تئاتر دیروز
گذری بر تئاتر قبل از انقلاب
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقتنگار وجود و عدم
کوششهایی که دورۀ طاغوت برای دستیابی به یک «تئاتر ملی» انجام گرفت، به دلیل بیارتباطی با مردم دستخوش شکست گردید، شکستی محتوم و ناگزیر. ما در این سطور میکشیم تا نماد و چشماندازی از فعالیتهای تئاتری دو دهه آخر ایران را در قابی از تحلیل بنشانیم باشد تا مفید فایده افتد.
تئاتر ایران در طی سالهای پیش از انقلاب اسلامی از یک کاستی مهم آسیب دید و آن اشعه موج دروغین و ریاکارانه روشنفکرنمایی بود. تئاتر که هنری است زنده و متحول و پویا و پایا، در زیر سلطه و سیطره بیفرهنگان و کژاندیشان به هنر زینتالمجالس بدل گردید. گروهی ورشکسته و خودباخته، از تئاتر، محمل و بهانهای برای پرگویی و
اطناب و اطاله کلام ساختند.
پاتولوژی بیدردی و بیحرفی این گروه از هنرمندنماها، از لحاظ زمینههای دردشناسی قابل توجه و تأکید است. تئاتر ایران در سالهای چهل و پنجاه دلمشغولی و اندیشناک متفرعات و تفننها و تصنیع و تصنعهای غیرحرفهای است. گاه برخی از دستاندرکاران و دوستداران تئاتر ـ که شمارشان معدود است ـ از پس اجرای هر نمایشنامهای، با شور و شیفتگی و تعمد، دل در گرو تشکیل و تشکل و تکوین و تکون تئاتر مینهند. اما پس از اجرای نمایشنامهها، در متن شبهای اجرا که پر حرمت و متبرک و مزین است به نام هنر بالنده و تناور گشتن «نمایش»، از هم فرو میپاشد و در فضاهایی غریب و به دور از مردم سیر و گشت و بازگشت میکند چه بسیار از هنرمندان راستین و دل آگاه بیدار تئاتر ما که پس از چند صباحی مقاومت و ایستادگی در برابر آن همه حمق و جهل و بیفرهنگی و نابخردی، دست آخر به افیون تشبه جستند.
«مخدر»، ذهن هنرمندان ما را چنان و چندان از رگ و ریشه درآورد که هنوز نیز به رغم دگر و دیگر شدن ایام و علی رغم اینجا و اکنون، گونههایی از مراتب بیماری و عارضههای دردمندانه آنها بر جیفه و جبّه تئاتر ما سنگینی میکند. با نگاهی به تالارهای نمایش در طی آن سالها، میتوان به این استنتاج به قاعده و درست دست یافت که تئاتر با توجه به شمار اندک و ناچیز تماشاگرانش، به یک هنر غیرمردمی و به دور از انبوه انبوه جماعت و جمعیت و خیل و سیل دوستدارانش بدل شده بود.
در کنج دنج عافیتگاه و عزلتکده و عسرتگاهی به نام «کارگاه نمایش» گروهی خودباخته، محصول و فرآورده ذهنیت پریشان مشوره و مخرب و بیمارگونهشان را در قالب نمایش عرضه میکردند و در این عرصههای بیدانشی چند تماشاگر که به فهم هنر تظاهر و تفاخر و تفرعن میکردند، این تئاتر فریبنده و از درون تهی شده و بیمایه و به لفظ بسیار و به معنی اندک را به جد میگرفتند، «جدّی که از هزاران طنز و طیبات و مزاح هم خندهدارتر بود». کارگاه نمایش سند مستند و نمونه شاخص و شناخته شده تئاتر ارتجاعی و ضد مذهبی دوره شاه است. یکی از نمونههای برداشت مغرضانه و تک ساحتی و ناآگاهانه از مفهوم والا و عزیز «شهادت» و «ایثار» و نیز به تمسخر و طعنه گرفتن شهدا و چهرههای هماره زنده و آرمانخواه و حق طلب تاریخ اسلام، نمایشی است به نام «ناگهان هذا حبیبالله مات قتیلالله...» در این نمایش موهن و موهوم شخصیت و حرمت و قداست امام حسین ـ علیهالسلام ـ و تمامت مظلمه معظم و از یاد نرفتنی و همیشه خوش نشسته بر صدر تاریخ هستن بشریت، به گونهای زیرکانه و در پس پشت و اختفای «نثری» زیبا و شاعرانه، بازگو
میشود. تعفّنی مجسم و غثیانی مهوّع و ملوّث که جهانبینی بسته و محدود و خودفروخته نویسندهاش را به رخ کشید. این نگرش دوباره به حادثه عظیم عاشورا، خالی از هرگونه دانش و بینش مذهبی و انسانی است.
