تاریخ صدر اسلام در پیشدید امام «قدس سره الشریف»
دکتر صادق آئینهوند
دانشگاه تربیت مدرس
«ملتهای خود را بیدار کنید و تاریخ صدر اسلام را برای آنها بخوانید.»
امام خمینی(س)
اگر هر پژوهندۀ منصف، این اصل را که متکی به تجربۀ ظهور و حیات انقلاب اسلامی است و بیهیچ شک، پا در صحنۀ قبول جهان نیز نهاده است، پذیرفته باشد که انقلاب اسلامی ملت مسلمان ایران به رهبری امام راحل ـ قدس سره ـ حادثهای الهی بود که بر مدار هدایتی انقلابهای انبیا و اوصیا به ظهور پیوست، فهم سخن امام در تفسیر و تجسمگرایی ارزشهای تاریخ اسلام و تأکید مکرر آن بزرگ بر بهرهگیری از سنت و سیرت پیامبر گرامی(ص) و یاران فداکار او آسانتر خواهد نمود.
در این مقاله اگر خدای مدد فرماید، قصد بر آن است تا ترسیمی از حیات جهادآمیز صدر نخستین را، با بیان عناصر و ابزارهای مبارزه و همینسان محورهای حرکتی و هدایتی و بازشناسی و معرفی چهرههای اسلام ناب محمدی، که در مسیر هدایت امامت انبیایی تاریخ سپردهاند، ارائه دهیم و مقولههای مدعی و اسلامنما که در گذشته، انقلاب محمدی و علوی در چهرههای گونهگون و با حربههای متفاوت پیوسته برای انحراف اندیشهها و تنها رها کردن امام حق و هدایت سهم داشتهاند، باز نماییم. بدیهی است اسلام ابوسفیانی و شمنپرستان کهنه کار جزیرةالعرب و همۀ کسانی که چنین مینگرند و اسلام در ذهن و فهم و کردار آنها بر منوال الفت بین دنیا و دین به سود دنیا و سازش بین آن دو به مصلحت دنیا، شکل میگیرد و تا عصر حاضر که به تعبیر ژرف
امام راحل «اسلام امریکایی» نام میگیرد در حوزۀ بحث خواهد بود و از آن سخن خواهد رفت.
چون درک صحیح و فهم دقیق صدر اسلام که مورد تأکید مکرر امام راحل بود، منوط به آگاهی درست از گروهها موافق و معارض در انقلاب الهی محمدی و انقلاب الهی علوی و نیز محتاج به آشنایی از سخنان دوست و دشمن است، بیگفتگو روشن است که باید تفسیری درست از احزاب معارض و یاران موافق ـ البته در محدودۀ مناسب بحث و در حد نیاز ـ و به تعبیر دیگر همسویان ولایت الهی و جان برکفان دین نیوش و بهانهجویان دنیاپرست دینفروش، به دست داد.
از این رو، محورها و عنوانهایی از کلام امام را پس از استناد، شرح تاریخی کرده و با عصر پیامبر گرامی(ص) و امام علی(ع) مقایسه کرده و سخنان هر گروه را در آن عصر نقل میکنیم تا راز این سخنان که از حکمت و روشنبینی الهی بهرهور و بر سنت مجرب رسالت نبوی و ولایت علوی پی سیر است، بیش از پیش برای عاشقان و ارادتمندان آن امام، باز شناخته آید.
***
الف: پرمعناترین سخن در مقوله تاریخ به عقیدۀ نگارنده، سخنی است که بارها و به مناسبت امام بیان میفرمودند: «که ما به شرط غلبه قیام نمیکنیم». و نیز گوشزد فرمودند که: «در قاموس شهادت، واژۀ وحشت نیست.»
