سخنرانی
زمان: 15 آبان 1357 / 5 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: توسل شاه به فریب و سرنیزه برای بقای خویش
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فریب و سرنیزه، دو مستمسک شاه
باز شاه به دو وسیله برای نجات خودش متوسل شد. یکی به وسیلۀ فریب، یکی به وسیلۀ سرنیزه. وسیلۀ فریب این بود که در نطقی که کرد التزام داد، تعهد داد به ملت که این اشتباهاتی که کرده است دیگر همچو اشتباهی نمی شود، و از این به بعد دیگر به قانون اساسی به همۀ معنا عمل می شود و جبران آن اشتباهاتی که کرده بود می کند. و از عموم ملت خواستار شد که دست از این مخالفت بردارند، و از آیات عظام و علمای اعلام خواستار شد که مردم را هدایت کنند که آنها آرام باشند، و از سایر اقشار ملت ـ از قبیل کارگرها و محصلین و جوانها و همۀ اینها ـ خواستار این شد که از این مخالفتها دست بردارند و به ایران فکر کنند!
در حرفهای ایشان خیلی مسائل هست. یکی اینکه بررسی بشود که آیا این کارهایی که تا حالا انجام داده، اشتباهات بوده یا تعمدات بوده! این مخالفتهایی که از قانون کرده، از اسلام کرده، این خیانتهایی که به ملت کرده، این جنایتهایی که کرده است، آیا آنطور که ادعا می کند این اشتباهی این کار را کرده است؟ مثلاً این نفتی که به امریکا داده، خیال کرده است که اینها یک طایفه ای از یک محله ای از ایران است، یک شهری از شهرهای ایران است، و نفت را دارد به ایرانی ها می دهد؟! این اسلحه هایی که به درد ما نمی خورد
و به جای نفتْ پایگاه برای امریکا درست کرده است خیال کرده است که این اسلحه ها ارز است؟! پول است؟! اشتباه کرده این؟! به خیال اینکه دارد پول می گیرد، لیره می گیرد، این چیزها را گرفته است؟! این جنایتهایی که در ایران تا حالا کرده است، حبسهایی که کرده، زجرهایی که کرده، شکنجه هایی که داده، قتلهای عامی که کرده، اینها اشتباهی بوده؟! مثلاً به مدرسۀ فیضیه که ایشان کماندوها را فرستادند و ریختند در مدرسۀ فیضیه و قرآنها را آتش زدند، عمامه ها را آتش زدند، جوانها را دست و پا شکستند، حجره ها را خراب کردند و شکستند، خیال می کرده است که این یک جایی از روسیه است و حمله به روسیه است و اشتباهی، اشتباه از کار درآمده؟! عقیدۀ ایشان این بوده است که مدرسۀ فیضیه یک جایی است که از محلهای اجانب است؟! یا این اشخاصی که ایشان حبس کرده، اشتباه کرده و این اعتقادش این بوده است که در باغستان اینها را برده است؟! و حالا معلوم شده نه، این حبس بوده نه باغ؟! این اشخاصی را که از علما در حبس رفتند یا کشته شدند، یا پای آنها را در روغن داغ گذاشتند یا ـ آنطور که می گویند ـ اره کردند پای بعضیها را، و همین طور از رجال سیاسی، اشتباهات بوده؟! اینها تخیلات بوده است؟! حالا از این اشتباهات دیگر ایشان نمی کنند! دیگر از این اشتباهات، حالا تعهد دارند می دهند؟! مگر همین ایشان نبودند که اول سلطنتشان قسم خوردند، تعهد دادند. خوب، کسی که بخواهد سلطنت پیدا بکند این تعهدات را باید بدهد. ایشان تعهد داده و همین التزاماتی که حالا دارد می گوید، آن وقت هم داده است، و بعد از آن تعهدات و التزامات این کارها را کرده. حالا یک تعهد دیگری که می دهد، یعنی حالا فرق کرده است این تعهد با آن تعهد؟! یا این حالا یکجور تعهدی است که دیگر قابل برگشت نیست؟! این تعهد آن وقت برگشت داشته، اما حالا این تعهد دیگر قابل برگشت نیست؟! حالا این اشتباهاتی که کرده است چطور جبران شده است؟ می شود؟ ده سال عمر یک انسان را، نه یک انسان، آنقدر انسان را، ده سال در حبس، در یک محفظه با آن وضع، با آن شکنجه ها، با آن اذیتها، با آن اهانتها، ده سال، پانزده سال ـ یک قدر کمتر یک قدر بیشتر ـ عمر اینها را تلف کرده، اینها جبرانش چیست؟ همین تعهدِ آقا جبران کرد اینها را که «من
تعهد کرده ام»؟! یک کسی که اینقدر جنایت کرده، حالا به مجرد اینکه آمد تعهد کرد حالا می خواهد تمام بشود قضیه؟!
