سرمقاله
به نام دوست یگانه
مردان بزرگ از حوداث روزگار نه خیلی خوشحال
می شوند و نه خیلی ناراحت !
شاید این داستان معروف را شنیده باشید که
پادشاهی از حکیمی خواست تا جمله ای زیبا به او
بگوید که شاه روی نگین انگشترش حک کند. شاه
گفته بود ؛ جمله ای می خواهم که با دیدن آن در
ناراحتیها و خوشحالیهای شدید، آرامش بگیرم.
حکیم به شاه گفت : روی نگین انگشترت این جمله
را حک کن.
« این نیز بگذرد»
دنیا برای مردان خدا، محل گذر است و برایشان
این مهم است که از امتحان خود، سربلند بیرون
بیایند.
26 سال پیش وقتی امام خمینی (ره ) پس از سال
های دور از وطن، برای به نتیجه رساندن بزرگ ترین
انقلاب قرن، به ایران آمد، دلهای مردم ایران
از شوق دیدن امامشان در سینه جا نمی گرفت.
جمعیتی که برای استقبال از امام جمع شده بودند،
در هیچ کجای دیگر جهان، سابقه نداشت، آن روز
در ایران قیامتی بر پا شده بود اما همه اتفاقات
در دل دریایی امام حتی موج کوچکی هم برپا
نکرده بود. امام ما آن روز از دیدن جمعیت زیاد
مردم، نه مانند بسیاری از سیاستمداران جهان جو
زده شده بود و نه خوشحالی بیش از حد داشت.
امام، رهبری این انقلاب را تکلیف خود می دانست
و جز به رضای خداوند، به هیچ چیزدیگری فکر
نمی کرد. اصلاً نتیجه این قیام هم برای امام (ره )
مهم نبود همچنان که برای جد بزرگوارش، امام
حسین علیه السلام، اهمیتی نداشت که در جنگ با
یزدیان پیروز شود و یا کشته شود.
برای مردان خدا، فقط این مهم است که آنچه را
خداوند به عنوان تکلیف برای آنها مشخص کرده
است، به خوبی انجام دهند و به همین خاطر بود
که حضرت امام در برابر شور وشوق مردم احساس
خاصی نداشت. امام، آن روز جز خدا را نمی دید.
وقتی آدمی تکلیفی را انجام می دهد. دیگر بزرگی و
کوچکی آن عمل هیچ اهمیتی ندارد، گاهی انقلاب
کردن، خواندن نماز صبح و حتی سیر کردن شکم
یک فقیر گرسنه، تکلیف آدمی می شود و انجام هر
کدام بهاندازه عمل به دیگری اهمیت دارد.
وقتی انسان تکلیفی را که خدا برایش مشخص
کرده انجام می دهد، دیگر اهمیتی ندارد که مردم
کار او را بپسندند یا نپسندند چون انسان، تکلیفش
را فقط برای رضای خدا انجام می دهد.
آن روز امام از دیدن شور و شوق مردم، نه در
دلش احساس غرور کرد و نه حتی برای لحظه
ای، رضای خداوند فراموشش شد. امام ما آن روز
هم که در ایران، مردم زیادی او را نمی شناختند و
طرفداران زیادی نداشت نیز با همین جدیت در برابر
شاه ایستاده بود و ازتنها ماندن نمی ترسید چون
آن روز هم فقط به رضای خداوند فکر می کرد و به
خاطر همین بود که وقتی خبرنگاری در راه ایران از
او پرسید ؛ در حال حاضر چه احساسی دارید؟ امام
صلابت تمام پاسخ داد: «هیچ احساسی ندارم »
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 05صفحه 3