در رابطه با سرکشی به گروه پزشکی هم حاج احمد آقا کم نمی گذارد و هر از چندگاهی علی رغم اینکه مشکل شدید زانو و آرتروز مفاصل دارد، بر خود لازم می داند که سری هم به طبقه بالای اقامتگاه پدر ـ که گروه مستقر است ـ بزند. او عصا به دست به هر زحمتی خود را از پله ها بالا می کشد و ما هم از دیدار او خوشحال و شادمان می شویم. پس از احوالپرسی با بچه های اتاق کنترل، به سمت اتاق پزشکان می رود، پس از کمی صحبت و صرف چایی و گرفتن گزارشی از وضعیت حضرت امام از اعضای تیم پزشکی و پرستاری تشکر و اتاق را ترک می کند.
ساعت حدود چهار بعدازظهر است که صدایی از طبقه پایین ما را متوجه خود می کند. کمی با عجله به طرف صدا می روم، حاج احمدآقا را می بینم که پایین پله ها ایستاده است و کاری دارد. البته او هم اضطراب مرا درک می کند و می گوید: مشکلی نیست نترس! به
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 38 دکتر بگو من کارش دارم. دکتر را صدا می کنم او می آید و حاج احمدآقا با همان تُن صدای بلند و زلالش می گوید: آقای دکتر! آقا می گوید: سرم درد می کند و کمی هم ضعف دارم. حاج احمد بی کم و کاست و بسیار عادی حرفهای پدر را به دکتر می گوید. دکتر نیز فوراً به حضور امام می رسد و بعد از معاینه خوشبختانه مشکل خاصی مشاهده نمی شود.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 39