امام خمینی: مبارزی آگاه از آغاز...
محمد دهقانی آرانی
محمدرضا پهلوی در عصری به سلطنت رسید که جنگ دوم جهانی به سود قوای متفقین به پایان رسیده بود. سران سه کشور پیروز ـ روزولت رئیس جمهوری امریکا، وینستون چرچیل نخستوزیر انگلیس و جوزف استالین نخستوزیر اتحاد جماهیر شوروی ـ کنفرانس معروف خود را در تهران تشکیل دادند. در این کنفرانس ضمن بررسی اوضاع جهان و منطقه و معرفی ایران به عنوان «پل پیروزی»، ادامه سلطنت بزرگترین فرزند رضاخان ـ پس از تبعید پدرش به جزیره موریس ـ مورد تأکید قرار گرفت.
فضای سیاسی ایران در آغاز پادشاهی محمدرضا به گونهای بود که احزاب و شخصیتهای سیاسی پس از تحمل تنگناهای زمان رضاخان، جرأت عرض اندام یافتند و فعالیتهای تازهای را آغاز کردند و روزنامهها و مجلههایی که در دوران سلطنت رضاخان به تعطیل کشانده شده بودند، اجازه انتشار یافتند؛ شاه نیز چنان قدرتی نداشت، ضمن اینکه در ابتدای کار، خود را فردی دموکرات و آزادمنش معرفی میکرد، احزاب کهنهکار مثل حزب توده و احزاب دیگری که باغتنام از فرصت، اعلام موجودیت کرده بودند، تمام تلاش خود را برای به دست گرفتن قدرت متمرکز نمودند، به طوری که ظرف مدت کوتاهی، پست نخستوزیری بین چند نفر، دست به دست شد.
از عامل نخست، یعنی توافق سران کشورهای پیروز در جنگ جهانی که بگذریم، عامل دیگری که باعث تثبیت سلطنت محمدرضا شد، فقدان رهبری مردمی بود. این بدان جهت بود که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، مذهبی و ملی که مخالف رژیم بودند در دوره اختناق رضاخانی دستگیر و در زندان به شهادت رسیدند و یا تبعید شدند و تحت نظر قرار گرفتند. بسیاری از علما و روحانیان نیز به علت محدودیتهایی که رضاخان برای حوزههای علمیه ایجاد کرده
بود و بر اثر تبلیغات سوئی که در مطبوعات وابسته آن عصر، علیه آنها به عمل آمد و به سبب عدم حمایتهای مردمی از فعالیتهای برخی از روحانیان به گوشهگیری پرداختند و از روی آوردن به مسائل سیاسی خودداری کردند.
البته آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی که دارای سوابقی طولانی در مبارزه با انگلیسیها بود، میتوانست رهبری نهضتهای مردمی را در دست گیرد؛ اما او نیز به بهانه همکاری با قوای آلمانی در زمان جنگ، توسط نیروهای انگلیسی مستقر در ایران دستگیر و برای 28 ماه به زندانهای اراک، کرمانشاه و رشت فرستاده شد. پیشنهادهای اصلاحی دیگری نیز از سوی چند روحانی تسلیم دولت شد که اهم آنها عبارت بودند از: آزادی انتخاب حجاب توسط زنان، برچیده شدن مدارس مختلط در ایران، برگزاری مراسم نماز، منظور داشتن دروس دینی در مدارس، کم کردن بار فشار اقتصادی مردم و همچنین آزادی عمل حوزههای علمیه.
هر چند وعده انجام این پیشنهادها در بدو امر، از سوی دولت وقت (دولت فروغی) داده شد، اما هیچگاه دولت به این وعدهها عمل نکرد و به جای از بین رفتن تبعیضهای اجتماعی و استقرار عدالت اجتماعی و اقتصادی، تنها به محاکمه ظاهری چند تن از جنایتکاران بسنده شد.
