سخنرانی
زمان: 30 مهر 1357 / 19 ذی القعده 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: قیام لله و نقش آن ـ کارنامۀ سیاه دودمان پهلوی
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
رسالت فردی و اجتماعی
قُلْ اِنَّما اَعِظُکم بِواحدةٍ اَنْ تَقُومُوا لله مَثْنی و فُرادی؛ خداوند تعالی تکلیف ما را معین فرموده اند: به رسول اکرم می فرمایند که بگو به مردم که فقط من یک موعظه دارم ـ واعظ، خدای تبارک و تعالی، واسطۀ تبلیغ پیغمبر اکرم ـ موعظه، یک موعظه فقط اِنَّما، فقط یک موعظه من به شما بگویم، گوشها باز است که یک موعظه به این اهمیت [را بشنود] که خداوند می خواهد بفرماید و مأمور کرده است پیغمبر اکرم را و موعظه هم یکی هست: اَنْ تَقُومُوا لله . موعظه این است که برای خدا قیام کنید، آن هم «مَثنی وَ فُرادی»؛ آن یک موعظه این است که به امت امر می فرماید به وسیلۀ رسول اکرم، که اَنْ تقوموا لله : برای خدا قیام کنید؛ نهضت کنید؛ دو تا دو تا؛ اقل اجتماع؛ اقل جمعْ؛ دو تا دو تا؛ تنهایی هم وسیله است؛ اجتماعی حتی تا دو نفر دو نفر، و «فُرادی» تنهایی.
حضرت موسی ـ سلام الله علیه ـ مأمور شده بود که خودش برود و فرعون را دعوت کند. آن فرعون، آن هم با آن بساط. فرعون بیشتر از فرعونِ ما بساط داشت. از اهرام مصر معلوم است، می گویند [از] اهرام مصر معلوم است که دستگاه [فرعون] دستگاه بزرگی بوده؛ دعوایش هم دعوای الوهیت بوده است؛ [حضرت موسی به ]تنهایی مأمور شد
که برود دعوت کند فرعون را. حضرت موسی خواهش کردند که برادرم هم همراهم باشد ... پشت من باشد. بعد امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوت کنید فرعون را، شاید آدم بشود، شاید بترسد.
این مَثنی و فُرادی در اینجا [به این صورت است که] حضرت موسی ـ سلام الله علیه ـ اول فُرادی بود و مأمور شده بود که برود؛ بعد، از خدای تبارک و تعالی خواست که برادرم هم باشد. بعد هم امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوتش کنید به حق. همچه نیست که حالا باید ما منتظر بشویم برای قیام برای خدا که وسایل و پول زیاد جمع بشود و نمی دانم، توپ و تانک پیدا کنیم. وقتی قیام برای خدا شد، لله شد، [تکلیف روشن است] مهم این است که قیام برای خدا باشد.
اهتمام به مصالح امت
نهضت شما، نهضت برای حق تعالی باشد، برای مصلحت مسلمین. این چیزی است که خدای تبارک و تعالی می خواهد که اهتمام انسان داشته باشد به امر مسلمین: مَنْ اَصْبَحَ و لَمْ یَهْتَمَّ باُمورِالمسلمینَ فَلَیسَ بمُسْلم؛ کسی که صبح کند و مُهْتَم نباشد، اهتمام به امر مسلمین نداشته باشد، مُسْلم نیست. مسلمان این است که برای مصالح مسلمین اهمیت قائل بشود. مصلحت یک امت الآن در میان است. مسئله شخصی نیست، که یک کسی برای شخص خودش بخواهد یک کاری بکند، کاری انجام بدهد، تا کسی عذر داشته باشد که خودش برود انجام بدهد؛ مصلحت اسلام است که از همه چیز عزیزتر است. مصلحت یک امت است؛ یک امت سی و چند میلیونی الآن در تحت فشار است هر روز. هر روز کشته ها می دهند، هر روز حبسیها دارند. الآن که ما اینجا نشستیم، در ایران نمی دانیم که الآن چه خبر است. به ما هر روز [خبر] می رسد به اینکه فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر، فلان مدرسه، فلان دانشگاه، مردم قیام کرده اند، مردم نهضت کرده اند، تظاهرات کرده اند. تظاهرات اینطور که نیست؛ [بدون قربانی باشد]... این فشارهایی که پنجاه سال عقده شده
است در دل مردم، حالا که یک راه نفسی برای خاطر همان اجتماعی که کرده اند، همان وحدت کلمه ای که پیدا کرده اند، حالا یک راه نفسی پیدا شده است و مردم عقده های پنجاه ساله را دارند حلش می کنند؛ و قیام برای خداست، برای مصلحت مسلمین است، برای اسلام است.
