سخنرانی
زمان: 17 آبان 1357 / 7 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: جنایات پنجاه سالۀ پهلوی
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تشبثات مختلف شاه برای اغفال مردم
آقایان شعار می دادند که «می کشیم دشمن خونخوار تو»؛ این دشمن خونخوار من فقط نیست؛ اینها ـ این آدم و پدرش ـ پنجاه سال است که دشمن خونخوار ملت است! دشمن خونخوار استقلال کشور ماست، دشمن خونخوار آزادی ملت ماست، دشمن خونخوار مخازن سرشار ملت ماست، دشمن خونخوار فرهنگ ماست، دشمن خونخوار اقتصاد ماست، دشمن خونخوار نظامی ما و ارتش ماست، دشمن خونخوار همۀ اقشار ملت ـ دشمن خونخوار اسلام است، دشمن خونخوار علمای اسلام است، دشمن خونخوار فرزندان اسلام و ایران است.
حالا که ملت ما توجه پیدا کرده به این دشمنی، و این نهضت عظیم اسلامی برپا شده است، ایشان تشبثات مختلفی می کند. تا قبل از این شکوفایی نهضت، ایشان از دو راه تشبثات می کرد که راه بزرگش عبارت از آن حرفهایی [بود] که می زد و خطابه هایی که می خواند. و آن مطالبی که در کتابهایی که برایش تهیه کرده بودند مثل کتاب مأموریت برای وطنم، کتاب دیگرش ـ که اینها را دیگران نوشته بودند به اسم ایشان و ایشان هم این را منتشر کردند ـ و از این راه تبلیغات که ایران به واسطۀ ایشان، به واسطۀ «اعلیحضرت آریامهر» به کجا رسیده است! دیگر امریکا مثل «پدربزرگ» ما نیست که ما از او اطاعت
کنیم! دیگر دست اجانب را ما قطع کردیم از این مملکت! نه شوروی دیگر جرأت دارد که به ما دست درازی کند و نه امریکا قدرت دارد که به ما تعدی کند! و این حرفهایی که در خطابه هایش و هر جا پیش می آمد، از این حرفها الی ماشاءالله داشت؛ که کتابهایش هم که ملاحظه کردید چه مسائلی در آن هست: «تمدن بزرگ» و این مسائل.
و تشبث دیگرش هم به زور بود و ساواک و نظامی، و تسلط پاسبان و نظامی و ساواک و اینها به جان و مال مردم، تا قبل از این شکوفایی نهضت. وقتی که، از پیش از یک سال، شکوفایی پیدا کرد این نهضت و گسترش پیدا کرد در تمام ایران و هر روز هم گسترشش زیادتر می شود ـ و ان شاءالله تا آخر هم این گسترش و این نهضت هست ـ در این بُرْهۀ از زمان که این گسترش پیدا شد، ایشان مختلفْ تشبث کرد و پناهگاه پیدا کرد. یکوقتی با پیش آوردن «دولت آشتی»، و اینکه این دولت آشتی آمده است که بر طبق مرام ملت عمل کند! خواستهای ملت را به ملت بدهد! بعضی کارهای بچگانه هم کردند. آنهمه مراکز فساد در ایران موجود است و مورد پشتیبانی خود شاه و دستگاهش هست، آن وقت: قمارخانه ها را ما بستیم یا مثلاً تغییر تاریخ دادیم؛ برای خاطر اینکه مردم را اغفال کنند. بعد که دیدند که مردم اغفال نشدند و صدای مردم باز هست، و همین مانوری که داده بودند مردم روشن کردند و برخلاف آن تظاهرات کردند، متشبث شد به حکومت نظامی! در عین حالی که دولتْ دولت آشتی بود، حکومتْ حکومت نظامی! و آنطور قتلهایی که همه می دانید، آنطور کشتارهایی که همه می دانید. اولْ حکومت آشتی، دولت آشتی، دنبال آن وقتی این نشد سرنیزه و حکومت نظامی! لکن مردم مملکت ما، کشور ما به این هم اعتنا نکردند. این تحولی که در روحیۀ جامعۀ ما پیدا شده است که نظیر در هیچ جا ندارد، در خود تاریخ ایران همچو نظیری از برای آن نیست؛ این نحو تحول روحی از برای یک جامعه ای، آن هم تحول فراگیر که همۀ اطراف مملکت را فرا گرفته است. حکومت نظامی که از قوانینش این است که ـ یا از اعلامیه هایشان این است که ـ بیش از دو
نفر حق ندارند با هم اجتماع کنند، جمعیتهای دویست هزار نفری، سیصد هزار نفری، نیم میلیون نفری در همان مراکز حکومت نظامی بیرون می آمدند و حرکت می کردند و «مرگ بر شاه» می گفتند!