گروههای چپ و الحادی، فضا را برای تاخت و تاز خود مناسب دیدند و تلاش گستردهای را آغاز کردند. حزب توده پس از فرار رضاخان، اعلام موجودیت کرد و توانست با سوء استفاده از نارضاییهای مردم و طرح شعارهای به ظاهر انقلابی، گروه زیادی از جوانان بویژه دانشآموزان، دانشجویان، نظامیان، کارمندان و کارگران را به خود جذب کند. احزاب دیگر نیز کم و بیش، دارای هوادارانی بودند، اما متأسفانه قشر روحانی و مذهبی، هیچگونه تشکل منسجمی نداشتند.
امام خمینی(س)، جنایتها و توطئههای شیطانی رضاخان را از نزدیک دیده بود و در
عین حال، ماهیت رژیم پسرش، محمدرضا را به خوبی میشناخت و بدین جهت آنچه را که توسط عمال رژیم به اسم آزادی و آزادیخواهی صورت میگرفت، کافی نمیدانست. از این رو، در سال 1322 یعنی دو سال پس از فرار رضاخان با نوشتن کتاب «کشفالاسرار» نخستین گامها را برای اعتراض به اوضاع آن زمان برداشت و از غفلت و کمتوجهی روحانیان به مسائل روز، شدیداً انتقاد کرد و رفتن رضاخان و روی کار آمدن پسرش، محمدرضا را، این چنین توجیه کرد:
«رضا خان رفت. دورۀ تاریک دیکتاتوری سپری شد. گمان میرفت که ملت، درد خود را فهمیده و از بیست سال فشارها و دست درازیها به جان و مال و ناموسشان عبرت میگیرند و بقیه معدودی از ورشکستههای عصر طلایی را خود آنها به سزای خود میرسانند و طرفداران ترک آیین و مراسم آن را پایمال میکنند، ولی باز خوابند و روزگار سیاه خود را فراموش کردند. ملت چون به حقوق حقۀ خود قیام نکرد، ماجراجوها فرصت به دست آوردند تا از ملاها تجاوز کردند و یکسره با دین و دینداری طرف شدند و محکمات قرآن را پایمال اغراض مسمومه کردند تا با دل گرم بتوانند صفحه مملکت را میدان اجرای نیات فاسدۀ خود کنند و دوباره آن سیاهبختیها و روزگارهای تلخ را عودت دهند».
امام خمینی(س) به نوشتن کتاب «کشف الاسرار» بسنده نکرده، بلکه در هر فرصتی که پیش میآمد به افشای توطئههای رژیم دست نشانده پهلوی و روشن کردن اذهان مردم میپرداخت. برای مثال زمانی که به مناسبتی از او خواسته میشود به عنوان یک روحانی، مطلبی بنویسد، برخلاف شیوۀ علما و روحانیان دیگر ـ که معمولاً در اینگونه موارد در زمینههای احکام و اخلاق اسلامی مطالبی مینویسند که به علت کاربرد واژههای مهجور، تنها مورد استفادۀ خواص میباشد ـ با زبانی ساده و نثری شیوا، لبه تیغ تیز حمله را متوجه حکام جور و بخصوص رژیم ایران میکند:
«...خودخواهی و ترک قیام برای خدا، ما را به این روزگار سیاه رسانده و همۀ جهانیان را بر ما چیره کرد و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده، قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه (ایران) را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمۀ مشتی شهوتپرست پشت میز نشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چند میلیونی چیره میکند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند... قیام برای نفعهای شخصی است که روزنامهها که کالای پخش فساد اخلاق است ـ امروز هم همان نقشهها را که از مغز خشک رضاخان
بیشرف تراوش کرده، تعقیب میکنند و در میان توده پخش میکنند، قیام برای خود است که مجال به بعضی از این وکلای قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هر چه میخواهند بگویند و کسی نفس نکشد...»
کتاب «کشف الاسرار» با تمام هشدارها و مزیتهایی که داشت در آن عصر و زمان، مورد توجه قرار نگرفت و حوادث بعدی، پایههای رژیم محمد رضا شاهی را مستحکم کرد. رحلت آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی در سال 1325 شمسی به عنوان مرجع تقلید شیعیان و موضوع جانشینی او، از جمله مسائلی بود که امام را به تکاپو واداشت.
