سخنرانی
زمان: 11 آبان 1357 / 1 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: تغییر معانی در فرهنگهای وابسته، اقتصاد ویران ایران
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
[بسم الله الرحمن الرحیم]
«فضای آزاد سیاسی» یعنی اختناق!
از چیزهایی که ما در این عصر با آن مواجه هستیم، این لغات و واژه هاست که عوض شده است. بسیاری از واژه ها و لغتهاست که در عصر ما در ایران یک صورت دیگری پیدا کرده و یک لغت نامۀ جدیدی باید برایش باز بکنند. مثلاً از لغاتی که حالا استعمال می شود «فضای باز سیاسی» [است] که آن در کلمات شاه زیاد دیده می شود که یک «فضای باز سیاسی» ما در ایران اعطا کردیم و ایجاد کردیم! و در کلمات اربابهایش هم ـ مثل کارتر ـ همین مسئله تکرار می شود هی که: شاه یک فضای سیاسی [ایجاد کرده]. همین دیروز ظاهراً ولیعهد را یعنی پسر شاهْ ـ ولیعهد، البته به هر جهت این هم مثل اوست ـ برده اند پیش کارتر و ایشان باز تقدیر کرده است از شاه که «آزادی» داده است! این یکی از لغتهایی است که در عصر ما معنای خودش را از دست داده، یک معنای دیگری [پیدا کرده].
«فضای باز سیاسی» در ایران یعنی اختناقِ همه چیز! سانسور همۀ مطبوعات و جلوگیری از هر اظهارنظر! بشر در اظهارنظر خودش آزاد است، «فضای باز سیاسی» یعنی جلوگیری از هر اظهارنظری! در زندگی خودش، در مقدراتِ خودش هیچ حق اظهارنظر ندارد! مطبوعات هیچ حق ندارند که یک کلمه برخلاف آنکه دیکته به آنها می شد بنویسند! خوب، حالا اخیراً یک قدری اینها صحبتهایی می کنند و رادیو هم همین طور؛ و این توجه عمومی و این مشتهای گره کردۀ برادران ما در ایران ـ این ـ موجب این شد که نتوانند دیگر همچو آنطور که دلشان می خواست عمل بکنند. حالا هم باز به آن آزادی
نیست و لهذا می بینید که در تمام این روزنامه ها و در تمام این رادیوها و دستگاه تبلیغی، آن نقطۀ اصلی را باز نمی توانند ذکر کنند. همه مان می دانیم، همه شان می دانند، همۀ مطبوعات و ارباب مطبوعات می دانند این را که آن نقطۀ اصلی ـ که البته نقطۀ اصلی که عرض می کنم نقطۀ اصلی در این صف نوکرها، نه در آن صف اربابها ـ آن نقطۀ اصلی عبارت از شاه است. یعنی تمام این جنایتهایی که در ایران واقع شده است در عصر ما ـ در این عصر ـ تمام این جنایتها با امر شاه است. امکان ندارد که یک سربازی سرِ خود آدم بکشد، یا یک صاحبْ منصبی سر خود اجازۀ آدمکشی بدهد، یا یک وزیری، یک ـ نمی دانم ـ نخست وزیری همچو قدرتی داشته باشد که سر خود دستور کشتن، دستور زخم زدن، این دستورات را بدهد. تمام این جنایتهایی که واقع شده و واقع می شود با امر مستقیم شاه است که باید بزنید. در 15 خرداد ـ از قراری که معروف شد ـ فرماندارْ خودِ او بوده است و با هلیکوپترش بالای شهر [پرواز] می کرده است و امر می کرده. امرش این بوده است که به جاهایی بزنید که دیگر زخمی نباشد، [به ]مریضخانه ها، به جاهایی بزنید که بکشد!
