سخنرانی
زمان: 16 آبان 1357 / 6 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدعۀ رضاخان
در طول سلطنت این سلسله یک اشتباهاتی شده است که خیلی موجب تأسف است. بعضی اشتباهات در زمان رضاشاه و بعضی هم در زمان حکومت این آقا. از اول که کودتا شد ـ کودتای رضاشاه شد و با امر انگلیسها این امر واقع شد ـ اشتباه این بود که مردم را، آنهایی که اطلاعات داشتند و مسائل را می توانستند بفهمند، مردم را مطلع نکردند.
رضاشاه هم همین کارهایی که ـ بعضی از این کارهایی که ـ این آدم می کند، در اوایل امرش شروع کرد.روضه خوانی شروع کرد. دستجات ارتش را در روز عاشورا (اینها را من خودم شاهدم یعنی یادم است) دسته های ارتش را روز عاشورا برای سینه زنی بیرون آورد. خودش دراین تکیه هایی که درتهران بودراه می افتاد دوره، وبه این تکیه ها یکی یکی می رفت. در آنجایی که بود روضه خوانی مفصل داشت. این سنخ حقه بازیهایی که حالا این دارد یک جور دیگر! او هم از اول با این سلاح وارد شد. و همان وقت هم اشخاصی بودند که اطلاع بر این مسائل داشتند و می دانستند که این چه جور است. یکی از غفلتهایی که شده است این است که اینها شروع نکردند که به مردم، به ملت چهرۀ او را نمایش بدهند. دنبال این کارهایی که ریاکارانه انجام داد، آن چهرۀ دیگرش را نمایش داد که تمام پایگاههای مذهبی را تعطیل کرد؛ یعنی تمام تکیه ها و مجالس وعظ و خطابه و اینها را، تمام را بکلی تعطیل کرد که در تمام ایران دیگر یک ـ مثلاً ـ مجلس روضه خوانی،یک مجلس وعظ وخطابه نگذاشت بماند.وآن کارهایی که همه می دانیدوکرد.
عدم پشتیبانی از مدرس، از اشتباهات تاریخی بود
و باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضیها موافق با مدرس بودند، و بعضیها هم سرسخت مخالفت می کردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناحهایی می توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همۀ اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد.
از آن بدتر ـ که من هر وقت فکرش را می کنم واقعاً متأسف می شوم ـ این است که خوب، متفقین حمله کردند به ایران و آن حرفهایی که رضاشاه می زد و آن ثناخوانیهایی که برای او می کردند یا خودش می کرد، که دیگر این مملکت مملکتی است که هیچ کس دیگر قدرت ندارد به آن تعرض کند! هیچ کس دیگر چطور! مثل ثناخوانیهای خود ایشان! ـ پسرْ پسر اوست! واقعاً پسر اوست؛ پسر حق است! ـ بعد از اینکه دیدند یک طبل توخالی بود، اعلامیۀ اول به دوم نرسید! اینها وقتی که می گویند مؤاخذه کرد از یکی از این سرکرده ها که آخر چرا یک ـ دو ساعت؟! گفتند پنج دقیقه باید... دو ساعت چیست؟ چیزی نداشتیم! آنها همه چیز داشتند. یک مملکتی که آن همه بساط درست کردند برای اینکه سرکوبی کرد، همه را چه، همه را چه، این سرکوبیها، سرکوبیهای قدرت خود ملت بود. در زمان رضاشاه قدرتهایی ملت داشت؛ البته آنها هم متعدی بودند لکن پشتوانۀ مملکت بودند. آنها را با همین امر خارجیها خلع سلاح کرد، و هر ذی قدرتی را با بست و بندی که می کرد با خارج و اینها، قدرتشان را گرفت و آنها هم ـ خارجیها هم ـ این مطلب را روی نقشه عمل می کردند که این قدرتهایی که در ایران هست، این قدرتها را بگیرند از دستشان و خلع سلاحشان کنند که اگر یکوقتی اینها بخواهند یک ـ مثلاً ـ قدرت نمایی بکنند دیگر چیزی دستشان نباشد. در هر صورت، او این کار را کرد و قدرتها را هم از دست اینها گرفت، و خودش هم به همان طور که می دانید رفت. یعنی بردند او را و