شخصیت «فریدون» در این نمایش که در صلات ظهر عاشورا دچار دلتنگی و غم غریبگی و هجران شده است میکوشد تا تصویری از ظهر عاشورای نینوا و سالار شهیدان و اصحابش را ترسیم کند. اما دریغا و شگفتا! این همه نومیدی و جبن و غبن و بیاخلاقی و بیفضیلتی و گمگشتی در اوج و موج ناآگاهی از فرهنگ والاتبار اسلام کجا و آن همه آرمانطلبی و از خودگذشتگی و شهامت و روحیه شهیدپروری و خداجویی کجا.
گذرگاه کارگاه نمایش در شکل بخشیدن و تحول تئاتر معاصر، نه تنها پرعافیت نبود که موهن و لایشعرانه نقش بیارزش و ضد فرهنگی خود را ایفا کرد. در این کارگاه، برنامههای تئاتری به شکل «رپرتاژ» (مجموعه نمایشی) اجرا میشد و تعداد تماشاگرانش در آن تک اتاقهای تو در توی بسته و نمور و پوشالی و دم کرده که در حجم شرم ستونهای افراشته دیواره عرق کرده بودند، سخت حقیرانه و عسرتزده جلوه میکرد. کارگاه نمایش، نسخه بدل اصل امریکاییش «Living _ Theetre» بود و مخدر بی تعهدی، شرب خمر و استغراق در بیخودی، صفاتی بود که این کارگاه را به خود متصف ساخته بود. تنها درامنویس کما بیش مردم دوست این برهوت بیخویشی و گمگشتگی، اسماعیل خلج بود که او نیز بدون هرگونه محمل و بهانهای فقر و عسرت و بیفرهنگی و آشوبطلبی جنسی و انحطاط و زوال اخلاقی را شاخص و معدل نمونهوار مردم پاک و خداجوی جنوب شهر تهران میانگاشت.خلج با همه حسن نیتش، دارای یک جهانبینی مخدوش و مخبط بود و تمنیات نفسانی و شهوانی را (در حوزه فکر و اندیشه) بیپاسخ نمیگذاشت و همواره تئاتر را از پشت عینک جنسیت میدید.
«پیش چشمت داشتی شیشه کبود
لاجرم دنیا کبودت مینمود»
انقلاب اسلامی ایران، که از متن همان جنوب شهر اوج و موج گرفت. بهترین ردیه علیه دیدگاههای چرک و عفونتزده و نکتببار اصحاب کارگاه نمایش است.
تئاتر شهر ـ اینجا به اصطلاح یک مرکز هنری همه فهم یا Public بود و از جشنوارههای نمایشی کشور فخیمه بریتانیا تا نمایشی که آن نقشهای «سه خواهر» چخوف را سه مرد تنومند و هیکلدار و با سبلت و صولت ایفا میکردند، بر صحنه میآمد، آربی اوانسیان سوگلی و طاووس علیین شده و عزیز کرده «هنر ارجاع» اینجا را مرکزی مناسب برای اجرای نمایشهایی که مضمون
آن را حتی «زنای محارم» (خلوت خفتگان، نوشته پیترگیل، بهار 1357) تشکیل میداد یافته بود.
وقتی حضور آگاهانه و بینش هدایتگر دینی و اخلاقی در کار نباشد، قبح و قباحت و وقح و وقاحت همه درنوردیده میشود و انبوهی نمایشنامه مستهجن و شنیع که جملگی از اذهان بیمار و سایکوپات Psychco_ Pat نامتعادل (و ضد دیگری) نشأت یافته، فرصت و مجال ظهور و بروز مییابند. در اینجا از باب تیمم سخن و فایدت کلام مستدل همین بس که اشارتی به نمایشهایی که در عصر انقلاب اسلامی بر صحنه میآیند، بیفکنید. که تعداد تماشاگران حتی در یک شب، به آن همه مسکنت و تهی مایگی تئاتر توسری خورده و در به در عصر شاه تنه میزند و در مصاف انبوهان مردم و اقبال جانانه و چشمگیر از نمایشها، فاتحانه و موفق چهره میکند، این نیست مگر بازیافتن و دستیابی به روح و جوهر و گوهر هنر تئاتر که در دوران گذشته مهجور و به انزوا کشیده شده بود.