تغییر تاریخ اسلام، بزرگترین خیانت شاه
شما ببینید چه جنایت بزرگی [است]، در تمام جنایتهایی که این مرد کرده است؛ همۀ خیانتهایی که این مرد کرده است؛ از دادن نفت ما به خارج، از خراب کردن وضع زراعت ما، از خراب کردن فرهنگ ما، از دست دادن حیثیت نظام ما؛ همۀ اینها را یک طرف بگذارید، قضیۀ تغییر تاریخ را یک طرف. تغییر تاریخ اسلام به تاریخ گبرها را شما اگر در یک طرف ترازو بگذارید، خیانتهای این آدم و جنایتهای این آدم و همۀ چیزهای دیگری که از دست داده ایم ما به واسطۀ این [شخص]، در یک طرف بگذارید؛ این اهمیتش بیشتر است و گمان نکنید که اگر ملت مهلتش داده بود، همین [یک] قدم بود؛ این همین است که زرتشتیها، به حَسَب آن زمانها، زرتشتیها نوشتند ...، به شاه نوشتند: تاکنون کسی پیدا نشده است که به اندازۀ شما به مذهب ما خدمت بکند! به مذهب زرتشتیها، آتش پرستها خدمت بکند! این قدم اولش بود که تاریخ را تغییر داد؛ قدمهای دیگری داشت که بحمدالله ملت توی دهنش زد. حتی تاریخ را هم برگردانید به نحو اول! این تودهنی که الآن از این ملت خورده است، دارد یکی یکی این پایه هایی که تا حالا بالا برده بود، یکی یکی دارد خراب می شود و شما باید صبر کنید، باید حوصله داشته باشید، و اینها یکی بعد از دیگری خراب خواهد شد. قضیۀ «حزب رستاخیز» با آن بساطی که ایشان در این چند سال راجع به حزب رستاخیز درست کرد و آنقدر ثناخوانی برای خودش کرد و خلاف قانون هم بود، ولیکن خوب ایشان کرد ـ اینکه قانون نمی فهمد ـ و اعلام کرد که هر کس که وارد حزب رستاخیز شد، شد؛ هر که نشد، تذکره اش را بگیرد و
برود از این مملکت، دیگر این، اهل این مملکت نیست، این مطلب به آن بزرگی در نظر او یکدفعه ریخت؛ حالا [چنان] شده [که] حزب رستاخیز را می گویند حزب نیست الآن، قبولش ندارند! این پایه ها دارد می ریزد. اینطوری تغییر کرد تاریخ دوباره به تاریخ اول؛ و حزبش هم از بین رفت.
انتقال جواهرات و دیگر ذخایر ملی به امریکا
منتها الآن خطری که [در] پیش است قضیۀ نقل دادن مال ملت است به خارج. امروز دو تا اطلاع به من دادند: یک اطلاع از ایران؛ یکی هم یکی از آقایانی که اینجا اطلاعاتی داشت، داد. اینکه از ایران اطلاع داده بودند به وسیلۀ بعضی آقایان فرمودند اینکه دیروز ظاهراً طلاها و جواهرات سلطنتی و اینها را حمل کرده اند به امریکا و همه را بردند؛ پدرش هم همین کار را کرد.
