سخنرانی
زمان: 14 آبان 1357 / 4 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: اسلام، آیین حیاتبخش جوامع بشری
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
بسم الله الرحمن الرحیم
جواب به شبهات روزنامه های شوروی
باز امروز در روزنامه های شوروی ـ برای من ترجمه کرده بودند ـ یکی تیترش این بود که «اسلام، افیون جامعه»! ما هر نظامی را یک دفعه ملاحظه می کنیم، خود نظام را، می بینیم نظامی که مثلاً نظام شاهنشاهی، نظام جمهوری، یکی هم حکومت اسلام است، یکوقتی متن اسلام را بررسی کنیم ببینیم که آیا متن ماهیت اسلام چطور است؛ آیا این افیون است و در دعوتهایی که کرده است دعوت کرده است به اینکه مردم چرت بزنند؟
بخوابند؟ تنبلی کنند؟ یک بررسی راجع به خود متن اسلام است که سندش قرآن است ـ از همۀ سندها بالاتر در اسلامْ قرآن است ـ یک بررسی در قرآن باید بشود. و آن کسانی که گوششان پیش روزنامه ها و ـ عرض می کنم که ـ مبلغین خارجی هست، باید سربسته و در بسته یک مطلبی را قبول نکنند. کسی که یک مطلبی بشنود و قبل از اینکه دلیلی بر آن مطلب پیدا بکند قبول کند، این از فطرت انسانی خارج است. فطرت انسانی اینطور است که مطلبی را همین طوری قبول نمی کند تا هر چه گفتند فوراً قبول کند؛ اینطور نیست؛ بلکه اگر مطلبی به او تبلیغ کردند یا مطلبی را گفتند، این دلیل می خواهد که به چه دلیل شما یک همچو مطلبی را ـ مثلاً ـ می گویید.
اینها می گویند ـ مال حالا هم نیست، مسئله سابقه دار است و ریشه اش هم برای این است که این ملتِ اسلام را از قرآن جدا کنند، از اسلام جدا کنند ـ این تبلیغاتی که شده است و از تعبیراتشان گاهی «اسلام، افیون جامعه» ـ که همین امروز آنکه من خواندم نوشته بود یا دیروز دیدم ـ گاهی «دین، افیون جامعه است». وقتی دین را می گویند که
افیون جامعه است، باید انسان ببیند که اولاً این حرفی که اینها می گویند و تبلیغی که اینها می کنند، اساس این حرف چه است؟ برای چه یک نفر روزنامه نویسی که در شوروی هست یک همچو مطلبی را ـ تیتری را ـ در روزنامه اش می نویسد؟ این چه نظری دارد که از آن طرف دنیا یک همچو مطلبی را می نویسد که اسلامْ کذا یا دینْ کذا، و اساس این مطلب چه هست؟ اساس این مطلب همین است که اینها که می خواهند استفاده بکنند از شما و مملکت شما، استثمار کنند شما را و مملکت شما را هم هرچه دارد ببرند؛ باید آن چیزهایی که احتمال می دهند که مانع باشد از این غارتگری، اینها را از جلو بردارند که آزادانه بتوانند یک کاری را که می خواهند انجام بدهند. چه بکنند؟ این مانع یا احتمال مانعیت در چه هست؟ یکی در اسلام است ـ خود اسلام، یا دین. نه اینکه اینها همین طوری خودشان گفتند؛ اینها مطالعات کردند و روی مطالعاتْ این مسائل را می گویند، طرح می کنند. اینها متن قرآن را مطالعه کرده اند، اسلام را هم مطالعه کرده اند و فهمیده اند که قرآن یک کتابی است که اگر مسلمانها به آن اتصال پیدا کنند تودهنی می زند به این اقوامی که می خواهند بیایند سلطه پیدا کنند بر مسلمین. قرآن می گوید هرگز خدای تبارک و تعالی سلطه ای برای غیرِمُسْلم بر مُسْلم قرار نداده است. هرگز نباید یک همچو چیزی واقع بشود؛ یک تسلطی، یک راهی، حتی یک راه نباید پیدا بکند: لَنْ یَجْعَلَالله ُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً اصلاً راه نباید داشته باشند مشرکین؛ و این قدرتهای فاسده راه نباید داشته باشند بر مسلمین.