تئاتر، فی نفسه هنری است در ارتباط تنگاتنگ و دوشادوش با فوج فوج مردم، از مرگامرگی تا شور و شیدایی حضور آگاهانه و هشدار دهنده تئاتر در طی قرون و اعصار پیش از میلاد حضرت عیسای مسیح تا عصر تئاتر مدرن، هرگز مخاطب و محضری مگر تماشگر آگاه و بیدار دلی و انسان دوست نداشته است. در دوره آن نابکاران بیفرهنگ، تئاتر به هنری مختصر و رو به زوال بدل گشته و از این روی گمگشته و ویران شده در پی «خویشتن خویش» بود.
از سوی دیگر و با نگرشی از عمق و درون به سطح و برون، حرکتهای تئاتری اصحاب «تالار سنگلج» (25 شهریور) را به یاد بیاوریم.
در این تالار نیز اگر از چند نمایش مانا و از یادنرفتنیاش که در اوایل دهۀ چهل بر صحنه آمد بگذریم، مابقی فیالجمله به دست روشنفکران بیتعهد و لفاظ و پریشان حال افتاده بود. این تالار به صیغه و پیشینه ملینما و کما بیش مؤثرش در نضج تئاتر
معاصر ایران متونی را بر صحنه آورد که به کلی خالی از هرگونه جذبه و کشش سالم و سلیم معنوی بود. در هر حال تالار سنگلج، در فرآیند و جریان تئاتر معاصر ایران مکانتی شکوفا و پررونق جلوه نکرد و هر چه بود نشانگر یأس و سرخوردگی و وازدگی و در خویش شکستن بود و بس. این دکۀ قدیمی خیابان بهشت به رغم کارنامه قابل اعتنایش در اوایل دهۀ چهل در اواخر همین دهه و در سرتاسر دهۀ پنجاه به یک صحنه مبهم و گنگ که با زبان پرلکنت و لال ابهام و ایهام میکوشید تا حرفی به سریر ذهن و خطۀ خطیر تفهم و تفاهم بنشاند، بدل شده بود. این تالار زیر نظر ادارۀ برنامهها و تئاتر بود، پاتوق و بنگاه شادمانی هنرمندان قدیم و ندیم که در آن جو و گنداب و گرداب مسموم، با درد و دریغ هر کدام کنج دنجی جسته و در خلوت و جلوت به گونهای خود تبه ساز، اسیر در پنجههای مخدر و سیر و تشرف در عوالم خویشی، یکه بر آب تاب میخورند.
تالارهای دیگر ـ در بین سایر تالارها اعم از کاخهای جوانان که به جایی حقیر و مکنتزده برای باج و خراج به حراجهای ذهنی و نیز تعیش و ترنم بدل شده بود و یا کارهایی که گاه و بیگاه در خانه نمایش و تئاتر کوچک تهران به نمایش درمیآمد، جملگی حکایت از تحقیر و تحمیق و استحمار ملت مسلمان ایران داشت.
حرکتهای دانشجویی از اینهم سستتر. بیهدفتر و بیریشهتر بود. گروهی دانشجوی تئاتر و یا علاقمند به این هنر به شکل حرفهای که در کسوت و رخت و ریخت «آماتوریسم» به عنوان فعالیتهای فوق برنامه یا به اعتباری عین برنامه «کارهایی در غایت ابتذال و انحطاط فکری و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی عرضه کردند. از این میان، نه تنها نمایشهایی به دور از فضاهای فکری و فرهنگی ملت مسلمان ایران عرضه شد که آثار درامنویسان سرشناس جهان، بزرگانی چون شکسپیر و برشت به شکل خام دستانه، مخدوش و تحریف شده بر صحنه آمد و حرمت و حیثیت آثار این فرزانگان یگانه و نادرالمثال، به کف بیکفایت کاسهگردانهای ظاهراً نوجو و مبدع امّا در مفهوم و عمق و معنا بیسواد و کم دانش و پرمدعا از بین رفت.