استفادۀ شاه از حربۀ توبه
اینها دیدند که از راه حکومت نظامی هم کار انجام نگرفت؛ این دفعه، که چند روز پیش باشد، اینها با هر دو حربه پیش آمدند؛ یعنی شاه یک دستش توبه نامه بود، یک دستش چماق! این توطئه بود، من اینطور حدس می زنم، و همین جور است که اینها این اجتماع مثلث یا مربع را که کردند در پیش شاه، قرارشان بر این شد که شاه بیاید و حرفهای آدم توبه کار را بزند و در پیشگاه ملت تعهد بدهد [که] من متعهد می شوم به اینکه این اشتباهات را دیگر تکرار نکنم، تا حالا اشتباهاتی شد و من متعهد می شوم، ملتزم می شوم در پیشگاه ملت که دیگر تکرار نشود این کارها و این اشتباهات، و بعد هم به طایفه طایفه از ملت روآورد: به روحانیون، به مراجع عظام ـ به تعبیر او ـ و علمای اعلام، که من از شما تقاضا دارم که مردم را هدایت کنید، مردمْ آرام بنشینند، و من دیگر بنا دارم به اینکه از این به بعد یک انتخابات آزادی، یک ملت آزادی، آزادی به همۀ معنی بدهم و شما مردم را آرام کنید، و به سیاسیون روآورد و تقاضا کرد که شما هم کمک کنید در اینکه این مردم دیگر اینطور کارها را نکنند، و ما آزادی می دهیم، انتخابات آزاد، مجلس صحیح، و دیگر از این کارهایی که پیشتر شده است و آن اشتباهات نمی کنیم؛ و بعد هم رو به جوانها آورد که شما از این ملت هستید و چه، و بعد هم رو به پدر و مادر جوانها که نگذارید جوانهایتان بیایند تو خیابانها و این کارها را بکنند؛ و به همۀ اقشار ملتْ ایشان روآوردند و اعتراف کردند در محضر ملت، و رادیو هم از قراری که گفتند در همۀ برنامه هایش ذکر از این کرده است و این توبه نامه را خوانده است.
توبۀ شاه یعنی اعتراف به همۀ جنایاتش
و این اقرار به این است که تا حالا من این کارهایی که کرده ام اشتباه بود؛ اقرار به این است که من جرم مرتکب شدم! در حضور ملتْ ایشان اقرار کرده است به اینکه من تا حالا آزادی را از ملت سلب کرده بودم و حالا می خواهم که از این اشتباه دست بردارم؛ و فهمیدم که این کار اشتباهی بوده است و می خواهم دست بردارم. اقرار به این است که مجلس ملی تا حالا نبوده است، و مجلسِ سرنیزه ای بوده است! و من این را هم «اشتباه» کرده بودم! انتخابات دیگر آزاد است، آزاد می شود! اقرار به این است که این قتل و غارتهایی که توسط مأمورین من و اینهایی که از ساواک و غیره، من به ایشان امر کردم که بکشید و بزنید، این اشتباهی بوده است! و من از این به بعد این کار را نمی کنم. اقرار به این است که این حبسهایی که ما کردیم و این علما و سیاسیون و سایر طبقات را به حبس بردیم، و ده سال، پانزده سال، کمتر، بیشتر، اینها در حبس بوده اند، این یک اشتباهی بوده است که خوب بود نشود ولی خوب، شد لکن دیگر تکرار نمی شود و ما از این به بعد از این کارها نمی کنیم! شما هم بیایید دست بردارید و من همان سلطان باشم و شما رعیت باشید! شما آرام باشید که من یک سلطنت آرامی، دلخواهی بکنم، من هم قول می دهم و التزام می دهم و ضمانت می دهم که دیگر از این کارها نکنم! این آن دستی است که «توبه نامه» را دارد.
تشدید کشتار مردم همزمان با توبه نامۀ فریبندۀ شاه
قرار این بود که ایشان بیایند در محضر ملت و این حرفها را بزنند؛ دنبال او نخست وزیر هم همین حرفها را تکرار کرده بود، و هر دو می گفتند که ای ملت! بیایید ـ به طبقات ملت که قیام کرده اند ـ بیایید همه مان به فکر ایران باشیم، در اندیشۀ ایران باشیم. بیایید دست از این کارها بردارید که ما همه در اندیشۀ ایران باشیم! این آن دست توبه ای که در یک دستش توبه نامه بود. مصادف با همین توبه نامه، یک دست دیگری
هم بلند کرد و با شدت شروع کردند به آدمکشی، با شدت هر چه تمامتر. الآن در ایران مشغولند؛ همین حالا، الآن. ما امروز صبح از قم اطلاع داریم که گفتند تاکنون قم اینطور نبوده! این جور انقلابی که امروز در قم هست و آتش گرفته و آتش سوزی و تفنگ و فساد. آن کسی که تلفن کرده بود به اینجا، گفته بود که قم تاکنون یک همچو چیزی به خودش ندیده! من حالا دیگر اطلاع از جاهای دیگر ندارم لکن اینطور هست مسئله. زنجان هم که می گویند همین مسائل هست و شدت دارد.
