پسران
چهارشنبه سوری
پیش از موعد
اولین باری که انضباط، صفر می شدم. با این که حسابی ناراحت و دمغ بودم اما وقتی یاد علتش می افتادم نمیتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. اوایل سال بود و ما پسرهای خوب و مرتبی بودیم با سرهای طاس که در مدرسه تیزهوشان درس می خواندیم. قرار بود تا برایمان مدیر جدید بیاید. از بچهها شنیده بودم که آدم باسوادی است و گویا تازه از خارج آمده. اگرچه برای ما فرقی نمی کرد و ما همچنان به کارهای همیشگی ادامه می دادیم. زنگ تفریح اول بود و طبق برنامه نوبت خر- پلیس بود، به حکم قرعه یکی را به مقام خریت می گماشتیم و یکی را برای نگهبانی از جناب خر؛ پلیس.
هنوز چند دوره خر عوض نکرده بودیم که آقایی خوش تیپ و مؤدب به جمع ما ملحق شد و با لحن آمرانه ای پرسید که داریم چیکار می کنیم. برای لحظه ای همگی ساکت شدیم و پیش خود گفتیم که لابد یکی از اولیای بچههای مثبت است و به محض اطمینان از اینکه در مدرسه کاره ای
نیست، یک نفر با لحن مسخره گفت : خر- پلیس داداش. بفرما. .. و صدای خنده، همه حیاط پشتی را پر کرد. آقای خوش تیپ وقتی دید که کسی به او محل نمی گذارد و مورد تمسخر قرار گرفته، راهش را گرفت و رفت.
فردای آن روز یکی از جاسوسان خبرداد که فراش مدرسه گزارش فوتبالهای دزدکی ما را بعد از مدرسه به دفتر داده است و قرار شده تا حسابی تنبیه شویم. پس تصمیم گرفتیم تا با کمک چند داوطلب دوره دیده از فراش انتقام بگیریم . در ردیف سرویسهای بهداشتی، اتاقکی کنار دستشویی ها بود که معمولا پر از جارو و گالن نفت و پارچه و صندلی های شکسته بود و تمام وسایل نظافت در آنجا نگه داری می شد تصمیم گرفتیم تا یک چهارشنبه سوری زودتر از موعد
راه بیاندازیم. نقشه حمله آماده شد و وسایل را برای فردا آماده کردیم. به کمک یکی از اعضای گروه، در زنگ آخر، فیتله ای را از راهروی دستشویی تا داخل اتاقک کار گذاشتیم درست در همین زمان باز هم همان آقای خوش
تیپ سرو کله اش پیدا شد و من که کار را از کار گذشته میدیدم درست با به صدا درآمدن زنگ، فتیله را آتش زدم و به سرعت برق و همگام با بچه مثبتهای مدرسه از مدرسه خارج شدم و به اتفاق بچهها به قیافه فراش
هنگام خاموش کردن آتش فکر کردیم و تمام طول راه را خندیدیم. فردا سبح وقتی به مدرسه رفتیم تازه به عمق ماجرا پی بردیم. تمام دیوارهای سرویس بهداشتی، سیاه وخراب شده بود و بوی گند، فضا را پرکرده بود. آقای ناظم سخنان ابتدای صبح خود را آغاز کردند و در مورد زشتی این خرابکاری سخن گفتند و قول دادند خرابکاران را به زودی شناسایی وتنبیه کنند. بعد کمی آرام شدند وخبردادند که از امروز مدیر جدید رسماً کارش را آغاز خواهد کرد و از ایشان دعوت کردند تا برایمان سخنرانی کند. به محض آن که جناب مدیر پشت تریبون قرار گرفتند رنگ از رخسار من و گروهم پرید. آقای مدیر کسی نبود جز همان آقای خوش تیپ که به خر - پلیس دعوتش کردیم. همان آقایی که من را موقع فرار از دستشویی دیده بود. بله، این طوری بود که یک ثلث ( آن موقع امتحانات ثلثی بود) بنده و گروهم با نمره انظباط صفر تجدید شدیم.
ترقه
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 05صفحه 14