امروز اوّلین روزی است که به جمع گروه پیوسته ام و کارم را شروع کرده ام. روزی هیجان انگیز و به یاد ماندنی است. هنگامی که وارد حیاط اقامتگاه امام می شوم، یک درب کوچک که ورودی شرقی ساختمان است به رویم نمایان می شود، قلبم به تپش می افتد، لحظه ای درنگ می کنم و آنگاه با نام خدا دستگیره دَر را به پایین می کشم. در باز می شود، راهرو خلوتی در پیش رویم نمایان است. بویی دلاویز و خوش به مشام می رسد. گویی اینجا قطعه ای از بهشت است! این بوی عطری که از داخل اتاق امام به بیرون منتشر می شود، روح مرا می نوازد و خودبه خود اضطراب و فشار را از دل و جانم می زداید.
از راهرو عبور می کنم و راه پله را به سمت طبقه دوم طی می کنم، به پله آخر که می رسم اتاقی با درِ باز که محل استقرار گروه پرستاری است نمایان می شود. اینجا دو نفر از اعضای گروه در سکوت و خلوت و با حساسیت و وسواس چشم به مانیتور دستگاه گیرنده امواج قلب دارند. این دو نفر مشاهدات غیرطبیعی امواج را ثبت می کنند تا اگر از حد معمول خارج شود سریعاً پزشکان کشیک متخصص قلب را مطلع کنند. پس از اینکه به اتاق کنترل وارد می شوم
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 8 آن دو نفر گزارش شیفت دو ساعته را ارائه، و جای خود را به دو نفر بعد، یعنی من و همکارم می دهند و خود به استراحت می روند. تا غروب هر دو ساعت شیفت کاری رد و بدل می شود. پزشکان مستقر در اتاق دیگر نیز هر از چندگاهی برای سرکشی و گرفتن گزارش به اتاق کنترل می آیند. فضا بسیار ساکت و آرام است. صحبتها به آرامی و ترددها بخصوص زمان استراحت روزانۀ امام و یا هنگام خواب ایشان در شب با احتیاط انجام می گیرد. شنوایی طبیعی و خوب امام، موجب شد تا رعایت حالشان بشود. با قرار گرفتن پشت دستگاه گیرنده و مانیتور قلب، با دقت ضربان قلب امام را دنبال می کنم؛ و این احساس در من به وجود آمد تا هر موجی که می آید تسبیح و ذکر خداوند متعال را در آن می بینم.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 9