سخنرانی
اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (علما و رجال سیاسی در دوران پهلوی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 16 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 6 ذی الحجه 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 368

موضوع : اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (علما و رجال سیاسی در دوران پهلوی)

سخنرانی

‏زمان: 16 آبان 1357 / 6 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو  ‏

‏موضوع: اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

خدعۀ رضاخان

‏     در طول سلطنت این سلسله یک اشتباهاتی شده است که خیلی موجب تأسف است.‏‎ ‎‏بعضی اشتباهات در زمان رضاشاه و بعضی هم در زمان حکومت این آقا. از اول که کودتا‏‎ ‎‏شد ـ کودتای رضاشاه شد و با امر انگلیسها این امر واقع شد ـ اشتباه این بود که مردم را،‏‎ ‎‏آنهایی که اطلاعات داشتند و مسائل را می توانستند بفهمند، مردم را مطلع نکردند.‏

‏رضاشاه هم همین کارهایی که ـ بعضی از این کارهایی که ـ این آدم می کند، در اوایل‏‎ ‎‏امرش شروع کرد.روضه خوانی شروع کرد. دستجات ارتش را در روز عاشورا (اینها را من‏‎ ‎‏خودم شاهدم یعنی یادم است) دسته های ارتش را روز عاشورا برای سینه زنی بیرون آورد.‏‎ ‎‏خودش دراین تکیه هایی که درتهران بودراه می افتاد دوره، وبه این تکیه ها یکی یکی‏‎ ‎‏می رفت. در آنجایی که بود روضه خوانی مفصل داشت. این سنخ حقه بازیهایی که حالا‏‎ ‎‏این دارد یک جور دیگر! او هم از اول با این سلاح وارد شد. و همان وقت هم اشخاصی‏‎ ‎‏بودند که اطلاع بر این مسائل داشتند و می دانستند که این چه جور است. یکی از‏‎ ‎‏غفلتهایی که شده است این است که اینها شروع نکردند که به مردم، به ملت چهرۀ او را‏‎ ‎‏نمایش بدهند. دنبال این کارهایی که ریاکارانه انجام داد، آن چهرۀ دیگرش را نمایش داد‏‎ ‎‏که تمام پایگاههای مذهبی را تعطیل کرد؛ یعنی تمام تکیه ها و مجالس وعظ و خطابه‏‎ ‎‏و اینها را، تمام را بکلی تعطیل کرد که در تمام ایران دیگر یک ـ مثلاً ـ مجلس‏‎ ‎‏روضه خوانی،یک مجلس وعظ وخطابه نگذاشت بماند.وآن کارهایی که همه می دانیدوکرد.‏


 عدم پشتیبانی از مدرس، از اشتباهات تاریخی بود

‏     و باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه‏‎ ‎‏کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد‏‎ ‎‏و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضیها موافق با مدرس بودند، و بعضیها هم سرسخت‏‎ ‎‏مخالفت می کردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناحهایی می توانستند که پشت سر‏‎ ‎‏مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق‏‎ ‎‏قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همۀ اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان‏‎ ‎‏وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد.‏