وقتی که رضا شاه را متفقین آمدند و از ایران خارج کردند، آن، قصه[ها] دارد، در [میان] همۀ این قصه ها [یکی اینکه]... سه قوۀ بزرگ انگلستان، شوروی و امریکا... ریختند در مملکت ما، در زمان جنگ عمومی از سه جا حمله آوردند به مملکت؛ و این نظامی که رضا خان می گفت ـ که ما دیگر، [قوی هستیم ]همان حرفهای این [شاه] را آن هم می زد، یک خرده ای این غلیظتر، حالا می گوید نظام ما کذاست و ما دیگر ممالک کذا، و از این حرفهای نامربوط، حتی به قدر یک ساعت شاید مقاومت نکردند و رفتند... .
شادی عمومی از سقوط رضاخان
خوب، این یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند. این هم با آن حال جنگ وارد شدند و می خواستند که عبور کنند، و یعنی استقرار پیدا بکنند، و در جنگی که با آلمان داشتند، اینجا «پل پیروزی» به اصطلاح خودشان باشد؛ به جای
اینکه این مملکت ما ملت ما عزادار باشد، خدا می داند که خوشحال شد؛ و برای اینکه رضا خان را بیرونش کرد. یک همچو «محبوبیتی» ایشان داشت! مثل محبوبیتی که حالا ایشان دارد! که «شاهدوستْ» مردم ایران! یک همچو شاه دوستی[ای] داشتند که سه تا مملکت، ارتششان وارد شد به مملکت ما و قبضه کرد؛ مملکت ما را قطعه قطعه گرفتند، خطر از همه [جهت] بود، [مردم] نمی دانستند که آنها دیگر کاری به مردم ندارند اینها کار خودشان را دارند؛ اما خطر بود برای مملکت همه جور؛ در عین حالی که خطر بود، مردم خوشحالی می کردند که خوب شد اینها آمدند این مردکه رفت! شرش را کندند بردندش. یک همچو وضعی مردم در زمان آن آدم داشتند؛ و اگر این قیام مردم نبود و این نهضتی که در آخر از مسلمانها و از ایرانی ها ـ خداوند ان شاءالله نصرتشان بدهد ـ اگر این مطلب نبود، این آقا ... خیلی نقشه ها داشتند.
قصۀ رضاخان
آن وقت که رضا شاه را آمدند و کلکش را کندند، آن وقت برای من یک نفر آدم مطلعی از یکی از صاحب منصبها که همراه او رفته بود تا یک جایی، تا مثلاً یک دریا یا آن طرف به جزیرۀ موریس، او گفته بود که یک کشتی ای که ایشان را سوار کردند حامل چمدانهای خیلی زیاد از جواهرهای سلطنت ایران [بود] ـ این جواهر «سلطنتی» نه اینکه مال سلطان است، جواهرهای سلطنتی پشتوانۀ مملکت ماست که اینها دارند حمل می کنند می برند ـ اینها را پیش خودش آورده بود و انبار [کرده] بود؛ این [رضاخان را] بردند. در بین دریا یک کشتی که مال حمل دواب بود؛ یعنی مال حیوانات، حمل حیوانات بود ـ این را من نقل می کنم از یک کسی که او از یک صاحب منصب نقل کرده که همراه او بوده ـ یک کشتی ای که مال نقل حیوانات بود، آمدند متصل کردند به این کشتی ای که این حیوان تویش بود؛ بعد به او گفتند که پاشو بیا اینجا! خوب مأمور بودند و حرکتش دادند از این کشتی به [آن کشتی]، خیلی خوب، چیزهای ما هم هست؛ چمدانها. گفتند: می آوریم. ایشان را بردند به آنجا، چمدانها را هم بردند برای خودشان. آن وقت یک همچو ضرری به مملکت ما وارد کرد، آخرِ رفتنش؛ و آن وقت گورش را گم کرد،
مع ذلک این کار را سرِ ما آورد که جواهرات سلطنت را چندین چمدان حمل کردند و آن هم [از دست رفت]. امروز تلفن کردند [در مورد] اینکه ایشان جواهر سلطنتی و جواهرهای سلطنتی، طلاهای سلطنتی را ...، فرستادند برای امریکا. حالا گیر ایشان بیاید یا گیر مملکت امریکا بیاید، این را ما نمی دانیم. از جیب ملت ما رفت. ملت ما نشد که جلویش را بگیرند. اینها نباید بگذارند خودش برود؛ این آدم قاچاق [را ]نمی شود جلویش را گرفت؛ این را باید نگهش دارند و ازش بگیرند این چیزها را ان شاءالله .