آنگاه که انتخاب خدا برای هدایت مسلمانان و اکمال دین به مانع برخورد و اتمام نعمت انجام نشد، و عصر پرابتلای تأویل که بلاها برای بازشناختن گوهر دینی هر مؤمن از زمین و زمان فرو میبارید و شمشیرزنان بدر، احد، خندق و خیبر شمشیرها را در غلاف برده و در لاک انزوا غلتیده و زبان حقگوی دیروز را پاسبان سَر کرده بودند، و به یک سخن، قهرمانان و مبارزان عصر تنزیل با رها کردن حق و در افتادن به گرداب فتنۀ دینفروشی به سود دنیای دیگران یا دنیاطلبی به زیان دین خود، میدان را جولانگاه مسلمانان بامداد فتح کرده بودند و جز بقیةالسیفی از دینباوران دردمند بر جای نمانده بود تا شبههها را بزداید، ابهام از چهرۀ دین خدا برگیرد و عافیتجویان دین پندار را از مؤمنان حقمدار، بازشناسد.
در چنین حالی، همانند عصر تنزیل، تنها سخن بر سر، بود و نبود دین نمیرفت بلکه از این مقوله سخن میآمد که کدام دین و با تفسیر کی؟ تنزیل محمدی(ص) را کی میتوان با تأویل ابوسفیانی به بار نشاند و امت را با آن به هدایت رساند؟
گروهی از همان اصحاب که گاه در پیچ و خم منزل هدایت لغزیده و دل به ولایت نسپرده بودند، دین را سپر بلای دنیا کردند و دستخوش تفسیر این و آن و خود، سپر
بینداختند و برفتند.
این سخن را به مثابۀ یک اصل حزبی که: «یاران پیامبر همه ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید به هدایت دست یافتهاید»، و نیز این سخن که: «پیامبر مصطفای خدا بود و معصوم، و پس از او عصمت به امت انتقال یافته است و امت در انتخاب خود بر عصمت است»، متمسک دست کردند و از این دست سخنان گفتند و بر این قول رفتند و دمی هول دین نکردند.
جماعت «مسلمة الفتح» بیش از همه، این سخنان را وجهۀ همت خویش کرده تا نیش زهرآگین خود را بر پیکر دین فرو برند و انتقام ناکامیهای عصر تنزیل را از قهرمان تأویل و یاران ارجمند او، بازکشند.
چهرۀ درخشان نامآورترین مؤمن عصر تنزیل و تأویل، وارسته از همۀ دامها رسته شاهین هدایت عصر علوی، سمت نمای حق، عماربن یاسر، پیر بیدارگر عصر خواب خرگوشی، در این میدان زمزمۀ تحیر را میشکند و اصل علوی حفظ سلامت دین به بهای از کف نهادن همۀ دنیا را در برابر دیگر شعارها طرح میافکند: «حسبنا سلامةالدین» از اینهمه سلامت دین ما را کفایت میکند و بس.
بدیهی است که حفظ سلامت دین، امری است به بهای از کف نهادن همۀ دنیا و در منطق مادی، حسابگر هر عصر که معمولاً تحصیل اهداف و کسب خواستهها را شرط تحقق پیروزی میدانند، معادل شکست است.
باور شیعه در ستیز با کفر و نفاق و شرک و جور و جهل، و تلقی او از چنین حرکتی، بر اساس احدیالحسنیین، یکی از دو نیکوست؟ پیروزی یا شهادت در راه خدا.
از اینرو با تکیه بر چنین بینشی است که شیعه در خطاب به همگامان و همسویان و همرزمان، بانگ همیشه بحق بلندش، «یا منصور!» پیروز است.
این بدان مفهوم است که هر که مسیر حق را بشناسد در آن گام نهد و در نبرد با پیشوایان کفر، در رکاب امام حق بپا خیزد و بستیزد، پیروز است و پیروزی حقیقتی است که گاه در لباس فتح و گاه در ظرف شهادت، رخ مینماید.
این شعار ارجمند، آنگاه که با شعر پـر از شعور شیعه همگام شود، زیباترین و والاترین شعور انسانی تاریخ بشر را به نمایش میگذارد، و از فحوای حیاتی خدایی سخن میراند که در زیست سرفرازانۀ آن، سازش و شکست هرگز راه ندارد.