‏     از آن بدتر ـ که من هر وقت فکرش را می کنم واقعاً متأسف می شوم ـ این است که‏‎ ‎‏خوب، متفقین حمله کردند به ایران و آن حرفهایی که رضاشاه می زد و آن ثناخوانیهایی‏‎ ‎‏که برای او می کردند یا خودش می کرد، که دیگر این مملکت مملکتی است که هیچ کس‏‎ ‎‏دیگر قدرت ندارد به آن تعرض کند! هیچ کس دیگر چطور! مثل ثناخوانیهای خود‏‎ ‎‏ایشان! ـ پسرْ پسر اوست! واقعاً پسر اوست؛ پسر حق است! ـ بعد از اینکه دیدند یک طبل‏‎ ‎‏توخالی بود، اعلامیۀ اول به دوم نرسید! اینها وقتی که می گویند مؤاخذه کرد از یکی از‏‎ ‎‏این سرکرده ها که آخر چرا یک ـ دو ساعت؟! گفتند پنج  دقیقه باید... دو ساعت چیست؟‏‎ ‎‏چیزی نداشتیم! آنها همه چیز داشتند. یک مملکتی که آن همه بساط درست کردند برای‏‎ ‎‏اینکه سرکوبی کرد، همه را چه، همه را چه، این سرکوبیها، سرکوبیهای قدرت خود ملت‏‎ ‎‏بود. در زمان رضاشاه قدرتهایی ملت داشت؛ البته آنها هم متعدی بودند لکن پشتوانۀ‏‎ ‎‏مملکت بودند. آنها را با همین امر خارجیها خلع سلاح کرد، و هر ذی قدرتی را با بست و‏‎ ‎‏بندی که می کرد با خارج و اینها، قدرتشان را گرفت و آنها هم ـ خارجیها هم ـ این مطلب‏‎ ‎‏را روی نقشه عمل می کردند که این قدرتهایی که در ایران هست، این قدرتها را بگیرند از‏‎ ‎‏دستشان و خلع سلاحشان کنند که اگر یکوقتی اینها بخواهند یک ـ  مثلاً ـ قدرت نمایی‏‎ ‎‏بکنند دیگر چیزی دستشان نباشد. در هر صورت، او این کار را کرد و قدرتها را هم از‏‎ ‎‏دست اینها گرفت، و خودش هم به همان طور که می دانید رفت. یعنی بردند او را و‏

‏جواهرات مملکت را هم! به طوری که ـ من نقل می کنم از کسی که او نقل می کرد از یک‏‎ ‎‏صاحب منصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود ـ که چمدانهایِ جواهر همراه‏‎ ‎‏رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال می کرد‏‎ ‎‏حالا می خواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند!‏‎ ‎‏جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی ( یعنی قصه ها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه‏‎ ‎‏سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد ـ گریۀ بی اثر) او را با همۀ‏‎ ‎‏جواهرات و چمدانهای پر در یک کشتی ای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند‏‎ ‎‏یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند‏‎ ‎‏برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدانها کو؟ گفتند می آورند آنها را. ایشان از آن راه‏‎ ‎‏رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیسها خدا می داند ـ حالا ایشان هم‏‎ ‎‏دارد می فرستد ـ بله، او رفت. و اینکه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است،‏‎ ‎‏این است که مردم دیده بودند تعدیات رضاشاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد،‏‎ ‎‏من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش‏‎ ‎‏سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را‏‎ ‎‏اطلاع دادند که بردند، مردم شادی می کردند! کأنه به مَقْدم اینها شادی می کردند که اینها‏‎ ‎‏ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمی کنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک‏‎ ‎‏قدرتمندی، پشتوانۀ ملت را ندارد، این است که وقتی که می برند او را، وقتی که از آنجا‏‎ ‎‏بخواهد خارج بشود، عوض اینکه یک ملتی ـ مثلاً ـ یک انقلابی بکند که چرا، این ملت‏‎ ‎‏شادی می کند که خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد این‏‎ ‎‏است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما‏‎ ‎‏پسرش را نمی خواهیم، نمی گذاشتند. این را آنها نصب کردند، خود شاه گفت، خود شاه‏‎ ‎‏نوشت این را ـ منتها بعدش شنیدم که آن را حکش‏‎[1]‎‏ کردند، این جمله را که «متفقین‏‎ ‎

‏صلاح دیدند من باشم» این را حکش کردند. اگر آن وقت یک نفر، مثلاً از رجال، یک‏‎ ‎‏نفر از علما، یک جمعی از مردم، صدا کرده بودند که ما نمی خواهیم این سلسله را، اینها‏‎ ‎‏چه کردند با ما؛ پدرش چه کرد که این چه بکند. این یکی از غفلتهایی بود در تاریخ ایران‏‎ ‎‏که مسیر تاریخ ایران را اگر این غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلای به این‏‎ ‎‏صحبتها اینجا نداشتیم؛ و نه من اینجا بودم و نه آقایان؛ همه سرِ کارِ خودشان در مملکت‏‎ ‎‏خودشان بودند.‏