خرید و فروشهای غارتگرانه
و خبر دوم [اینکه]... یکی از آقایان که مطلع بود اینجا به من گفت؛ گفت که ایشان تمام آن چیزهایی که در آن جزیره ای که برای قماربازی درست کرده بودند و مخارج فوق العاده کرده بودند آنجا، بناهای فوق العاده کرده بودند برای اینکه الواطهای دنیا بیایند آنجا، قماربازی بکنند، ایشان گفت که ـ که اینها از «بنیاد پهلوی» یعنی از موقوفات مردم و از چیزهای دیگری که همه اش مربوط به مملکت خودمان بوده، از اینها درست کرده بودند آنجا ـ ایشان گفتند که اینها را به شرکت نفت فروخته و پولش را هم گرفته. اینها الآن دارند می بینند که نزدیک است بروند سراغ کارشان، دارند مالیۀ این مملکت را [می برند]، تا حالا هر چی خوردند، خوردند و هر چی بردند، بردند، حالا هم تتمه ای که مانده، دارند حمل می کنند برای جای دیگر. مملکت ما یک همچو وضعی الآن دارد؛ و بعضی آقایان می گفتند بگذارید خودش برود، هر کاری می خواهد بکند، اینها را ببرد، می ارزد به اینکه خودش برود، و اینها را هم بر فرض اگر ببرد، می ارزد.
قیام همگانی با اراده خدایی
الآن ملت ما قیام کرده است و قیام بی نظیر. من نمی گویم کم نظیر، قیام بی نظیر در تاریخ ایران. شما در تاریخ ایران سراغ ندارید یکوقتی همۀ [جمعیت] مملکتی راجع به
یک مقصدی قیام بکند. اگر قیامها بوده، تهران قیام کرده؛ [در] قیام مشروطه، تبریز و رشت قیام کرده اند و کم کم درست شد مطلب، بعضی شهرهای دیگر هم به آنها [پیوستند]؛ اما قیام همگانی که الآن هست که الآن هر دفعه ای که به ما اطلاع می دهند از یک شهرهایی که تاکنون ما قیام اینها را هم شنیده بودیم یا نشنیده بودیم، در آن شهرها تظاهرات می شود و آدم کشته می شود و آدم می کشند و همین حرفها هست و از همه، وقتی که بپرسی، همه یک مطلب دارند و آن این است که «مرگ بر این سلطنت پهلوی»؛ یک همچو چیزی شما سراغ ندارید. قیامهایی که در ایران شده است، زیاد است؛ در ایران انقلاباتی شده؛ اما یک همچو انقلابی که سرتاسر مملکت را بگیرد و کشور ما به تمام اقطارش یک مطلب را همه بگویند، این تاکنون نشده است؛ و این با ارادۀ حق تعالی شده. دست بشر قدرت اینکه یک همچو کاری را انجام بدهد، ندارد. بگویند کی این کار را کرده؟... این را خدای تبارک و تعالی کرده، با ارادۀ خدا شده.