«آزادی» و «فضای آزاد سیاسی» معنایش این است که هیچ کس حق اظهارنظر ندارد، چنانچه مطبوعات ما حالا هم حق اظهارنظر ندارند! اگر یک وقتی آزاد بشود مطبوعات ما و دستگاههای تبلیغاتی، از قبیل رادیو و تلویزیون و اینها، آن وقت معلوم می شود قضیه چه هست و چه بوده؛ یعنی حالا نه من و نه شما و نه اکثر مردم اطلاع نداریم از اینکه چه گذشته است. ما اطلاع از این ظواهر داریم؛ از این خیابانها که کشته ها تویش پُشته شده است و از این ظواهر امر، از این سطح ظاهری ماها اطلاع داریم؛ از آن سطح باطن و از آن مسائلی که بر ایران گذشته است و می گذرد و زیر پرده است، از آنها ما الآن اطلاع نداریم؛ لکن اشخاصی هستند که اطلاع دارند و در عمق مسائل بوده اند، و حالا شاید همۀ چیزها هم نباشد لکن خوب بیشترش در تواریخ هست. الآن شما مطمئن باشید که کتابها نوشته شده است لکن اینها نتوانسته اند این کتابها را طبع کنند و منتشر. و آن وقتی که آزاد بشود به معنای حقیقی، آن وقت است که این کتابها بیرون می آید؛ آن وقت مطبوعاتْ دیدنی
است. حالا هم باز مطبوعات ما سانسور است و لهذا اسم جانیِ حقیقی در هیچ یک از مطبوعات ما نمی شود منعکس بشود، و نشده است. و در خطابه های هیچ یک از رجال باز یک همچو مطلبی که جانی حقیقی را معرفی کنند، این کسی که همۀ جنایات را کرده است، این شخصِ محمدرضا پسر رضا، هیچ نتوانسته اند تا حالا بگویند ولی مردم می گویند، این در لسان مردم، بچه های دوازده ساله و ده ساله می گویند، مردم توی خیابانهای قم و تهران و سایر شهرستانها می گویند مطلب را؛ اما رجال ما نمی توانند بگویند!
مادران نمونۀ شهید داده
به این تودۀ مردم ... نمی شود خیلی دست درازی کرد؛ یا حاضرند تودۀ مردم به اینکه کشته ای هم بدهند بلکه کشته هایی بدهند بلکه جوانهایشان را هم می دهند، بعد هم افتخار می کنند؛ مادرهای امروز نمونه است، خدا می داند. یعنی در طول تاریخ مثل این مادرها ما نداشتیم الاّکم، که فرزندانش کشته بشود و بعد بیاید بگوید که نه، من افتخار دارم. بعضی از جوانها به من می گفتند که این مادرها ما را گرم نگه داشته اند؛ این عکس العملِ این مادرهای جوان مرده، ما را زنده نگه داشته و گرم نگه داشته برای اینکه اینها هستند که به ما شجاعت می دهند، اینها هستند که ما را تشویق می کنند. این «فضای آزاد سیاسی» ماست! یعنی این لغت تغییر کرده است و معنایش را از دست داده. معنایش الآن در منطق آقای کارتر و منطق شاه این شده است که همۀ این اختناقها اسمش شده است «فضای آزاد سیاسی»!
«تمدن بزرگ» یا وابستگی فرهنگی؟!
از لغتها: «تمدن بزرگ»، «دروازۀ تمدن بزرگ»! «تمدن بزرگ» هم از آن چیزهایی است که ـ این واژه ای است که ـ معنای خودش را از دست داده؛ یک معنای دیگری در منطق اینها دارد. این هم در لسان شاه زیاد است! در لسان کارتر هم که پدربزرگ ایشان است! در لسان او هم شبیه این هست که تمدن بزرگ. اینها ـ «تمدن بزرگ» در لسان اینها هم این است که تمام آثار تمدن یک ملت زیر پا و سرکوب بشود! فرهنگ یک ملت در
رأس تمدن بزرگ واقع شده که فرهنگ باید یک فرهنگی باشد موافق با تمدن؛ و فرهنگ ما وقتی که ملاحظه می کنید یک فرهنگ وابستۀ غیرمترقیِ منحط که جوانهای ما را نگذارند یک قدم بالاتر از یک حدی ـ تا یک حدی ـ یک قدم بالاتر بروند. در ایران که اینطور است هیچ، این جوانهای ما که آمده اند در خارج: همین دیروز پریروز دیشب، کیْ، چند تایشان ـ جوانهای خوبی ـ آمدند اینجا تو این اطاق پیش من گفتند که ما در فلان مملکت ـ که حالا دیگر یادم هی زیاد نمی ماند ـ ما در آنجا تحصیل می کنیم لکن به ما چیزی نشان نمی دهند. ما همانجا هستیم به اسمْ! گفت ما تحصیلاتمان در ایران به یک حدی بود، اینجا که آمدیم ما را در حد پایین تر الآن دارند استعمال می کنند! در حدپایین تر! و ما همین طور اینجا هستیم بیخود. و شما اجازه بدهید که ما برویم به ایران، آنجا بلکه یک کاری انجام بدهیم، یعنی کاری با برادرانمان انجام بدهیم.