اینها مطالعه کردند، دیدند که وضع قرآن و اسلام و متون اسلام چه است که اگر این متون را مسلمین بر آن اطلاع پیدا کنند و اتصال پیدا کنند مسلمین بر قرآن و متشبث بشوند به قرآن و اسلام، فاتحۀ این غارتگریها و این سلطه جوییها را می خوانند؛ پس چه بکنند که این سلطه جوییها به قوّت خودش باقی باشد و این غارتگریهاهم ادامه پیدا کند؟ اینها باید این ملت را از اسلام جدا کنند. ادیان دیگر هم، چون این مطلبْ تابع به آنطور که مثلاً
پانصد سال ـ هزار سال پیش از این داشته باشد نداشته است، آن وقتی که اروپایی ها راه پیدا کردند به ممالک شرق و دیدند که یک طعمۀ خوبی است ممالک شرق و برای بلعیدن این طعمه مطالعات کردند، این مسائل پیدا شده است؛ اینکه سایر ادیان را هم می گویند، مقدمۀ این است که اسلام را بگویند؛ و الاّ آن ادیان دیگر خیلی مورد احتیاجشان نیست؛ مقدمۀ این است که اسلام را در نظر مسلمین از آن پایه ای که دارد منحطش کنند؛ مسلمین را از اسلام جدا بکنند. به ذهنشان بیاورند که اسلام یک دینی است که آمده است جامعه را خواب کند تا قدرتمندها بخورند این جامعه را! منطق اینها این است ـ یعنی منطق نیست ـ حرف اینها این است. و حرف هم روی این اساس است که می خواهند که با این کلام، با این تبلیغات، شما را جدا کنند از اسلام. ما باید همین طوری، جوانهای ما همین طور قبول کنند که تا در یک روزنامه ای، در یک کتابی، در یک مجله ای نوشته شد که «اسلام، افیون جامعه»، همه دست بگیرند و بگویند همین است؟! کسی که یک مطلبی را همین طوری قبول کند، این اصلاً از فطرت اسلامی، از فطرت انسانی خارج است. فطرت انسانی برای هر مطلبی که واضح نیست دلیل طلب می کند؛ همین طوری قبول نمی کند.
متن و تاریخ اسلام، دلیلی بر پویایی اسلام در برابر غارتگران
خوب، ما باید مطالعه کنیم ببینیم که آیا متن اسلام ـ که سندش قرآن و حدیث است ـ این متن اسلام اینطوری است؟ قرآن اینطوری است که جامعه را دعوت کرده به اینکه خواب بروند و قلدرها بخورند این جامعه را؟ سلاطین و اینها بخورند این جامعه را و هر کاری دارند، هر سلطه ای که دارند، آن سلطه را تحقق بدهند؟ یا قرآن این جور نیست؟ این خیلی دقت نمی خواهد؛ یک نظر سطحی می خواهد به قرآن که قرآن را بخوانند، [با ]یک نظر سطحی ببینند که در قرآن راجع به جنگها چقدر است، و جنگها با کی بوده. چقدر آیات ما راجع به جنگها و آداب جنگ و تحریک به جنگ و وادار کردن و امر کردن و الزام کردن به اینکه مسلمین باید بروند سراغ قتال و جنگ، چقدر آیات است و جنگ با کی بوده. این یک مسئلۀ سطحی است؛ این دیگر دقت و علمیت نمی خواهد.