غفلت قوام السلطنه و دکتر مصدق

‎ ‎‏     این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و ـ عرض می کنم که ـ سایر اقشار مملکت ما‏‎ ‎‏واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنباله اش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از‏‎ ‎‏آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام السلطنه»‏‎[2]‎‏ می توانست این کارها را بکند‏‎ ‎‏لکن با غفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر «دکتر مصدق»‏‎[3]‎‏ بود. قدرت دست دکتر‏‎ ‎‏مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می خواست خدمت بکند لکن‏‎ ‎‏اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را‏‎ ‎‏خفه اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای‏‎ ‎‏او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همۀ قدرتها دست او بود، و این‏‎[4]‎‏ هم این‏‎ ‎‏ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد... مثل‏‎ ‎‏بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد. غفلتی دیگر اینکه‏‎ ‎‏مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی‏‎ ‎‏استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست،‏‎ ‎‏تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهی بود که از دکتر‏‎ ‎‏واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی که «محمدرضا‏

‏شاه رفت و رضاشاه آمد»! بعضی گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که‏‎ ‎‏محمدرضاشاه رفت ـ خوب، محمدرضا آن وقت یک آدم بی عرضه ای بود و تحت‏‎ ‎‏چنگال او بود ـ او رفت و رضاشاه آمد یعنی یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند‏‎ ‎‏نمی دانستند که بعدها رضاشاهِ چند آتشه است.‏‎[5]‎‏ این هم یکی از اشتباهات بود که شده‏‎ ‎‏است. و حالا هم یک موقع حساسی است که من از اشتباهات می ترسم. الآن ماها مکلفیم‏‎ ‎‏دیگر. خوب، ما اشتباهات را تا حالا دیدیم، و من خوف این دارم که باز اقشار این ملت‏‎ ‎‏ما، این رجال علمی ما، رجال سیاسی ما ـ عرض می کنم که ـ اشخاص روشنفکر ما،  یک‏‎ ‎‏اشتباهی بکنند که اگر این اشتباه بشود دیگر ما تا آخر گرفتار هستیم. دیگر چنین نیست که‏‎ ‎‏ما باز یک امیدی داشته باشیم که یک انقلابی بشود.‏

‏     شما همه می دانید ـ و هرکس تاریخ را می داند این را می داند ـ که این نهضتی که الآن‏‎ ‎‏در ایران هست شبیهش در تاریخ ایران نبوده است. اگر نگویم در تاریخ دنیا نبوده، در‏‎ ‎‏تاریخ ایران نبوده. یعنی یک چیزی که بچۀ هفت ساله با پیرمرد هفتاد ساله با لهجۀ واحد‏‎ ‎‏بگویند که ما نمی خواهیم این را! یک نهضتی که سرنیزه ها، توپ و تانکها، سربازها‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ ارتش در خیابانها بگردند و مردم را زیر بگیرند و مردم را بکشند و‏‎ ‎‏باز ‏‏[‏‏مردم‏‏]‏‏ بایستند با مشت گره شده بگویند نمی خواهیم. ما در تاریخ ایران ـ بی اشکال‏‎ ‎‏است ـ که نداریم؛ در تاریخ ‏‏[‏‏جهان‏‏]‏‏ هم من نمی دانم هست یا نه که یک همچو قصه ای‏‎ ‎‏مثل قصۀ ایران، یک همچو تحولی که در ایران واقع شده است هیچ سابقه ندارد. و من‏‎ ‎‏می دانم این معنا را. و هر عاقلی باید بداند که اگر چنانچه این نهضت خاموش بشود، دیگر‏‎ ‎‏قابل عود نیست. چنین نیست که این کلیدش مثل کلید برقی باشد که آدم حرکتش بدهد‏‎ ‎‏روشن بشود و ـ نمی دانم ـ خاموش ‏‏[‏‏بشود‏‏]‏‏. این حرفها نیست در کار. این با یک‏‎ ‎‏زحمتهایی و با دست خدای تبارک و تعالی یک همچو مطلب بی سابقه در ایران پیدا شده‏‎ ‎‏است و الآن هست. الآن در عین حالی که دولتْ نظامی است و شهرهای ایران اشغال شده‏