آری، در این عصر و در چنین شرایطی ما با اجراها و نوشتههایی روبرو میشویم که نوعی خودسانسوری را بر خود تحمیل کرده است. تحریف و حذف واژهها، جملهها، شخصیتها، صحنهها، تحریف کل یک نمایش و مسخ و مثله کردن یک اثر برای گریختن از خطر متوقف کردن اجرا، جزئی از این دوره است. بسیاری از متنهای با ارزش، روی صحنه کمال نیافتند یا با تحریف، اجرا شدند و در مفاهیمی گنگ و بیمعنی فریاد کننده نالههایی بودند از دردی بیدرمان و نشناخته نشده که حاصلی جز مرگ
استعدادهای بسیاری در یک نسل، به بار نیاورد.
مهمترین نکته تحریف و دستکاری و درازدستی سانسور و تیغ تیز جلادان قلم بر کف در قلع و قمع آثار کلاسیک ادبیات پیشرو، مبارز و مردمی و مردمفهم جهان بود.
اصل امانت بر رعایت بی کم و کاست اجراها تصریح دارد، اما در متن آن همه ویرانگری و تطاول و هجوم، تنها چیزی که هرگز مهم انگاشته نشده، همانا حفظ حریم آثار نویسندگان بود.
در این دوره میبینیم نوعی به اصطلاح پوچینویسی وطنی رشد میکند که نشخوار تفالههای تصویرگران انحطاط غرب و دنیای سرمایهداری است.
ادا و اصولی ناشیانه و تقلیدی مغشوش و نازا. انگار که دانههای پوک در زمینی پربار و نیازمند یک دانه بیآنکه از سویی زمینه فرهنگی و محیط تاریک انسان غربی که محصول نظام مصرفی سرمایهداری است هضم و درک شده باشد و از دیگر سو اینکه، چگونه هنرمند غربی از زبان و تکنیک برای طرح چنین محتوایی بهره میگیرد، شناخته شده باشد. اساساً پوچاندیشی و نیست انگاری و پوچینویسی، در زاد و ولد تمدن رو به انقراض غرب فکری اعم از غرب سرمایهداری و شرق کمونیست، مجال تنفس مییابد، نه در متن ملت مسلمان ما که بیدارگر و منجی آفاق و اقالیم انقلابی است ـ پوچینویسی برای درامنویس ایرانی، به گونهای انحراف و اعوجاج از حقیقت و واقعیت تفسیر میشود. آری، در تالار مولوی نیز اینگونه اندیشههای محکوم به هبا و فنا و نیستی مجال عرصه و ارائه یافتند و باز هم دریغا و هیهات که دانشجویان در آن دوران حمق و جلافت به سبب تحمیل فضاهای کژ تابانه و معوج کمتر امکان رشد و نشو و نما یافتند.
«عصر تحریفها و ممیزهای خودسرانه آغاز شده بود. عصری که رشتهای بسیار ظریف و ناپیدا تمام عنصرهای یک نظام خودکامه را به تمام کارگزاران ریز و درشت و آگاه و ناآگاهش در یک نظم اداری پوسیده پیوند
میدهد و آن را بر پا نگه میدارد عصری که قرار است هنرش، تنها در پیوند یافتن یا نظام مومیایی حاکمش امکان وجود بیابد، عصر سانسورچیهای متحجر، مفلوک، محافظهکار، کمسواد و ترسو که در تجمعی مسخ شده در «اداره نگارش» که وارث اداره انطباعات نسل پیشتر است. به جویدن رشتههای پیوند فرهنگ و مردم، تاریخ و هنر، روشنفکر و جامعه، حال و گذشته و انسان و فرهنگ مترقّی جهان واداشته است.»
سانسور در عصر آن بیفرهنگان بیداد میکرد آن مفتشان، همیشه در پی یافتن لفظ و لغتی چند پهلو، معنیدار استعاری، کنایی و غیره بودند تا مبادا و مبادا که چیزی از مراتب آگاهی نویسنده بر کسوت تماشاگر بیدار دل و اهل و فحل تئاتر بنشیند. کار «اداره نگارش» در واقع تحریف و جعل و شقه کردن آثار بود. مسئول این اداره که ریشه در الیگارش فاسد و منحط آن دوره داشت، از حداقل اصول و امهات هنری و ادبی بیبهره بود و دردا که در آن گنداب عفن و ملوث، چه سمتها که بر ساحت پاک هنرمندان متعهد و مظلوم روا نداشت.