توبۀ شاه، توبۀ گرگ است
حالا ما فرض می کنیم که خیر، تعهد ایشان صادقانه است ـ فرض است و الاّ معلوم است، «مطلب معلوم است» ـ (رضاشاه به مرحوم «فیروزآبادی» وقتی آمده بود به نجف، مرحوم فیروزآبادی در حرم از او ملاقات کرده بود، رضاشاه گفته بود من مقلد شما هستم آقا؛ مرحوم فیروزآبادی گفته بود مطلب معلوم است) [خندۀ حضار]؛ حالا تعهدات ایشان من را یاد کتاب موش و گربه انداخت امروز! کتاب ارزنده ای است کتاب موش و گربه. کتاب آموزنده ای است. این همان وضع حال سلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمیِ قدرت، وضع حیله بازی آنها را مجسم کرده است به اسم کتاب موش و گربه؛ که سجاده را یکوقت انداخته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده که من دیگر کاری نمی کنم، تا این موشهای بیچاره بازی خوردند و برایش چیز بردند و امثال ذلک؛ و بعد هم افتاد پنج تا از آنها را یکدفعه گرفت. آن وقت یکی یکی می گرفت حالا پنج تا پنج تا! خوب، ما می دانیم که شما توبه تان همان توبۀ گرگ است، همان توبۀ گربه است! این را ملت دیگر می داند؛ لازم نیست که اینقدر شما زحمت بکشید و هی حرف بزنید! این آیات عظام و علمای اعلام که حالا ایشان می گویند که هدایت کنید مردم را، چه بکنید، اینها آنها بودند که تا دیروز هر وقتی که این صحبت می کرد، «ارتجاع سیاه» اسم اینها بود. در لغت شاه اینها «مرتجعین» بودند، آن هم مرتجعین «سیاه».
در یکی از نطقهایشان ـ آن وقت که ما قم بودیم ـ در یکی از نطقهایشان ایشان در یک جایی، یکی از شهرهای ایران گفت که از اینها، از این مرتجعین، مثل حیوان نجس احتراز
کنید! آن حیوان نجس که آن وقت گفت، حالا آیات عظام شده و علمای اعلام! اگر مهلتش بدهند این آیات عظام و علمای اعلام که نفس بکشد، نفس دوم باز حیوان نجسند!
این اشتباهات، که همه اش تعمدات بوده است و همه اش کارهای عمدی بوده است و خیانتها همه عمدی بوده است و ایشان می گوید «اشتباهات» شده است، اینها اگر چنانچه این ملت به این مهلت بدهند، تمام این اشتباهات دوباره از سر گرفته می شود. الآن این یک حیله ای است که ایشان مرتکب شده اند. از آن طرف با نطقش که من متعهدم دیگر از این کارها نکنم، بیایید به حال ایران فکر بکنید، بیایید همه تان به فکر ایران باشید، ما به ایشان می گوییم که ما چون فکر ایرانیم این حرفها را داریم می زنیم. این ملت چون می بینند ایران را شما از دست اینها دارید خارج می کنید، همۀ قلدرها را بر ما مسلط کردید، همۀ مخازن ما را بردید، از این جهت است که این ملت این قیام را کرده و این نهضت را کرده. ما هم برای این است که به فکر ایران هستیم و داریم فکر ایران را می کنیم، با شما که مبدأ «اشتباهات» ـ به قول خودتان ـ و تعمدات ـ به قول ما ـ هستید مبارزه و معارضه می کنیم. فکر اسلام، فکر یک کشور مسلمان، فکر مستضعفین ما را وادار کرده که با شما اینطور معارضه و مخالفت بکنیم. «پس بیایید فکر ایران بکنید»! ما فکر ایران می خواهیم بکنیم؛ فکر ایران هستیم نه اینکه ما چون با شما معارضه کردیم پس، از فکر ایران رفته ایم!