جنگها با مشرکین بوده. در حجاز، اولی که شروع به جنگ شد، خوب پیغمبر اکرم در مدینه بودند و عده هم کم بود و ـ عرض می کنم ـ تا اندازه ای که توانستند؛ قبلاً که در مکه بودند نقشه کشی بود، مسئله، مسئلۀ درست کردن کار، سازنده کردن بود که افراد را بسازند. و آنجا هم مجال اینکه یک کاری انجام بدهد ندادند مشرکین. این مشرکین ثروتمند و قدرتمند هیچ مجال ندادند که پیغمبر دعوت بکند در مکه. چندین سال هم مثل حبس بود در آنجا بلکه همه اش در مکه که بود یک حبسی بود برای او ـ مثل حالای ایران است که یک حبسی است برای مردم، حالا نمی خواهم [مقایسه] بکنم ـ وقتی که ایشان دیگر از مکه یا مأیوس شدند یا دیدند مدینه برای کارشان بهتر است، با مدینه ایها روابط پیدا کردند و روابط زیرزمینی و سری پیدا کردند و مطلب را مهیا کردند، رفتند مدینه. مدینه رفتند و خیلی طول نکشید که جنگها شروع شد به دعوت قرآن، یعنی متن اسلام، یعنی سند اسلام. جنگها در مدینه شروع شد و چندین جنگ، زیاد جنگها بوده. این جنگها با کی بوده است؟
افیونی که اینها می گویند، می گویند اسلامْ افیون جامعه است، اسلام آمده است مردم طبقۀ سه و فقرا را برایشان لالایی بگوید خوابشان بکند تا آن قدرتمندها بخورند آنها را! منافع آنها را بلع کنند! بلکه ادیان را می گویند اینها که اصل ادیان را آن قدرتمندها درست کرده اند برای همین معنا! یک دینی درست کرده اند که مردم را دعوت کنند به اینکه مردم مزاحمت با آنها نکنند؛ دعوت کنند به اینکه بخورید و کتک بخورید و صحبت هم نکنید، حرفی نزنید! ببینیم که این جنگهای متعددی که در اسلام واقع شده و زمان رسول اکرم بود ـ حالا بعد از زمان رسول اکرم باز حرف دیگر است ـ زمان خود پیغمبر اسلام بوده است که متن اسلام است، دیگر هیچ حاشیه نیست، از متن اسلام است، قرآن است و آنکه قرآن را آورده است برای مردم، آنی که اینها می گویند دین را قدرتمندها درست کردند که این ضعفا و فقرا را منافعشان را استثمار کنند و استعمار کنند، ببینیم که آیا این جنگها، جنگ اینطور بوده است که پیغمبر اکرم همدست شده است با قدرتمندها و حمله کرده به فقرا؟! یا با فقرا ساخته و حمله کرده به قدرتمندها؟ هرکس همان ظواهر اول
تاریخ را ببیند، می بیند اینطوری بوده که پیغمبر یک دستۀ فقیر دورش جمع بوده اند، یک دسته بوده اند که هیچ جا نداشتند جز «صُفه» ؛ «اصحاب صفه»؛ یعنی یک جایی که ـ توی این حیاط یک جایی شما فرض کنید که یک جایی اسمش [را] به آن «صفه» می گفتند؛ اینها آنقدر بی جا بودند که اصحابْ صفه ای داشتند و اصحابِ پیغمبر بودند آنجا می خوابیدند، اینقدر بی چیز بودند؛ چیز نداشتند اینها، فقرا بودند؛ اینها بودند که در جنگها یک خرما را ـ در تاریخ است اینها ـ یک دانه خرما را این می گذاشت دهانش که یک خرده ای چیز پیدا کند، در می آورد می داد به آن، آن هم می گذاشت دهانش بعد درمی آورد می داد به آن؛ جنگ هم بود؛ دارایی شان این بود! آنی که اطراف پیغمبر جمع شده بودند گداها بودند. خوب، فقرا و گداها جمع شدند دور پیغمبر. همین فقرا و گداها با تعلیم قرآن در زمان خود رسول اکرم حجاز را فتح کردند! آنهایی که هیچی بودند. یعنی پیغمبر نتوانست مکه بماند و شب ـ نصف شبی ـ فرار کرد از مکه به مدینه ـ بعد از اینکه روابطش را با مَدنیها و بعضی از مَدنیها درست کرده بود فرار کرد از آنجا به مدینه نصف شب ـ و نمی توانست در آنجا هیچ کاری انجام بدهد. وقتی هم آمد مدینه، وارد شد به یک عده ای که همین طور که عرض کردم اینها از فقرا بودند؛ نه اینکه اینها از اغنیا و ثروتمندها بودند و پیغمبر با ثروتمندها بست و بند کرد که فقرا را مثلاً خاموش کند؟!