آری در آن عصر، هرزگی به جای عشق نشست و توجه به جنبههای مادی و درآمد بیشتر، فرصتطلبانه، بیمحتوایی محض و تفنن و ابتذال را جایگزین محتوای مثبت آگاهی دهنده و شریف کرد. اگر روزی آگاهی تماشاگر، کار تئاتر را وظیفهای اجتماعی کرده بود حالیا دیگر تئاتر حرفهای برای حرفه شد. برای درآمد بیشتر هم برای جبران هزینه حالا میشد مشتریان را تحمیق کرد. و در بهترین شکلش کاری برای تفنن و سرگرمی تماشاگر فراهم آورد. تئاتر، تئاتر سرگرمی و تفنن و ابتذال شده بود و تهی از هرگونه ارزش هنری و در عمل در خدمت منحطترین مفاهیم. تئاتر مبارزه و آگاه چنین شد که به ورطه و گنداب بیخودی و خودفریبی لغزید. تئاتر، در زیر یوغ ستم و بهرهکشی نظام فاسد طاغوت به سقوط افول کشیده شد.
«تماشاگر گذشته، سرخورده و شکسته و مفلوک به تفنن روی آورد یا خانهنشین شد و خاطره شکست را با گل آتش سوزاند و دود کرد و به هوا فرستاد و به خلسه افیونی فرو رفت، یا بادبان شکستهاش را به سینه سرنوشت سپرد، شاید امکان زندگی بیابد.
تماشاگر بیخبر از هم، با هم برای لحظهای رهایی از گرفتاریهای ناعلاجش شیفته سرگرمیهای لحظهای شد اما خاکستر آتش خاموش، گرمی داشت و باردار تولد آتش بود.»
و بدین سان ققنوسی سر برداشته از خاکستر رشد کرد و بالید. و تئاتر به یمن و تبرک حضرت دوست که هر چه هست از اوست در این خاک پاک به مفاهیم دقیق و روشن هستن و زیستن دست یافت. خوشبختانه با وقوع و حدوث انقلاب اسلامی
و طرد و پاکسازی کلیه نیروهای تابن دندان فاسد و مفسده جو و بازسازی و بازپیرایی هنر خندانی که به سبب سیاستهای فرهنگی سلطهگر و حاکم، آغشته و آلوده به کژاندیشی و بیفرهنگی شده بودند، تئاتر ایران حرکتی تازه و دوباره و دیگر یافت سرنوشتی که هنر نمایش ما پس از انقلاب درنوشت، آموزنده و مایۀ انتباه است. گواه ما آثار اجرا شده بر همان صحنههای پاروپیرار است که حالیا به یمن برکت انقلاب، صیقل و لایه و رویهای از حرمت و حیثیت به هنرهای نمایشی خورده و حتی در سالهای اوان آثار ارزندهای از جمله امپراتور جونز اثر یوجین اونیل، فیزیکدانی اثر فردریک دورنمات و مردههای بیکفن و دفن و گوشهگیران آلتونا اثر ژان پل سارتر بر صحنههای انقلابی ما خوش درخشیدند.
صفهای بلند و طولانی ملت فرهنگ دوست و هنر آیین ایران به هنگام اجرای نمایشهای دهه فجر، سخت امیدوار کننده است. به هنگام اجرای برنامههای تئاتر دهه فجر در سال 1364، دوستداران تئاتر برای دیدن نمایش «یل» در تئاتر شهر که به سبب استقبال بینظیر در دو نوبت به نمایش درآمد، از ساعت سه بعدازظهر برای سئانس هفت بعدازظهر بدون هرگونه اظهار خستگی و ملالت، ایستادند و این نمونهای نادر و کمیاب و طرفه نیست برای اجرای نمایشهای دردمندانهای که با شم واسع و انتخابهای مسئولانه و به جای مرکز هنری نمایشی و در غایت سختگیری و مداقه و تدقیق و تعمق انتخاب میشوند. نمونههایی از این دست فراوان است «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، «شاهزاده و گدا»، «خاطره دو دوشنبه» «بازی نامه قانون»،...
در هر حال چنانکه آمد، پیش از انقلاب اسلامی، نفس و ذات و سرشت و شالوده و شیرازۀ هنر و هنرمند توسط سیاستهای استعماری و ویرانگرانه استکبار، ذهن و روح ملتی مبارز و خداجوی و مقاوم به وسیله هنر بلیغ و بلند و ناپیدا کرانه تئاتر هدف قرار گرفت. اما هجوم دشمن هجومی کارساز نبود. به یاد بیاوریم این سخن شاعر که:
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم داد باغبان میرویم
□همایون علیآبادی