این یک دست را اینطور گرفته است. وقتی آنجا نگاه می شود: آقا استغفرالله ! من توبه کردم، غلط کردم! یک دست هم اینطور گرفته شمشیر را دارد می زند به سر و کلۀ مردم. خوب، مردم باور کنند؟! اگر باز دنبال این مطلبْ نظامی نبود در کار و حکومتِ نظامی نبود و ـ مثلاً به خیال خودشان ـ یک حکومت ملی بود، باز احتمال این می رفت که چند نفر آدم بی اطلاع از عمقِ اشیاء باور کنند. البته آنهایی که مطالعه کردند دربارۀ روحیۀ این شخص و دیده اند که سی سال، بیست و چند سال این چکاره بوده است و این تبدیل لباسها را از او دیده اند، تبدیل چهره ها را از او دیده اند، که یکوقت به یک چهرۀ عابد زاهد درمی آید و دنبالش به آن چهره ای که پنج پنج می گیرد! اینها دیده اند مردم این را، آنهایی که اطلاع دارند از مسائل که تو هر چیزی بگویی باور نمی کنند. اگر لااقل با یک دست آمده بودی بیرون، و همان قضیۀ عذرخواهی در پیشگاه ملت و توبه نامه، احتمال می رفت که یک دسته ـ مثلاً مردمی که سطحی نگاه می کنند ـ اینها باورشان بیاید. خوب، این هم برای تو یک چیزی بود که یک دستۀ سطحی نظرْ کن باورشان بیاید مطلب را ـ اگر آن دسته بگذارند که اینها درست تفکر غلطی بکنند ـ لکن تو هر دو را با هم اجرا کردی! آخر این ناشیگری است. یا آنهایی که دارند تعلیم می دهند این مسائل را، غرض دارند با این مردک و می خواهند کلکش را بکنند منتها مستقیماً نمی خواهند این کار را
انجام بدهند، می خواهند غیرمستقیم این کار را انجام بدهند که به مردم بفهمانند که آقا توبۀ این آقا این است! این توبه ای که دارد می کند و در پیشگاه ملتْ عذرِ تقصیر می خواهد و التزام می دهد و ضمانت می کند، این الآن که توی زبانش التزام و ضمانت است زیر عبایش تفنگ است! این را ملت باورش بیاید؟! کدام ملت، کدام احمق باورش می آید این را؟! چه کسی این مطلب را باورش می آید؟ آنها هم که مطالعه در حال شما نکرده اند، آخر باورشان می آید یک همچو مطلبی که با هم تو این کار را داری انجام می دهی؟ کسی احتمال می دهد که نظامی بدون اینکه شاه امر بکند آدم بکشد؟! نظامی به روی مردم آتش روشن کند بدون اینکه امر مستقیم شاه در این مسئله باشد؟!
اینها در این جلسه ای که داشتند فکر علیلشان به این منتهی شد که بیایید یک کاری بکنیم که اعلیحضرت را مصون نگه داریم و بگوییم که آقا توبه کار است لکن نظامی، خودش کار خودش را انجام بدهد! اینها نظامی هستند که این را انجام می دهند نه شاه! و جوری اینها ترتیب آن را دادند که خود مطلب ـ متن قضیه ـ مطلب را روشن کرد که چه هست: همان قضیۀ دم خروس است! متن قضیه معلوم بود که این یک صورت سازی است. و به نظر انسان می رسد که اینهایی که این مطلب را تنظیم کرده اند، با اینکه از آن طرف دیدند که ریاکاریها به جایی نرسید، حکومت نظامی و سرنیزه هم به جایی نرسید، خوب، ضم این دوتا، ضم [لا]شیء به لاشیء است، ضم هیچی به هیچی است؛ آن به جایی نرسید، این هم به جایی نرسید، خوب دوتایش هم همان است دیگر! به جایی نمی رسد. اینها در عین حالی که این معنا را دیدند، این طرح را دادند که مردم در خود طرح بفهمند که مسئله این نیست که ایشان می گوید من توبه کردم و یک انتخابات آزادی و یک ـ عرض می کنم ـ مملکت صحیحی و مستقلی و آزادی بعد از این من تحویل می دهم. همین حالایی که دارد می گوید «استغفرالله » و «التوبه»، همین حالا مسلسلهای او با امر او دارند مردم را می کشند! همین حالا که «التوبۀ» او باز قلمش خشک نشده، قم را به آتش زدند، زنجان را به آتش زدند. سایر مملکت هم حتماً این چیزها هست که ما لابد تا عصری یا شبی اطلاع پیدا می کنیم. نمی شود این مردم را دیگر بازی داد؛ فکر دیگر باید
بکنند اینها.
اگر این طرح از ابرقدرتهاست، بسیار احمقانه [است]! اگر از خود دستگاه هم هست، خوب توی آن احمق هست؛ آدم ناقلا هم هست! اگر احمقها تنظیم کرده باشند که احمقانه است، اگر این آدمهای چیز فهم تنظیم کرده باشند، بر ضد او می خواهند تنظیم بکنند؛ آنها هم با ملت معلوم می شود همراهند! می خواهند مردم را بیدار کنند که ای مردم بدانید که توبۀ این آقا حمله است، نه مرگ است! توبۀ گرگ را می گویند مرگ است اما توبۀ ایشان حمله است!
