پنج شعر منتشر نشده از مرحوم استاد محمدرضا نعمتی زاده
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

پنج شعر منتشر نشده از مرحوم استاد محمدرضا نعمتی زاده

‏پنج شعر منتشر نشده از مرحوم استاد محمدرضا نعمتی‌زاده‏

چاووش انقلاب 

‏تا ناگهان ‏

‏از چار سوی‏

‏ امواج سرخ برخاست ‏

‏و مشتهای بسته فرود آمد‏

‏قرآن شعور ناطق جوشان شد‏

‏در سینه سراسری مردان‏

‏پیچیده در خطوط دوایر ‏

‏برق کلام و آتش گردان‏

‏و عشق آبدیدۀ بی‌پروا‏

‏در جامۀ شهادت و ایثار‏

‏از بند رها شده ـ بر پای ایستاد‏

‏الله‌اکبر...‏

‏باد بلند آواز‏

‏ ـ چاووش انقلاب ـ ‏

‏از شهرها گذشت و بشارت داد‏

‏انسان، بنام الله‏

‏ بر بامها علم زد‏

‏و مرگ سر بلند‏

‏ نام عزیز حق را‏

‏بر صفحه خیابان‏

‏ با رنگ خون رقم زد‏

‏و آن خدای تبعیدی‏

‏ـ ذریۀ محمد(ص) ـ ‏

‏خضر خجسته، قافله سالار راه بین‏

‏ سر فصل انقلاب ‏

‏دیباچه ظهور امام زمان(عج)‏

‏نایب مناب بر حق‏

‏آغاز پیشوایی مستضعفین‏

‏ـ بر عرصه زمین ـ ‏

‏گردوی سایه گستر‏

‏سیمرغ رازدان‏

‏در ساعت کامل مقدر‏

‏در یوم وقت ‏

‏بر بامی از بلندترین ارتفاع ایمان‏

‏با پرچم گشادۀ الله‏

‏ فرمان به مرگ شب داد‏

‏(اعلام سرنگونی طاغوت)‏

‏الله اسم بیرق انسان شد‏

‏و آفتاب قرآن‏

‏ باغ همیشه ـ تازه‏

‏نور جمیل خاتم ایمان شد‏

‏**   **   **‏

‏شاعر، خدایداده، نظر کرده امام‏

‏با چشمهای لحظه به لحظه گریسته‏

‏قرآن گرفته بر سر‏

‏قرآن گرفته بر سینه‏

‏با شعر پیشواز که از انقلاب خبر داده بود‏

‏ـ طومار پیشگویی آینده ـ ‏

‏تب کرده از حرارت الهام‏

‏در برق صبحگاه‏

‏با شور کربلای حسینی‏

‏همراه با سرود جمنا‏

‏نام حسین(ع) و نام خمینی بر لب‏


‏ترجیح‌وار می‌خواند‏

‏باران ادامه دارد‏

‏بر انقلابهای جهانی اسلام‏

‏□‏بندر بوشهر- 1359

از کتاب: آثار و علائم

‏*جمنا: یعنی جمعیت مردم‏

ذکر‌الله

‏در دل منی و باز دور و بیکرانه‌ای‏

‏دور از منی و با دلم هم آشیانه‌ای‏

‏*‏

‏دل به بیکرانه‏‏‌‏‏ها، به دیدن تو پر زند‏

‏با صدای بالها، میان لب ترانه‌ای‏

‏*‏

‏جان که آسمان بیکران بی‌حدود توست‏

‏آب اوست، نور و دانه ستاره، دانه‌ای‏

‏*‏

‏باغ بی‌شماره از تو باردار و بارور‏

‏ای تو باعث درخت و اصل هر جوانه‌ای‏

‏*‏

‏ای تجلی غریب تو بذره و به سنگ‏

