یک روز عصر هنگامی که از حیاط جهت عزیمت به محل استراحت گروه پزشکی عبور می کنم، چشمم به امام می افتد که از درب شرقی ـ که به بیرون و داخل کوچه راه دارد ـ وارد می شوند. ایشان بدون همراه و یا محافظ در حالی که لباس رسمی به تن دارند به سمت خانه می آیند. من فوراً برای اینکه مزاحمتی برای ایشان ایجاد نشود، بدون توقف رد می شوم. تعجب می کنم که چطور ایشان بدون محافظ به بیرون تردد می کنند؟ تصورم این است که برای دیدار اقوام و دوستان بی سروصدا به خارج از محوطه رفته اند. تا مدتها این موضوع ذهنم را به خود مشغول می کند و از طرفی هم برای اینکه موضوع به علت حفظ مسائل امنیتی مخفی بماند آن را با کسی در میان نمی گذارم! تا اینکه بعدها پس از یک سال متوجه می شوم آن کسی که من دیده ام، حضرت امام نبودند، بلکه آیت الله لواسانی از دوستان صمیمی و
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 36 نزدیک امام بود که شباهت زیادی به ایشان دارد و هر از چندگاهی به تنهایی برای دیدن دوست خود از درب شرقی حیاط به داخل بیت می آید و ساعتی با امام به گفتگو می پردازد.
کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 37