قابل عفو نبودن جرایم شاه
با این وضع چطور ممکن است که یک بن بستی که الآن هست این برداشته بشود و یک ملتی که به پاخاسته و همۀ اقشار آن بیدار شده است و همه توجه به مسائلْ به طور صحیح پیدا کرده اند و خیانتها همه روشن شده است و جنایتها هر روز دارد می شود، چطور امکان دارد که یک مردمِ اینطور که حالا پا شده اند و حق خودشان را مطالبه می کنند، یا خود مردم یا سران مردم ـ از روحانی و سیاسی و بازاری و دانشگاهی ـ بیایند واسطه بشوند که آقا، آقا توبه کردند! بیایید ببخشید! عذر می خواهند! من عرض کردم که ما فرض کنیم که این آقا توبه کرده است و بعد از این هم کوشش می کند در اینکه دموکراسی را اجرا کند و کوشش می کند در اینکه استقلال برای مملکت ما تهیه کند و همۀ خوبیها هم به فرض محال این در خودش می خواهد جمع بکند، خوب تا حالا چه؟! تا حالا این کارهایی که کرده، این جرمها را که کرده هیچ؟! یک نفر آدمی که چندین هزار خانواده را بی سرپرست کرده، چندین هزار مادر را بی فرزند کرده، چندین هزار پدر را بی اولاد و بی جوان کرده حالا می آید در پیشگاه ملت «آقا ببخشید، معذرت می خواهم»، می پذیرند؟ آن کسی که بپذیرد، جواب این مادر و پدرها را چه می دهد؟ آنکه قبول کند که ایشان «سلطنت» بکنند نه حکومت، اگر هم ما فرض کنیم که این نیرنگ نیست ـ که هست، بلااشکال هست ـ اگر این هم فرض کنیم، خوب جواب این مردم را ما چه بدهیم؟ خوب این پیرزنی که بچه هایش همه هم کشته شده اند و منزلش خالی شده است از اولاد،
جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم که «اعلیحضرت» حالا سلطنت بکنند، دیگر اعلیحضرت باشند؟! در «سلام»ها مردم بروند سلام بدهند به اعلیحضرت و برای جان او دعای خیر بکنند؟! تا حالا این کارهایی که کرده، ده سال علمای اسلام را، سیاسیون ایران را ـ عرض بکنم که ـ بازاری و دانشگاهی و دانشکده ای را این حبس کرده است، عمر اینها را در حبس تلف کرده، این ده سالی که این عمر را تلف کرده هیچ؟ حالا آزاد؟ «حالا آزادیم». آزادی معنایش این است که از اول دیگر عمر تو برگشت؟! یا این عمر تلف شد، از بین رفت، یک جوان پیر شد در این زندان تو؟ من بعض جوانهایی که قبل از زندان دیده بودم، با من مصافحه می کردند، با حالا وقتی مقایسه می کنم، مقایسۀ یک پهلوان است با یک پیرمرد! تمام؟! هیچ اینها؟! ریشهای اینها سیاه بود، حالا آمده اند ریششان سفید است! مزاج اینها سالم بود، حالا آمده اند دردمند هستند؛ معالجه باید بکنند. حالا ما فرض می کنیم که ایشان نخیر، توبۀ صحیح نصوح کرده است؛ آیا جرمهایی که کرده اند هیچ دیگر اینها؟ همین؟ همه عفو؟ ملت عفو بکند؟!
مهلت دادن به شاه یعنی نابودی ایران
«بیایید به ایران فکر بکنیم»! از فرمایشات ایشان و وزیرشان است که «بیایید به ایران فکر کنیم»! خوب، ما داریم به ایران فکر می کنیم. ما حالا چند سال است که داریم به ایران، این ملت ایران دارد به ایران فکر می کند که این نهضت را کرده است برای اینکه می بیند ایران از دست دارد می رود؛ رفت از دست. می خواهد این ایران را نجات بدهد. به ایران فکر می کند که نجاتش بدهد. بیاییم شما را دوباره باز کنیم راهتان را برای زیادتر چپاول کردن و زیادتر پیوست کردن ایران را به قدرتهای بالا؟! که به ایران فکر می کنیم! فکر کنیم به ایران برای اینکه خیانت کنی به ایران؟! فکر کنیم که ایران خوب است که باز ایران ـ این از افکار ایشان است ـ باز ایرانی ها نرسیده اند به آنجا که آزادی را به آنها بدهند! ایرانی ها باید تحت مِهْمیز اختناق و نظامی و چکمۀ خارجی باشند و داخلی! آقا می فرمایند که باز ایرانی ها نرسیده اند به آنجایی که آزادی به آنها بدهیم! این منطق اینهاست. و آن مردک می گوید که از بس آزادی زیاد دادند این صداها بیرون آمده
است! کارتر می گوید که یک آزادی «تندی» داده بودند، از این جهت مردم صدایشان درآمده است!
این حرفهای اینهاست که دارند می زنند. باید چه بکنیم ما با این جمعیت؟ غیر از این، الآن غیر از این راهی هست که این گلوی کثیف را فشار بدهند تا اینکه تمام بشود این قضایا؟ دیگر ما راهی غیر از این داریم؟ راه آشتی ای هست؟ راه اینکه ایشان باشد باز در ایران هست؟ یا خیر، این راهْ راهی است که انتحار ملت است. این راه راهی است که ملتِ ما را به باد خواهد داد. این تزْ تزی است که ایران را تباه خواهد کرد؛ بدتر از این خواهد کرد. تا حالا هر چه کرده فساد بوده، و حالا مهلت می خواهد برای حمله های بعد! خدا می داند که اگر مهلت به او بدهند، اگر ملت ایران به این آدم مهلت بدهد، خدا می داند که ضربه ای به شما می زند که دیگر سر بلند نکنید. من قبل از این هم این مطلب را گفته بودم که مهلت ندهید به این، که ضربه می زند و حالا یک سال است دارد ضربه می زند و از این بدتر خواهد کرد.