آزادی، نخستین حق بشر
و یک ملت وقتی که همه با هم یک مطلب را خواستند، نمی شود با حکومت نظامی و با کودتای نظامی و با این ... شعرهایی که می گویند، با اینها نمی شود جلوی این ملت را گرفت. این ملت مثل یک سیل خروشانی الآن حرکت کرده برای اینکه این بنیاد پهلوی را بکَند؛ و این خواهد شد. خیال نکنید بترسند از اینکه امریکا ابرقدرت است و شوروی ابرقدرت است و اینها؛ همچو ترسی نمی کنند؛ همچو چیزی نمی شود، به خلافِ خواست یک ملتی آن هم خواست مشروع، آن هم خواست صحیح. از همۀ اینها بپرسید خوب شما چه می خواهید؟ چرا برود این آدم؟ می گویند: این آدم خیانت به ما کرده. ما پنجاه سال در گرفتاری و اختناق به سر بردیم، می خواهیم آزاد باشیم. آزادی یکی از اموری است که اول حقی است که بشر دارد؛ حق ابتدایی است که بشر دارد که باید آزاد باشد.در آرای خویش آزاد باشد،در اعمالش آزادباشد، خودش در مملکتش آزاد باشد.
پنجاه سال جنایت، با همدستی امریکا و اسرائیل
و [در] پنجاه سال جنایت این پدر و پسر، این مملکت بوی آزادی به خودش ندیده
بود، نه مطبوعاتشان آزاد ـ نه حالا، که شما خیال کنید؛ زمان رضا شاه هم همین بود ـ و من یادم است؛ نه مطبوعات ما آزاد بود، نه مردم در حرفهایشان آزاد بودند، نه تبلیغات آزادی داشتیم، نه اهل منبر ما می توانستند یک مطلب حقی بگویند، نه علمای ما می توانستند یک مطلبی بگویند، نه بازاری و دانشگاهی و جبهه های سیاسی می توانستند یک حرفی بزنند. یک کلمه می گفتند جایشان توی زندان بود، و آن زجرها و آن بساط و اره کردن پای [زندانی] و این مسائلی که شنیدید؛ سوزاندن، مثلاً یک آدمی را داغ کردن، خواباندنش روی یک جایی زیرش را ظرف گذاشتن و سرخ کردن، اینطور چیزها بود در کار. متخصصین، از قراری که می گویند، متخصصین اسرائیلی، می آمد[ند ]برای اینکه کیفیت زجر مردم را [یاد بدهند] متخصص می آوردند که چه جوری زجر روحی بکنند، چه جوری زجر جسمی. اینطور نقل می کنند.
ملت انقلابی ـ ایران انقلابی
یک همچو مملکت پر زحمتی که مردم دیگر خسته شدند، مردم دیگر به جان آمدند؛ و لهذا جوانهایشان را دارند می بینند که کشته دارد می شود، مع ذلک پدر می گوید که نه، من مفتخرم که در راه خدا، در راه آزادی مملکتم، یک همچو چیزی شده است. مردم اینطور الآن شده اند؛ و اینکه به جان آمده اند مادرها؛ بعضی شان پیش من آمدند و اظهار این معنی را کردند که نه، ما راضی هستیم، ما فدایی داده ایم؛ چطور است؛ و خداوند، ان شاءالله ، اجر به آنها عنایت کند.