ادعای شاه در حفظ ثبات کشور!
این باز این حرف را رها نمی کند این آدم! چه جور، چه عنصری است این آدم؟! چه جور فکر می کند، یا اینکه کی را بازی می خواهد بدهد؟ این الآن به نظرش کی رسیده؟ کی بازی می خورد از این حرف که اگر ایشان نباشند ایران نیست دیگر! همین که ایشان سرشان را زمین بگذارند، آن روزی که خوب، بالاخره ایشان یکوقتی خواهند مرد ان شاءالله زودتر [خندۀ حضار]، آن روز به فرمایش ایشان دیگر ایرانی در کار نیست! بالاخره، پس ایران هم از دست ما رفته است! یا حالا که بعد از ده روز دیگر یا بعد از
ـ مثلاً ـ چند ماه دیگر یا بعد از فلان قدر، به فرمایش ایشان ایران دیگر رفتنی است! برای اینکه آنکه ایران را نگه داشته ایشانند و وقتی ایشان نباشد دیگر تن ما نباد! [خندۀ حضار] باید عوض ایران نباشد، ایشان نباشد!
... این یک راه است که ایشان تشبث کرده؛ همان راه خدعه است که دیروز وزیر ایشان آمد و وزیر ایشان هم ـ که ایشان گفته است یا بالاتر اربابها دیکته می کنند این حرفها را ـ آن روز هم خودشان آمدند و اشتباه کردیم و چه کردیم، و بیایید همه مان با هم چه بکنیم؛ جوانها بیایند با هم مصالحه بکنیم! به این حرفْ مردم گوش نداد[ند]؛ همین امروز در جاهای مختلف ایران، در تهران و جاهای دیگر، همان حرفهایی بود که بود.
پناه به سرنیزه و چماق!
تشبث دومشان هم این بود که پناه به سرنیزه بردند. الآن دو پناهگاهْ ایشان دارند: یکی چماق است، چماق اشرار با آنهایی که اجیر کردند، پول می دهند یک اشراری را اجیر می کنند و با چماق به جان مردم می اندازند؛ یکی هم سرنیزۀ این اشخاصی که در خیابانها دارند چه می کنند. خوب، این سرنیزه تازگی ندارد! این حالا مدتی است که با سرنیزه ما زندگی می کنیم! ملت ایران مدتی است [می داند] که ایشان دیگر پناهگاهی ندارد جز سرنیزه و چماق. آقایی که تا دیروز ـ حالا هم اگر یک خرده رهایش کنند باز می گوید این حرف را، حالا عجب است که امروز نگفته که ملت شاهدوست؟! [خندۀ حضار]... اصفهان داشت فریاد مردم بلند می شد و داد و قال می کردند که «مرگ بر سلطنت پهلوی»، ایشان در نطقش می گفت مردم اصفهان شاهدوست! یا آن کسی که پهلویش بوده ـ یا آنکه از عمالش: مردم ایران اصلش به تخت و تاج علاقه دارند! علاقۀ ذاتی این مردم به این تخت و تاج دارند! این منطق ایشان است که مردم رژیم سلطنتی را می خواهند! چه بکنند بیچاره ها! الآن این همۀ فریادها برای این است که احتمال می دهند
ـ خدای نخواسته مثلاً ـ یک رژیم سلطنتی به هم بخورد! از این جهت به خیابانها می ریزند و فریاد می زنند!