این حرفهایی هم که حالا می زنند، اگر چنانچه این حرفهای خود شاه است که دیگر بچه گانه به نظر آدم می آید. اگر من بروم دیگر ایران از بین خواهد رفت! اگر من بروم تجزیه می شود! بیایید به ایران فکر کنیم! اگر من بروم ایران تجزیه می شود! آن طرف روسها می آیند، آن طرف امریکایی ها می آیند! حالا برای قدرتمندی ایشان است که نمی آیند! و نیامده اند هم تا حالا! [خندۀ حضار] ما ارتشمان که با مستشارهای امریکا دارد اداره می شود، پایگاههایی که در چندین جای مملکت ما درست شده است که امریکایی ها درست کرده اند، نفتمان هم که دارند آنها می خورند، گازمان هم که دارند شوروی ها می برند، ما الآن همۀ چیزهایمان مستقل و آزاد؟! و خود ایشان گفتند که لیست می فرستادند امریکایی ها، از سفارتها لیست وکلا می آمد که شما اینها را باید وکیل کنید! و چاره ای هم جز این نبود. منتها دنبالش این ادعا را می کردند که بله، این آن وقت بوده! یعنی زمان پدرم بود ـ آن پدری که آنقدر این برایش تعریف می کرد، همین را گفت. خوب آن وقت بود، من حالا دیگر این کارها را نمی گذارم بکنند! حالا دیگر قضیۀ
دوستی نیست. حرفها، حرفهایی است که نمی گیرد دیگر. درست نیست این حرفها.
و الآن یک تکلیفْ بیشتر از برای ایرانی ها نیست و آن اینکه این نهضت را محکم نگه دارند و هر چه می توانند بکوبند این دستگاه را تا برود از بین. اگر سستی بکنند و بکنیم، خیانت کرده ایم به این ملت و خیانت کرده ایم به اسلام و قرآن کریم؛ برای اینکه این آدم باهمه چیز ما بد است. این دشمن خونخوارِ همه چیز ماست! اگر یک کسی سستی کند در این قضایا، اهمال کند در این قضایا، کلمه ای بگوید که همراهی باشد با این آدم، این خائن به ملت است، خائن به اسلام است، و باید احتراز کرد از او. تکلیف همۀ شما، همۀ شمایی که در خارج هستید، این است که با ملت ایران همراهی کنید، پیوند کنید به ملت ایران.
مخالفت شاه با رشد فکری جوانان
از این مطلبی که سؤال کردند از من این آقایانی که از خارج آمده بودند، از آلمان آمده بودند، که ما راجع به این کاری که داریم می کنیم، این کاری است که اینها ـ قبل از این آقایان هم، جلوی اینها هم یک دستۀ دیگر چند روز پیش از این آمدند به من گفتند، اینها هم همین مطلب را با اضافۀ یک کلمه ای گفتند ـ آقایان خودشان اعتقادشان این است که این کاری که اینها دارند می کنند برای ایران منفعت که ندارد، یک خطری برای ایران هست. و این تا اینکه آن (آقایان هم تصریح کردند) کار تا آن وقتی که نفت ما از بین برود، این هم کارش تمام می شود. این نمی شود جای نفت را بگیرد برای اینکه عمرش بیشتر از این نیست. این را آن آقایان می گفتند. این اطلاعْ دیگر مال خود آقایان است که باید داشته باشند. و آن آقایان می گفتند که ما که در اینجا، در این بنگاه داریم کار می کنیم، ما را به یک حدی دارند نگه می دارند و نمی گذارند رشد علمی کنیم. پس شما در اینجا نه نتیجۀ علمی می برید و نه خدمت به وطن می کنید بلکه می گویید مضر است. و اگر چنانچه اینطور تشخیص دادید، باید نروید در این بنگاه. باید یک کار دیگر انجام
بدهید. تکلیفْ محول بر تشخیص خودتان است. اگر شما آقایان تشخیص دادید که این یک بساطی است برای اینکه شماها را، جوانها را نگذارند قوه هایشان، استعدادهایشان شکوفا[یی] پیدا کند، چنانکه دانشگاههای ما اینطوری هست، چنانکه همه جای ایران این جوری است که نمی خواهند بگذارند جلو بروید شما، می خواهند شما را همچو به یک حد عقبی نگه دارند تا اینکه تحت فرمان اجانب که می خواهید واقع بشوید اعتراض نداشته باشید، شما را به یک حد محدودی نگه می دارند، کارشناسها را از خارج می آورند و کارِ، چیزهای ملت ما قوای ملت ما صرف این می شود که فرمان از کارشناسها ببرند، و به عبارت دیگر اینها عملگی بکنند و آنها آقایی بکنند، اینها عملگی بکنند و ماهی چند غاز بگیرند، آنها آنجا بنشینند و پیپ بکشند و یک طرح برخلاف و ضد ملت ایران بدهند، و در ماه نمی دانم چقدرها ... خدا می داند چقدر می گیرند.
