هدف ادبیات و هنر
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

هدف ادبیات و هنر

هدف ادبیات و هنر

‏□علی اصغر سعادتی‏

‏در مبحث هدف ادبیات در طول تاریخ همواره بحث و جدل و کشمکش جریان داشته بدین لحاظ که ادبیات نه تنها یک مقوله علمی، تجربی و یا قانون ریاضی و حتی فلسفی و منطقی نبوده است که به موازات گسترش و رشد خود هدفها و آرمانهای خود را نیز به همراه داشته و تعابیر نو و پویایی که ویژگی خاص ادبیات است به ناچار ابهام اهداف چندگانه‌ای را نیز به همراه آورده اما آنچه که به طور کلی از تمام تعاریف باقیمانده است دو نظریه عمده است که از ظاهر آن استشمام تعارض و تقابل می‌شود و حتی گاهی متفکران و صاحبنظران را رویاروی هم قرار داده است.‏

1ـ اول نظریه پارناس که معروف است به نظریه (هنر برای هنر)

‏نظریه هنر برای هنر طرفداران زیادی بخصوص در بین حکما و فلاسفه و منقدان یونان قدیم و عده‌ای از کلاسیکها و ناتور آلیستها و سمبلیکها و حتی بعضی از رمانتیکهای اواخر قرن نوزدهم در اروپا داشته است که از آن جمله است نئوفیل گوتیه که به طور کلی اینها معتقد بودند آنچه در ادبیات در مرتبۀ اول قرار دارد نفس ادبیات و زیبایی آن است و نتایج حاصله از آن فرع موضوع می‌باشد.‏

‏هگل می‌گوید: در هنر و ادب یونانی زیبایی اصالت دارد و از لابلای نظریات ارسطو چنین به دست آمده که وی نیز طرفدار این نظریه بوده است. اما اگر با دقت نظر در متن آثار ادبی که اینها نیز آفریده و یا به آنها استناد کرده‌اند، نگاه کنیم می‌بینیم که این قانون به عنوان یک حکم ثابت و لایتغیر عملاً حاکم نبوده است و از آثار ادبای بزرگ چنین برمی‌آید که هدفهای بزرگ و آرمانهای والایی را در خلق اثر ادبی خود مد نظر داشته و حتی با تأکید و تکرار بر القای آن پافشاری کرده‌اند و بدین لحاظ شکی نیست ارسطو که در دقت نظرش در همه امور و قوانین علمی و ‏


‏فلسفی و طبیعی هیچ تردیدی نیست نمی‌توان گفت که از باب تسامح چنین اعتقادی داشته است، بنابراین می‌توان نظریه آنان را بدین صورت توجیه کرد: ‏

‏مقصود آنها از این اعتقاد هدف بودن نفس ادبیات نیست بلکه از تعاریفی که برای ادیب ارائه داده‌اند و ادیب را پیش از آنکه اثرش را در مورد پذیرش قرار دهند فردی درستکار و متعهد و دارای ساختار فکری استوار و ثابت و جهان‌بینی و وسعت نظری والا می‌دانسته‌اند، طبیعی است که از یک چنین فردی اثری هدفدار و جاودانه باقی می‌ماند و شخصیت وارسته او در متن اثر ادبی‌اش منعکس خواهد شد.‏

2ـ نظریه دوم ـ (ادبیات باید در خدمت فضیلت و تعهد و اخلاق باشد)

‏پیروان سرسخت این نظریه، بنیانگذاران مکتب رمانتیسم در قرن نوزدهم می‌‌باشند.‏

‏شاتوبریان را که پدر رومانتیک لقب داده‌اند و مادام دو استان مروج و بانی آن و ویکتور هوگو را ارائه دهنده و آفرینندۀ آثار رمانتیک و از طرفداران سرسخت این نظریه هستند.‏

‏هوگو مقدمۀ نمایشنامۀ کرومول خود را به عنوان بیانیه مکتب رمانتیسم قلمداد کرد و در آنجا می‌گوید: ‏

‏رمانتیسم اصلاً برای این پایه به وجود آمد که معتقد بود هنر و ادبیات باید در خدمت فضیلت باشد.‏

‏ هوگو در جای دیگر می‌گوید: هنر و ادبیات مثل سیاست و مذهب، اِفادۀ مرام می‌کند و هر اثر ادبی که از این نتیجه تهی باشد ناقص است.‏