‏ـ باید گفت که اشغال شده است شهرهای ایران: دست نظامی است و دست ارتش است ـ‏‎ ‎‏مع ذلک از هر گوشه صدا بلند می شود و تظاهرات می شود و باز «مرگ بر شاه» می گویند.‏‎ ‎‏یک همچو مطلبی تا حالا نبوده است و بعدها هم امید اینکه یک همچو چیزی بشود‏‎ ‎‏نیست. من خوف این را دارم که با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، این نهضت به ثمر‏‎ ‎‏نرسد و بخوابد و مملکت ما دیگر تا آخر اسیر باشد و زیر چکمۀ خارجی.‏

 مخالفت با تز «شاه سلطنت کند، نه حکومت»

‏     و الآن دارند دست وپا می زنند که با هر وسیله ای که هست، چه آنهایی که توی مجلس‏‎ ‎‏رفتند و با اسم وکالت رفتند در مجلس، چه آنهایی که بیرون مجلس هستند و از‏‎ ‎‏طرفدارهای شاه هستند، دارند دست وپا می کنند که این را نگهش دارند، با هر وسیله ای‏‎ ‎‏که هست. با این مانورهایی که در مجلس این چند وقت دیدید‏‎[6]‎‏ که می شده است. و این‏‎ ‎‏مخالف شد و آن موافق شد آنجا! نه، همۀ مخالفها و موافقها در یک چیز با هم موافقند، و‏‎ ‎‏آن این است که شاه باشد. «انتخابات آزاد»! این فریاد می زنند انتخابات آزاد. معنی‏‎ ‎‏«انتخابات آزاد» چیست؟ معنی این است که «اعلیحضرت همایونی» امر کنند که مردم‏‎ ‎‏انتخاب بکنند و این رژیم به جای خودش رسمی و امر انتخابات هم به دست شاه! یعنی به‏‎ ‎‏امر او لکن آزاد! این، معنیِ انتخابات آزاد! باید رژیمْ دموکراسی باشد، شاه سلطنت کند،‏‎ ‎‏نه حکومت! این حرفها ـ همۀ این حرفها ـ توی مجلس گفته بشود، بیرون مجلس گفته‏‎ ‎‏بشود، هر جا گفته بشود، این مطلبی است که آنها الآن از خدا می خواهند که یک همچو‏‎ ‎‏چیزی را ملت قبول کند که شاه سلطنت کند و حکومت نکند. دو ـ سه ماه هم همین کار را‏‎ ‎‏می کند، یک سال هم ممکن است همین کار را بکند، ولی فردا چه؟ ما فرض هم می کنیم‏‎ ‎‏که ایشان سلطنت بکند و دیگر از این به بعد حکومت نکند، دیگر از این به بعد هم یک‏‎ ‎‏آدمی بشود که انقلابِ ماهیت بدهد و بشود یک نفر آدم سالم صحیح... تمام عیار، ما‏‎ ‎‏فرض این را می کنیم ـ فرض باطل ـ این همه جنایات که کرد چه؟ هیچ؟ اشخاص عادی‏