جنگهای پیامبر با طاغیان
تمام جنگهایی که پیغمبر کرده، با این مشرکین عرب، مشرکین طاغی بوده؛ مشرکینِ قدرتمند بوده؛ جنگجو بوده؛ منتها تعلیمات اسلام و آن دلداریهایی که اسلام به این عدد کم می داده است، اینها را جوری تربیت کرده بود که یکیِ آنها یکوقت صد نفر را می کشت؛ یک نفرشان صدتا را می کشت! تعلیم اسلام بوده است؛ یعنی اسلام یکجور انسان و یکجور آدمی بار می آورده است که در مقابل قدرتها هیچ ـ از هیچ چیز ـ نمی ترسید. همچو قدرتمند اینها بار آمده بودند که یکی شان می گفت که من با شصت هزار نفر (این دیگر مال بعد از اسلام است، بعد از پیغمبر است) شصت هزار نفر لشکر ـ طلیعۀ لشکر روم شصت هزار نفر بودند، طلیعه اش یعنی آنها که جلو آمدند که لشکر حالا
عقب است ـ اسلام اینطور آدمهایی... که گفت که سی نفر بیاید همراه من، می رویم... شصت هزار نفر را برمی داریم! سی نفر! سی تا یکی! با او چک و چانه کردند که آقا نمی شود. قبول کرد که شصت نفر. شصت تا آدم رفت و شصت هزار رومی را عقب نشاند! رفتند شبیخون زدند و با شمشیر زدند و شکستشان دادند اینها، طبقۀ فقرا.
حالا زمان پیغمبر را داشتم عرض می کردم که ما باید ببینیم که آیا این قرآن که متن اسلام است و این پیغمبر که آورندۀ اسلام ـ و آن وقت اسلامْ بی حواشی بوده و خودِ اسلام بوده، متنِ اسلام بوده ـ این اسلام در آن متن اولیه ای که هیچ دیگر تصرفی از هیچ جا در آن نبوده این آیا مردم را دعوت کرده به اینکه با اغنیا بسازید؟ اغنیا اگر از شما چیزی بردند، این قدرتها اگر آمدند و مال شما را برداشتند، شما دیگر حرف نزنید؟! شما ان شاءالله بهشت می روید، حرف نزنید! یا همین قرآن مردم را، این گداها را ـ عرض می کنم ـ فقیر این فقیرها که نه مکان داشتند و عدۀ کثیری از آنها روی صفۀ مسجد، یعنی یک جای بی سقف، یک جایی، زمین بی سقف، آنجا زندگی می کردند و پهلوی هم می خوابیدند و هیچ چیز هم نداشتند که بخورند، یک چیزی به آنان می دادند یا از این طرف و آن طرف یا می رفتند پیدا می کردند می خوردند، و آن جمعیتی که یک خرما را اینطوری دور می زدند، با این جمعیت راه افتاد و حجاز را، قدرتمندها را، عقب زد. این افیون است؟! یا این محرک است؟ تو با این حرفت می خواهی افیون درست کنی! اینهایی که این حرف را زدند که اسلام افیون است، می خواهند مسلمین را خواب کنند؛ می خواهند مسلمین را از اسلام جدا کنند؛ و مسلمین خواب بروند و آنها مال مسلمین را بخورند. این کلامْ افیون است، نه اسلامْ افیون است. اینکه می گویید اسلامْ افیون جامعه است، خود این برای اغفال مردم است؛ چیزهایی که برای اغفال مردم است این افیون است نه اینکه آمده است، نه آن حقیقتی که آمده و در همان زمان خودش با یک عدۀ فقیر، مملکت حجاز را فتح کرده و عدل و انصاف را تا آخر حجاز برده.