روشنگر حقایق اسلام ناب محمدی، مجدد بزرگ قرن و نافذ احکام نورانی آن، بیدارگر عصر و نسل، حضرت امام خمینی ـ قدسناالله بسره العزیز ـ پس از اوصیای الهی، تنها کسی بود که در عصر غیبت، این اصل را در ذهن و وجدان این امت فرو ریخت و به باور نشاند.
او بود که در کلام جانبخش خود، میفرمود: «در قاموس شهادت واژۀ وحشت نیست».
دغدغههای خاطر انسان حسابگر بر محور ملاحظهها و مناسبتهای حیات دوروزین خویش میچرخد، از این رو شکست و پیروزی عرفی، گاه نسلی و امتی را که از فلسفۀ هویت و بقای حقیقت بیخبر و با منشأ و مبدأ قانون هستی خارج از محاسبات مادی روز بیگانه است، به ذلت و خفت کشانده است.
پیامبر(ص) فرمود: «نصرت بالرعب» من از راه ترسی که خدای از من در دل دشمنان افکند، پیروز شدم.
امیرالمؤمنین علی ـ علیهالسلام ـ فرمود: «الناس من خوف الذل فی ذل» مردم از بیم خواری در خواری به سر میبرند.
پس مردم یا در مصداق واقعی شکست، بر اشتباهاند و یا در ملاحظۀ تبعات و یا برای دامن فروچیدن از گرداب آن، بر خطا میروند. بیمی که از قبل اینگونه ملاحظات حاصل میشود خود، عین خواری و ذلت است.
امتی که پیروزی و شکست را نشناسد و در تعیین دقیق مرزهای آن، عاجز ماند، طبیعی است که آن سوی دشمنان به هر آنچه از آن میهراسد، دچار شود، و هر آن بلا که از آن گریزان است، بر آن فرو ریزند و دستخوش تطاولش کنند.
پیروزی یعنی یافتن امام حق و هدایت و جهاد در رکاب او و به امر او، نتیجه یا غلبه بر او و یا شکست و شکست یعنی همراه پیشوایان کفر با امام حق و هدایت به نبرد برخاستن، اگر چه به غلبه هم بینجامد.
لختی در این کلام پیر صفین عمار یاسر، بیندیشیم تا بـُرَندگی عزم و استواری اراده او را در رکاب امام حق دریابیم: «والله لو ضربونا حتی یبلغوا بنا سعفات هجر لعلمنا انا علی الحق و هم علی الباطل».
«سوگند به خدا اگر با ما بجنگند تا جایی که در خرمابنهای هجر در یمن پراکنده شویم، باز بر این باوریم و بر آن پای میفشاریم که ما بر راه حقیم و آنها بر باطل».
اکنون پیروزی جز با عمار نتواند بود، زیرا
او بر یقین است «نوم علی یقین خیر من صلاة فی شک» و بر ولایت امام هدایت.
او پیرو فرهنگ قرآنی است، فرهنگی که بی غل و غش، ایمانهای برنا و دلهای دانا میپرورد که بر صراط پروردگارشان به یقین رسیدهاند، و از آنگاه که به هیمنۀ جبروت خداوند دل باختهاند، بر هر چه جز اوست تاخت آوردهاند.
در فرهنگ قرآنی، ابوذر غفاری، حجربن عدی، کمیت بن زید اسدی برمیآیند اما در فرهنگ اسلام امریکایی، دنیا و دین با هم به معاشات میپردازند و جانب هم را مرعی میدارند. پرورش یافتگان این فرهنگ که در پهنۀ تاریخ بیشمارند، آنهایند که در مناسبات دنیوی، پیوسته با تمسک به پوستهای از دین، لب دنیا را گرفتاند و با هر نرمشی و در هر چرخشی بر مدار روزگار کجمدار، در گردشند و همیشه از دین برای حفظ دنیای خود، سرمایهگذاری کرده و سخن از دین گفته و توجیه و تفسیر و تأویل دینی کردهاند، و به تعبیر بلیغ امام:
«طرفدار اسلام سرمایهداری، اسلام مستکبرین، اسلام مرفهین بیدرد، اسلام منافقین، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان و در یک کلمه، اسلام امریکایی هستند.» فرهنگ قرآنی، داعی میپرورد و داعی درد دین دارد. فرهنگ اسلام امریکایی خادم میپرورد که در خدمت است و از تعهد و سمتگیری به سوی حق در او سراغ نخواهی گرفت.
