در یکی از این روزها گروه پزشکی دو دسته گل به آب می دهند!! ساعت سه بعدازظهر زمانی که وقت خواب و استراحت امام است، صدای زنگی شبیه به زنگ خطر شنیده می شود، از آنجا که زنگ خطر در اتاق پرستاران نصب می باشد، مسأله برای ما خیلی با اهمیت جلوه نمی کند و بی تفاوت از آن می گذریم؛ اما یکی از پزشکان را می بینم که با لباس خواب به سرعت و هراسان به سمت پایین و به طرف اتاق امام سرازیر می شود. به دنبال او پزشک دومی هم در حال دویدن است. اولی، با اضطراب و دل نگرانی شدید و دومی، با شتاب و خنده! برایمان موضوع تعجب آور شده است. چه شده که این دو به این صورت شتابان دنبال همدیگرند؟ کمی بعد دستگیرمان می شود که یکی از آقایان پزشک، ساعت رومیزی شماته دار قدیمی را روی ساعت سه بعدازظهر تنظیم کرده است و چون صدای آن شبیه به صدای زنگ خطر اتاق ما می باشد، دیگر همکارش که بیخبر از ماجرا
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 39 می باشد، به خیال اینکه اتفاقی برای امام افتاده است، سعی می کند در حداقل زمان، فوراً خود را به اتاق امام برساند. پزشک دومی هم درحالی که در جریان قضایا می باشد، ساعت را در دست گرفته است و شتابان به دنبال همکارش می دود تا به او بفهماند که این ساعت بوده، که زنگ زده است نه زنگ خطر! خلاصه اینکه کار ختم به خیر می شود.
* * *
یکی دیگر از همکاران در شیفت مقابل هنگامی که برای انجام کاری به حضور امام می رسد، امام در مورد دیگری هم پرسشی از او می کنند که مثلاً فلان دارو را در جای خودش قرار داده است یا نه؟ همکار ما هم که کار را انجام داده است با صدایی رسا و گیرا به جای آنکه بگوید بله آقا جان، می گوید بله آقای دکتر! که این جواب باعث ایجاد کمی تبسم در چهره امام، و کمی هم خجالت برای همکار ما می شود و وقتی داستانش را بازگو می کند، ما حسابی می خندیم و تا مدتها که این جمله را به یاد می آوریم، برایمان خنده دار و جالب است.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 40