این هم یک تشبث ایشان کردند که به سرنیزه پناه بردند و به چماق پناه بردند. این هم یک چیزی است که تا حالا مدتی است که این مسئله هست و فایده نکرده؛ یعنی آن حکومت نظامی که از قوانینش مثلاً این است که ـ یا اعلام کردند به اینکه ـ بیش از دو نفر نباید اجتماع کنند، اگر اجتماع بکنند چه خواهد شد، در همان پشت سر اعلامیه و پشت سر این حرفها، هفتادهزار نفر، صدهزار نفر، سیصد هزار نفر مردم حرکت می کردند و از این طرف و آن طرف می رفتند و حرفهایشان را می زدند! این حکومت نظامی نتوانست در مردم تأثیر بکند. یک مردمی که از جان خودشان گذشتند، دیگر این را نمی شود با حکومت نظامی اینها را جلوگیری کرد. یک مردمی که جوانشان را می دهند و بعد هم افتخار می کنند، یک زنی که اولادش را ـ جوانش را ـ فدا می کند و بعد هم می گوید که من مفتخرم به اینکه یک همچو خدمتی به اسلام کردم، این نمی شود دیگر با سرنیزه. مگر سرنیزه غیر از این است که می کشد آدم را، آن هم می گوید من می خواهم بکشند مرا! این را نمی شود با سرنیزه. این راه حلهای احمقانه است که یکوقت حکومت نمی دانم «آشتی» می آورند و آن بساط را درست می کنند، حالا هم حکومت نظامی آوردند. حکومت نظامی! مگر شما تا حالا حکومتتان نظامی نبوده؟! بله؟ حاکمش نظامی نبوده است؟ یعنی یک نفر وکیل بوده حالا حاکم شده اما حکومت، آنکه طرز حکومت بود، طرز حکومتْ نظامی بود؛ یعنی همۀ ایران حکومتِ نظامی بود! بعضی اش رسمی بود، بعضی اش غیررسمی بود! مردم حکومت نظامی را دیده اند، دیگر چیز عجیبی نیست که حالا به چشم مردم عجب بیاید و بترسند از این؛ چیز عادی مردم است!
مردم از حکومت نظامی ترس ندارند
کسی خیال کند که این راه حل است، حکومت نظامی راه حل است، یا دنبال این ـ مثلاً ـ امریکا خیال بکند به اینکه کودتای نظامی می شود، کودتای نظامی می شود و این رژیم را می برد و نظامی را می آورد، مگر می شود؟ یعنی در مردم مگر تأثیر دارد این؟
مردم عادت کرده اند به این حکومتْ نظامیها. یک چیز تازه ای یکوقت بود سابق، بله؛ سابقِ ایام، که مردم باز آشنای به این مسائل نبودند و نشده بودند اگر یک نظامی می آمد توی بازار و هر غلطی می خواست بکند، کسی نبود بگوید نه؛ اگر دو تا ستاره اینجای یک کسی بود دیگر وامصیبتا بود! هر جا می رفت و هر کاری می خواست بکند و هر شرارتی می خواست بکند، کسی نبود که بگوید نه. اما حالا اگر خودش هم بیاید وسط میدان، می ریزند تکه تکه اش می کنند! حالا غیرِ آن وقت است، این ملت غیرِ آن ملت است. این تحول که حاصل شده از برای این ملت، مردم را عوض کرده؛ یک چیز دیگرند اینها. یک موجودات دیگری شده اند اینها. اینها دیگر خوف اینکه حکومت نظامی بشود یا مثلاً یک رژیم نظامی روی کار بیاید، اینها خوف این را دیگر ندارند برای اینکه نظامی همین است که اینها دیده اند و همراه اش مبارزه و معارضه کرده اند و ازش کتک هم خورده اند و آدم هم ازشان کشته اند ـ آنها کشتند ـ همۀ اینها را مردم دیده اند. وقتی بنا شد که آدم را بخواهند بکشند، چه رژیم نظامی باشد، چه حکومت نظامی باشد، چه عادی باشد. خوب، مردم تن داده اند به کشته شدن. بنابراین اینها راه حل نیست که کسی بخواهد حل کند یک قضیه ای را، یعنی درد مردم را دوا بکند.