اسلام ناب محمدی را جز فرهنگ قرآنی بر نتابد و فرهنگ قرآنی جز داعی نپرورد و نخواهد.
ب: در فرازهای سخن امام و در سنت مجرب آن پیر خدایی، نسل جوان از مقامی درخور، بهرهور است. جبهههایی که به رهبری و با هدایت آن زعیم در طول دهسال با نفاق و کفر و قاعدیگری و مفتونین گشوده شد، سربازان جان برکف آن، چهرههای درخشنده جوانانی بود، که از سر اخلاص و اطاعت، اوامر ولایت او را به جان میخریدند.
«التابعون باحسان» بودند. همانها که نه قتل عام فیضیه را دیده بودند و نه 15 خرداد 1342 را و سهل است که در این ایام بیشتر آنان، یا هنوز دیده به جهان نگشوده و یا اگر گشوده، در گهواره بودند. و درست امام در آن زمان از اینان به عنوان یاوران خود یاد میکرد. از ابن عباس است که: «لقد ترک النبی الناس یوم توفی علی اربع منازل، مؤمنون مهاجر، و الانصار، و اعرابی مؤمن لم یهاجر، التابعون باحسان» پیامبر(ص) چون به رفیق اعلی پیوست، مردم در چهار منزلت بودند، مؤمن، مهاجر، انصاری، بادیهنشین هجرت نکرده، و تابعین از راه احسان.
مؤمنان مهاجر که دستۀ نخست باشند، پس از پیامبر(ص) جز عدهای اندک بر ثبات عصر آغازین، پایدار نماندند. بیم جان و
طمع نان، ملاحظههای سیاسی، موقعیت شناسی، بهرهگیری از تنازع احزاب و دل به دنیا سپردن و موارد دیگر، همه دست به دست هم داد و آن شد که دیدیدم.
بعد از این، امام به یکی از اینان فرمود: «ارتبت و تربصت و راوغت» بر سر حفظ موضع رسالتی خود شک کردی و برای کسب مصالح کمین کردی و چون روباه راه را عوض کردی. اگر هشدار و انذار حضرت فاطمه ـ سلامالله علیها ـ نبود، بیم آن میرفت که شکافی در دین پدید آید و بدعتی در آن افتد که نابکاران دنیادوست، پس از چندی دین را عرصه پایمال خود کنند.
این هشدار که در هیأت دو نطق سیاسی و هدایتی جلوه نمود، سکوت مرگبار ارتداد حاکم بر مؤمنان مهاجر را بشکست و راه هدایت الهی را از میان ابهام و بهانههای واهی آن عصر پربلا، بازگشود: «... فقبحاً لفلول الحد و خور القناة و خطل الرأی!... اما لعمرالله لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج، ثم احتلبوها طلاع العقب دما عبیطا و ذعافا ممقر، یخسر المبطلون، و یعرف التالون غب؟ ما اسس الاولون: ثم طیبوا عن انفسکم نفسا، و اطمئنوا للفتنة جأشا، و ابشروا بسیف صارم و هرج شامل و استبداد من الظالمین یدع فیئکم زهیدا و جمعکم حصیدا».