جلوه هایی از فرهنگ وابسته
در ایران بنا بر این بوده است که یک فرهنگ وابسته، فرهنگ «وابسته» به معنای اینکه یک فرهنگی داشته باشیم ما، دانشگاه داشته باشیم، نگویند دانشگاه نداریم، دانشکده، دانشگاه، دانشسرا، همۀ این الفاظِ موافق با فرم تمدن، الفاظش را داشته باشیم لکن محتوا نداشته باشد که صورتْ شبیه تمدن ولی توخالی! از اولی که مدارس در ایران ـ مدرسه ای که می خواسته که یک رشدی بکند ـ در ایران تأسیس شده ـ از اول اینطور بوده منتها به این فساد نبوده ـ از اول اینطور بوده که بنا براین بوده است که نگذارند یک فرهنگ به معنای واقعی در ایران تحقق پیدا بکند؛ برای اینکه آنها می دانستند که اگر یک فرهنگ حقیقی واقعی و یک تحصیلکرده های صحیح در ایران پیدا بشود، مزاحمت خواهند کرد؛ با مقاصدی که آنها دارند و با منافع آنها، که منافعشان چپاول کردن مال این ملت است، مزاحمت دارد. اینها از اول نقشه را جوری کشیدند که این فرهنگْ یک فرهنگ که قابل این باشد که این جوانهای ما را ترقی بدهد و یک جوان فرهنگی صحیح بار بیاورد، از این مانع شدند. و حالا دیگر به آن شکوفایی، مسئله ای که آنها خواستند، درآمده که اصلش هیچ فرهنگ ما صورت فرهنگ به معنای واقعی ندارد؛ و جوانهای ما را
عمرهایشان را دارند ضایع می کنند. یعنی رفتن در این دانشکده ها و در این دانشگاهها جز تضییع عمر معلم و متعلم چیزی نیست. معلمها هم این را می دانند، متعلمها هم این را می دانند ـ همه می دانند لکن وضع اینطوری است. ما که می گوییم باید این ورق برگردد، پیچیده بشود تمام این نقشه هایی که خارجیها به دست این عمال خبیثشان در ایران پیاده کرده اند، باید اینها برداشته بشود، برای این است که ما می بینیم که هر جا دست بگذاریم فاسد است! اگر ما یک مدرسه و دانشگاه به معنای حقیقی داشتیم، چطور وقتی که ثروتمندهای ما ـ خود «عالیجناب» ـ وقتی یک کسالت پیدا می کنند، باید از خارج یا بیاورند، یا اینها را منتقل کنند به خارج. باید بروند لندن خودشان را معالجه کنند؟! چطور از لندن هیچ وقت نمی آیند تهران خودشان را معالجه کنند یا جای دیگر بروند؟ باید از اینجا برویم ـ از ایران باید بروند به لندن برای معالجه! این دلیل بر این است که ما طبیب نداریم به معنای حقیقی. طبیب داریم، طبیبْ تصدیق هم گرفته، دیپلم هم دارد، همه چیز دارد، «پروفسور» هم به او می گویند! اما به معنای واقعی ندارد؛ محتوا ندارد، صورت است. یک چیزی که این هم از آنهایی است که تغییر کرده، از همان لغات است که تغییر کرده، «پروفسور» هم هست یعنی این لفظ را گذاشته اند روی یک معنایی که آن معنا را ندارد، محتوا ندارد و لهذا وقتی که یکی مریض می شود می گویند نه، باید برود، باید برود لندن! طبیبها هم می گویند باید برود لندن. خودِ طبیبها! طبیب هم که آمده، می گویند اینجا ـ خوب اینجا دیگر معذوریم، بروند آنجا! ایشان برود لندن معالجه کنند! این فقر ماست در فرهنگ؛ فقر ماست در دانشگاهها؛ در دانشکده ها. و اینها می خواهند ما فقیر باشیم. برای چه ما طبیب داشته باشیم؟ باید یک قدری این ملت احتیاج داشته باشد، وابسته باشد! ملت هم می خواهند وابسته باشد به این دولتهای دیگر و به ملتهای دیگر. وابستگی همین است که فرهنگمان وابسته است و دلیلش این است که ما فرهنگ داشته ایم، اما حالا می خواهیم یک سدی درست کنیم، چطور قرارداد سد را باید ما با
شرکت امریکایی، شرکت ـ نمی دانم ـ کجا، شرکت کجا، قرارداد سد با آنها، روی چه زمینه؟ چرا عمله ها همه از ایرانند؟ آنکه باید خشت بکشد و ـ عرض می کنم ـ شن بکشد به دوشش با یک قیمت کمی، یک اجر کمی، یک اجرت کمی بگیرد و از صبح تا غروب کار کند، آن از ایران حساب می شود! در شرکت نفت همین طور. همه جا همین است. نقشه این است اصلش که ما به شکل یک کارگر درجۀ سه درآمده ایم و «تمدن بزرگ» هم داریم! تمدن بزرگ! محتوای این «تمدن بزرگ» در ایران عبارت است از یک دسته عمله، یا به شکل عمله، به شکلِ ـ فرض کنید که ـ فرهنگی و عمال برای این اربابها، نفت را حمل کنند و بدهند به حلقوم آقای کارتر و رفقای او! عملگی کنند اینها با یک قیمت کمی، یک اجر کمی و نفتها را حمل کنند برای آنها. سد هم می خواهند بسازند باید کارشناس بیاید، اوامر کند و نقشه به قول خودشان بکشد؛ برای نقشه کشیدنش چند میلیون دلار می گیرد که یک نقشه بدهد. یک شب بنشیند، یک نقشه ای می دهد ـ یا دو شب ـ آن وقت چند میلیون دلار او می گیرد! خوب ما چی؟ شما عملگی باید بکنید! ماها عملگی باید بکنیم، ما آجر باید حمل بکنیم! کاری دیگر از ما نمی آید. چرا نمی آید؟ برای اینکه ما فرهنگ نداشتیم، ما نتوانستیم که خودمان سد خودمان را بسازیم.
الفاظ بی محتوا!
هر چی را آدم دست رویش می گذارد در این «تمدن بزرگ»، الفاظش سر جای خودش است، الفاظ سر جای خودش است اما محتوایش را آدم می بیند ندارد. مهندس و نمی دانم دکتر و از این قبیل الفاظ زیاد است اما محتوا چیست؟ محتوا ندارد! در نظاممان هم که می رویم الفاظ زیاد است! اینقدر «سپهبد» و «ارتشبد» ما داریم که فوجها «سپهبد» و «ارتشبد» ما داریم! یکی از ظُرَفا می گفت در تمام امریکا دو تا ارتشبد ـ نمی دانم ـ سه تا ارتشبد، به صورت این معنی هست اما ایران صفها از ارتشبد هست، صدها ـ نمی دانم ـ سپهبد هست! آن الفاظ همه اش به قوت خودش باقی است لکن
محتوایش را وقتی بروی می بینی آقای «ارتشبد» محتوا ندارد!