نقشه جدا کردن مردم از اسلام
اصلاً از اول نقشه این بوده است. از زمان رضا شاه این نقشه ها بود که باید این ملت را عقب نگه داشت؛ باید این ملت را از دیانتش منفصل کرد. اینها می دانستند که این چیزی که اعتراض است و آن چیزی که محرک مردم و جامعه می تواند باشد قرآن کریم است وآنهایی که از قرآن متابعت می کنند. از زمان رضا شاه این مطلب پیش آمد که اسلام را وخدمتگزاران به اسلام را ـ هر دو را کوبید. یک خطابه در تمام ایران نبود؛ یک منبر در تمام ایران نبود ـ همۀ منابر تعطیل بود که سر تا تهِ ایران در ماه محرمش، در ماه رمضانش، هیچ چیز نبود! هر آخوندی از منزل در می آمد گرفتار شده بود، [گرفتار] می شد و می بردند او را به کلانتری. همین طور عبایش را می بریدند با جامه اش می گفتند: برو بیرون. آن یکی را رها می کردند، آن یکی را می گرفتند جای دیگری. همان وقت چه جنایاتی این مرد کرد به اسلام و مسلمین. بعد هم به ارث داد به این مرد، و این را همه دارید می بینید دارد چه می کند؛ یعنی آن صفحه ای که ظاهر است می بینید؛ این صفحاتی
که در باطن است و آن مطالبی که در باطن است و من و شما مطلع نیستیم، و اشخاص مطلع الآن جرأت نمی کنند حرف بزنند و بعد صدایش درمی آید، آنها الی ماشاءالله است. ما الآن نمی توانیم تصور کنیم که اینها چه کرده اند با این مملکت، اینها با این اسلام چه کرده اند، با این مسلمین چه کرده اند، با این ملت چه کرده اند، با ذخایر ما چه کرده اند.
شاه، نابودکنندۀ ذخایر طبیعی و انسانی ایران
ما دوتا ذخیره، یک ملت دوتا ذخیره ممکن است داشته باشد که ایران داشت: یکی ذخیره های مادی زیرزمینی، یکی هم ذخیره ها[یی] که عبارت از این جوانها بود ـ اینها هم از ذخایر ملت است دیگر ـ این هر دوی اینها را تباه دارد می کند و تباه کرد. اما مواد طبیعی را: نفتش را که آنطور داد و گازش را آنطور داد و دارد می دهد، و مراتعش را آنطور به قول خودش «ملی» کرد لکن به دیگران داد و جنگلهایش را به دیگران داد و همۀ اینها را داده به غیر. اینها اسناد به من نوشته بودند منتها نوشته اش حالا پیش من نیست، نوشته اش نجف مانده است. همۀ اینها را به غیر داده اند. زراعتمان را که بکلی از بین برده است. بعد از سی سال دیگر که نفت ـ اینطور اگر بدهند ـ تمام می شود! اگر به اینطور دست و دلبازی نفت ما را به غیر بدهند، بعد از سی سال ـ چند سال دیگر تمام می شود. آن روزی است که نه ملت ما نفت دارد، نه زراعت دارد. اگر این آدم باقی باشد، بعد از سی سال دیگر یک ملت گدا! الآن نصف ملتْ گداست، آن وقت تمام ملت گدا خواهد شد! پشتوانه هیچ چیز ندارد. این را اگر مهلتش بدهید آقا، تمام حیثیات مادی و معنوی شما را از بین می برد.
این راجع به ذخایر ما که زیرزمینی اش و روی زمینی اش. و راجع به جوانهای ما که از ذخایر بزرگ ما هستند، نمی گذارند اینها تحصیل کنند؛ رشد فکری برای اینها نمی گذارند. اینها را تا یک ـ حتی آن کس که خارج آمده و تحصیل می کند جوری کرده اند که این اینها تحصیلشان تحصیل حسابی نشود ـ به یک حدی می خواهند اینها را نگه دارند که در همان حد، همان عملگی برای آنها بکنند! همین. نمی گذارند قوۀ اعتراض در اینها پیدا بشود، نمی گذارند رشد فکری در اینها پیدا بشود که مقابل اینها
بایستند و نگذارند اینها اینقدر چپاول کنند.
لکن حالا بحمدالله این بت شکسته شد و این سد برداشته شد، و برداشته خواهد شد بعد زیادتر. و ملت ما قیام کرد و شجاعت خودش را و بیداری خودش را در تاریخ ثبت کرد ملت. ملت اثبات کرد که نه نیرنگهای شاهانه و نه چماقهای شاهانه نمی تواند جلوی این را بگیرد! نه حکومت نظامی و نه نخست وزیر نظامی، اینها دیگر قابل این نیستند که جلوی یک ملت را بگیرند. امروز که حکومت نظامی است و دولت نظامی است ـ همین امروز ـ در ایران باز همان نهضتها و همان حرفها و همان «مرگ بر شاه»ها الآن هم موجود است در ایران.