الآن این مملکت ایران یک مملکت انقلابی [است] و مردم شده اند یک مردم انقلابی؛ و این مردم انقلابی را به این چیزها نمی شود ساکت کرد. اینها آنچه که می خواهند که عبارت از آن قدم آخر است که دست خیانتکارِ اجانب از مملکتشان کوتاه بشود و همۀ مقدرات مملکت دست خودشان باشد، خودشان اداره کنند مملکتشان را، خودشان اداره کنند فرهنگشان را، خودشان اداره کنند نظامشان را؛ همه، دست خودشان باشد؛ یک همچو چیزی مقصد عمومی ملت ماست و مثل سیل خروشان دنبال این مطلب دارند می روند و کسی نمی تواند دیگر جلوی اینها را بگیرد؛ و لهذا الآن
[بیگانگان] در تفکرات هستند، در مطالعات هستند؛ هم امریکا، هم شوروی. همچو نیست که بشود اینها توپ و تانک بیاورند... این حرفها نیست که این دو تا قدرت هم هر دو مقابل هم ایستادند؛ اگر او یک کاری بکند او می زند به او. آنها خودشان با هم نمی توانند بسازند در این امور. اینطور نیست که الآن بریزند و مملکت ایران را [اشغال] بکنند و حرفهای نامربوطی که شاه تو دست و دهن می اندازد که تجزیه می شود مملکت ما! [دروغی بیش نیست] تو همه اش را خوردی! تجزیه؟ چرا تجزیه می شود مملکت؟ ما می خواهیم مستقل، [باشیم] می خواهیم همه را بیرون کنیم از مملکتمان. تجزیه می شود؟! چه حرفهایی می زنی! یا خیر، [می گوید] ... اگر ما برویم کمونیستها می آیند! اینها را دیگر خودشان درست می کنند. سازمان امنیت یک صحنه هایی ... درست می کند. بنا داشتند که در دانشگاه یک تظاهرات کمونیستی درست بکنند؛ یعنی سازمان امنیت مأمورهایش را بفرستند آنجا شعار کمونیستی بدهد. در بهشت زهرا هم رفتند همین کار را کردند و شعار کمونیستی دادند، مردم مچشان را گرفتند گفتند: شما سازمانی هستید! شما کمونیست نیستید. اصلاً ایران کمونیست ندارد. [مردم] از این حرفها نترسند. این مردِکه می گوید برای حزب خودش. کمونیست کجا بود؟ در ایران همه مسلمانند. اگر چهار تا بچه هم یک دفعه یک کلمه ای بگویند، اینهایی که سازمانی هم نیستند، خوب اینها بازی خورده اند. بعد وقتی مطلع شدند که مسئله [چیست؛ کنار می کشند].
کمونیسم، طرحی شکست خورده
کمونیست کی است؟ سی میلیون جمعیت مُسْلم می گذارد کمونیست در ایران پیدا بشود؟ کمونیست طرحی شکست خورده است در دنیا. اصلاً شکست خورده برای اینکه فهمیدند که اصل قضیۀ مارکسیست و کمونیست قضیۀ تخدیر است! ملتها را می خواهند خواب کنند با این حرفها. شوروی می خواسته ملتها را خواب کند با این حرفها، با مسئلۀ
کمونیست را پیش آوردن. چین مسئلۀ کمونیست را پیش برده بود! این حرفها نیست در کار. اینها، بزرگها می خواهند کوچکها را بخورند، مملکت دیگران را بخورند، این حرفها را پیش آوردند مردم را بازی بدهند. [عده ای] هم بازی خورد[ند]؛ منتها جوانهای ما قدری شان هم بازی خورده اند و خیال می کنند که مسئله ای است مسئلۀ کمونیست. اصلاً در دنیا دیگر این مطلب شکست خورده و قابل اعتنا نیست.