‏اگر یک کسی یک نفر آدم را بکشد بعد بیاید بگوید آقا معذرت می خواهم ببخشید،‏‎ ‎‏رهایش می کنند؟! قانون رهایش می کند این را یا نه؟ خوب ببخشید که تو آدم کشتی!‏‎ ‎‏ببخشید هم حرف شد؟ یک آدمی که 25 سال بر مقدرات مملکت ما مسلط بود و 25‏‎ ‎‏سال یا بیشتر خیانت به مملکت ما کرد، تمام ثروت این مملکت را داد به غیر، تمام‏‎ ‎‏چیزهای مقدرات این مملکت را به دست غیر سپرد، نفت ما را آنطور از بین برد، گاز را از‏‎ ‎‏آن طرف از بین برد ـ دارد می برد ـ این همه آدم کشت، این همه قتل عامها کرد، ‏‏[‏‏در‏‏]‏‎ ‎‏قتل عام 15 خرداد، پانزده هزار نفر کشت ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ کشتار بود، قتل عامهای حالا ـ در این‏‎ ‎‏سالهای اخیر ـ بیشتر از این معانی بود، حالا می فرمایند که خیر، ما اشتباهاتی ـ یک‏‎ ‎‏«اشتباهاتی» ـ کردیم! حال دیگر ما «تعهد» می کنیم! ایشان فرمودند تعهد می کنیم که از‏‎ ‎‏این به بعد اشتباه نشود! ما فرض می کنیم که شما تعهد بکنی که از این به بعد اشتباه نشود، و‏‎ ‎‏اشتباه هم ما فرض می کنیم که خیر دیگر بعدها نشود، تا حالایش چه؟ رجال سیاسی یا ـ‏‎ ‎‏عرض می کنم که ـ رجال علمی را که ده سال، پانزده سال، کم و زیاد، اینها را به حبس‏‎ ‎‏انداختید و اینها را آنقدر زجر دادید، آنها را آنقدر‏‏] ‏‏شکنجه‏‏]‏‏ کردید، حالا آمدند بیرون‏‎ ‎‏با مزاجهای ضعیف، حالا همین قدری که از زندان رها شدند تمام شد؟! ده سال عمر یک‏‎ ‎‏نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبسها از بین بردی، حالا هیچ؟! ما بگذاریم‏‎ ‎‏که آقا سلطنت حالا بکند؟! حالا بگوییم که بسیار خوب «اعلیحضرت» بفرمایند آن بالا و‏‎ ‎‏سلطنت کنند! و «روزِ سلام» هم همه بیایند به سلام ایشان! و خودشان هم در قصر اعلای‏‎ ‎‏کجا... مشغول عیاشی بشوند، دیگر لازم نیست حکومت بکنند. حالا مسئله اینطور است؟‏‎ ‎‏این را هیچ انصاف داری، هیچ مسلمانی این را می تواند بگوید؟ هیچ مسلمانی می تواند،‏‎ ‎‏هیچ آدم باوجدانی، هیچ انسانی می تواند یک همچو حکمی بکند که یک نفر آدم جانی‏‎ ‎‏که بیست و چند سال بر این ملت حکومت باطل کرده، حکومت غیرقانونی کرده، بیست و‏‎ ‎‏چند سال مال این مردم را هدر داده، بیست و چند سال قتل عامها کرده، اجانب را بر این‏‎ ‎‏مملکت مسلط کرده، حالا تا گفت که خوب من اشتباه کردم، ببخشید من اشتباه کردم،‏‎ ‎‏«یک اشتباهاتی واقع شد»، این اقرار به جرم است که در محاکم با این اقرار به جرمْ این را‏

‏محکومش می کنند.‏

 سازش با شاه و سلطنت خیانت است

‎ ‎‏     حالا ما فرض می کنیم بسیار خوب، شما دیگر حالا عابد و مسلمان شدید اما تا اینجا‏‎ ‎‏چه؟ تا این حدی که شما این عملها را کردید، در محاکم دنیا، در محکمۀ عدل الهی، در‏‎ ‎‏احکام اسلام، در احکام قوانین عرفیه هیچ، تمام شد؟! تا معذرت خواستید، چون شما‏‎ ‎‏شاه هستید، چون معذرت خواستید تمام شد؟ ما رها کنیم و برویم؟ حالا دیگر هرکسی‏‎ ‎‏برود سر کسب خودش؟ ساختن یا ذکر سازش، ذکر سازش با این آدم، طرح این مطلب‏‎ ‎‏که ما با این یک سازشی بکنیم، این سلطنتش باشد حکومت نکند، یا خیر ایشان بروند و‏‎ ‎‏فرح خانم‏‎[7]‎‏ بیایند، تشریف بیاورند و سلطنت بر ما بکنند، و بعدش هم خیر، انتخابات‏‎ ‎‏آزاد و همه چیز درست، طرح این، خیانت بر ملت اسلام، بر این ملت مظلوم است.‏