حمایت ابر قدرتها از شاه برای تأمین منافع خویش
نمی شود یک ملتی را [اغفال] کرد. از این حرفهایی که کارتر می گوید که ما همراهی می کنیم و ما همچو نوکری را نمی توانیم از دست بدهیم و این منافع ما را در ایران چه می کند، و مال انگلستان می گوید مردکه خیر، ما نمی توانیم بنشینیم کسی که منافع ما را در آنجا چه می کند! خوب، ما برای همین جهت داریم فریاد می زنیم که این آدم آمده است که منافع انگلستان و امریکا و شوروی را تأمین کند! این خائن است! این مخالف با همه چیز ملت ماست، قانوناً این دیگر سلطان نیست، از اول هم نبوده است! این سلسلۀ پهلوی از اول به غیرِ قانون سلطنت کرده. از اول با سرنیزه مجالس را درست کرده اند. مجلس ملی ما نداشتیم هیچ وقت. مجلس ملی که سلطنت او را، مجلسی که سلطنت او را تثبیت کرد مجلسی بود که با سرنیزه درست شده بود. این را من اطلاع دارم و شاهد قضیه بودم، و هر که همسن من است او هم اطلاع دارد و شاهد بوده است. یک سلطنت غیر قانونی و یک مجلس غیرقانونی و یک دولت غیرقانونی دارد بر ما حکومت می کند، بعد آقا می گویند که ما انتخابات را آزاد قرار می دهیم! اصلاً انتخاباتْ غیرقانونی است با وجود شما! شما وجودت غیرقانونی است، انتخابات یعنی چه؟! انتخابات آزاد یعنی
چه؟! باید قانونی باشد، انتخابات را باید شاه ـ به حَسَب قانون ـ باید شاه امرش را بدهد؛ تو شاه نیستی! تو یاغی هستی! یک آدم یاغی تو هستی، برخلاف قانون دراین مسند نشستی.
تبلیغات علیه اسلام
مهلت ندهید آقا. همه، همه موظفیم و اگر کوتاهی کنیم، همه خائنیم. [صلوات حضار] و من امیدوارم که شما جوانها با وحدت اراده و با وحدت عمل، بدون اینکه با هم اختلافی بکنید، همه یکصدا باشید و پشتیبانی از این نهضت بکنید که این نهضت به نفع مملکت شما، به نفع خود شما[ست]. و تبلیغاتی که در اطراف این مسائل می شود، این تبلیغات همه تبلیغات شاهانه است. اینکه اسلام نمی تواند دیگر حالا اداره بکند، مال چهارده قرن پیش است، اسلام دیکتاتوری دوم است، اسلام نمی تواند که حاجات فعلی مردم را برآورد، اسلام دعوت به ارتجاع می کند، از این مسائلی که دیگر کهنه شده ... ـ اینها دیگر کهنه شده ـ این در ده ـ بیست سال پیش از این ممکن بود یک کسی یک چیزی بگوید ولیکن حالا دیگر کهنه شده. همین آقایی که «ارتجاع سیاه» می گفت و ـ عرض می کنم که ـ دو شیء غیرمبارک، ارتجاع ـ ارتجاع سیاه و سرخ، اینها دارند مملکت را چه می کنند! حالا آمده دستش را دراز کرده که مراجع عظام و روحانیون اَعلام بیایند و با من کمک کنند که من این جنایات را توسعه بدهم و زیادش کنم و ادامه اش بدهم! [خندۀ حضار] این وضع ایشان این بود. این حرفها کهنه شده.
شیوۀ زندگی و رهبری رؤسای حکومت اسلامی
اسلام آن اسلامی است که در نیم قرن فتح کرد تمام این ممالک را، برای اینکه آدمشان کند. نه فتح اسلام مثل فتح ـ سلطنتهای ـ سلطانهای دیگر، مثل فتح نادر شاه است؛ خیر. آن طرز حکومت اسلام طرز حکومت آدم سازی است. شما خود رؤسای اسلام را باید ملاحظه کنید مثل پیغمبر اکرم که رئیس اسلام است، امیرالمؤمنین که بعد از او رئیس اسلام بود. شما خود آنها را ببینید که وضعشان چه جوری بوده. دیکتاتوری بوده است؟
پیغمبری که با مردم دیگر وقتی می نشست معلوم نبود آقا کدام است و نوکر کدام است و ـ عرض می کنم که ـ اصحاب کدامند و خود پیغمبر کدام است. پیغمبری که با مردم همان جور می نشست و با هم همان طور جلسه می کردند، و همان طور جلسه شان جلسۀ بنده ها و فقرا بود، و زندگی اش زندگی فقرا بود، و بیت المالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف نمی کرد، مثل یکی از فقرا زندگی می کرد و با مردم وقتی که معاشرت می کرد، وقتی که اعلام می کرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقی دارد به من بگوید، یکی پیدا نشد ـ غیر یک نفر آدمی که اشتباه گفت برای یک غرضی ـ که بگوید تو دهشاهی از ما برداشتی، که بگوید یک ظلمی تو به من کردی. این آخر عمر فرمود هر که حقی دارد به من بگوید. هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمی کردی، یک بدی گفتی ـ عرض می کنم که ـ به این ملت یک ـ نعوذبالله ـ خیانتی کردی. فقط یکی در بین اینها پاشد گفت شما یک شلاق به من زدی! گفت به او بیا عوض آن را [بزن]؛ گفت به اینجای من ـ گفت ـ بیا عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه [شد]. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من این را گفتم که اینجا را ببوسم. یعنی دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودی. شما در حکومتهای دنیا یک همچو حاکمی پیدا کنید. ما یک همچو حاکم، دنبال یک همچو حاکم می گردیم. البته نمی توانیم پیدا کنیم این جور اما دنبال این می گردیم که لااقل به بعض احکام این حاکم عمل بکند؛ خیانت نکند به این ملت، نخورد مال این ملت را، برندارد مال این ملت را ببرد به امریکا و به سایر ممالک، و ویلا برای خودش و بچه هایش و طایفه اش درست بکند!
