دختران لبخند مینیاتوری!
لیلا بیگلری
لبخند مینیاتوری
دختران
خیلی وقتها دلم میخواهد برای خودم زندگی کنم و کسی کاری به کارم نداشته باشد. دوست دارم کنج
اتاق بنشینم و کتاب بخوانم یا
اینکه دفتر خاطراتی را که
سال گذشته به بچههای
کلاس و دوستان
هممدرسهای داده
بودم تا در آن
برایم مطلب
بنویسند،
مرور
کنم.
دلم میخواهد
روبروی آینه بنشینم و
ساعتها موهایم را برس بکشم و دوست دارم آنقدر به این کار ادامه بدهم تاتمام گرههایی که لای موهایم افتاده است، باز شود. دلم میخواهد روی تختم دراز بکشم و ساعتها تلفنی با دوستم سمیه حرف بزنم. حس با او حرف زدن این است که میفهمم کسان دیگری هم در دنیا هستند که به قول مادرم دلشان میخواهد از خودشان دیوانه بازی در بیاورند!
مادرم زن مهربانی است ولی هیچوقت مرا درک نمیکند. کاش مادربزرگ زنده بود تا از او میپرسیدمآیا مادرم وقتی به سنّ و سال من بود هیچ دیوانه بازیای از خودش در نمیآورد!؟
مادرم معتقد است که همه چیز
باید درست باشد، باید صاف باشد ولی من دلم میخواهد قاب عکسهای روی دیوار اتاقم همگی یک زوایۀ سی درجهای داشته باشند. دوست ندارم لوازم اتاقم را با هم قرینه کنم. راستش را بخواهید اصلاً دلم نمیخواهد اتاقم مرتب باشد البته با کثیفیکاملاً مخالفم ولی نظم و ترتیب یعنی اینکه اگر دنبال چیزی گشتی، آن را به راحتی بتوانی پیدا کنی! اصلاً درستش این است که لوازم شخصیات را فقط خودت بتوانی
به راحتی پیدا کنی، نه اینکه هر کسی از در وارد اتاقت شد یک راست برود سر کمد و بتواند به لوازم خصوصیات
راه پیدا کند! یکی دیگر از
معضلات من در
خانه، موسیقی
است یعنی همۀ
اهل خانه دست
به دست هم دادهاند
تا سلیقۀ مرا در موسیقی
لگدمال کنند! البته معضل
موسیقی فراتر از این حرفهاست
یعنی شاید خیلی هم به موسیقی
ربطی نداشته باشد. مشکل اصلی
بر سر اندازۀ ولوم است. من دلم میخواهد هر چیزی را با صدای خیلی بلند گوش بدهم، طوری که هر جای خانه که هستم صدا را بشنوم. راستش را بخواهید من با ظرف شستن هیچ مشکلی ندارم ولی وقتی میخواهم
ظرف بشویم دلم میخواهد صدای موسیقی در آشپزخانه به گوش برسد
و خودم هم بلندبلند با آن بخوانم! این میشود که آشپزخانه یا جای من است یا جای مادرم و چون مادرم همیشه در آشپزخانه است و دوست دارد خودش را آنجا سرگرم کاری کند، من ترجیح میدهم در اتاقم بمانم و کارهایی را که دلم میخواهد انجام بدهم و مادرم هم ترجیح میدهد به جای آنکه مشکل را حل کند، پیش هر کسی که نشست بگوید که من تنبل هستم و به جز
خودم به هیچکس فکر نمیکنم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 211صفحه 22