حامد قاموس مقدم
تشنهترین زائر
من شرمگینم! شرمگین سروِ قامت
تو.
من شرمگینم! شرمگین تاریخ؛ از گذشته تا انتها.
من شرمگین این سَیَلانم، شرمگین
از موج، از جزر و مد، از راه پیمودن؛ سرچشمه تا دریا.
من در تمام لحظه لحظۀ جاری بودنم شرمگینم.
من شرمگین عطشم، شرمگین مردانگی، جوانمردی، ایثار.
آن هنگام که مرا از یارانت و خاندانت دریغ کردند.
آنگاه که دست بر من آوردی و جرعهای ننوشیدی.
آنگاه که قدم به قدم بر تو زخم زدند
و تیر.
آنگاه که آب بر دوش، تشنهلب پر
کشیدی.
من حسرت میخورم. لحظه لحظۀ
حیاتم را حسرت میخورم.
ای کاش توان ایستادگی در من بود
که میخروشیدم و سیل میشدم و
دامن آن خاک را در آن روزگار سخت
از وجود ناپاکان، پاک میکردم.
ای کاش باران میشدم و بر سر و
روی تو و یارانت بوسه میزدم.
سخت است در دام خاک بودن و
تن دادن به سرنوشت از پیش نوشته
شده.
امروز، کهنسال و پژمرده مینالم.
هرگاه که از کنار مرقد تو میگذرم به
تو سلام میدهم.
حالا تنها دلخوشیام به همین زیارت
هر روزه است؛ همین که هر روز به
سقّای تشنهلب سلام دهم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 203صفحه 10