مجله نوجوان 211 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 211 صفحه 25

کلاس سوم متوسطه عضو تیم فوتبال قم شدم. از همه کوچتکتر بودم. به فوتبال هم عشق می‏­ورزیدم. کلاس پنجم متوسطه کاپیتان تیم فوتبال قم شدم. یادم نمی­‏آید دیگر از کلاس دهم زده باشندم. لابد مرد شده بودم. کلاس نهم هم کتک کم بود ولی تا دلتان بخواهد تا هشتم روزی نبود که نباشد، برای اینکه بفهمید چه مقدار شلوغ و شیطان بودم همین بس که بدانید یازده مرتبهپای چپم در رفته است و هشت مرتبه پای راستم. دست چپم از ناحیه آرنج در رفته است و از ناحیه ساعد شکسته است و از ناحیه مچ الی ماشاء­ الله. دست راستم از ناحیه بازو شکسته است و از ناحیه مچ خیلی، بدون استثنا تمامی انگشتانم چندین مرتبه شکسته­‏اند. سر هم یادم نیست،ولی مسلماً از بیست مرتبه بیشتر شکسته است ولی مگر اینها همه باید باعث هر روز زدنم شود. روی هم رفته شاگرد خوبی نبودم، راستی باید بگویم که کلاس هشتم با تمامی کتکها پنج تجدیدآوردم. نگذاشتند بروم امتحان بدهم. گفتند پایه­ ات قوی شود. سال بعد همان کلاس هشتم شش تجدید آوردم که به هیچ کس نگفتم تا یک هفته به امتحانات. آن سال تابستان کرج بودیم. آمدم قم از آنجا که باهوش بودم در ظرف یک هفته شش درس را خواندم و امتحان دادم و قبول شدم. در سنین کودکی و نوجوانی علاقۀ عجیبی به ورزش و جنب­و­جوش داشتم و این خود ناشی از خصیصه­‏های دوران نوجوانی هر کسی است. ورزش بهترین وسیلۀ کنترل و هدایت صحیح انرژی متراکم دوران بحرانی نوجوانی استو هر جوانی نیاز مبرمی به فعالیتهای جسمی و روانی دارد. از همان بچگی توپی را که برای من خریده بودند، در بغل می­‏گرفتم و حتی در شبهای سرد زمستان آن را از خودم جدا نمی­کردم و در زیر کرسی کنار خودم نگه می‏­داشتم. آن موقع شنیده بودم که اگر چربی دنبه را بر روی جدار توپ چرمی بمالند آن توپ دیر خراب و مستهلک می‏­شود. من هم چنین می­‏کردم و برای نگهداری درست از توپ چرمی این کار را انجام می‏­دادم. به خاطر همین شیطنتهای دوران نوجوانی و بچگی داد مادرم و خواهرانم را در می­‏آوردم. من هم گوشم به این حرفها بدهکار نبود. در همان حدود یواش یواش مسابقات محلی فوتبال را شروع کردیم. از بس علاقه مند به مسابقه بودم، شب مسابقه تا صبح در فصل زمستان می­‏آمدیم کنار پنجره و به آسمان خیره می­‏شدیم که ببینیم آیا باران می­‏آید یا نه؟ اگر باران می‏­آمد مثل اینکه کوهی به سرمان می­‏زدند. که فردا نمی‏­توانیم مسابقه بدهیم. از این محله به آن محله راه می­‏افتادیم برای مسابقه در رشته‏­های فوتبال، والیبال، دو و میدانی و امثال این ورزشها و هر وقت می­‏بردیم از میزبان کتک می‏­خوردیم و گاهی چند دقیقه به پایان بازی فرار می‏کردیم. وقتی دوران ابتدایی یعنی کلاس ششم را تمام کردم و وارد کلاس هفتم شدم؛ عضو تیم فوتبال، بسکتبال و والیبال شدم و از

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 211صفحه 25