‏تجربه تاریخی نظریۀ دوم را معتبر می‌شناسد. ‏

‏و ما اگر بخواهیم به هنر و ادبیات از دیدگاه مکتبی خودمان نگاه کنیم ناگزیر نظریه دوم را خواهیم پذیرفت. از آنجا که در اسلام و در بینش توحیدی همه خداپرستان هیچ حرکت و فعل و انفعالی در انسان بیهوده نباید باشد و بدون هدف و آرمان بزرگی انجام نمی‌پذیرد، طبیعی است که پرداختن به کار ادبیات و هنر که خوراک فکری جامعه بشری را تأمین می‌کند بدون داشتن اهداف والایی از سوی ابداع کننده آن اثر ادبی و همچنین بدون حضور روح و پیامی بلیغ در متن آن اثر برای انسانها مفید فایده و قابل پذیرش نخواهد بود.‏

‏مِنْ باب مثال نگاه کنیم به مبحث بلاغه که ـ یکی از اصول کلی حاکم و سیال در آفرینش هر اثر ادبی است و مورد قبول و توجه همه نقادان ادب ـ در تعریف ائمه و پیشوایان چگونه بیان شده است.‏

‏امام صادق(ع):‏

‏«لیست البلاغه بحده اللسان ولاکثره الهذیان ولکنها اصابه المعنی و قصد الحجه»‏

‏امام صادق(ع)می‌فرماید:‏

‏بلاغه نه به تندی گفتار است و نه به زیاده ‏


‏گویی در کلام (وراجی)، بلکه بلاغه رساندن معنی و ارائه دلیل و حجت است.‏

‏امام علی(ع):‏

‏«آیه البلاغه قلب عقول و لسان القائل»‏

‏نشانۀ بلاغت و مشخص بلیغ دو چیز است اول دلی آکنده از خرد و هوشیاری. عنایت کنید که امام دل هوشیار و خردمند را معرفی می‌کند. دوم زبانی توانا برای گفتار، اینجا رابطه ادبیات با عقل مشخص می‌شود که ادبیات الهام قلبی است.‏

‏بنابر آنچه ذکر شد پیروان مکتبهای رمانتیسم و رئالیسم بخصوص همه، طرفدار جدی هدفداری ادبیات و حضور روح ابلاغ کننده پیام در متن ادبیات می‌باشند. و تجربه تاریخی هم گواه بر این است که تبلیغ هر ایدئولوژی و مکتبی با ادبیات موفقیت چشم‌گیری داشته است به طوریکه در مباحث نقش ادبیات و نهضتهای اجتماعی و یا رابطه این دو، همه صاحبنظران به رابطه متقابل ایندو تأکید کرده‌اند و نقش ادبیات و هنر را به عنوان یک محور برای حرکتهای اجتماعی مورد توجه قرار داده‌اند.‏

‏اما در چگونگی و کیفیت این نقش و تبلیغ نظرهای متفاوتی وجود داشته و دارد.‏

‏بلینسکی روسی که از نقادان معروف قرن بیستم است معتقد است:‏

‏تبلیغ از یک ایدئولوژی در یک اثر هنری به هیچ‌ وجه ارزش استیتکی (زیبایی شناختی) آن را کم نمی‌کند ولی باید موضوع تبلیغ روشن باشد و کسی که آن را تبلیغ می‌کند بتواند افکار خود را خوب انتخاب کند، باید این افکار به گوشت و خون او مبدل شوند و در موقع خلق اثر ادبی و هنری نه ابهام ایجاد کنند، نه تردید و نه پریشانی ولی اگر این شرط لازم و ضروری وجود نداشته باشد، اگر تبلیغ کننده کاملاً بر افکار خود مسلط نباشد، اگر علاوه بر آن، این افکار به نحو شایسته‌ای روشن و منطقی نباشد در این صورت ایدئولوژی به نحو نامطلوبی بر اثر هنری تأثیر می‌گذارد و آن را خنک، خسته کننده و کسالتبار می‌سازد، توجه داشته باشید که تقصیر آن به گردن خود افکار نیست، بلکه به گردن هنرمندی است که نتوانسته است آن افکار را کاملاً هضم و جذب کند و یک ایدئولوک منطقی باشد ـ بدین‌ترتیب بر خلاف احساس اولیه‌مان، نقص اثر عبارت نیست از وجود ایدئولوژی بلکه کاملاً برعکس، این نقص در نبود ایدئولوژی است.‏