جواهرات مملکت را هم! به طوری که ـ من نقل می کنم از کسی که او نقل می کرد از یک صاحب منصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود ـ که چمدانهایِ جواهر همراه رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال می کرد حالا می خواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند! جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی ( یعنی قصه ها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد ـ گریۀ بی اثر) او را با همۀ جواهرات و چمدانهای پر در یک کشتی ای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدانها کو؟ گفتند می آورند آنها را. ایشان از آن راه رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیسها خدا می داند ـ حالا ایشان هم دارد می فرستد ـ بله، او رفت. و اینکه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است، این است که مردم دیده بودند تعدیات رضاشاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد، من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را اطلاع دادند که بردند، مردم شادی می کردند! کأنه به مَقْدم اینها شادی می کردند که اینها ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمی کنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک قدرتمندی، پشتوانۀ ملت را ندارد، این است که وقتی که می برند او را، وقتی که از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اینکه یک ملتی ـ مثلاً ـ یک انقلابی بکند که چرا، این ملت شادی می کند که خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد این است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما پسرش را نمی خواهیم، نمی گذاشتند. این را آنها نصب کردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت این را ـ منتها بعدش شنیدم که آن را حکش کردند، این جمله را که «متفقین
صلاح دیدند من باشم» این را حکش کردند. اگر آن وقت یک نفر، مثلاً از رجال، یک نفر از علما، یک جمعی از مردم، صدا کرده بودند که ما نمی خواهیم این سلسله را، اینها چه کردند با ما؛ پدرش چه کرد که این چه بکند. این یکی از غفلتهایی بود در تاریخ ایران که مسیر تاریخ ایران را اگر این غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلای به این صحبتها اینجا نداشتیم؛ و نه من اینجا بودم و نه آقایان؛ همه سرِ کارِ خودشان در مملکت خودشان بودند.
غفلت قوام السلطنه و دکتر مصدق
این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و ـ عرض می کنم که ـ سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنباله اش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام السلطنه» می توانست این کارها را بکند لکن با غفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر «دکتر مصدق» بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می خواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را خفه اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همۀ قدرتها دست او بود، و این هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد. غفلتی دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی که «محمدرضا
شاه رفت و رضاشاه آمد»! بعضی گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که محمدرضاشاه رفت ـ خوب، محمدرضا آن وقت یک آدم بی عرضه ای بود و تحت چنگال او بود ـ او رفت و رضاشاه آمد یعنی یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند نمی دانستند که بعدها رضاشاهِ چند آتشه است. این هم یکی از اشتباهات بود که شده است. و حالا هم یک موقع حساسی است که من از اشتباهات می ترسم. الآن ماها مکلفیم دیگر. خوب، ما اشتباهات را تا حالا دیدیم، و من خوف این دارم که باز اقشار این ملت ما، این رجال علمی ما، رجال سیاسی ما ـ عرض می کنم که ـ اشخاص روشنفکر ما، یک اشتباهی بکنند که اگر این اشتباه بشود دیگر ما تا آخر گرفتار هستیم. دیگر چنین نیست که ما باز یک امیدی داشته باشیم که یک انقلابی بشود.