هم صدایی با ملت ایران
در هر صورت آنچه من الآن برای شما خیلی لازم می دانم، و هر وقت که آقایان اینجا آمده اند، سفارش کرده و عرض کردم به آنها، این است که تکلیف حالای ما که اینجا هستیم، من و شما که در خارج از کشور هستیم، هر جا هستیم، در هر جا، تکلیف ما چیست. این تکلیفی که همه می توانید به آن عمل بکنید و مؤثر است به نظر من، و اگر دنبالش را بگیرید زیاد هم مؤثر است، آن این است که هر کدام در هر جا هستید تبلیغ کنید مطلب خودتان را؛ یعنی شما مدرسه می روید، در دانشگاه می روید، خوب، هستند آنهایی که رفقای [شمایند، به آنها بگویید] زراعت ما را از بین برده است، فرهنگ ما را عقب دارد می برد و نمی گذارد جوانهای ما رشد بکنند؛ و مراکز فساد اینقدرها درست کرده اند برای اینکه جوانهای ما را فاسد بکنند؛ اینها همه نقشه هایی است که کشیده اند و دیگران کشیدند و اینها پیاده می کنند برای اینکه این اجزای مملکت ما را نسبت به امور اجتماعی لاابالی کنند؛ یعنی کاری به دین نداشته باشند، یک کاباره ای باشد برویم توی آن یک چند ساعتی [عیشی] بکنیم! یک مرکز فسادی باشد برویم آنجا یک عیش مختصری بکنیم! دیگر به ایران چه می گذرد و به مالیۀ ایران چه می گذرد و به فرهنگ ایران چه می گذرد، ما غافل از آن بشویم. شما باید این مسائل را بگویید به اشخاصی که با شما تماس پیدا می کنند؛ و آن مقداری که اطلاع دارید، روزنامه های خارجی هم دارند، داخلی هم کم کم حالا دارند می گویند، آنقدر از اطلاعات که شماها دارید در دسترس رفقای خارجی تان بگذارید. الی ماشاءالله جمعیت شما در خارج خیلی زیاد است، و اگر هر یکی تان به ده نفر هم مطالبتان را بگویید یک جمعیت زیادی پیدا می شود که روشن
می شوند؛ و کم کم این یک موجی می شود طرفدار شما، طرفدار ملت شما، و کار از آن می آید. این یک مطلب با ارزشی است برای ما، و یک تکلیفی است برای ما که ما رفقایمان، برادرهایمان، در ایران دارند جوان می دهند، در دانشگاه کشته می دهند، خون می دهند، در بازار و در بیرون، و در مساجد، شما لااقل این زحمت را برای آنها بکشید، این کمک را به آنها بکنید که با صحبت کردن بتوانید مطبوعات را توجه به این سیر بدهید؛ مجلات را، مطبوعات را [متوجه بکنید]؛ آنها هم پی حرف تازه می گردند. پیدا بکنید، همه روزه اخبار را [در ]دسترس آنها بگذارید بلکه ان شاءالله یک موج زیادی در اینجا پیدا بشود، [موج ]بزرگی در اینجا پیدا بشود و خود این مطلب کار شما را آسان کند و این سد را از سر راه این مسلمانها بردارد؛ و بعد ان شاءالله مسائل دیگر پیش بیاید و ما ان شاءالله نقشۀ یک حکومت عادل شریف [را طرح کنیم که] به درد این مستمندها برسد، نه اینکه حکومت برای بزرگها باشد و برای دولتمند[ها]؛ حکومتی باشد که به درد این مستمندها، اینهایی که نه آب دارند و نه برق دارند[برسد].
تصاویری از فقر و فلاکت مردم
آقا، شما شاید بی اطلاعید خیلی تان، من اطلاع دارم که ـ با من روابط بعضی از این دهاتِ اطراف دارد و اطراف شیراز و آنجاها ـ که بعض دهاتش هست که آب خوردنی ندارند؛ از یک فرسخی باید بروند از یک آب انباری که آب جمع شده است در آن از زمستان به واسطۀ بارانها، از آنجا آب بیاورند برای این بچه هایشان بخورند. از ما اذن می گرفتند و خودشان هم پول می دادند، رویش می گذاشتند، اذن می گرفتند که یک آب انباری برای اهل ده درست کنند که اینها یک فرسخ لااقل زن و بچه شان نروند برای آوردن آب. اینها می گویند «مملکت مترقی»! و «ترقی»شان این است که می بینید. آزادی اش هم این است که شما می بینید؛ در حالی که مملکت آزاد، آزادمردان و آزاد زنان در زمان ایشان! آزادمرد و آزادزن! دیدید که نه مردی آزاد است و نه زنی آزاد است و نه بچه ای آزاد است، و هم بچۀ کوچک را می کشند، هم مرد بزرگ را می کشند؛ و اینطور است که می بینید.
کماندوها به اسم «کولی»!
