یکی از کارکنان دفتر، امروز خاطرۀ قشنگی را برایمان تعریف می کند. او می گوید یکی از وزرا که قرار ملاقات خصوصی با امام داشت، به همراه پدرش به دفتر می آید. هنگام وارد شدن به اتاق امام به علت
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 40 اشتیاقی که برای رسیدن به امام و دست بوسی ایشان داشت، با عجله به سمت امام می رود و پدرش کمی از وی عقب می ماند؛ وقتی که دست بوسی می کند پدر را هم به ایشان معرفی می کند، امام هم تذکر جانانه ای به جناب وزیر می دهند، به این مضمون که: چرا جلوتر از پدرت حرکت کردی؟ و حرمت ایشان را نگه نداشتی؟
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 41