امام با درک موقعیت زمان و با تجربۀ تلخی که از دوران رضاخانی داشت وارد معرکه شد. مقام و مرتبه علمی آیتالله حاج سید حسین بروجردی را به خوبی میشناخت و بدین جهت کوشید تا موافقت ایشان را برای مهاجرت به قم و قبول مرجعیت و رهبری دینی و سیاسی مردم جلب کند. امام با فرستادن نامه و سفر به شهرهای مختلف کشور و جلب نظرهای موافق علما به مرجعیت آیتالله بروجردی، به توفیق بزرگی دست یافت. هر چند مرحوم آیتالله بروجردی، به علل خاصی برای دخالت در امور سیاسی تمایلی نشان نمیداد، اما امام خمینی میکوشید تا ایشان را به عنوان رهبر مذهبی، سیاسی در جریان امور حوزه و جامعه قرار دهد. امام ضمن اینکه با تشریح خطر مقدسنماها در حوزه علمیه قم و برنامههای سیاسی دولت و دربار، برای آیتالله بروجردی، ایشان را از جزئیات مسائل آگاه میکرد، هیچگاه به اقدامی که نشان دهندۀ عدول از خط فکری آن مرحوم باشد دست نزد و حتی زمانی که متوجه شد آیتالله بروجردی از تدریس فلسفه در حوزه خشنود نیست، درس خود را تعطیل کرد و به شاگردان خود نیز همین توصیه را نمود.
حادثه 15 بهمن 1327 شمسی و حملۀ مسلحانۀ نافرجام به جان شاه در دانشگاه تهران، بهانهای به دست شاه داد تا ضمن سرکوب مخالفان، حکومت خود را نیز استحکام بخشد.
رژیم پس از وقوع این حادثه، با اعلام حکومت نظامی در تهران و حومه، آیتالله کاشانی را به اتهام دست داشتن در طرح ترور دستگیر کرد و حزب توده نیز به همین اتهام در سراسر کشور منحل شد و رهبران آن تحت تعقیب قرار گرفتند.
شاه وجود آیتالله کاشانی را در صحنۀ سیاسی کشور برای خود خطرآفرین میدانست و فعالیت حزب توده را نیز به خاطر وابستگیهایش به شوروی از یکسو و گرایش طبقه جوان به آن به نفع خود نمیدید؛ بنابراین پس از برداشتن این دو مانع عمده از سر راه خود، ضمن مشورت با اطرافیان مورد اعتمادش درصدد تشکیل مجلس مؤسسان
برآمد. شاه میخواست با تشکیل این مجلس و تغییر، اصولی از قانون اساسی و یا افزون اصول تازهای به آن، قدرت و اختیارات بیشتری از جمله اختیار انحلال دو مجلس شورای ملی و سنا را کسب کند. با دستگیری و سپس تبعید آیتالله کاشانی به لبنان، مانع عمدۀ کار، ظاهراً از سر راه برداشته شده بود. مجلس نیز کارآیی چندانی نداشت. تنها نگرانی عمدۀ شاه از آیتالله بروجردی بود. چون دو اصل از اصول متمم قانون اساسی مشروطیت، اصل اول راجع به مذهب رسمی کشور «طریقه حقه جعفریه اثنا عشریه» و اصل دوم راجع به «نظارت پنج تن از مجتهدان عالم و آگاه هر عصر بر مصوبات مجلس و تطبیق آن با قواعد مقدسه اسلام» بود و شایع شده بود که یکی از هدفهای مجلس مؤسسان، تغییر در این اصول است. شاه برای اینکه آیتالله بروجردی را از نگرانی درآورد، وزیر کشور و دکتر منوچهر اقبال، را به نمایندگی خود نزد آن مرحوم فرستاد.