ارتش رضا خان در برابر متفقین
در آن وقت که هجوم کردند این خارجیها به ایران قوای متفقین به ایران ـ قبل از آمدن آنها همین حرفها بود؛ این الفاظ بی محتوا بود که «اعلیحضرت» ـ آن وقت «اعلیحضرت» او بود دیگر، این آن وقت نبودش؛ «اعلیحضرت» او بود و همۀ ظلمها هم به ارث به این رسیده مع الاضافه! این چون رو به «تمدن» است اضافه کرده است! ـ اگر چه بکند دست همه را کوتاه کرده است. دیگر همۀ ایران همچو مستقل شده است که همه چیز چه شده است و لشکرْ چه و پلیسْ چه و از این حرفها. چون اهل علم و علما را کتک می زدند و به کلانتریها می بردند و اهانت می کردند و زنها را آنقدر به آنها ظلم کرده اند ـ که خدا می داند چه مصیبتها در ایران ما کشیدیم ـ و مردها را چه و بچه ها، همۀ بساط را درآورده بودند، در تبلیغات این بود که دیگر هیچ مملکتی در مقابل مملکت ما مثلاً کذا! آن وقت ظرفا می گفتند که «آن یکی که دو نداشت»، آن عبارت از آن چیزی بود که راجع به جنگی که اینها می خواستند بکنند و حفظ بکنند سرحدات را، اعلامیۀ اول بود، دیگر دومی نداشت! آن سه ساعت طول کشیده بود! وقتی رضا شاه به یکی از صاحب منصبها گفته بود چه، گفته بود که یک ربع هم نباید طول بکشد! ما چیزی نداشتیم، آنها همه چیز داشتند. سربازها را خودم توی خیابانهای تهران دیدم که راه افتاده اند همین طور، سربازخانه ها را رها کرده اند و راه افتاده اند توی خیابانها برای اینکه سرباز نبود، ارتش نبود. شما حالا خیال می کنید ما یک ارتشی دویست و پنجاه هزار یا سیصد و پنجاه هزار نفری داریم که ارتش است برای ما؟ الفاظ همان الفاظ است که در همۀ ممالک استعمال می شود، از صاحب منصبش گرفته تا پایین، الفاظش همان الفاظ است ولی محتوایش را وقتی که ملاحظه کنید محتوا ندارد؛ عوض شده همۀ چیزها. باقیش هم شما به همین ترتیب.
انهدام کشاورزی به نام اصلاحات!
هیْ «اقتصاد»! یکی از چیزها، خوب اقتصاد است؛ و ایشان هم از علمای اقتصاد است، خوب می داند اینها را؛ باید اینجا زندگی کند؟ نباید خدمت کند به مملکت خودش؟ اقتصاد ما چه! دیگر ما وابستگی نداریم! فلان. می رویم سراغ «اصلاحات ارضی»ای که این هم خودش یکی از لغات است. «اصلاحات»! می بینیم که آنقدر که فاسد کردند این زراعت ما را، آنقدر کشاورزی ما را برگرداندند به هیچ و منهدم کردند که ما در همه چیز محتاجیم، دستمان را دراز کرده ایم به اسرائیل که به ما حتی میوه بدهد! هر چه، گندم، جو، چه، هی دائماً دارد می آید که اگر یک روز جلویش را بگیرند این ملت باید گرسنگی بخورد! می گویند برای سی روز یا سی و سه روز ـ تمام زراعت ایران برای سی و سه یا سی روز ایران کافی است، مابقی آن را باید از خارج بیاورند! یک مملکتی که صادرکننده بود، حالا باید اینطور باشد. «اصلاحات»! کلمۀ «اصلاحات» محتوا ندارد. لفظْ لفظ خوبی است، خیلی قشنگ! «انقلاب سفید»! انقلاب «سفید»! انقلابش انقلاب است اما سیاه است! سرخ است! اینها ـ همۀ این حرفهایی که اینجاست ـ همه اش همان الفاظی است که خیلی لفظْ قلمبه است و جالب است، نقاشی شده است الفاظ اما این الفاظ را روی چه گذاشتند؟ وقتی زیر این لفظ را می بینیم چه دارد؟ کی چه چیز را معرفی می کند؟ وقتی زیر پرده را می بینیم، می بینیم محتوا ندارد! الفاظی است ... برای دلخوشی ماها ـ دلخوشی ملت ـ آن وقت که ملت نمی توانست صدا بکند و غافل بود از این مسائل؛ حالا این جور نیست دیگر، محتوا ندارد. «اصلاحات ارضی» یعنی بازار درست کردن برای امریکا و شعب امریکا و اذناب امریکا! ما بازار مصرفیم! آنها گندمهایشان زیادی است ـ که گاهی از زیادی برای اینکه خراب می شود می ریزند به دریا ـ خوب چه بهتر که «اصلاحات ارضی» شروع کنند! «اصلاحات ارضی» که شروع کردند، آن گندمها را دیگر [به] دریا نمی[ریزند] ... «اصلاحات ارضی» شده! گندمها دیگر تو دریا ریخته نمی شود،
گندمها را می دهند و پول می گیرند!