‏     این مادری که دیروز با پنج نفر عائله اینجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتی که‏‎ ‎‏می رود سرسفره دو نفر پیرزن و پیرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اینها هیچ‏‎ ‎‏دیگر؟! ایشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مُسْلم می تواند این حرف را بزند؟ این‏‎ ‎‏جوان مُرده که می بیند جوانها دارند می روند به مدرسه و بچۀ او دیروز می رفت و حالا‏‎ ‎‏نیست توی این جمعیت، در مقابل اینها جواب چیست آخر؟ ما چه بگوییم به این ملت؟‏‎ ‎‏ما بگوییم با «اعلیحضرت» ساختیم و خونهای بچه های شما هیچ؟ زیرپا؟ تمام؟ این‏‎ ‎‏خیانت نیست؟ چطور در ذهن یک آدم باید یک همچو چیزی واقع بشود! این چه غفلتی‏‎ ‎‏است! این چه غفلت شیطانی است! چه وسوسۀ شیطانی است که در ذهن آدم بیاید که‏‎ ‎‏حالا ما دیگر بگذریم، دیگر چه بکنیم! خوب است بگذریم دیگر! «بر همه رنج وارد‏‎ ‎‏شده، گذشتیم ما، شما هم بگذرید دیگر»! چه چیز را بگذریم! مگر حق من است که‏‎ ‎‏بگذرم؟ این حق یک ملت است. مگر می تواند کسی بگذرد از این حق؟ یک ملت‏‎ ‎‏است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف یک همچو اشتباه و لغزشی‏

‏دارم. و باید همه دست به دست هم بدهند و این لغزش را نگذارند واقع بشود. این‏‎ ‎‏تشبثاتی که الآن از همۀ اطراف تشبث شده است و تشبث دارند می کنند، بر شما‏‎ ‎‏جوانهاست که در اینجا صدا بلند کنید؛ بر آنهایی که در ایران هستند در ایران صدا بلند‏‎ ‎‏کنند؛ نگذارند در این موقع حساسی که ‏‏[‏‏ملت‏‏]‏‏ به آخرْ سنگر رسیده است یک وقتی بُرد‏‎ ‎‏کند این آدم. این خطری است الآن برای ایران. الآن یک خطر بزرگی برای ایران هست‏‎ ‎‏که اگر یک سستی بکنند و یک لغزش در اینجا واقع بشود، یا بترسند از این هیاهویی که‏‎ ‎‏کارتر در آنجا گفته است که خیر ما منافعمان پیش ایشان است... با عبارت دیگر‏‎ ‎‏خدمتگزار ماست، ما نمی گذاریم، این نوکر باید بماند اینجا، تعبیر او با این تعبیر نیست اما‏‎ ‎‏واقعش همین است؛ تعبیرش، لفظش این نیست ‏‏[‏‏اما‏‏]‏‏ واقعش این است که ما دیگر از کجا‏‎ ‎‏پیدا کنیم یک همچو نوکری؟! این را نباید از آن بترسید.‏