امام خمینی به درخواست آیتالله بروجردی در نشستی با دکتر اقبال شرکت کرد و به طور رسمی با او به مذاکره پرداخت و سرانجام با لحنی تند و قاطعانه خطاب به دکتر اقبال گفت: «ما به شما هرگز اجازۀ چنین تغییر و تبدیلی در قانون اساسی را نمیدهیم، زیرا اینگونه تغییر، افتتاحیهای جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعه این کشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد که هر وقت هر طور که سیاست و منافع او اقتضا میکند، در قانون اساسی دست ببرد و طبق اغراض و امیال خود، قانونی را ملغا و قانون دیگری را جعل نماید».
دکتر اقبال در یکی از جلسات مجلس در تاریخ 8 اردیبهشت 1328 راجع به ملاقات خود با آیتالله بروجردی توضیحاتی داد، اما در مورد ملاقاتش با امام هیچ اشارهای نکرد. از سویی چون در حوزه و بیرون حوزه، تعبیرهایی دربارۀ موافقت آیتالله بروجردی با تشکیل مجلس مؤسسان میشد، برخی از فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم و از جمله امام در سؤال مکتوبی، نظر ایشان را جویا
شدند. آیتالله بروجردی در پاسخی که نوشتند تلویحاً عدم مخالفت خود را با تشکیل این مجلس اعلام کردند. ایشان در بخشی از پاسخنامه خود تأکید کرد که: «... موقعی که فرمان همایونی صادر شد، برای اینکه مبادا تغییراتی در مواد مربوط به امور دینیه داده شود به وسیله اشخاص به اعلیحضرت همایونی تذکراتی مکرر دادهام تا آنکه اخیراً جناب آقای وزیر کشور و آقای رفیع از طرف اعلیحضرت همایونی ابلاغ نمودند که تنها در مورد مربوط به دیانت تصرفی نخواهد شد...»
لازم به یادآوری است که آیتالله کاشانی با وجودی که در این زمان در تبعید به سر میبرد با صدور اعلامیهای تشکیل مجلس مؤسسان را به شدت محکوم کرد و ضمن آن خطاب به ملت ایران نوشت: «... هموطنان عزیز! در جلوگیری از تغییر قانون اساسی و دیکتاتوری و مظالم خانمانسوز، فداکاری لازم است. نمیتوانند همه را بکشند یا حبس نمایند. حرف حساب ملت با جدیت در دنیای امروز پیش میرود، و الا پشیمان میشوید، در حالی که پشیمانی سودی ندارد».
مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت ایران، از مهمترین مسائلی بود که نیروهای مذهبی و ملی را در طول دهه بیست به حرکت و جنبش مشترکی واداشت و رهبران دو نیرو را به ائتلاف کشاند.
در انتخابات دورۀ شانزدهم که در سال 1329 برگزار شد، تعدادی از نمایندگان مردم، از جمله آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، به مجلس راه یافتند. آیتالله کاشانی که پس از ترور شاه در 15 بهمن 1327 به لبنان تبعید شده بود در 20 / 3 / 1329 در میان استقبال فراوان مردم وارد کشور شد. وی پس از ورود به کشور، با صدور اعلامیهای، «نفت ایران را متعلق به ملت ایران و قرارداد تحمیلی سال 1312 «گس ـ گلشائیان» را فاقد ارزش قضایی دانست»
به منظور به تصویب رساندن لایحه الحاقی «گس ـ گلشائیان» شاه مجبور شد به توصیه دولت انگلیس سپهبد رزمآرا رئیس ستاد ارتش را به نخستوزیری رساند. اما آیتالله کاشانی با صدور اعلامیهای به مخالفت با دولت رزمآرا پرداخت و در آذرماه همان سال نیز نمایندگان اقلیت در مجلس به رهبری دکتر مصدق پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را مطرح کردند. رزمآرا در برابر خواست آیتالله کاشانی و نمایندگان ملی مقاومت میکرد، اما در 16 اسفند 1329 توسط یکی از اعضای فداییان اسلام، خلیل طهماسبی، به قتل رسید و دولت و مجلس، ناگزیر به عقبنشینی شدند و در نتیجه در 24 اسفند 1329 ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورا و پنج روز بعد در مجلس سنا به تصویب رسید.