نفت در ازای پایگاه امریکایی!
از ما نفت می گیرند و اسلحه می دهند! اسلحه یعنی چه؟ یعنی چیزی که باید پایگاه درست کند امریکا در مقابل ـ مثلاً ـ شوروی! باید در ایران یک پایگاههایی درست کند؛ نفت می گیرد پایگاه درست می کند! این از معجزات امریکاست که هم نفت ما را می برد، عوض این نفت چه چیز؟ این هست که من پایگاه درست کنم در ایران! پایگاه درست کنم. و الاّ این اسلحه هایی که میلیاردها دلار، میلیاردها دلار اسلحه می دهند، ایران احتیاج به این اسلحه دارد؟! اصلاً همچو کارشناسی ما داریم که این اسلحه ها را به کار بیندازد؟! شما آسفالت هم که می خواهید بکنید کارشناس می آورید برای آسفالت، آن وقت این اسلحه هایی که آنها درست کرده اند ـ و با جهاز فنی ـ محتاج به اشخاصی است که فن این مسائل را داشته باشند، و [در] ایران الفاظش هست، محتوایش نیست. دیگر توپ را که نمی شود با الفاظ درست کرد! آن را با محتوا باید درست بکنند. محتوا ما نداریم.
این اسلحه هایی که آورده اند و «قیمت» نفت است، که این هم یکی از لغات است که محتوایش را از دست داده، که قیمت نفت را، «ارز» باید به ما بدهند. به جای اینکه به ما «ارز» بدهند، اسلحه می آورند در ایران برای خودشان یک پایگاهی درست می کنند، که اگر یک روز گرفتار شدند اینجا پایگاه داشته باشند! این وضع ایران است که زراعتش از آن طرف از دست رفته، نفتش از آن طرف از دست رفته و دارد می رود، دارند می برند، به این جور می برند. از همین جا، از همین مملکت «متمدن»، در ازای نفت، طیارۀ ـ نوشته بود ـ سیصد و پنجاه میلیون دلاری و پانصد و پنجاه میلیون دلاری! این طیاره را می خواهیم چه کنیم ما؟ ما می خواهیم بین مشهد و قم [و] تهران برویم، طیاره سیصد و پنجاه میلیون دلاری ـ آخر من تصورش را نمی توانم بکنم ـ آن باید بدهد به ما! نفت ما را ببرد، این هم مال اینجا ـ همه جا همین طور است.
عاقبت حزب فراگیر رستاخیز!
وضع ما اینطوری است که الفاظ خیلی جالب «اصلاحات ارضی». چه بساطی، مثل
«حزب رستاخیزْ» دیگر، حزب رستاخیزِ «فراگیر»! که در آنجا هم همان اولی که این حزب را به پا کردند، ما حرفهایمان را زده ایم. آنقدر که باید صحبت کنیم، صحبت کرده ایم. حالا راجع به این است که این «فراگیر» بودنش محتوا نداشت. با زور یک عده ای از خودشان، از سازمانی[ها] و اینها بودند. که مردم قبول نکردند، «بله» نگفتند. آنها هم که گفته بودند، معلوم شد همه زور بوده، برای اینکه همچو که یک قدری سستی پیدا شد از اطراف، آن کنار رفت، آن کنار رفت، آن کنار رفت، همه کنار زدند، رفتند سراغ کارشان. حالا شده یک حزبی که سایر حزبها را به حزبیت می شناسند، این را به حزبیت ـ اصلاً ـ نمی شناسند! این حزب «فراگیر»! خوب شما دیدید که راجع به این «حزب» چقدر حرف زد این آقا، چقدر! یکی از حرفهایش این بود که هر که این حزب را ـ این جزء همان «آزادی» است ها! ـ هر که این حزب را قبول کند، قبول کرده، هر که قبول نکند، تذکره اش را بگیرد و برود! اینکه اهل این مملکت نیست! تمام اهل این مملکت آنهایی هستند که داخل این حزب هستند! فراگیر! اما محتوایش چه بود؟ محتوایش هیچ چیز! محتوا نداشت. معلوم شد هیچ است این. و هکذا هر جایش را بگیرید. این الفاظ حالا اگر بخواهیم ما تفصیلش را بدهیم طولانی است، و من هم دیگر حال این را که اینقدر بحث بکنم ـ صحبت بکنم ـ ندارم.