شما همه می دانید ـ و هرکس تاریخ را می داند این را می داند ـ که این نهضتی که الآن در ایران هست شبیهش در تاریخ ایران نبوده است. اگر نگویم در تاریخ دنیا نبوده، در تاریخ ایران نبوده. یعنی یک چیزی که بچۀ هفت ساله با پیرمرد هفتاد ساله با لهجۀ واحد بگویند که ما نمی خواهیم این را! یک نهضتی که سرنیزه ها، توپ و تانکها، سربازها ـ عرض می کنم که ـ ارتش در خیابانها بگردند و مردم را زیر بگیرند و مردم را بکشند و باز [مردم] بایستند با مشت گره شده بگویند نمی خواهیم. ما در تاریخ ایران ـ بی اشکال است ـ که نداریم؛ در تاریخ [جهان] هم من نمی دانم هست یا نه که یک همچو قصه ای مثل قصۀ ایران، یک همچو تحولی که در ایران واقع شده است هیچ سابقه ندارد. و من می دانم این معنا را. و هر عاقلی باید بداند که اگر چنانچه این نهضت خاموش بشود، دیگر قابل عود نیست. چنین نیست که این کلیدش مثل کلید برقی باشد که آدم حرکتش بدهد روشن بشود و ـ نمی دانم ـ خاموش [بشود]. این حرفها نیست در کار. این با یک زحمتهایی و با دست خدای تبارک و تعالی یک همچو مطلب بی سابقه در ایران پیدا شده است و الآن هست. الآن در عین حالی که دولتْ نظامی است و شهرهای ایران اشغال شده
ـ باید گفت که اشغال شده است شهرهای ایران: دست نظامی است و دست ارتش است ـ مع ذلک از هر گوشه صدا بلند می شود و تظاهرات می شود و باز «مرگ بر شاه» می گویند. یک همچو مطلبی تا حالا نبوده است و بعدها هم امید اینکه یک همچو چیزی بشود نیست. من خوف این را دارم که با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، این نهضت به ثمر نرسد و بخوابد و مملکت ما دیگر تا آخر اسیر باشد و زیر چکمۀ خارجی.
مخالفت با تز «شاه سلطنت کند، نه حکومت»
و الآن دارند دست وپا می زنند که با هر وسیله ای که هست، چه آنهایی که توی مجلس رفتند و با اسم وکالت رفتند در مجلس، چه آنهایی که بیرون مجلس هستند و از طرفدارهای شاه هستند، دارند دست وپا می کنند که این را نگهش دارند، با هر وسیله ای که هست. با این مانورهایی که در مجلس این چند وقت دیدید که می شده است. و این مخالف شد و آن موافق شد آنجا! نه، همۀ مخالفها و موافقها در یک چیز با هم موافقند، و آن این است که شاه باشد. «انتخابات آزاد»! این فریاد می زنند انتخابات آزاد. معنی «انتخابات آزاد» چیست؟ معنی این است که «اعلیحضرت همایونی» امر کنند که مردم انتخاب بکنند و این رژیم به جای خودش رسمی و امر انتخابات هم به دست شاه! یعنی به امر او لکن آزاد! این، معنیِ انتخابات آزاد! باید رژیمْ دموکراسی باشد، شاه سلطنت کند، نه حکومت! این حرفها ـ همۀ این حرفها ـ توی مجلس گفته بشود، بیرون مجلس گفته بشود، هر جا گفته بشود، این مطلبی است که آنها الآن از خدا می خواهند که یک همچو چیزی را ملت قبول کند که شاه سلطنت کند و حکومت نکند. دو ـ سه ماه هم همین کار را می کند، یک سال هم ممکن است همین کار را بکند، ولی فردا چه؟ ما فرض هم می کنیم که ایشان سلطنت بکند و دیگر از این به بعد حکومت نکند، دیگر از این به بعد هم یک آدمی بشود که انقلابِ ماهیت بدهد و بشود یک نفر آدم سالم صحیح... تمام عیار، ما فرض این را می کنیم ـ فرض باطل ـ این همه جنایات که کرد چه؟ هیچ؟ اشخاص عادی