شاه پس از ترور رزمآرا، حسین علا از عُمال انگلستان را به نخستوزیری منصوب
کرد اما وی بر اثر مخالفت مجلس و مردم مجبور به استعفا شد و دکتر محمد مصدق در اردیبهشت 1330 با پیشنهاد مجلس و اصرار آیتالله کاشانی، به نخستوزیری رسید.
دکتر مصدق در اواخر تیر 1331 به علت اختلافی که با شاه در مورد گرفتن پُست وزارت جنگ پیدا کرد بدون اینکه آیتالله کاشانی را در جریان بگذارد، استعفا کرد. شاه نیز با قبول استعفای او قوامالسلطنه را به نخستوزیری منصوب کرد.
آیتالله کاشانی ضمن مخالفت با این انتصاب، مردم را به مبارزه خواند و اعلام کرد که اگر قوام نرود شخصاً کفن خواهد پوشید و اعلام جهاد خواهد کرد. مردم به خیابانها ریختند که صدها تن از آنان توسط سربازان شاه به خاک و خون کشیده شدند. واکنش آیتالله کاشانی و نامه تند ایشان به حسین علا، وزیر دربار، و تظاهرات مردم در روز 30 تیر 1331، شاه را وادار به برکناری قوامالسلطنه و انتصاب دکتر محمد مصدق به نخستوزیری کرد.
هر چند واقعه سی تیر، نشان دهنده پیوند روحانیان به رهبری آیتالله کاشانی و ملیگراها به رهبری محمد مصدق بود، اما آغاز اختلاف بین دو رهبر و گسترش آن، به قطع حمایت مردمی از دولت و کودتای 28 مرداد 1332 انجامید.
هر چند امام خمینی در آن دوران، به طور مستقیم در امور مربوط به سیاست، دخالتی نداشت، اما به عنوان یک روحانی دلسوز، شاهد ماجراها بود و دل میسوزاند. نزدیکان آیتالله کاشانی اظهار میدارند که امام بارها فرزند شهیدش مصطفی را به نزد آیتالله کاشانی میفرستاد و پیامهای شفاهی و کتبی میان ایشان را مبادله میکرد. ضمناً امام در فصل تابستان، هر چند گاهی به امامزاده قاسم تهران میرفت و در آنجا با آیتالله کاشانی ملاقات میکرد و با ایشان ارتباط زیادی داشت.
کودتای امریکایی 28 مرداد 32 پایههای حکومت محمدرضا را تثبیت کرد و با سقوط دولت ملی دکتر مصدق و روی کار آمدن دولت کودتا، سپهبد زاهدی، تمام دستاوردهای نهضت ملی از بین رفت، و دعوت از کنسرسیومهای نفتی اروپایی و امریکایی و عقد قراردادهای زیانبار با آنها، وضعی را پدید آورد که طی ده سال ـ از سال 32 تا 42 حدود 340 میلیون تـُن نفت از چاههای ایران استخراج شد؛ که این مقدار بیش از مقدار نفتی بود که انگلستان در مدت پنجاه سال ـ پس از قرارداد دارسی ـ به غارت برده بود. این در حالی بود که افزایش درآمدی که به سبب افزایش تولید نفت و سرمایهگذاران خارجی عاید کشور شد، به جای آنکه در جهت امور زیربنایی سرمایهگذاری شود، عموماً صرف هزینههای نظامی و عیش و نوش شاه، دربار و
دولتمردان میشد. هزینههای نظامی ایران از سال 32 تا 40 بالغ بر 65 میلیارد ریال میشد و ده سال بعد از کودتا، بودجه ارتش به چهار برابر رسید.
وابستگی شدید اقتصادی و نظامی ایران به کشورهای خارجی و به طور عمده به امریکا موجب شد که دولت حسین علا در سال 1334 به توصیه امریکا، پیوستن ایران به «پیمان بغداد» را اعلام کرد و در فروردین 1336 «دکتر ین آیزنهاور» را مورد تأیید قرار داد.