زشت باد شمشیری که از برای خدا نبرد و نیزهای که در سینۀ باطل فرو نرود و اندیشهای که راه فساد را هموار سازد! به خدا سوگند کردارهای امروز روزی به بار نشیند. مهلتی تا این اجتماع آبستن، بار نهد. آنگاه ظرف زندگی شما را از خون تازه و زهر کشنده پر کند. آنجاست که باطلکاران زیان برند و آیندگان ثمرات تلخ کشتههای گذشتگان را دریابند. سپس با دلی آرام فتنه را آماده باشید.
شمشیرهای برنده دشمن و هرج و مرج دامنگستر و خودسری ستمکاران بر شما بشارت باد! تا آنجا که غنیمت شما را ـ جز اندکی که بر جای نهند ـ بربایند و کشتزار شما را به سود خود بدروند.
دستۀ دوم، یا الناصر لدین الله، در فقدان پیامبر(ص)، به رغم پیشدستیای که برای پیشگیری از بروز تجربههای تلخ گذشته و کینههای دیرینۀ بین خود و قریش به کار گرفتند، چون در تدبیر و تمشیت امور سیاسی مدینۀ خاتم، ناتوان و در درک و فهم اطلس قدرت و تحلیل بدنه و اجزا به هم پیوستۀ آن، از رأی صائب بیبهره بودند. با آن همه جهاد و تلاش خالصانۀ بدنه و قاعده، سرانش به ناگهان در یک چنبر غافلگیرانه درافتادند و سرانجام برای حفظ خویش از سقوط به حاکمیت دیگران تن دادند و جماعت خود را سرگردان کردند.
دیری نپایید که زعیم یکی از دو شاخۀ نیرومند آن، که از مدینه به ملاحظههایی گریخته بود، در شام به طرز ناشناختهای ترور شد.
مرغ دانا که میرمید از دام
با همه زیرکی به دام افتاد
دستۀ سوم، بادیهنشینانی بودند که اسلام هنوز در آنان رسوخ نکرده بود.
سالها به عنوان خفیر و راهدار و باجستان و اجیر دست کاروانداران قریش همانند ابوسفیان و ابوجهل و همین سان، و دیرزمانی با سمت مزدوری و نخلدار و زمیندار مدینه به سر بردن و گاه به غارت پرداختن و از حضارت گریختن یهود صنعتگر؟ و در مدح بداوت سخن راندن و بر آن فخر کردن، بر دلهای اینان پرده افکنده بود و پیام الهی و کلام قرآنی به زودی در آنان کارگر نمیشد.
قرآن کریم از آنان به عنوان «الاعراب اشد کفرا و نفاقاً»، نام میبرد.
اینان پس از پیامبر(ص)، چون احساس خلأ قدرت کردند، از پذیرش حاکمیت جدید تن زدند و مرتد شدند و جنگهای ارتداد که حدود یک سال وقت از مسلمانان گرفت، برای سرکوب اینان بود.
نکتهای که شایستۀ ذکر میدانیم آن است که مباد همانند پارهای از مورخان، تمامی جریان رده را یک دست دانسته و کفر و ارتداد و خروج از اسلام، همۀ آنها را مسلم بپنداریم. باید دانست که حرکت ارتداد که در سال یازده هجری به وقوع پیوست، بر سه بخش بود:
1ـ پارهای چون بنی تعمیم به زعامت مالک بن نویره و یمنیها بر سر انتخاب پس از پیامبر(ص) سخن داشتند و حبس زکات از سوی آنان، جنبۀ سیاسی داشت نه دینی و ارتداد. و اینان بر دین خدا پابرجا بودند.
2ـ عدهای دیگر، داعیۀ قدرت داشتند و بر آن بودند تا در این گیر و دار خود را برکشند و شاید به ملاحظهای حکومت نو پای مدینه که بیش از هر چیز به تمکین و اطاعت و آرامش نیاز داشت، جانب آنها را مرعی دارد و در ادارۀ حکومت سهیمشان گرداند.
