بازیکنان محبوب دبیرستان بودم. من الان از آن دوران چیز زیادی خاطرم نیست.
خاطرۀ دیگری که الان به ذهنم رسید
به گیوههای یکی از دوستان مربوط میشود. من و بعضی دیگر از دوستان چون کفش ورزشی نداشتیم و با کفشهای معمولی هم نمیشد بازی کنیم مرتباً گیوههای یکی از دوستان دیگرمان را از
او میگرفتیم. از بس که گیوههایش را قرض کرده بودیم، بر روی گیوههایش نوشته بود: ممنوع!
هر وقت ما به او میگفتیم گیوههایت
را برای بازی به ما قرض بده فقط با دستش به نوشتۀ «ممنوع!» روی آنها
اشاره میکرد. بیچاره بیشتر اوقات بچّهها
گیوههایش را قرض میکردند و فقط
هنگام رفتن به منزل گیوههایش مال
خودش بود و آنها را میپوشید. رفته
رفته رشتههای ورزشی دیگری مانند
کشتی، ژیمناستیک و شنا را هم امتحان
کردم. شهر قم آن موقع استخر شنا
نداشت. در فصل تابستان که به اتفاق
خانواده به تهران میآمدیم بیشتر اوقات فراغت خودم را در زمینهای شمارۀ 1 و 2 ورزشگاه شهید شیرودی (امجدیه) و شماره
سه شهباز و استخر شنای ورزشگاههای مختلف در نقاط مختلف سپری میکردم
و مرتب گوش به زنگ بودم که در کجا
تیم ملی فوتبال و باشگاههای تهران تمرین دارند، فوراً خودم را به آنجا میرساندم. مواقعی هم که در سایر فصول سال در قم بودیم، با دوستان دیگر پولهایمان را جمع میکردیم تا کرایه ماشین داشته باشیم و
از قم راهی تهران میشدیم. کرایۀ ماشین
قم تا تهران 3 تومان بود ولی ما آن قدر
با شوفرها چانه میزدیم که به 25 ریال
راضی بشوند. حتی در سرمای زمستان
از روی علاقهای که به ورزش داشتیم از
گاراژ ایستگاه ماشینهای مسافربری قم تا
امجدیه راگاهی پیاده با دوستان
میرفتیم و شب هم به قم
برمیگشتیم. بازی تمام
تیمها را تعقیب
میکردیم. تمام بازیکنان تمیهای باشگاهی و ملی کشورمان را میشناختیم. کیفیت بازی تیمها و تکنیکهای فردی و تیمی را حلاجی میکردیم و با دوستان بحث و گفتگو میکردیم. روزی من با مسؤلان ورزش فوتبال قم اختلاف نظر پیدا کردم
و رفتم در مسابقات دو و میدانی در رشتۀ 1500 متر شرکت کردم. در دور اول با فاصله صد و پنجاه متر نفر دوم را که نفر اول این رشته در قم بود جا گذاشتم و اول شدم. دورۀ بعدی علیالظّاهر مسابقات
در شهرستان زنجان بود در این دوره دوم شدم علی رغم این که هیچ تجربهای در این مسابقات نداشتم ولی تا حدود 30
متر آخر اول بودم ولی در سی متر مانده به خط پایان احتمالاً دوندهای از کرج
مثل یک اتومبیل سواری که از بغل یک کامیون سبقت بگیرد و بگذرد تند و تیز از کنار من رد شد و مسابقه را برد. یک موقع من در کنار زمین شمارۀ 3 بودم. مربی
تیم شاهین آن زمان که مرا میشناخت
و اطلاع داشت که خوب بازی میکنم به من گفت: آماده باش و برو توی زمین بازی کن. من مات و مبهوت مانده بودم، چون در تیم دستۀ دوم بازی میکردم، به او گفتم که من الان در دستۀ دوم بازی میکنم. او گفت: «پس نمیتوانی بازی کنی.» از این ماجرا خیلی تأسف خوردم. واقعاً برای بچّهای مثل من در آن موقع خیلی مشکل بود که موقعیت و فرصت بازی در باشگاههای دسته اول را از دست بدهد. به طور کلی در زمینۀ ورزش و بخصوص کشتی من طرفدار ورزشکاران سمج و جنگنده بودم.
مرحوم تختی را از نظر خصایل
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 211صفحه 26