‏طور پر فروغ، از تو کمترین زبانه‌ای‏

‏*‏

‏خون میان رگ به اسم توست مرتسم به اسم‏

‏تو ‏

‏موج نور در میان رشته‏‏‌‏‏ها روانه‌ای‏

‏*‏

‏ ‏

‏هر نشانه‌ای به قالبی ز اسم تو، ز اسم تو، ز اسم تو‏

‏نقش اسم تو نوشته روی هر نشانه‌ای‏

‏ای نوشته،‏

‏ رشته، رشته ‏

‏ریشه، ریشه‏

‏ ای همیشه‏

‏ـ ای خدای تو جوهر یگانه‌ای ‏

‏گردوی بلند‏

‏کوه سرکشیده، پرکشیده در فضا‏

‏ذات بی‌زوال نور‏

‏باعث درخت دور آسمانه‌ای‏*‎[1]‎

‏از شرابت ای طبیعت دلنواز مهربان ‏

‏بیقرار می‌پرم، ز لانه‌ای، به لانه‌ای‏

‏*‏

‏می‌پرم ز شاخه‌ای، به شاخه‌ای، ز شاخه‌ای‏

‏سر به روی شانه‏‏‌‏‏ها، ز شانه‌ای به شانه‌ای‏

‏*‏

‏خواب من، لبالب از جمال دلپسند توست‏

‏تو فراتر از گمان، رساتر از گمانه‌ای‏*‎[2]‎

‏*ذکر تو، چو فکر تو، چراغ پر تَسَلّیم‏

‏ای دوای دل، فروغ جان، فراغ خانه‌ای‏

‏□‏آبان، آذر 1364

آخر جستجو

‏ز خود گر گذشتی به او می‌رسی ‏

‏به آن آخر جستجو می‌رسی‏

‏به آن آخر و اول جستجو‏

‏به آن اول و آخر آرزو‏

‏به پایان و آغاز هر ماجرا‏

‏به آغاز و پایان چون ‌و چرا‏

‏کجا می‌روی؟ می‌روم سوی دوست‏

‏که از حسن او، روی عالم نکوست‏

‏هلا نازنین جان ایثارگر ‏

‏عزیزم، مرا نیز با خود ببر‏

‏□‏بندر بوشهر ـ مهر 1359

‎ ‎

همت خوناب

‏فریاد رسا نیست که فریادرسی نیست‏

‏فریاد رسا هست ولیکن نفسی نیست‏

‏این منتظران بر سر راهند زما نیست‏

‏افسوس که از قافله بانگ جرسی نیست‏

‏باد است که مستانه کند هلهله در دشت‏

‏در سینه این گرد صدای فرسی نیست‏

‏زخم جگر از همّت خوناب بشوییم‏

‏غمخوار دل خسته، در این شهر کسی نیست‏

‏□‏بندر بوشهر ـ بهار 1348


‎ ‎

با بهار رفتی...

‏اشاره:‏

‏پروفسور «ریچارد جی. اسمیلز»‏‎[3]‎‏ فیزیکدان برجسته و استاد جوان دانشگاه ایالتی ایلینویز است.‏

‏وی چند سال پیش در اثر آشنایی با تعالیم عالیه، اسلام، به دین مبین تشرف یافت و ضمن اختیار نمودن همسری مراکشی، نام اسلامی «رشید جمال اسلام» را برای خود برگزید. او همواره از هواداران جنبش اسلامی در جهان معاصر و بویژه در فلسطین بوده است.‏

‏شعر زیر را ایشان در سال 1989 به مناسبت رحلت امام کبیرمان سروده است که توسط آقای غلامرضا صدر سادات که در وانکوور کانادا اقامت دارد به فارسی برگردانده شده است.‏