3ـ دسته سوم، مرتدان و ملحدان بودند، که از ایمان بهرهای نداشتند و در نفاق به سر میبردند. رحلت پیامبر گرامی، زمینۀ بروز مکنونات آنها را فراهم ساخت. اینان چون صیت و عظمت نبوت را دریافته بودند، بر آن شدند تا با توسل به تنبّؤ و غیبگویی دروغین، زمینۀ ذهن بدویان را برای حاکمیت خود، آماده کنند. از این میان باید مسلمه کذاب و سجّاح را در این دسته برشمرد.
آخرین دسته از اصناف اجتماعی و اعتقادی، تابعین از راه احسانند که باید گفت معظم جامعۀ آن روزگار را تشکیل میدادند. در انقلاب علوی سال 36 هجری، ارکان نظامی، سیاسی، اعتقادی و فرهنگی حکومت امام(ع) اکثراً از اینان بودند.
سخن مالک اشتر نخعی، در برابر توجیهها و تفسیرهای قاعدین و فقهای ساکت عصر تنزیل و همانان که راه انحراف امت را مهیا کردند و تخم تحیّر را در آن پاشیدند، با تکیه بر توان این دسته بود که گوهر اخلاص و ایثارشان در فتوحات و رباط و در دفاع از آرمانهای رسول خدا(ص) و حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) آنسان صیقل خورده و درخشان شده بود که هیچ کس در سکانداری این نسل برای ادارۀ انقلاب علوی کمترین شک به خود راه نمیداد.
ممکن بود ابوموسی اشعری، اشعث بن قیس کندی، عبدالله بن عمر، اسامه بن زید و سعدبن ابی وقاص، برای حفظ موقعیت عقیدتی و سیاسی خویش به سابقه و تقدم توسل جویند، و سابقه و سن را با دینداری و دینفهمی برابر نهند و در نتیجه نسل جوان، تابعین از روی احسان را برای ادارۀ جامعه و حضور در تعیین سرنوشت امت اسلامی، ناپخته و ناتوان قلمداد کنند.
مالک در پاسخ اینان به امام میگفت: «یا امیرالمؤمنین، انا و ان لم نکن من المهاجرین و الانصار فانا من التابعین باحسان، ان القوم و ان کانوا اولی بما سبقونا الیه، فلیسوا باولی مما شرکناهم فیه» ای پیشوای مؤمنان، ما اگرچه از مهاجران و انصار نیستیم ولی از تابعین از روی احسانیم. این گروه، اگرچه در آنچه بر ما پیشی جستهاند (درک اسلام) پیشترند، اما در آنچه که ما با آنها شرکت جسته (فهم اسلام و جهاد در راه آن) بر ما برتری ندارند.
در اطلس رهبری و جغرافیای هدایت امام راحل، همانند حکومت امیرالمؤمنین علی ـ علیهالسلام ـ عناصر تابعین حضور حیاتی داشتند. و اینان به نیکی، سخن امام و سنگینی رسالت او را درک و لمس میکردند. وقتی که امام از آن شکوفۀ خوشبوی بستان تابعین شهید محمد حسین فهمیده به عنوان اسوه و رهبر نام میبرد، میتوان میزان عنایت امام را نسبت به حضور پاکباختگان از تابعین از روی احسان دریافت.
به واقع باید گفت که مرکز ثقل انقلاب و حکومت امام خمینی ـ قدس سره ـ بسان حکومت امام علی(ع) بر دوش جوانانی بود که از بحرانها و ابتلاهای پشت سر نهادۀ پس از ظهور انقلاب کمترین اطلاعی نداشتند. و درست در برابر خیلی از قاعدین مدعی و متکی به سابقه و مسلح به اقاویل و اضالیل که حقایق را میدانستند و انقلاب را میشناختند ولی از بیم از دست دادن مریدان به پاسبانی خفتگان پرداختند، برپای خاستند و از ولایت امام و اهداف و مقاصد آن با سری پرشور و دلی آکنده از اخلاص به دفاع پرداختند.
