزان در حسینیه حاضر شوند و چشم ملاقات کنندگان را به دیدار خودشان روشن سازند.
روبه روی درب حسینیه در سمت راست یک درب بزرگ قرار دارد که در پس آن، حیاطی آرام و با درختانی تنومند جلب توجه می کند. به سمت در می رویم و با چند ضربه آهسته، یکی در را به رویمان می گشاید. وارد حیاط که می شویم، کمی جلوتر حدود ده متر، ساختمان یک طبقۀ بتونی وجود دارد. با توضیحی که همراهم می دهد، معلوم می شود این مکان، همان مرکز درمانی مورد نظر است
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 3 که می بایست در اینجا مشغول به کار شوم.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 4