سرمقاله
قسمت پایانی
در حاشیۀ سفر به عتبات عالیات
زیارت وداع
آخرین شب حضور ما در کربلا بود. خواب به چشم کسی نمیآمد. بغض گلوی همه را گرفته بود. قرار گذاشتیم در بینالحرمین برای خواندن زیارت عاشورا و ساعتی بعد دسته جمعی در گوشهای از حرم حضرت عباس علیه السلام برای خواندن زیارت وداع جمع شدیم.
خواندن زیارت وداع به این آسانیها نیست. وقتی که برای آخرین بار باید سلام بدهی و معلوم نیست که آیا باز هم میتوانی به گنبد طلایی حرم چشم بیندازی یا نه؛ قلبت پاره پاره میشود
و به این راحتیها نمیتوانی پا از حرم بیرون بگذاری.
«ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.»
و دست بلند میکنی و از خدا میخواهی که این آخرین زیارت عمر تو نباشد و همین دعا دلت را آرام میکند.
آن شب را تا صبح غرق نور بودیم
و زمان را نمیدانیم که چگونه گذشت. همینکه به خودم آمدم دیدم اذان صبح را مؤذن گفته است.
نماز صبح را در حرم حضرت
اباعبداللهالحسین خواندیم و یادم آمد
که حاج باقر سلطانی، مدیر کاروان چه قدر تأکید کرده بود که بدون تأخیر،
بعد از نمار صبح به سمت مرزحرکت
کنیم. همینکه از حرم بیرون آمدیم،
پدربزرگم گفت: «یک بار دیگر به تلّ
زینبیّه برویم و در آنجا دو رکعت نماز بخوانیم.» و رفتیم اگر چه زمان زیادی نداشتیم.
لا حول ولا قوّه الّا بالله العلی العظیم
میدانستم ماشینها از کجا حرکت
میکنند. ساکهایمان در هتل بود.
تصمیم گرفتیم یک راست به پارکینگ
ماشینها برویم. میدانستم که صادق
مسعودی ساکها و وسایلمان را برخواهد
داشت. خدا این همسفر نیکوسرشت را
از برادری کم نکند. در این سفر به من
و پدربزرگم خیلی کمک کرد. انشاءالله
که خداوند به زودی زیارت خانۀ خود
را روزی او گرداند. آنقدر صادق با ما
در این سفر مهربانی کرد که میدانستم
این زحمت آخری نیز او را نخواهد
آزرد. از برکت کمک صادق جان
درست زمانی به اتوبوسها رسیدیم که
آخرین نفر داشت سوار اتوبوس میشد
و همسفران متوجّه تأخیر ما نشدند.
اتوبوس که راه افتاد، حاج آقا فراهانی
شروع کرد به نوحه خواندن و ما هم
سینه میزدیم تا به مرز رسیدیم. از
مرز عراق که گذشتیم، تازه یادمان
افتاد که دلمان هم برای خانواده تنگ
شده است.
شاید اگر آن روز و در آن دقایق پایانی
به تلّ زینبیّه نمیرفتیم، پدربزرگ من
هیچ وقت نمیتوانست دوباره این مکان
عجیب و مقدس را زیارت کند.
پدربزرگ که از کودکیهایم بهترین
دوست من بود، چند روز پس از
بازگشت از این سفر از پیش ما رفت تا
برای همیشه مهمان سفرۀ امام حسین
باشد و من نمیدانم در دستههای
سینهزنی محرّم، امسال جای خالی
نگاه گرم و دعای خیر او را چه چیزی
پر خواهد کرد.
روحش شاد که در بهشت رضوان
خدا به زیارت حسین فاطمه میرود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 203صفحه 3