دو راهی مرگ و زندگی
ان شاءالله که خداوند شماها را حفظ کند؛ و همه تان سرباز باشید برای ملت خودتان. آقا، مسئله را جدی بگیرید. الآن مسائل ایران یک مسائل جدی است؛ مسائل حیاتی است الآن مسائل ایران. باید شماهایی که در خارج هستید مسائل را جدی تلقی کنید. صحبتْ صحبتِ شوخی نیست، صحبتی است که الآن ایران در یک مرزی واقع شده است که یا باید نابود بشود و از بین برود ـ تا آخر ـ و یا باید حیات خودش را تجدید کند و موجودیت خودش را ثابت کند. الآن ما سر این دوراهی واقع هستیم. دو راه بیشتر ما نداریم: یا حیات و یا موت. موت ـ تا آخر رفتن. شما گمان نکنید که اگر ما یک قدم از این مطلبی که ملت ما الآن داردو آن اینکه این سلطنت بایداز بین برود، این رژیم ـ اصلش ـ باید
برود، این فاسد است، رژیم سلطنتی و شاهنشاهی از الفاظ بی محتواست، محتوایش فاسد است. این ملت می گوید این باید برود؛ ما استقلال می خواهیم، می خواهیم خودمان مملکت خودمان را اداره کنیم، نمی خواهیم تحت نظر دیگران باشد؛ مملکت مال ماست، خوب است مال ما، بد است مال ما، ما نمی خواهیم دیگران در مملکت ما دخالت کنند.
سیاست گام به گام یعنی سازش و شکست!
اگر ما یک قدم از این حرف عقب بنشینیم، یا به اصطلاح آقایان قدم قدم بخواهیم پیش برویم، یعنی قدم اول را ما حالا تسلیم بشویم که آقا سلطنت بکنند نه حکومت ـ تز آقایان این است، تز بعضیها این است که حالا این حرف را بزنیم، بیاییم بگوییم که ایشان سلطنت بکند نه حکومت! ـ معنیش چه است؟ معنیش این است: یک نفر آدمی که قریب سی سال خودش و قریب پنجاه و چند سال خود و پدرش به ما جنایت کرده است، جوانهای ما را کشته است، هَتْک حُرُمات ما را کرده است، مملکت ما را به غارت داده است، حالا آقا سلطان باشد! سلطان السلاطین! شاهنشاه! ما قبول کنیم این معنا را که ایشان حالا سلطان باشد، حکومت نباشد! اگر ما این مطلب را از اینهایی که تزشان این است قبول کنیم، اسلام را و مسلمین را و مملکت اسلامی را منهدم کرده ایم تا آخر؛ و این بالاتر[ین] خیانتی است که ما بر کشور خودمان بخواهیم بکنیم و به اسلام کرده ایم.
اگر این قدم را ما سست بگیریم و بگوییم حالا ما به همین حد، قلمهای ما را خرد خواهند کرد. این دفعه اگر این مار زخمی گرم بشود، همچو زهری بر ایران و ایرانی خواهد زد که تا ابد سرش را نتواند بلند کند. بیدار بشوید آقایان! ملتفت باشید! خیال نکنید که ما قدم قدم می خواهیم برویم؛ این غلط است. این تز غلط است. یا شاهنشاهی حالا باشد، به قانون اساسی عمل بکنید و انتخابات آزاد! اینها چیزهایی است که خود شاه تزریق می کند؛ این چیزهایی است که خود او تزریق می کند. الآن دید و بازدیدها در ایران رواج شده است! الآن برای هَدْمِ این ملت دید و بازدیدها شروع شده است! شاه دو
ساعت با یک نفری خلوت کرده. امروز یکی از همین کسانی که آمده بودند مصاحبه کنند، گفتند این را که دو ساعت یک نفری با شاه مصاحبه کرده و حالا می خواهد با سران قوم مصاحبه کند. اینها، اگر اینها یک قدم ما را متوقف بکنند، قدمها و قلمهای ما را خرد خواهند کرد؛ دیگر ـ تا آخر ـ ایرانی روی زندگی و روی آزادی و روی استقلال نخواهد دید. دیگر هیچ خیانتی بالاتر از این نیست که الآن که مشتهای ملت بلند است و گره هست و در مقابل ایستاده است، هیچ خیانتی بالاتر از این نیست که این مشتها را به زمین بیاورد، این دستهای بلند شده را فرو بنشاند، و این آتشی که الآن در ایران به پا شده است خاموش کند. اگر این خاموش بشود، محال است دوام پیدا کند و دیگر روشن بشود.