تبلیغات روزنامه های شوروی
در روزنامۀ شوروی هم یک چیزی نوشته بود ـ که یکی از اتباع امریکا هم، از دوستان شاه و اتباع امریکا هم همان را تکرار کرده بود ـ که این (آن به تعبیر دیگر، این به تعبیر دیگر) آن به تعبیر اینکه این روحانیون که در این قضایا مخالفند با شاه، این «اصلاحات ارضی» ضرر به آنها زده است! چون ضرر به آنها زده از این جهت منافعشان در خطر شده است و اینها مخالفت می کنند! آن هم گفته است که فلان آدم ـ فلانی این غرض شخصی دارد با شاه! ما دیروز عرض کردیم که غرض شخصی نیست، و قضیۀ این
حرفها نیست. اما اینکه او نوشته، آن هم اشتباه است؛ برای اینکه روحانیون حالا زندگی شان خیلی بهتر از آن وقتی است که اصلاحات ارضی نشده بود. هرکه می خواهد برود ببیند. اگر مسئله، مسئلۀ چیز است که زندگی شان چطور است، زندگی روحانیون حالا صد درجه بهتر از آن وقت است! چیزی از آنها به هم نخورده است که. اگر نفوذ کلمه ندارند که نفوذ کلمه هم دارند. لکن دارید می بینید دیگر. اگر ندارند، چطور ایشان تشبث کرده که ای مراجع عظام، ای علمای اعلام، بیایید این مردم را هدایت کنید! بیایید چه بکنید! یک دفعه اینها آن می شوند! یک دفعه وقتی جواب کاغذ مراجع را می دهد ـ در همان اوایل امر ـ می گوید که، می نویسد که شما بروید ارشاد عوام را بکنید! یعنی شما حق دخالت در امور مملکت ندارید، بروید ارشاد عوام بکنید! به ایشان باید گفت که ما ارشاد عوام را کردیم [خندۀ حضار] عوام الآن هدایت شدند و ارشاد شدند. و شما خواب بودید، اینها ارشاد کردند! حالا که ارشاد کردند تشبث پیدا کردید که حالا بروید دیگر! مرا حفظ بکنید مثلاً چه! به ایران فکر بکنید!
رژیم باید برود
اینها تشبثات است، فایده ندارد هیچ! غیر از یک کلمه. و آن این است که این رژیم برود و این امریکا و شوروی و ـ نمی دانم ـ انگلستان، و همۀ اینهایی که در این سفرۀ ایران که افتاده مجانی دارند استفاده می کنند، اینها هم دست مجانشان را بردارند. ما که نمی خواهیم بهشان نفت ندهیم تا دست و پا بزنند که یک ملتهایی را از سر ما خواهید چه کرد. نخیر، ما می خواهیم نفتمان در اختیار خودمان باشد؛ هر مقدار دلمان می خواهد بفروشیم، و می فروشیم. هر رژیمی پیش بیاید نفتش را می خواهد بفروشد اما نه اینطور. غارتگری را ما با آن مخالفیم، نه فروش نفت را به قیمت صحیح خودش. [به] قیمت صحیح خودش می فروشیم و ارز می گیریم. پول می خواهیم ما. می خواهیم برای مردم صرف بشود. اینجا نفت ما را زیادتر از آن اندازه ای که باید استخراج کنند استخراج می کنند. پول هم که نمی گیرند یا آهن پاره می گیرند! یا طیاره های به آن قیمتهای گزاف می گیرند. آن مقداری هم که می گیرند صرف این ملت نمی شود. الآن این ملت چی دارد
بیچاره؟ شما چهارتا بازاریِ مثلاً چیزدار تهران را یا چهارتا از اربابهایی که از همین طعمه ارتزاق می کنند نگاه نکنید؛ شما پایتان را توی زاغه ها بگذارید؛ شما پایتان را توی دهات بگذارید. بروید خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه کنید. تأسف دارد، خدا می داند! آب، شط آب دارد در خوزستان. من یکوقتی ـ که شاید سی سال پیش از این، چقدر سال پیش از این بود ـ که عبور کردم از خوزستان رفتم، می خواستم عتبات بروم، خوب این آب یک شط آب است، یک جوی و دو