به اسم «کولی»! حالا دیگر این اسمی است تازه پیدا شده؛ ظاهراً به اسم کولیها می ریزند توی یک مدرسه، می ریزند توی دانشگاهی، توی یک جایی، می ریزند می کشند و می زنند، و بعد پشت سرشان هم مأمورین انتظامی ایستادند که این کولیها هر کاری دلشان می خواهد بکنند. آن وقت [گروه] انتقام درست کرده بودند و منزلهای مردم را منفجر می خواستند بکنند، و حالا به اسم کولیها می ریزند. در مدرسۀ فیضیه هم که ریختند، به اسم دهقانها ریختند دهقانها! که بعضی از آقایان می گفتند: این «دهقانها» چطور همه شان ادکلن زده بودند! [خندۀ حضار].[اینکه ظاهرش] فلان جور بود؛ این چه دهقانی بود! این سازمان امنیتیها به اسم دهقان ریختند مدرسۀ فیضیه را آنطور [ویران ]کردند، حالا هم به اسم «کولی» این کار را می کنند. در هر صورت ماها مکلفیم همه مان؛ و ما باید با برادرهای خودمان که در راه ملتشان قیام کردند، همراهی بکنیم. همراهی شما آقایان [این است که] اینجا می توانید تبلیغات بکنید به هر مقداری که خودتان مطلعید که باید بکنید؛ من اطلاعی ندارم.
کارنامۀ سیاه شاه
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همه تان را می خواهم، سلامت همه تان را می خواهم، دعا به همه تان می کنم. ان شاءالله ایران یک ایران مستقلی بشود، یک ایران آزادی بشود، یک ایرانی بشود که مال خودتان باشد؛ نه ایرانی که الآن مال خودمان نیست و هر کس از هر طرفی یک [سرمایه اش]را دارد می برد: یکی گازش را می برد، یکی نفتش را می برد، یکی مسش را می برد، یکی جنگلش را می برد، یکی مرتعش را. اینکه عرض می کنم، سند داریم ما که مراتع خوب ایران را به ملکۀ انگلستان و چند نفر از ثروتمندان آنجا دادند. جنگلهای خوب ما را ظاهراً به اتریش دادند و [ادعا] کردند که آنها دارند [جنگلهای ملی شده را احیا می کنند]؛ «ملی» کردن! این پولش تو جیب خود
آقا می رود و می دهند به خارجیها. این ملی کردن [است] که آقایان [شعارش را می دهند] نه دامداری شما دارید، نه جایی دارید که [دامداران] گوسفندهایشان در آنجا بروند چرا بکنند، که دامهایشان آنجا چرا بکنند. این از دامداری ایران. از بین رفت. حالا گوشت از خارج می آورند؛ گوشتهای یخ کرده را از خارج می آورند. ایران احتیاجی به اینها نداشت. به برکت این شاه ما دامداریمان از بین رفت؛ زراعتمان از بین رفت؛ نفت را دارند همچو می برند که تا بیست سال دیگر مثلاً سی سال دیگر، به قول ایشان تمام می شود. اینطور می برند! با لوله هایی که می گویند آدم صاف می رود توی آن لوله هایی که نفت از آن می برند. یکی و دوتا هم نه، چقدرها! در هر چند دقیقه یک کشتی بزرگ را پر می کند! همین طوری دارند می برند؛ همین طور. عوضش هم پایگاه برای امریکا دارند درست می کنند؛ اسلحه می خرند. خیال می کنید اسلحه برای ما می خرند، [این ]اسلحه را اینهایی که در ایران هستند، بلد نیستند که استعمال کنند، اینها پایگاه می خواستند درست کنند در ایران؛ و نفت ما را می برند، برای خودشان پایگاه در ایران [درست می کنند]، عوضش پایگاه درست کردن برای امریکاست! این وضع زندگی ماست؛ و این وضع ترقی ما و یک جامعۀ مترقی! که کارتر می گوید یک جامعۀ مترقی و یک ملت آزاد! «آزادی تند»، «دموکراسی تند» به مردم داده! این دموکراسی تندی است که ملاحظه می کنید، آن هم وضع جامعۀ مترقی است که ملاحظه می کنید. ان شاءالله خدا همه تان را حفظ کند. موفق باشید.