در سال 1335 سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) با همکاری مأموران اطلاعاتی امریکایی ایجاد شد. وظیفه این سازمان، شناسایی، دستگیری و شکنجه مبارزان و مخالفان رژیم و سرکوب کلیه جنبشهای مخالف شاه و حکومت بود.
عقد پیمان نظامی دو جانبه بین ایران و امریکا در اسفند 1337 موجب هجوم مستشاران نظامی امنیتی امریکایی به ایران و ایجاد چندین پایگاه نظامی و جاسوسی در گوشه و کنار کشور شد.
عوامل گوناگون از جمله وقوع کودتای ضد سلطنتی در عراق (1337 / 1958) و نوعی کودتای نظامی در ترکیه (1339 / 1960)، کودتای انقلابی در مصر (1332 / 1953) مبارزات رهاییبخش در چین، ویتنام، کوبا... و ظهور جنبشهای انقلابی دهقانی در دهۀ پنجاه و پیروزی کمونیسم در برخی کشورها، امریکا را به تجدید نظر در کشورهای تحت سلطه خود و از جمله ایران واداشت و ضمن آن، انجام اصلاحات ارضی در این کشورها را علاج واقعه قبل از وقوع میدانست و با پیروزی دموکراتها و روی کار آمدن کِندی در سال 1960، این موضوع، جامه عمل به خود پوشید.
به منظور فراهم کردن زمینههای مناسب برای اجرای برنامه اصلاحات ارضی و جلب اطمینان مردم و گروههای سیاسی، ایجاد «فضای باز نسبی سیاسی» ضروری بود. بنابراین چنین فضایی از سال 39 تا 42 در کشور پدید آمد.
کودتای 28 مرداد32 با تمام زیانهایی که برای کشور و جامعه ایران داشت، ماهیت بسیاری از افراد، شخصیتها، سازمانها و گروههای سیاسی را روشن کرد. پس از کودتا، برخی از هواداران دکتر مصدق و افراد جبهه ملی با اظهار ندامت از گذشتههای خود و عذرخواهی از شاه، به مقامات عالیه رسیدند. تعداد کمی که به آرمانهای سیاسی خود وفادار باقی ماندند، به محاکمه کشانده شدند و آنهایی که بعدها «نهضت مقاوت ملی» را تشکیل دادند پس از مدتی به سبب بروز اختلاف نظر، از هم پاشیدند گروهی از آنها نیز به فعالیتهای اقتصادی پرداختند و با کنار گذاشتن تلاشهای سیاسی در زمرۀ سرمایهداران قرار گرفتند. رهبران راست و چپ جبهه ملی در طول دهۀ 1330 از
سیاست امریکا حمایت کردند و اللهیار صالح رهبر حزب ایران در سال 1335 با صدور اعلامیهای دکترین آیزنهاور را مورد تأیید قرار داد.
یکی از وقایع دردناک دهۀ 1330، دستگیری اعضای فداییان اسلام در سال 1334 و اعدام رهبر آن، سید مجتبی نواب صفوی، و چند تن از افراد مؤثر آن پس از محاکمه در بیدادگاه نظامی شاه بود. این عده طی چند سال فعالیتهای سیاسی و مسلحانه داشتند.
لو رفتن شاخۀ نظامی حزب توده از حوادث دیگر همین سالها بود. صدها تن از اعضای این حزب دستگیر شدند. عدهای از آنان در دادگاههای نظامی محاکمه و محکوم شدند. گروهی از آنان نیز پس از اظهار ندامت آزاد شدند و تعدادی از آنان، بعدها به عضویت ساواک و سازمانهای پلیسی شاه درآمدند و با توجه به تجربیات سازمانی خود، به شناسایی و دستگیری گروههای مبارز پرداختند.
