نوشتههای شما
سروش طباطبایی زواره
سفرنامۀ اردوی یزد
این اولین تجربهای بود که من بدون
پدر و مادرم به مسافرت میرفتم اما
دلنگرانی نداشتم. قبل از مسافرت
خانوادهام به من گفته بودند که بیشتر
به فکر استفاده بردن از سفرت باش تا
به فکر ما. در راه همه با هم آیتالکرسی
را زمزمه کردیم و بعد از صلوات، یکی
از بچهها پول برای صدقه جمع کرد و
شعر «یار دبستانی من» را نیز خواندیم.
در این سفر آقای محمدزاده، آقای
شریفی، آقای کوثرمدار، آقای فریدون
خوانی، آقای آزاد و آقای فرحبخش
همراه ما بودند. در راه آقای کوثرمدار
توضیح دادند که این سفر دو مسابقه
دارد که هر مسابقه همراه دو موضوع
است که عبارتند از عکاسی، با دو
موضوع شکار لحظهها و عکسبرداری
از اماکن تاریخی و سفرنامه با موضوع
خاطرهنویسی و نوشتن دربارۀ آثار
باستانی و اماکن تاریخی که به بهترین
آثار، جوایزی تعلق خواهد گرفت.
این سومین باری بود که من سوار
قطار میشدم.
***
محل اردوگاه، مکانی دور از شهر
و تقریباً تاریک
بود و به همین
د دلیل ستارهها به
خوبی خودنمایی
میکردند و به
راحتی توانستم
صورتهای فلکی
جبار، دب اکبر
و اصغر و صلیب
شمالی را ببینم
و تشخیص دهم.
حتی در آن زمان
ستارۀ شمالی نیز
به خوبی پیدا بود.
تاریکی هوا باعث
شد که نتوانیم ساکهایمان را به راحتی تشخیص دهیم و چمدانهای من و
دوستم خانمحمدی با هم عوض شد.
وارد اردوگاه که شدیم، تختهایمان را
یافتیم و ساکهایمان را جاسازی کردیم
و برای نماز صبح آماده شدیم.
***
من به دلیل نیاوردن دوربین خودم
عکس نمیگرفتم اما به دوستم در
شکار لحظهها کمک میکردم. پس از
آنکه به جایی رسیدیم، ناگهان من چیز عجیبی دیدم که بعد از پرسش فهمیدم
به آن «نخل» میگویند و در گذشته به
جای «علم» در مراسم مذهبی استفاده میشده است. نخل، مکعبی بود با چهار
پایه و چهار کندۀ بزرگ که هر کنده
روی دو پایه بود و روی آن نقشهای متفاوتی کشیده بودند. به قصد خانۀ
لاریها از کوچهای با دیوارهای کاهگلی
رد شدیم. این خانه مربوط به دوران
قاجار (حدود 150 سال پیش) بود.
راهنمای ما در اینباره گفت: «در
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 203صفحه 28