مجله نوجوان 203 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 203 صفحه 3

سرمقاله قسمت پایانی در حاشیۀ سفر به عتبات عالیات زیارت وداع آخرین شب حضور ما در کربلا بود. خواب به چشم کسی نمی‏آمد. بغض گلوی همه را گرفته بود. قرار گذاشتیم در بین­الحرمین برای خواندن زیارت عاشورا و ساعتی بعد دسته جمعی در گوشه‏ای از حرم حضرت عباس علیه السلام برای خواندن زیارت وداع جمع شدیم. خواندن زیارت وداع به این آسانیها نیست. وقتی که برای آخرین بار باید سلام بدهی و معلوم نیست که آیا باز هم می‏توانی به گنبد طلایی حرم چشم بیندازی یا نه؛ قلبت پاره پاره می‏شود و به این راحتیها نمی‏توانی پا از حرم بیرون بگذاری. «ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.» و دست بلند می‏کنی و از خدا می‏خواهی که این آخرین زیارت عمر تو نباشد و همین دعا دلت را آرام می‏کند. آن شب را تا صبح غرق نور بودیم و زمان را نمی‏دانیم که چگونه گذشت. همینکه به خودم آمدم دیدم اذان صبح را مؤذن گفته است. نماز صبح را در حرم حضرت اباعبدالله­الحسین خواندیم و یادم آمد که حاج باقر سلطانی، مدیر کاروان چه قدر تأکید کرده بود که بدون تأخیر، بعد از نمار صبح به سمت مرزحرکت کنیم. همینکه از حرم بیرون آمدیم، پدربزرگم گفت: «یک بار دیگر به تلّ زینبیّه برویم و در آنجا دو رکعت نماز بخوانیم.» و رفتیم اگر چه زمان زیادی نداشتیم. لا حول ولا قوّه الّا بالله العلی العظیم می­دانستم ماشینها از کجا حرکت می‏کنند. ساکهایمان در هتل بود. تصمیم گرفتیم یک راست به پارکینگ ماشینها برویم. می‏دانستم که صادق مسعودی ساکها و وسایلمان را برخواهد داشت. خدا این همسفر نیکوسرشت را از برادری کم نکند. در این سفر به من و پدربزرگم خیلی کمک کرد. انشاءالله که خداوند به زودی زیارت خانۀ خود را روزی او گرداند. آنقدر صادق با ما در این سفر مهربانی کرد که می‏دانستم این زحمت آخری نیز او را نخواهد آزرد. از برکت کمک صادق جان درست زمانی به اتوبوسها رسیدیم که آخرین نفر داشت سوار اتوبوس می‏شد و همسفران متوجّه تأخیر ما نشدند. اتوبوس که راه افتاد، حاج آقا فراهانی شروع کرد به نوحه خواندن و ما هم سینه می‏زدیم تا به مرز رسیدیم. از مرز عراق که گذشتیم، تازه یادمان افتاد که دلمان هم برای خانواده تنگ شده است. شاید اگر آن روز و در آن دقایق پایانی به تلّ زینبیّه نمی‏رفتیم، پدربزرگ من هیچ وقت نمی‏توانست دوباره این مکان عجیب و مقدس را زیارت کند. پدربزرگ که از کودکیهایم بهترین دوست من بود، چند روز پس از بازگشت از این سفر از پیش ما رفت تا برای همیشه مهمان سفرۀ امام حسین باشد و من نمی‏دانم در دسته‏های سینه‏زنی محرّم، امسال جای خالی نگاه گرم و دعای خیر او را چه چیزی پر خواهد کرد. روحش شاد که در بهشت رضوان خدا به زیارت حسین فاطمه می‏رود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 203صفحه 3