اگر یک کسی یک نفر آدم را بکشد بعد بیاید بگوید آقا معذرت می خواهم ببخشید، رهایش می کنند؟! قانون رهایش می کند این را یا نه؟ خوب ببخشید که تو آدم کشتی! ببخشید هم حرف شد؟ یک آدمی که 25 سال بر مقدرات مملکت ما مسلط بود و 25 سال یا بیشتر خیانت به مملکت ما کرد، تمام ثروت این مملکت را داد به غیر، تمام چیزهای مقدرات این مملکت را به دست غیر سپرد، نفت ما را آنطور از بین برد، گاز را از آن طرف از بین برد ـ دارد می برد ـ این همه آدم کشت، این همه قتل عامها کرد، [در] قتل عام 15 خرداد، پانزده هزار نفر کشت [و] کشتار بود، قتل عامهای حالا ـ در این سالهای اخیر ـ بیشتر از این معانی بود، حالا می فرمایند که خیر، ما اشتباهاتی ـ یک «اشتباهاتی» ـ کردیم! حال دیگر ما «تعهد» می کنیم! ایشان فرمودند تعهد می کنیم که از این به بعد اشتباه نشود! ما فرض می کنیم که شما تعهد بکنی که از این به بعد اشتباه نشود، و اشتباه هم ما فرض می کنیم که خیر دیگر بعدها نشود، تا حالایش چه؟ رجال سیاسی یا ـ عرض می کنم که ـ رجال علمی را که ده سال، پانزده سال، کم و زیاد، اینها را به حبس انداختید و اینها را آنقدر زجر دادید، آنها را آنقدر] شکنجه] کردید، حالا آمدند بیرون با مزاجهای ضعیف، حالا همین قدری که از زندان رها شدند تمام شد؟! ده سال عمر یک نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبسها از بین بردی، حالا هیچ؟! ما بگذاریم که آقا سلطنت حالا بکند؟! حالا بگوییم که بسیار خوب «اعلیحضرت» بفرمایند آن بالا و سلطنت کنند! و «روزِ سلام» هم همه بیایند به سلام ایشان! و خودشان هم در قصر اعلای کجا... مشغول عیاشی بشوند، دیگر لازم نیست حکومت بکنند. حالا مسئله اینطور است؟ این را هیچ انصاف داری، هیچ مسلمانی این را می تواند بگوید؟ هیچ مسلمانی می تواند، هیچ آدم باوجدانی، هیچ انسانی می تواند یک همچو حکمی بکند که یک نفر آدم جانی که بیست و چند سال بر این ملت حکومت باطل کرده، حکومت غیرقانونی کرده، بیست و چند سال مال این مردم را هدر داده، بیست و چند سال قتل عامها کرده، اجانب را بر این مملکت مسلط کرده، حالا تا گفت که خوب من اشتباه کردم، ببخشید من اشتباه کردم، «یک اشتباهاتی واقع شد»، این اقرار به جرم است که در محاکم با این اقرار به جرمْ این را
محکومش می کنند.
سازش با شاه و سلطنت خیانت است
حالا ما فرض می کنیم بسیار خوب، شما دیگر حالا عابد و مسلمان شدید اما تا اینجا چه؟ تا این حدی که شما این عملها را کردید، در محاکم دنیا، در محکمۀ عدل الهی، در احکام اسلام، در احکام قوانین عرفیه هیچ، تمام شد؟! تا معذرت خواستید، چون شما شاه هستید، چون معذرت خواستید تمام شد؟ ما رها کنیم و برویم؟ حالا دیگر هرکسی برود سر کسب خودش؟ ساختن یا ذکر سازش، ذکر سازش با این آدم، طرح این مطلب که ما با این یک سازشی بکنیم، این سلطنتش باشد حکومت نکند، یا خیر ایشان بروند و فرح خانم بیایند، تشریف بیاورند و سلطنت بر ما بکنند، و بعدش هم خیر، انتخابات آزاد و همه چیز درست، طرح این، خیانت بر ملت اسلام، بر این ملت مظلوم است.