‏ در خلوت خویش‏

‏ در لحظه‏‏‌‏‏هایم غرق می‌شوم‏

‏و اندوهم را شکلی از شعر می‌تراشم‏

‏«میلواکی»‏‎[4]‎‏ گامهای تنهاییم را ‏

‏با شب تکرار می‌کند‏

‏و نامت در دستمالی گریه می‌شود‏

‏دریغ که بالهایم ‏

‏توان رهیدن از حصار آسمانخراشها را ندارد‏

‏تا در اقیانوس مواج دستها‏

‏که تو را بر خویش می‌برند‏

‏قطره ای شوم ‏

‏قطره‌ای ‏

‏خورشیدی نبودی‏

‏تا غروبت را چراغی برافروزم‏

‏کبوتری نبودی ‏

‏که در مرگت به گریه‌ای بسنده کنم‏

‏کوچک نبودی‏

‏هر چند پیر و شکسته بودی‏

‏و با کلامت حقیقت و عشق را‏

‏به سوی ما آوردی‏

‏چتر گشوده ابر را مانند بودی‏

‏آنگاه که ما خفاشان خماری بودیم‏

‏در دخمه‏‏‌‏‏های دود اندود کافه‏‏‌‏‏ها ‏

‏و رؤیای پرواز، سرشار از خطر بود‏

‏تعبیر آن شلاّق و مرگ‏

‏ماهیان مسلولی بودیم‏

‏در مردابهای گندیدن،‏

‏که از آیات مهر پلی ساختی برای عبورمان‏

‏از سردآبهای تاریک و نمور کفر‏

‏ ‏


‏تا روشنان تابان ایمان‏

‏مژده آوردی‏

‏ برای سیاه و سپید و زرد‏

‏که روزگار جدایی گذشته است‏

‏آمدی‏

‏ تا از دهان ما‏

‏ تمام مردگان‏

‏بخوانی‏

‏ سرودی را‏

‏ که چون ماندابی قدیم‏

‏در جان ما فرو خفته بود‏

‏و ما چون‏

‏ گنجشکان رهیده‏

‏بر رنگین کمان ترانه‌ات ‏

‏روییدیم‏

‏ بالیدیم‏

‏ تا بام آفتاب‏

‏دریغا ‏

‏ زود بود رفتن‏

‏ چه زود‏

‏با بهار رفتی ‏

‏ـ ای همه تراوت و بیداری ـ ‏

‏در کدامین بهار باز می‌گردی؟‏

‏بی تو اما‏

‏ نبردهایت را پی می‌گیریم‏

‏و در سراسر خاک ‏

‏رنجهای آدمیان را بر می‌انگیزیم‏

‏ریشه‏‏‌‏‏ تفنگاهاشان را می‌رویانیم‏

‏یاد قهرمانانشان را جان می‌بخشیم‏

‏و رؤیاهای پنهانشان را آبیاری می‌کنیم‏

‏خارج از زمین و زمان ننشسته‌ای‏

‏و نگاهت با ماست‏

‏چون خدا‏

‏روح خدا!‏

‏ ‏

‏بسم‌الله الرحمن الرحیم ‏

‏به نام نامی حضرت ولی عصر(عج)‏

‏ ‏

‏«‏روز دوازدهم‏»‏

‏روز دوازدهم‏

‏روز حکومت حق، ‏

‏روز زوال کامل باطل‏

‏آغاز حاکمیت الله ـ بر جهان ـ ‏

‏دیباچه ظهور امام عصر‏

‏سر فصل عدل موعود‏

‏با نقش قول حق‏

‏بر ساعد یمین‏

‏در وقت ناگهان‏

‏قرآن و وقت دوم‏

‏آینده طلایی انسان ‏

‏از انقلاب ایران آغاز گشته است‏

‏علائم و آثار‏

‏دلیل آمدن توست ‏

‏ شواهد و آمار‏

‏گواه سر زدن توست‏

‏تمام مردم دنیا،‏

‏ـ ای عدل منتظرـ ‏

‏... انتظار،‏

‏در قلب خود،‏

‏ترا به نام صدا می‌زنند،‏

‏جهان تب زده در انتظار می‌سوزد‏

‏خدا بگو،‏

‏ بگو به قرآن،‏

‏ مگر نیامده هنگام؟‏

‏مگر که سیمرغ،‏

‏ ندیده در جام؟ ‏

‏.....‏

‏بیا، بیا،‏

‏ امام موعود،‏

‏ امام موعود،‏

‏بیا که وقت رسیدن آمد،‏

‏زمان، زمان دمیدن آمد‏

‏بیا که جان به لب رسیده، ‏

‏گذشته از تن، به دیدن آمد ‏

‏ز نور رخسار تو،‏

‏ جهان جوان می‌شود.‏

‏ز شوق دیدار تو، ‏

‏سروش غیبی صدا می‌زند تو را ‏

‏به نام تو،‏

‏ از آسمان، ‏

‏و اسم تو، ‏

‏بر آسمان نوشته می‌شود با ‏

‏ستاره‏‏‌‏‏ها، ستاره‏‏‌‏‏ها‏

‏ ‏

‏□محمدرضا نعمتی‌زاده‏

  • * آسمانه: یعنی سقف ـ درختهایی که سقفشان به اذن الله تا به آسمان کشیده شده است.
  • * گمانه: با ضم گاف یعنی تئوری و فرضیه و نظریه.
  • . Richard J. Smilse
  • . Milvaki