در نیمه اول سال 1339 جبهه ملی دوم با ائتلاف چند حزب و گروه سیاسی اعلام موجودیت کرد و به فعالیت سیاسی پرداخت. رهبر جبهه ملی، اللهیار صالح، پس از سالها سکوت، کاندیدای نمایندگی دوره بیستم مجلس شورا شد و از کاشان انتخاب گردید. این مجلس در تابستان سال 1339 بر اثر فشار امریکا و اعتراض احزاب سیاسی به بهانه تقلب در انتخابات منحل شد. یکی از معترضان به برگزاری انتخابات دوره بیستم، اللهیار صالح بود که به اعتبار نامه جمال اخوی، وکیل اول تهران، اعتراض کرد و ضمن آن در نطق پیش از دستور خود گفت: «این مجلس، قلابی است و باید منحل شود»!
هر چند سال 39 تا 42 اوج قدرت نهایی جبهه ملی بود، اما در طول این سه سال به تشکیل یک کنگره، انتشار منشور جبهه، برگزاری یک متینگ کوچک و نوشتن چند نامه دولت اکتفا شد و کار مهم و ارزنده دیگری صورت نگرفت. حتی رهبران جبهه حاضر نشدند در میتینگ دانشجویان عضو جبهه ملی نیز شرکت کنند و سرانجام مجموعه جبهه ملی پس از یک سلسله بحثهای طولانی تشکیلاتی از هم پاشید.
در سال 1340 جناح مذهبی جبهه ملی با نام «نهضت آزادی ایران» از جبهه جدا شد و اعلام موجودیت کرد. نهضت آزادی در مرامنامه خود، اعلام داشت: «اولاً مسلمانیم، دین را از سیاست جدا نمیدانیم، ایرانی و تابع قانون اساسی هستیم. مصدقی هستیم و از تز و راه مصدق پیروی میکنیم.»
ایجاد فضای باز سیاسی، شاه را با دو مشکل عمده رو به رو کرد، فشار آمریکا برای انجام اصلاحات مورد نظر و مخالفت آیتالله بروجردی با برنامههای به ظاهر اصلاحی شاه. بنابراین برای راضی نگهداشتن آمریکا، درصدد تغییر دولت برآمد و به توصیه امریکا دکتر علی امینی به نخستوزیری
رسید، ضمن اینکه شاه نمیخواست اصلاحات مورد نظر امریکا را بدون جلب موافقت و یا دست کم عدم مخالفت آیتالله بروجردی اجرا کند. برای اجرای این منظور، حتی نمایندهای برای گفتگو با آیتالله بروجردی فرستاد، اما ایشان حاضر به تأیید برنامههای شاه نشد و در پاسخ یکی از آنها گفت: «امور لازمتری هست که باید اصلاح شود.» با رحلت آیتالله بروجردی در فروردین 1340 مهمترین مانع داخلی از جلوی پای شاه برداشته شد. دکتر امینی که در این زمان به نخستوزیری رسیده بود، میدانست که بدون کسب نظر موافق مراجع قم قادر به اجرای برنامههای مورد نظر امریکا نیست؛ بنابراین چند ماه بعد به قم رفت و با مراجع قم به طور خصوصی گفتگو کرد. اما امام خمینی حاضر به دیدار خصوصی نشد و یکی از طلبههای جوان، حجتالاسلام عقیقی بخشایشی در جلسه گفتگوی امام با امینی شرکت کرد و متن گفتگو در یکی از نشریات آن روز انتشار یافت. هدف امام از این کار، ظاهراً آن بود که مبادا امینی دست به اجرای برنامههای غیراسلامی بزند و چنین وانمود کند که با مراجع قم و از جمله ایشان به توافق رسیده است.
امام در بخشی از سخنانش خطاب به دکتر امینی گفت:«باید طوری با مردم رفتار کنید و گامهای مفید و مؤثر به نفع اجتماع بردارید و آنچنان خدمت نشان دهید که در پیشگاه خداوند و وجدان مسئول نباشید.»
لایحه اصلاحات ارضی در 20 دی 1340 در هیأت وزیران به تصویب رسید و به صورت قانون قابل اجرا درآمد. گر چه امام خمینی اصلاحات ارضی را به سود دهقانان نمیدانست، اما برای جلوگیری از سوء استفاده رژیم، از بیان مخالفت خودداری کرد.