***
ج: از نکات بارز دیگری که در حیات مبارک امام، به گونۀ یک سیرۀ مجرب به بار نشست، تفسیر و تبیین سیاست اسلامی و
تعیین مرزهای دقیق آن و سیاسی کردن امت اسلام بود برای دفاع از کیان خود، برای همیشۀ تاریخ. امام خود پیش از همه دریافته بود و از سر ژرفکاوی و روشنبینی که خاص آن طبیب روحانی بود، پیش از همه به تجربه، بر این باور رسیده بود که آفت دامنگیر امت اسلام، تنها ناشی از تکاثر نبود، بلکه از تجاهل و تواکل بود. امتی که هیچگاه نخواسته بود در تعیین و ترسیم سرنوشت خود سهیم باشد و دیگران هم از این زهد سیاسی استقبال کرده و رخنه در اندام آن انداخته و بتدریج از سرنوشت و مسیر و آیندۀ خود بیگانه و سرانجام به انزوایش کشانده بودند. قلمهای دغلباز و دستهای شوم و نفاثههای آتشافروز حکام جور پیوسته در خلق درانداخته بودند که سیاست یعنی پلیدی و آلودگی و دخالت در آن برای هر دینداری زیبنده نیست. نتیجۀ قهری این «تز» غلط، این بود که هر دینداری که در سیاست افتد، آلودهاست!
قیام امام در 15 خرداد 1342 و سرانجام انقلاب الهی بهمن 1357 به رهبری آن زعیم، برای هر انسان سلیمالنفس و مستقلالرأی کافی مینمود تا به حرکت رسالتی امام که ادامۀ انقلابهای الهی انبیای عظام ـ علیهم السلام ـ بود به عنوان یک تجربۀ عینی و ملموس و موفق سیاست دینی و اسلامی که در این عصر حاضر به ظهور پیوسته است ایمان پیدا کند و پندارهای خالی از واقعیت قرون گذشته را، رها کند. ولی با اینهمه بودند کسانی که پیوسته در خلق خدا میدمیدند که اسلام با سیاست سازگار نیست و در اغوای امت دمی نیاسودند و از هر وسیله ممکن بهره جستند.
قاعدین، که اکنون، ابزارهای حضور و وجود خویشتن را که به بهای تغافل و تجاهل سالیان دراز، مردم به دست کرده بودند، از کف مینهادند، به هر رطب و یا بسی و به هر متشابهی و بر مبنای هر تأویلی برای ایجاد شکاف و رخنه در صف مؤمنان یکدل انقلابی، چنگ زدند.
اگر در عصر امام علی(ع) ابوموسی اشعری یمانی، برای خالی کردن پشت امام حق، حدیث پیامبر(ص) میخواند، عبدالله بن عمر مردم را از فتنه میترسانید و آن یکی برای جهاد با اهل قبله به جای بصیرت و تشخیص شمشیری میخواست که حق را از باطل باز شناسد، اینان نیز حدیث آوردند و ناسره معنی کردند و بر خلق خواندند، که هر علمی پیش از...
داب امام در ادارۀ انقلاب و هدایت امت انقلابی، آن بود که هر جا لازم مینمود تا برای تبیین و تشریح قضیهای، ابتدا زمینۀ ذهنی امت در حد مطلوب دگرگون شود، با ژرفنگری و بهرهوری از شناخت دقیقی که از تبلیغات و حربههای استعماری در طول نیم قرن گذشته در میان کشورهای اسلامی داشت، عمل میکرد و از آنجا که تنها رهبری
بود که پس از انبیا و اوصیا بیشترین یاران و مؤمنان فداکار را در اختیار داشت، پیوسته طرحهای انقلابی او با توفیق مقرون بود.
در فرازی از سخنان امام که برای تطهیر ذهن جامعه از رسوبات دیرین استعمار، بیان میشود، میخوانیم: «باید عرض کنم که سیاست برای روحانیون و برای انبیاء و برای اولیای خدا حقی است، لکن سیاستی که آنها دارند و دامنهاش با سیاستی که اینها دارند، فرق میکند.»
[حواشی و تعلیقات]