امروز، روز سیزدهم خرداد است. حال امام کم کم رو به ضعف و دگرگونی می رود. ایشان مسئولان درجه اول مملکت و نمایندگان خود را در نهادها و مسئولان دفتر و خانواده را یکی یکی به حضور می پذیرند و گویا سفارشهای لازم را به هر یک می کنند. جوّ کاملاً غیرعادی است و با روزهای دیگر فرق کرده است. ایشان پس از اینکه افراد مورد نظر را به حضور می پذیرند، سفارش می کنند که نماز ظهر و عصر را که خواندند، چراغها خاموش شود و دیگر کسی به اتاقشان نیاید. یک وضعیت بیم و اضطراب برای همه پیش می آید، در حقیقت ایشان در حالت ملکوتی خاصی قرار دارند که تأثیر عجیبی روی اذهان و افکار گذاشته و تحمل و درک آن سخت و گیج کننده
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 53 است. امام کم کم به سوی بیهوشی می روند. اکنون ارتباطشان با محیط و اطرافیانشان قطع شده است. دستگاه کنترل قلب، ضربانها و امواج متغیر را نشان می دهد. پزشکان دست به کار می شوند، داروهای لازم تجویز می شود، گویی تأثیری ندارد. ساعت سه بعدازظهر است، مشکلات قلب حادتر می شود و در یک لحظه روی دستگاه خط صافی از ضربان قلب نمایان می شود و قلب از کار می افتد.
گروه احیا و نجات دست به کار می شوند. ماساژ قلبی و شوک با دستگاه در چند مرحله انجام می گیرد. عده ای از اعضای خانواده امام حاضرند. فریده خانم در حالی که قرآن کوچکی به دست گرفته و در کنار تخت ایستاده است، مشغول دعا و نیایش است و گروه را امیدواری می دهد و آنها را در کارشان تشویق می کند. پس از فعالیت حدود بیست دقیقه ای، قلب شروع به کار می کند و بدین وسیله بار دیگر وفاداری خود را اعلام می کند! اما ایشان همچنان در بیهوشی هستند. سپس برای کار گذاشتن دستگاه (پِیس مِیکِر) امام را به اتاق عمل می برند، با کار گذاشتن این وسیله کوچک که ایجاد جریان الکتریسیته برای قلب می کند، پشتیبانی لازم برای ادامه کار قلب ایجاد می شود. امام را به اتاقشان برمی گردانند. مسئولان و نزدیکان
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 54 دوباره برای دیدار با امام می آیند و شاید هم آخرین ملاقات ایشان در بیمارستان و برای همیشه باشد! محافظان جماران ـ که انصافاً حق بزرگی به گردن انقلاب دارند ـ نیز یکی یکی برای دیدن رهبرشان دعوت می شوند تا با او خداحافظی کنند. ملاقات نه، که وداع دردمندانه آنان نیز به پایان می رسد. آنها حرفی نمی زنند. فقط اشکهاست که به آرامی بر گونه هایشان سرازیر می شود و این تلخی را می پذیرد. عقربه های ساعت رو به جلو می رود و زمان نیز تحمل این وضع را ندارد! اکنون ساعت به ده شب رسیده است و امام هنوز بیهوشند. کم کم فشار خون هم پایین می آید و قلب دچار بحران می شود. ریه ها هم دچار مشکل می شوند تا جایی که دستگاه تنفس مصنوعی هم آژیرکشان به صدا در می آید. قلب به سختی کار می کند، گویا سعی می کند که خجالت زده عاشقان امام نشود و از سایر اعضای بدن ـ که تا یک هفته پیش هیچ کدام مشکلی نداشته اند ـ کم نیاورد! و وفاداری خود را به امام به اثبات برساند! اکنون عقربه ساعت 20:22 شب را نشان می دهد، فشار بر قلب زیاد می شود و نوسانات غیرعادی شروع می گردد. کارهای لازم انجام می شود؛ اما هیچ کدام مؤثر نمی افتد و به یکباره خط صاف روی دستگاه نمایان می گردد. گروه بی وقفه کار ماساژ و احیا را ادامه می دهند؛ ولی دیگر دیر شده است و قلبِ از کار افتاده برای همیشه خاموش می گردد. فرزند امام، حاج احمد آقا، در حالی که ساعتها نظاره گر فعالیت گروه بود، با صدایی حزن آلود و بلند از گروه می خواهد که دیگر تلاش بی حاصل
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 55 انجام ندهند و بیش از این جسم پاک پدر انقلاب و رهبر آزادگان را خسته نکنند و او را به حال خود بگذارند. همه دست از کار می کشند و هر کسی در گوشه ای بر زمین می افتد و ناله و شیون سر می دهد. گاهی هم بلند می شوند تا بدن بی جان رهبرشان را ببویند و ببوسند و دوباره گریان و نالان در گوشه ای می افتند. جسم پدر امت مانند شمع خاموشی افتاده است و کسی هم یارای کنترل جماعت حاضر که شامل خانواده امام، پرستاران و پزشکان و اعضای دفتر امام هستند را ندارد. اصلاً کسی نیست که به فکر این مسأله باشد!
زنی چادر نماز به کمر بسته و هراسان وارد می شود و شیون کنان خود را به جسم و تخت امام می رساند، ایشان را غرق بوسه می کند و آنگاه کنار تخت بر زمین می نشیند و ناله سر می دهد؛ او یکی از دختران امام و احتمالاً همسر مرحوم اشراقی است که حامی و مونس خود را هم اکنون از دست داده است و همانند سایر زنان جامعۀ ما گریه و زاری می کند و از عمق جان پدر را می خواند. او صحنه را دو چندان حزن انگیز کرده است و اکنون برادر و تنها پسر بازمانده از پدر و سنگ زیرین آسیاب این خانواده به وظیفه خود عمل می کند. او خواهر را به بیرون از اتاق هدایت می کند و سپس با خلوت کردن اتاق، خود به درد دل با جسم بی جان پدر می نشیند و برای دقایقی پیشانی به صورت پدر می گذارد و سرشک غم از دیده می بارد. بی نظمی و ناله همچنان ادامه دارد تا اینکه پس از دقایقی آقای رفسنجانی ـ رئیس مجلس و همسایه امام ـ سر می رسد. او جمعیت
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 56 پریشان و گریان را در گوشه ای از سالن جمع می کند و در چند جمله خطرهایی را که امکان دارد برای مملکت در این وضعیت پیش بیاید، متذکر می شود؛ و تقاضا می کند که صدای گریه ها نباید به بیرون برود و همسایه ها هم نباید فعلاً این موضوع را بفهمند؛ زیرا هم توان کنترل مردم و دوستداران امام نیست و هم امکان دارد دشمن از این وضعیت سوءاستفاده کند. آنگاه جمعیت کمی آرام می گیرند و در خلوت و سکوت به آرامی اشک می ریزند. تیم پرستاری ـ پزشکی هم به ساختمان مجاور بیمارستان می روند و هر کسی در گوشه ای قرار می گیرد.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 57