اصلاحات روبنایی دکتر امینی ـ بویژه مبارزه او با فساد اداری ـ موجب محبوبیت او در داخل کشور شد. از سوی دیگر، اعتماد کامل امریکا به امینی و بیاعتنایی نخستوزیر به شاه، باعث نگرانی و رنجش شاه شد؛ از این رو به امریکا سفر کرد تا به کِندی و مقامات امریکایی اعلام کند که وی حاضر است برنامههای امریکا را شخصاً انجام دهد. مقامات امریکا با قبول نظر شاه، حمایت خود را از او اعلام کردند.
به دنبال توافق شاه و کندی، امریکا به بهانههای گوناگون حاضر به پذیرفتن خواستهای امینی نشد و در نتیجه وی استعفا کرد و شاه، اسدالله علم را در تاریخ 27 / 4 / 41 مأمور تشکیل کابینه کرد.
پس از روی کار آمدن اسداله علم، گامهایی برای تضعیف روحانیان برداشته شد؛ از جمله آنکه شایع شد رژیم قصد دارد در شهر مذهبی قم، سینما، مشروبفروشی و عشرتکده دایرکند. طلبههای جوان و مبارز حوزه، پس از شنیدن آن طوماری نوشتند و ضمن آن به رژیم هشدار دادند، مراجع وقت قم به نگرانیهای طلبهها اهمیت چندانی ندادند و تنها امام بود که بلافاصله رئیس
شهربانی قم را احضار کرد و طومار طلبهها را به او نشان داد و قاطعانه به وی اخطار کرد؛ و هنگامی که یکی از روحانیان قم به دربار رفت و به نام روحانیان قم، تولد فرزند شاه را به او تبریک گفت، از سوی امام احضار شد و مورد مؤاخذه قرار گرفت. ضمن اینکه امام، همچنان مواظب حرکتها و سخنان شاه و دولت بود تا در صورت حرکتی خلاف اسلام، پاسخ مناسب را به آنان بدهد.
رحلت آیتالله کاشانی در اسفند 1340 ضایعه دیگری برای کشور و روحانیان بود و دومین مانع عمده از سر راه شاه برداشته شد. امام به پاس مجاهدتهای ایشان مجلس ختم باشکوهی در قم برگزار کرد و خود نیز در آن شرکت نمود.
نتیجه آنکه امام خمینی(س) از عنفوان جوانی به عنوان یک روحانی آگاه آزاده و مبارز و بدون هراس از هیچ مقام و دستگاهی و تنها به اتکای خداوند، هر جا که برای اسلام، مسلمانان و مردم ایران، احساس خطر کرد، ساکت ننشست و رسالت خود را ایفا کرد. همانگونه که ذکر شد، پس از فرار رضاخان با نوشتن «کشف الاسرار» فریاد اعتراض خود را به کمتوجهیها به سرنوشت اسلام و مسلمانان بلند کرد و پس از آن، به رغم وجود تمام تنگناها و مشکلات، هیچگاه ساکت نماند و طی بیست سال، به مبارزه خود با کژیها و ناراستیها ادامه داد.
رحلت آیتالله بروجردی، روی کار آمدن اسداله علم، طرح موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی و مطرح کردن نقشههایی برای تضعیف اسلام و روحانیان به رویارویی مستقیم امام با رژیم شاهنشاهی و شخص شاه انجامید.
هر چند شاه، موفق به تبعید امام از کشور شد، اما مبارزات مردم به رهبری امام همچنان ادامه یافت و این مبارزات پس از پانزده سال به ثمر رسید و با پیروزی انقلاب اسلامی، نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی فرو پاشید و جمهوری اسلامی ایران استقرار یافت. سیر مراحل این پیروزی را میتوان به خوبی از سخنان مهم و سازنده امام، از نخستین روز مبارزه مستقیم تا 22 بهمن 1357 و پس از آن مشاهده کرد.