هیچ سلاحی در مقابل یک ملت کارگر نیست

‏     با یک ملت نمی شود که یک کار تحمیلی تا آخر بشود. چنانچه دیدیم که با نظامی‏‎ ‎‏نتوانستند این کار را بکنند. ایشان خیلی هم میل داشت، خیلی هم مایل بود که نظامیها‏‎ ‎‏قتل عام بکنند، اصلاً یک دو ـ سه میلیون جمعیت را بکشند لکن نمی شود، قضیه اینطور‏‎ ‎‏نیست. آن اربابها هم نمی توانند این کار را بکنند. حالا خیال کنید که ای! اگر این کار‏‎ ‎‏نشود، از آن طرف لشکر روس وارد می شود و از آن طرف لشکر امریکا وارد می شود و‏‎ ‎‏از آن طرف لشکر انگلیس وارد می شود، اینها شعر است حالا! یک ملت وقتی یک‏‎ ‎‏چیزی را نخواهند نمی شود؛ و حالا ملت نمی خواهد. یک ملت است. قضیۀ یک حزب و‏‎ ‎‏یک ـ نمی دانم ـ جبهه و یک ـ عرض بکنم ـ جمعیت نیست؛ یک ملت است که الآن‏‎ ‎‏می گوید نه. در مقابل «نه» ملت، نه سرنیزه کارگر است، نه تانک کارگر است، نه توپ‏‎ ‎‏کارگر است، نه تشرهای توخالی کارتر و نمی دانم کرملین! این حرفها نیست تو کار. هرچه‏‎ ‎‏می خواهند تو‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ روزنامه هایشان بنویسند یا می خواهند صدایشان را بلند کنند. ما‏‎ ‎‏امیدواریم که خداوند این اجتماع ایرانی ها بر حق خودشان را پیروز کند. ‏‏[‏‏آمین حضار‏‏]‏‎ ‎‏ما امیدواریم که خداوند تأیید کند این شجاعهایی که در ایران قیام کرده اند و می خواهند‏

‏حق خودشان را بگیرند ‏‏[‏‏آمین حضار‏‏]‏‏. و ما همه موظفیم که هر کدام در هرجا هستیم به‏‎ ‎‏هر قدر می توانیم کمک کنیم به این ایرانی ها ‏‏[‏‏ان شاءالله حضار‏‏]‏‏... همه مان؛ یعنی همین‏‎ ‎‏مقدار هم که می توانیم کمک کنیم که هر کداممان در هرجا هستیم بگوییم به آنها. شاید ـ‏‎ ‎‏نمی دانم ـ چند هزار ایرانی در خارج کشور هست، این چندین هزار ایرانی که در خارج‏‎ ‎‏کشور هست می توانند به چند صدهزار خارجی مطلب خودشان را بگویند. این تبلیغاتی‏‎ ‎‏که در خارج شده است خنثی کنند که یک جمعیتی هستند اینها هرج و مرج طلبند و قابل‏‎ ‎‏این نیستند که به اینها آزادی بدهیم! این حرفهای مفتی که شاه و بلندگوهای شاه دارند،‏‎ ‎‏اینها را باید خنثی بکنید شماها. مردمی هستند که ایستاده اند می گویند ما حقمان را‏‎ ‎‏می خواهیم، ما می خواهیم آزاد باشیم، ما می خواهیم زیردست مستشارهای امریکایی‏‎ ‎‏نباشیم. این رشد ملت ماست؛ ملت ما یک رشدی کرده است که دیگر نمی خواهد این‏‎ ‎‏مسائل را. و نخواهد دیگر ان شاءالله شد این مسائل. خداوند همه تان را ان شاءالله ... .‏

‎ ‎

  • ـ حک: زایل کردن، ستردن.
  • ـ احمد قوام 1252 ـ 1334 ه . ش. بارها نخست وزیر شد. قیام 30 تیر 1331 علیه صدارت وی بود.
  • ـ محمد مصدق 1261 ـ 1346 ه . ش. دولت او در 28 مرداد 1332 با کودتای امریکایی سرنگون شد.
  • ـ شاه.
  • ـ منظور، محمدرضا پهلوی است.
  • ـ اشاره به مخالفتهای نمایشی وکلای مجلس شورای ملی در آخرین روزهای سلطنت پهلوی.
  • ـ فرح دیبا، نایب السلطنۀ شاه.