امروز شخصی برای ملاقات امام به بیمارستان آمده است که تاکنون او را ندیده ایم، پیرمردی هفتاد ـ هشتاد ساله با قامتی متوسط و موهای کم پشت و سفید که یک جفت گیوه به پا دارد و پیراهنی کرم رنگ بر تن که روی شلوار انداخته است. به همراه او یکی از کارکنان دفتر آمد تا او را به اتاق امام راهنمایی کند. معمولاً در این چند روز از بستری شدن امام و ورود ملاقاتیها، اگر از اعضای خانواده امام، یعنی خانمها کسی در اتاق امام حضور داشته باشد، شخص ملاقات کننده منتظر می ماند تا اتاق از حضور خانمهای اهل بیت خالی شود، اما برخلاف معمول در این مورد اتفاق نمی افتد و شخص تازه وارد با مشایعت راهنمای خود به اتاق وارد می شود، و پس از سپری شدن دقایقی بیرون می آید. او بدون اینکه با کسی صحبتی بکند، از همان راهی که آمده است، می رود. کنجکاوی ما باعث می شود که در مورد ایشان از شخصی که او را همراهی می کرد سؤال کنیم که این فرد کیست؟ و چه نسبتی با بیت امام دارد؟ او می گوید: او آقای معلم دامغانی، عارفی
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 52 گمنام و از دوستان و رفقای صمیمی امام، هست که از شهرستان دامغان برای دیدن امام آمده است؛ و گویا در حین این ملاقات، امام نیز از ایشان درخواست می کنند تا از خدا بخواهد که او را بپذیرد.
در این روزها همه در تب و تاب هستند تا کاری کنند که سیر پیشرفت بیماری امام کنترل شود. هرچه در توان هست به کار گرفته می شود. امام نیز همکاری لازم را با پزشکان دارند. در این حالت هم هرگز نمازهایشان چه واجب و چه مستحب قضا نمی شود. ایشان روی تخت رو به قبله خوابیده اند و همیشه در حال خواندن نماز و ذکر به درگاه احدیت هستند.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 53