جوی نیست، یک شطّی که کشتیرانی توی آن می شود، زمین، تا چشم می کنی زمین افتاده و هیچ زراعت ندارد؛ من توی ذهنم آمد که شاید خاک این لیاقت زراعت ندارد. یک جایی پیاده شدیم. من رفتم خاک را... خاک خوب لکن دست خیانت نمی گذارد. آب از آنجا دارد هرز می رود، زمین هم اینجا افتاده است! و مردم خوزستان برای اینکه بچه هایشان را که مریض می شوند پیش یک طبیب بروند، طبیب نیست. هیچی ندارند. در دَه تا دِه، بیست تا ده یکوقت می بینی یک درمانگاه نیست! تمدن بزرگ این است؟! یک درمانگاه در بیست تا دِه! بعضی جاها درمانگاه، اصلش نیست. طبیب نمی دانند چی است. در روزنامه های خودشان نوشتند که آب اینقدر نیست که این صبح که این بچه از خواب بلند می شود و چشمش را به واسطۀ تراخمی که برای خاطر حکومت فاسدْ این تراخمها هست، چشمش را نوشته آب ندارند که تر کند چشمش باز بشود! با بَوْل این کار را می کند! در روزنامه بود این! با بول این چشم بچه را که به واسطۀ تراخم به هم چسبیده،تر می کنند ـ که نوشته اند ـ برای نداشتن آب. روزنامه اینطور [نوشته] بود؛ یک همچو زندگی ما داریم در اثر «اشتباهات» آقا! آقا اشتباه کرده اند تا حالا؛ حالا بعد، از این اشتباهات بیرون می روند! یعنی ایران می شود تمدن بزرگ!
خوب اشتباه شما یکی و دوتا و ده تا [نیست]! تعمدات شما یکی و دوتا و ده تا نیست! هی از ما این روزنامه نگارها می پرسند به اینکه خوب، شما چرا با شاه بدی؟! این چرا دارد؟! خوب شما بپرسید، این ملت، این فریاد بچه ها و آن فریاد بزرگها، ببینید چه کرده این آدم که با او بد هستند. با او بد هستند از باب اینکه یک دشمنی شخصی با هم دارند؟!
سی میلیون دشمن شخصی است؟!
راهی برای آشتی نمانده
این اینقدر خیانت کرده است و اینقدر جنایت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست. راهی نیست که کسی بگوید که شما اشتباهاتتان تا حالا هیچ! حالا از این به بعد ان شاءالله اشتباه نمی کنی! راه نگذاشتی برای این کار. امکان ندارد یک همچو مطلبی. اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی، بخواهد بگوید که بیایید ـ به مردم بخواهد این را بگوید ـ بیایید با هم خوب، سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده ـ عرض کنم که ـ استغفار کرده، خوب، بیایید ببخشید، این را مردم خائن می دانند! چه چیز را ببخشیم؟! چه؟ مگر یک مطلبی است قابل بخشش؟ آقا بچه ها و جوانهای ما را به خون کشیده، چه چیز را ببخشیم ما؟ مملکت ما را به باد داده این آدم، کجایش را ببخشیم؟ از حالا به بعد چی؟ خاندانهای مردم را به عزا نشانده، حالا بسم الله الرحمن الرحیم، تمام شد قضیه؟! «ببخشید من اشتباه کرده بودم» این حرف شد در عالَم؟! برای کی این حرفها را، این می زند؟
در هر صورت، مسیر همین است. غیر از این، هرکس غیر از این فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هرکس غیر از این فکر کند خائن به اسلام است. اگر این را مهلت بدهید، فردا نه اسلام برای شما می ماند نه مملکت برای شما می ماند نه خاندان برای شما می ماند. مهلت ندهید این را. فشار بدهید این گلو را تا خفه بشود.
ان شاءالله خداوند همۀ شما را توفیق بدهد؛ مؤید باشید؛ موفق باشید. و خداونداین اربابها را از سرِ ما کوتاه کند. اربابها از اینها بدترند.