خاطرات ما از امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

خاطرات ما از امام

خاطرات ما از امام

خانم مصطفوی

‏ ‏

«بردباری و سعۀ صدر»

‏چند سال پیش از این یکی از آشنایان به منزل آمد و چون نسبت به مسأله‌ای معترض بود، کمی بلند صحبت می‌کرد و نظرهای خود را ابراز می‌نمود.‏

‏امام با اینکه در دوران کسالت و نقاهت به سر می‌بردند، با آرامش و ملایمت به او فرمودند:‏

‏چرا ناراحتی می‌کنید‌؟ حالا بیایید با هم صحبت کنیم بالاخره یک جوری با هم کنار می‌آییم!‏

‏ ‏

 «نماز»

‏یکی از پزشکان قم نقل می‌کرد:‏

‏هنگامی که خبر دادند امام دچار ناراحتی قلبی شده‌اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم.‏

‏فشار ایشان عدد 5 را نشان می‌داد، که از نظر طبی خیلی خطرناک بود. کارهای اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که قدری وضع بهتر شده بود ولی قاعدتاً نمی‌توانستند و نمی‌بایستی حرکت کنند، آمادۀ حرکت شدند! عرض کردم آقاجان چرا برخاستید؟ ‏

‏فرمودند: نماز!‏

‏عرض کردم آقا شما در فقه مجتهدید و من در طب! حرکت شما به فتوای طبی من حرام است! خوابیده نماز بخوانید.‏

‏ایشان نیز با دقت به نظر من عمل فرمودند.‏

‏ ‏

«تواضع و بزرگواری»

‏فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت‌الله اشرفی اصفهانی: نقل می‌کند که در حدود چهل سال پیش که چهارده، پانزده ساله بودم روزی برای استحمام به گرمابه‌ای در قم رفته بودم. در بدو ورود مشاهده کردم یکی از آقایان که سر خود را صابون زده و روی چشمانش نیز از کف صابون پوشیده است با دست به دنبال ظرف آب می‌گردد، بلافاصله ظرفی را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روی سر وی ریختم.‏


‏آن مرد نورانی نگاه تشکرآمیزی به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته‌اید؟ عرض کردم خیر تازه به حمام آمده ‌ام.‏

‏بالاخره به گوشه‌ای رفته و سر و صورت خود را صابون زدم قبل از اینکه آب سر خود بریزم ناگاه دو ظرف آب روی سرم ریخته شد!‏

‏چشم خود را باز کردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافی خدمت من، با کمال بزرگواری محبت کرده است. در خانه موضوع را به مرحوم پدرم گفتم، لکن چون او را نمی‌ شناختم، نتوانستم معرفی کنم.‏

‏بعد از مدتی یکی از روزهای عید مذهبی که با پدرم به منزل علما می‌رفتیم، ناگاه چشمم به ایشان افتاد و او را به پدرم نشان دادم.‏

‏پدرم فرمود: ‏

‏عجب! ایشان حاج آقا روح‌الله خمینی است!‏

‎ ‎