‏در اینجا بحث بر سر این نیست که ادبیات باید تهی از تبلیغ و ایدئولوژی باشد بلکه بحث و جدال بیشتر در این زمینه است که ارائه و القای ایدئولوژی باید چگونه انجام گیرد دکتر مند در نقد و ادب می‌گوید:‏

‏آنچه مسلم است این است که دعوت صریح ادب بر مبانی اخلاقی از راه شعر، رمان، تئاتر، سینما می‌تواند سودمند باشد، زیرا عادت مردم بر آن است که از تجارب دیگران کار نگیرند و هر کس می‌کوشد ‏


‏رفتارش را بر تجربیات شخصی خودش مبتنی کند.‏

‏اما این نظریه نمی‌تواند درست باشد، زیرا داستانهای گذشتگان همواره تجربیات و علائمی است که انسانها خود را در آزمونهای ابتدایی معطل نکنند و از قافله تمدن عقب نمانند. به قول یک نویسنده ایرانی: «گذشته چراغ راه آینده است.» و قرآن مجید در بیان هدف خود از تعریف قصه‏‏‌‏‏های تاریخی می‌گوید: «لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب»‏

‏اما از مجموعه نظرات گوناگون دربارۀ هدف ادبیات و رابطه ادبیات با اخلاق و ایدئولوژی نتایجی که می‌توان گرفت چنین است:‏

‏«ادبیات باید هدفدار باشد»‏

‏اما این به آن معنی نیست که ادیب قبل از پرداختن به قواعد و قوانین زیبایی‌شناسی در اثر ادبی خودش، هدفش را فریاد بزند بلکه حسن ادبیات و وجه تمایز آن با سایر آثار علمی، فلسفی و تجربی آن است که ادبیات باید پیامش را به طور پنهانی و غیرمستقیم القا کند و در این صورت است که هم از امتیاز یک اثر ادبی و هنری مورد قبول محققان برخوردار خواهد بود و هم از نظر طرفداران ادبیات فضیلت مورد ستایش قرار خواهد گرفت، آن اثر ادبی که می‌کوشد پیامش را عریان و برهنه فریاد بزند و یا تصویر کند فاقد تأثیر و لوث خواهد بود. احساس روشن، گیرایی اثر را از بین می‌برد و ابتذال حتی در بیان گناهان شعر و ادب را آلوده و پست می‌نماید.‏

‏بنابراین اثر ادبی نیاز فراوان دارد که هنرمندانه احساس اصلی خود را در لابلای تعبیرات مرموز و پرمعنی خویش پنهان کند و البته که از سوی دیگر مقیاس زیبایی در کار یک ادیب و نویسنده و هنرمند این است که صنعت هم در آن به قدری متین و مخفیانه به کار گرفته شود که به چشم نخورد.‏

‏بهترین الگو برای ارائه چنین اثری می‌تواند اشعار حافظ باشد که در عین بیان و ارائه و القای زیباترین محتوا که عرفان توحیدی است به زیباترین وجه نامریی نیز به تصویرسازی پرداخته است.‏

‏پل والری می‌گوید: ‏

‏«صنایع هنری مثل ویتامینهای درون میوه‏‏‌‏‏ها هستند»‏


‏آندره مالرو نویسنده معروف فرانسوی معتقد است: «یکی از ستونهای اصلی هنر همان مطالبی است که در اثر هنری مستتر است». بنابراین آنچه تاکنون ذکر شد وظایف و مشخصات یک ادیب توانا را در سه جمله ذیل می‌توان خلاصه کرد.‏

‏1ـ شناخت واقعی روح بشر و تحلیل درست و دقیق آن.‏

‏2ـ ابداع زیبایی و تلطیف و تهذیب روح انسانها.‏

‏3ـ عمومیت داشتن اثر ادبی در جامعه بشری.‏

‏قسمهای اول و دوم تا حدودی در توضیحات قبلی روشن شد اما قسمت سوم (عمومیت داشتن اثر ادبی...) نیاز به توضیح دارد. در بین هنرمندان و بزرگان ادب، تولستوی که از نویسندگان به نام روسیه و شخصی مذهبی نیز می‌باشد، معتقد است که ادبیات علاوه بر داشتن محتوای درست و منطقی و قالب زیبا و دقیق باید عمومیت نیز داشته باشد و عامه مردم بتوانند از آن بهره‌مند گردند و این بیان درستی است.‏

