محسن وطنی
به خدا این شیوه تعلیم وتربیت نیست
آقا ما باید به کی بگوییم که آموزش و پرورش کشور ما کلی
مشکل اساسی دارد؟
آخر اگر آموزش و پرورش مشکل نداشت که اوضاع ما این جوری
نمی شد.
اگر آموزش و پرورش مشکل نداشت که مااینقدر بی سوات
نمی شدیم.
این همه سال توی مدرسه زبان انگلیسی وعربی می خوانیم؛ بعد
که با یک خارجی مواجه می شویم یک کلمه هم نمی توانیم با او
صحبت کنیم.این نشان می دهد که آموزش و پروش ما مشکلات
اساسی دارد که در این گزارش آنها را مرور می کنیم:
ما ضبط صوت نیستیم
معلم ما مثل یک دستگاه پخش می ماند ومثل یک نوار برای بچهها
حرف می زند. این حرفها هیچ وقت عوض نمی شود. معلم ما هر
سال همین حرفها را برای بچههای کلاس می گوید. سال بعد
هم که بچههای کلاس پایینی به این کلاس می آیند، باید همین
حرفها را بشنوند. معلم ما چندین سال پیش این حرفها را از
صحبتهای معلمش ضبط کرده است.
ما در کلاس، 32 ضبط صوت هستیم که باید حرفهای تکراری
معلم را ضبط کنیم و سر امتحان عین این حرفها را پخش کنیم.
هر کس که چیز بیشتری از صحبتهای معلم ضبط کرده بود، نمره
بیشتری می گیرد.
در کلاس ما هیچ کس حق ندارد از خودش
چیزی بگوید و یا حرف جدیدی
غیر از آنچه در کتاب آمده و یا
آقا معلم می گوید، بزند.
اینجا هیچ کس قبول
ندارد که ما هم آدم
هستیم و می توانیم
خلاقیت داشته
باشیم
ما لیوان خالی
نیستیم
معلم ما فکر می کند
که مغزهای ما
دانش آموزان،
تعدادی ظرف خالی
است واو می تواند
از درسهای خودش
شربتی درست کند. و آن
شربت یک جور را در مغز
همه ما بریزد ولی من فکر
می کنم که مغز ما لیوانهای
خالی نیست که از درسهای
معلم پر شود.
من فکر می کنم که هرکدام از ما
دانش آموزان، استعداد خاصی
داریم. ما دانش آموزان
مثل دانههای متفاوت
گیاهان هستیم.
مثلاً فرض کنید شما
به دانه لوبیا ودانه
گندم و دانه
نخود، آب و خاک و نور و اکسیژن یکسان بدهید؛ آن وقت ازدانه
لوبیا، گیاه لوبیا و از دانه گندم، خوشه گندم خواهد رویید.
درس و مدرسه باید مثل آب و خاک و نور واکسیژن برای گیاه
باشد
ما دانش آموزان استعدادهای مختلفی داریم که اگر مدرسه
شرایط خوبی را مهیا کند، می توانیم آنها را بروز دهیم و در چیزی
که استعداد داریم؛، شکوفا شویم و لی نمی دانم چرا مدرسه
می خواهد، همه ما شکل هم بشویم و مثل همدیگر فکر کنیم.
مدرسه به ما اجازه نمی دهد که خودمان باشیم.
همه باید همه چیز را یاد بگیرند
در مدرسه ما همه مجبورند همه چیز را یاد بگیرند. مثلاً من که
دلم می خواهد در آینده چوبکی بشوم و بساط نان خشکی راه
بیاندازم با اصغر که دلش می خواهد خلبان شود، درسهای
مشترکی داریم و هردو مشقهایمان را عین هم می نویسیم و این
خیلی مسخره است.
درکلاس ما حمید می خواهد معلم تاریخ شود و می گوید؛ به یاد
گرفتن جزئیات ریاضی، نیازی ندارد ورضا که می خواهد مهندش
شود، اعتقاد دارد که اطلاع از همه جزئیات تاریخ به درد او
نمی خورد.
اما همه ما، درسهایمان شبیه به هم است. اصلاً مگر همه آدمها
باید همه چیز بلد باشند که همه ما مجبورهستیم همه درسها
را بخوانیم؟
چرا به ما اجازه نمی دهند که همان درسی را که به آن علاقه
داریم و به درد شغل آینده مان می خورد، بخوانیم؟
اصلاً زیست شناسی به چه درد صادق می خورد، اودلش
می خواهد در آینده نانوای محله ما شود. او باید درس
و مشق مخصوص خودش را داشته باشد.
نتیجه گیری : مدرسه، ارتش نیست
ما از همه این حرفها نتیجه می گیریم که
مدرسه ارتش نیست.
در مدرسه کله ما را می تراشند و ما را به صف
می کنند. تازه از ما می خواهند که از جلو نظام
بگیریم و خبردار بایستیم.
من توی فیلمها دیده ام که این کارها، مال
سربازهای ارتش است. در ارتش، همه سربازها
باید مثل هم لباس بپوشند و مثل هم فکر کنند؛
چون در ارتش همه سربازها قرار است یک کار
مشترک انجام بدهند اما در مدرسه این طور
نیست.
ما دانش آموزان، آدمهای مختلفی هستیم
و هدفهای مختلفی داریم. آینده هر
کدام از ما نیز با دیگری متفاوت است.
پس چرا با ما مثل سربازها برخورد
می کنند.
چرا نمی خواهند قبول کنند که ما
دانش آموزان، انسانهای آزادی هستیم
و حق داریم هرطور که دلمان می خواهد،
فکر کنیم. ما حق داریم هر طور که دلمان
می خواهد لباس بپوشیم و هر طور که دلمان
می خواهد زندگی کنیم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 05صفحه 17