این مادری که دیروز با پنج نفر عائله اینجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتی که می رود سرسفره دو نفر پیرزن و پیرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اینها هیچ دیگر؟! ایشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مُسْلم می تواند این حرف را بزند؟ این جوان مُرده که می بیند جوانها دارند می روند به مدرسه و بچۀ او دیروز می رفت و حالا نیست توی این جمعیت، در مقابل اینها جواب چیست آخر؟ ما چه بگوییم به این ملت؟ ما بگوییم با «اعلیحضرت» ساختیم و خونهای بچه های شما هیچ؟ زیرپا؟ تمام؟ این خیانت نیست؟ چطور در ذهن یک آدم باید یک همچو چیزی واقع بشود! این چه غفلتی است! این چه غفلت شیطانی است! چه وسوسۀ شیطانی است که در ذهن آدم بیاید که حالا ما دیگر بگذریم، دیگر چه بکنیم! خوب است بگذریم دیگر! «بر همه رنج وارد شده، گذشتیم ما، شما هم بگذرید دیگر»! چه چیز را بگذریم! مگر حق من است که بگذرم؟ این حق یک ملت است. مگر می تواند کسی بگذرد از این حق؟ یک ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف یک همچو اشتباه و لغزشی
دارم. و باید همه دست به دست هم بدهند و این لغزش را نگذارند واقع بشود. این تشبثاتی که الآن از همۀ اطراف تشبث شده است و تشبث دارند می کنند، بر شما جوانهاست که در اینجا صدا بلند کنید؛ بر آنهایی که در ایران هستند در ایران صدا بلند کنند؛ نگذارند در این موقع حساسی که [ملت] به آخرْ سنگر رسیده است یک وقتی بُرد کند این آدم. این خطری است الآن برای ایران. الآن یک خطر بزرگی برای ایران هست که اگر یک سستی بکنند و یک لغزش در اینجا واقع بشود، یا بترسند از این هیاهویی که کارتر در آنجا گفته است که خیر ما منافعمان پیش ایشان است... با عبارت دیگر خدمتگزار ماست، ما نمی گذاریم، این نوکر باید بماند اینجا، تعبیر او با این تعبیر نیست اما واقعش همین است؛ تعبیرش، لفظش این نیست [اما] واقعش این است که ما دیگر از کجا پیدا کنیم یک همچو نوکری؟! این را نباید از آن بترسید.
هیچ سلاحی در مقابل یک ملت کارگر نیست
با یک ملت نمی شود که یک کار تحمیلی تا آخر بشود. چنانچه دیدیم که با نظامی نتوانستند این کار را بکنند. ایشان خیلی هم میل داشت، خیلی هم مایل بود که نظامیها قتل عام بکنند، اصلاً یک دو ـ سه میلیون جمعیت را بکشند لکن نمی شود، قضیه اینطور نیست. آن اربابها هم نمی توانند این کار را بکنند. حالا خیال کنید که ای! اگر این کار نشود، از آن طرف لشکر روس وارد می شود و از آن طرف لشکر امریکا وارد می شود و از آن طرف لشکر انگلیس وارد می شود، اینها شعر است حالا! یک ملت وقتی یک چیزی را نخواهند نمی شود؛ و حالا ملت نمی خواهد. یک ملت است. قضیۀ یک حزب و یک ـ نمی دانم ـ جبهه و یک ـ عرض بکنم ـ جمعیت نیست؛ یک ملت است که الآن می گوید نه. در مقابل «نه» ملت، نه سرنیزه کارگر است، نه تانک کارگر است، نه توپ کارگر است، نه تشرهای توخالی کارتر و نمی دانم کرملین! این حرفها نیست تو کار. هرچه می خواهند تو[ی] روزنامه هایشان بنویسند یا می خواهند صدایشان را بلند کنند. ما امیدواریم که خداوند این اجتماع ایرانی ها بر حق خودشان را پیروز کند. [آمین حضار] ما امیدواریم که خداوند تأیید کند این شجاعهایی که در ایران قیام کرده اند و می خواهند
حق خودشان را بگیرند [آمین حضار]. و ما همه موظفیم که هر کدام در هرجا هستیم به هر قدر می توانیم کمک کنیم به این ایرانی ها [ان شاءالله حضار]... همه مان؛ یعنی همین مقدار هم که می توانیم کمک کنیم که هر کداممان در هرجا هستیم بگوییم به آنها. شاید ـ نمی دانم ـ چند هزار ایرانی در خارج کشور هست، این چندین هزار ایرانی که در خارج کشور هست می توانند به چند صدهزار خارجی مطلب خودشان را بگویند. این تبلیغاتی که در خارج شده است خنثی کنند که یک جمعیتی هستند اینها هرج و مرج طلبند و قابل این نیستند که به اینها آزادی بدهیم! این حرفهای مفتی که شاه و بلندگوهای شاه دارند، اینها را باید خنثی بکنید شماها. مردمی هستند که ایستاده اند می گویند ما حقمان را می خواهیم، ما می خواهیم آزاد باشیم، ما می خواهیم زیردست مستشارهای امریکایی نباشیم. این رشد ملت ماست؛ ملت ما یک رشدی کرده است که دیگر نمی خواهد این مسائل را. و نخواهد دیگر ان شاءالله شد این مسائل. خداوند همه تان را ان شاءالله ... .