‏زیرا ادبیات و هنر اگر چه از کیفیت فوق‌العاده بالا و درستی از لحاظ محتوا و قالب برخوردار باشند، امّا مخاطبان آن فقط عدۀ معدود و انگشت‌شماری از نقادان و اهل ادب باشند در ادای وظیفه و ابلاغ رسالت انسانی خود قصور کرده است و انگیزه و قصد ادیب را که هدایت و رشد جامعه است، نتوانسته ابلاغ نماید و در اینجاست که ارزش خلاقیت و معماری درست کار ادیب و هنرمند شناخته می‌شود. یکی از نقادان بزرگ آلمان می‌گوید:‏

‏«بالزاک صدها صفحه را سیاه کرد تا به بالزاک دست یافت.»‏

‏البته در اینجا نیز ناگزیر از طرح مبحثی می‌شویم که میزان سطح آگاهی و شعور جامعه به چه کس و کسانی مربوط است. آیا ادیب و نویسنده در پایین بودن این آگاهیها مقصر است؟ یا رسانه‏‏‌‏‏های عمومی مانند رادیو، تلویزیون، مطبوعات، سینماها، آمفی‌تئاترها و بالاخره مدارس و مراکز آموزش متوسطه و عالی که طبیعی است ادیب هم تحت تأثیر شرایط فرهنگی رشد می‌کند و به آفرینش اثر ادبی خود همت می‌گمارد.‏

‏بلینسکی روسی می‌گوید:‏

‏رشد هنر و ادبیات بستگی تنگاتنگ با سایر عناصر آگاهی دارد و در مراحل رشد خود ایده‏‏‌‏‏هایش را از منابع مختلف از جمله مذهب و فلسفه می‌گیرد و باز تأکید می‌کند.‏

‏برای قضاوت و نقد یک نویسنده بزرگ قبل از هر چیز باید محل دقیق راهی را تعیین نمود که او بشریت را پیدا کرده است.‏

‏این بود منتجی از نظریات گونه‌گون پیرامون هدف ادبیات و نقش ادبیات در زندگی فردی و اجتماعی انسان و محورهای اصلی این گفتارها بر موضوعات زیبایی، تعهد و انسانیت دور می‌زند. و همه اهل ‏


‏ادب و منقدان ادبی و هنری حداقل به زیبایی و جنبه‏‏‌‏‏های استیتکی آثار ادبی اعتقاد دارند و وجه مشترک همه آنها در تأیید و نامگذاری یک اثر به عنوان اثر ادبی و هنری، نفس زیبا بودن و ساختار زیبای آن است اما آنچه که در این مقوله ناگفته مانده است و هر یک از آنان به طریقی به لحاظ گریزی که از فطرت خداجویشان داشته‌اند از کنار آن با تسامح گذشته‌اند، مسألۀ مبدأ و منبع آفرینش و زیبایی است به گونه‌ای که اکثراً در تضادها و مجادلات خود بر سر تعریف هنر و ادب به لحاظ همین خلأ به بن‌بست رسیده‌اند. البته ناگفته نماند که بعضی از بزرگترین نویسندگان به نام و مورد قبول همه منقدان همچون تولستوی و داستایوسکی که اتفاقاً هر دو هم از نویسندگان روسیه هستند به این حقیقت به زیباترین وجه اعتراف کرده‌اند و حضور خداگرایی و خداخواهی آنان در آثارشان به زیبایی تمام احساس می‌شود. اما این مسأله که منبع همه زیباییها و ارزشهای مطلق، ذات پروردگار است اگر برای دیگران حل شده بود هرگز به تناقض دچار نمی‌شدند.‏

‏و آن وقت می‌دیدیم که هنر و ادب در رابطه با مبدأ و منشأ خود هرگز نمی‌تواند زیبا نباشد و هر دو نظریۀ «هنر برای هنر» و «هنر برای فضیلت» از یک مقوله منشأ می‌گرفتند که آن خداوندی است که آفریننده زیبایی است و به قول معصوم «ان‌الله جمیل و یحب الجمال.»‏

‏در پایان به عنوان حسن ختام در این مبحث جملاتی از بیانات امام امت را در رابطه با هنر و ادب ذکر می‌کنیم:‏

‏«هنر عبارتست از دمیدن روح تعهد در انسانها»‏

‏«سینما و تئاتر (دو شاخه جاندار هنر) باید مربی جامعه باشد»‏

‏و جملاتی دیگر که همه تجلیاتی است از مبدأ زیبایی و ارزش که هدف از خلقت انسان را کمال و رشد و به تعبیر قرآن: «لیعبدون که ای لیعرفون» ذکر کرده است.‏