خاطرات آقای چوپان
گوسفند پُر رو
گوسفندی در گله بود که خیلی پررو بود. همیشه گوسفندهای دیگر را اذیت می کرد و هر چه دلش می خواست به آنها میگفت. دیگر همه گوسفندها از دستش خسته شده بودند.
باید کاری می کردم. پس شروع کردم به صحبت کردن با آن گوسفند پررو. به اوگفتم که این اخلاق اصلا برازنده یک گوسفند با شخصیت نیست!
ولی هیچ فایده ای نداشت و نداشت و فقط یک راه بیشتر وجود نداشت!
حرفهای قشنگ نغمه
دیروز بابام منو برد سینما.
ولی من اصلا نتونستم فیلمو ببینم. چون فقط می تونستم سر آقایی که جلوم نشسته بود رو ببینم! و خجالت کشیدم به بابام بگم جاشو با من عوض کنه!
آموزش زبان انگلیسی
این دختر خانم یک تکه کیک شکلاتی خورده و بازم دوست داره یک تکه دیگه بخوره ، ولی خجالت میکشه!
جواب معما:
میخواد بره دستشویی، ولی خجالت میکشه از صاحبخونه بپرسه دستشویی کجاست!
مامان بزرگ و عروس و دختر، نشستند و سبزیهای تازهای را که بابابزرگ از کَرتهای آن طرف حیاط چیده بود. پاک کردند. گفتند و شنیدند و خندیدند.
بابابزرگ و داماد پسر رفتند مزرعه، آنها برای خانه گوجهفرنگی و سیبزمینی آوردند. بچهها سبد به دست، تخممرغها را جمع کردند و
مجلات دوست کودکانمجله کودک 510صفحه 21