تکلیف همه، افشای حقایق
حالا آقا، باید همۀ قدرتها روی هم بیایند ـ همه. یعنی آقا تکلیف دارد، آقا تکلیف دارد، آقا تکلیف دارد، بنده تکلیف دارم ـ همه. تکلیفْ این است که اینجا هر قدر می توانید تبلیغات کنید. بگویید مسائل را به کسانی که اطلاع ندارند. تبلیغات آنها اسباب این شده است که ماها را یک آدمهای ارتجاعی معرفی کنند؛ آخوند را ارتجاعی معرفی کنند. این آخوند می گوید آقا! ما حقمان را می خواهیم، ما آزادی می خواهیم، ما استقلال می خواهیم، این ارتجاع است؟ مال ما را بردن ارتجاع نیست، تمدن است؟! مالمان را می خواهیم ندهیم، مرتجع هستیم؟! ما را در قید و بند می خواهید نگه دارید و اسیر ـ تا آخر نگه دارید شما مرتجع نیستید، اما ما که می گوییم آزاد می خواهیم باشیم ما مرتجع هستیم؟! اگر ما دست برداریم از آن تز خودمان، از آن مقصد خودمان، تا آخر زیر بار این ظلم و این ستم ـ تا آخر باید باشیم.
یاری نهضت، تکلیف الهی است
هر کس، هر فرد، الآن تکلیف دارد، تکلیف الهی دارد، تکلیف انصافی دارد، تکلیف وجدانی دارد که با این ایرانی هایی که الآن ایستاده اند و فریاد می زنند، با این ایرانی ها کمک بکند. هر قدر می تواند کمک بکند. اینها دارند جانشان را می دهند، دارند جوانهایشان را می دهند در راه ما و در راه اسلام، در راه ملت دارند می دهند اینها، ما هم
از ملت هستیم، باید ما هم کمک بکنیم؛ هر که هر قدر می تواند. می توانید مصاحبۀ مطبوعاتی کنید، مصاحبه کنید مطالبتان را بگویید؛ می توانید به این رفقایی که در دانشگاهها و در جاهای دیگر دارید صحبت کنید، بایستید هر چند نفر را می بینید صحبت کنید: ایران این است وضعش؛ با ایران این کار را دارند می کنند؛ با اینها اینقدر ظلم کرده اند؛ ما چه می خواهیم؛ این دادوقالها برای چیست؛ که، آزادی زیاد دادند و ما داد می زنیم که چرا اینقدر آزادی می دهید؟! آزادی «تند» ـ سخت ـ دادند به قول آقای کارتر، که چون آزادی تند داده است اعلیحضرت، از این جهت اینها فریاد می زنند؟! ما که فریاد می زنیم «آزادی» یعنی ما از آزادی زیاد تُخَمِه کردیم، ما از آزادی؟ دیگر ندهید آزادی؟! مطلب این است؟ مسئله این است؟ آقای کارتر این را می گوید دیگر! ما همه تکلیف داریم. باید، باید همۀ ما هر چه قدرت داریم اعمال کنیم برای نجات این کشور اسلامی. نجات یک ملت مسئله شوخی نیست، مسئله نجات یک ملت است. همه باید با هم دست برادری بدهیم. و پیروز هستید ان شاءالله [ان شاءالله حضار]، ان شاءالله پیروزید. خداوند همه تان را پیروز کند [آمین حضار].