پیغمبر وقتی که از دنیا رفت هیچ چیز نداشت. این هم آن حاکم دوم که دیگر توسعۀ حکومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقریباً. آن هم آن حاکم که زندگی اش ـ یک پوست داشت، آنجا شبها روی آن دوتایی (زن و شوهر) می خوابیدند، که حضرت امیر باشد و فاطمۀ زهرا ـ سلام الله علیها ـ و روزها علف شترش را روی آن می ریختند که علف بخورد آن. این بارگاه، تخت و بارگاه اعلیحضرت سلطان! کار می کرد، مثل سایر عمله ها کار می کرد! نداشت این جایی را ... نداشت. نه کار می کرد که
جمع بکند، کار می کرد و وقف می کرد. همان روزی که با او بیعت کردند، بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ کاری که انجام می داد! آنجا یک چشمه ای را می خواست حفر کند؛ خودش با دست خودش حفر کرد. وقتی درآمد، تبریکش کو؟ گفت خوب این تبریک را برای ورثه بگو، بیاور قلم و کاغذ. و قلم و کاغذ [آوردند]. همان وقت وقف کرد برای یک جهتی. آن هم زندگی و خوراکش که از نان جو نگذشت؛ بالاتر نبود؛ آن هم چند تا لقمه بود. ما یک همچو حاکمی، دنبال این می گردیم. پیدا نمی کنیم البته؛ خود ایشان هم فرمود که خوب، شما طاقت ندارید اینقدر لکن تقوا داشته باشید.
ما دنبال یک حاکم تقوادار، تقوای سیاسی لااقل داشته باشد، نخورد مال این ملت را، هدر ندهد مال این ملت را، ما دنبال این می گردیم. ما [که] می گوییم حکومت اسلامی، می خواهیم یک حکومتی باشد که یک قدری شبیه باشد به این حاکمهای ما. اینها کجای حکومت اسلام دیکتاتوری بوده است که آقایان سخت از این می ترسند! دیکتاتوری چیست؟ حکومت اسلامْ حکومت قانون است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی یک خلاف بکند، اسلام او را عزلش کرده. یک ظلم بکند، یک سیلی به یک کسی بزند ـ ظلماً ـ اسلام او را عزلش کرده، او دیگر قابلیت از برای حکومت ندارد. این دیکتاتوری است؟ حکومت قانون است، قانون خدا؛ یعنی حاکم، یعنی شخص اول مملکت، اگر یک کسی یک چیزی داشته باشد، شکایتی داشته باشد از او، پیش قاضی می رود و او را حاضرش می کند و او هم حاضر می شود. چنانکه شد، حضرت امیر این کار را کرد. ما هم یک همچو حکومتی می خواهیم: حکومت قانون. قانون، آن هم آن قانون؛ آن هم قانون مترقی اسلام.
مخالفت اسلام با فساد نه با تمدن
اینها می ترسانند شما را از حکومت اسلامی. می گوید اگر حکومت اسلامی باشد زنها را می کنند توی یک اتاقی درش را قفل می کنند تا آخر، تا آخر اینها توی این اتاق باقی باشند. زنها در صدر اول اسلام جنگ می رفتند! در لشکرها در طول جنگ بودند برای مداوای زخمها. بیشتر از انتظار. شما یک سینمای اخلاقی، یک سینمای آموزنده
بیاورید، اگر یک کسی با آن مخالفت کرد. با آن مراکز فسادْ دولت اسلام مخالف است، نه با تمدن مخالف است. این تمدن است که سرتاسر یک مملکتی اینقدر مرکز فساد داشته باشد؟! کتابخانه نداشته باشد، مرکز فساد داشته باشد؟ با این مخالف است؛ نه با ترقی مخالف است. مردک در یکی از حرفهایش آن وقت که ما قم بودیم، در یکی از حرفهایش گفت که این آخوندها می گویند که ما نمی خواهیم این تمدن را! اینها می خواهند با الاغ بروند از این طرف به آن طرف! خوب، آدم چه بکند با یک همچو آدمی؟ حالا آمده است بعد از اینهمه حرفهایی که یکوقت گفت که این ملاّها مثل حیوان نجس هستند از ایشان احتراز کنید! یکوقت گفت که اینها مثل کرمهایی می مانند که در نجاست می غلتند! همین آقا [که] به جامعۀ روحانیت این حرفها را زد، حالا آمده است می گوید که «مراجع عظام و علمای اعلام». خوب، می دانند دروغ می گویی! [خندۀ حضار] احتمال صحت [کسی] بدهد، نقص دارد در ادراک!
در هر صورت، خداوند شماها را تأیید کند؛ موفق باشید. همه با هم باشید. آقا اگر چنانچه متفرق بشوید، کاری از پیش نمی برید. یکی یکی کاری از پیش نمی برد؛ همه با هم مجتمع: یدالله مع الجماعة. [صلوات حضار].