این زمان خود پیغمبر است. بعد که قدرت پیدا شد و ـ عرض بکنم که ـ قوه پیدا شد در همان قرن اول اسلام، در همان قرن ـ مثلاً سی سال، در همان قرنهای اول و سی سال اول،
سی و پنج سال اول، دو تا امپراتوری را اینها شکست دادند! امپراتوری روم و امپراتوری ایران. ایران را فتح کردند، روم را هم فتح کردند. این افیون است؟! این اسلام آمده است که بسازد با کسری و مردم را بگوید تبعیت کنید از کسری؟! این آمده است که بسازد با سلطان روم و بگوید به مردم روم ـ تعلیم کند ـ که بسازید با اینها؟! یا این آمد و دوتا امپراتوری را شکست داد و عقبشان زد برای اینکه عدل را در عالَم و برای این فقرا... برای اینکه این فقرا را آنها می خوردند، جلویشان را بگیرد؟
مردیکه تو روزنامه حالا این را می نویسد! در یک همچو زمانی، این مطلب را می نویسد که افیون است! خوب، پیشتر یک غفلتهایی بوده است، شده است یک غفلتهایی، اما خوب الآن مردم، جوانهای ما قرآن را نگاه کردند؛ از قرآن هم اطلاع دارند؛ مع الأسف خوب بعضی شان هم همین طوری یک چیزی قبول می کنند؛ همین طور یک صدایی که می آید اینها دنبالش می روند؛ یک صدایی بلند بشود، اینها هم دنبالش بروند. اما انسان، آدم باید اگر یک مطلبی را شنید راجع به یک نظامی، راجع به یک جهتی مطلبی را شنید، باید برود مطالعه کند ببیند صحیح می گوید این آدم؟ این مردیکه که نوشته است اسلامْ افیون جامعه ... واقعاً اسلام افیون جامعه است؟!
این خود اسلام. می آییم سراغ آنهایی که ـ اسلام در زمان خودش، یعنی زمانی که متن بوده است و پیغمبر بوده و قرآن، پیغمبر بوده و قرآن ـ بعدش هم در زمانهای بعدی که اسلام با چیزها، جنگها، جنگهای بین همین طایفۀ طبقۀ سه بوده با امپراتوریها؛ منتها اسلام همچو قدرتی داده بود به این عده جمعیت کم، چند هزاری، که رفتند امپراتوری روم را فتح کردند و امپراتوری ایران را هم فتح کردند. امپراتوری ایران که وقتی ـ مثلاً ـ [در] جنگها که وقتی تجهیز قوا می کردند، اسبهایشان چه و ـ عرض می کنم ـ زینهای اسب طلا و نمی دانم چه، بساطی اینها داشتند، همین سر و پابرهنه ها را، همینهایی که پیاده می رفتند و چندتایشان یک شتر داشتند و البته یکی یک شمشیر داشتند، قدرت داشتند،
شمشیر داشتند اما چند نفر با هم یک شتر داشتند و چند نفر با هم مثلاً یک اسب، ده تا اسب در یک جمعیتشان پیدا می شد، اسبی نداشتند، شتر حسابی نداشتند، اسبی نداشتند، آذوقۀ حسابی نداشتند اما قدرت داده بود اسلام به اینها، یعنی تحت تعلیمات متن اسلام و آن کسی که متن اسلام را پیاده کرده بود، یک همچو قدرتی به مسلمین داده بود که همین آدمهایی که دیروز چیزی نبودند و یک عده فقرایی با هم آنجا می لولیدند، امروز شمشیر را کشیدند و دوتا امپراتوری که تمام دنیا ـ آن وقت از اینجاها خبری نبوده، آن وقت این دو امپراتوری بوده است که یکی روم بوده و یکی ایران بوده ـ این دو امپراتوری را، این یک مشت عرب صُعلوک و گدا که شمشیر چندتا در این ـ مثلاً ـ ده هزار، بیست هزار نفر بوده، اینها همه شمشیر نداشتند، همه زره نداشتند، همه چیز نداشتند، با همین دست خالی راه افتادند لکن قدرت روحی داشتند ـ مثل ما نبودند که ضعیف النفس یا ضعیف القلب باشند! قدرت روحی داده بود اسلام به آنها ـ همین عدۀ قلیل با همین قدرت الهی که به آنها داده شده بود و پشتوانه ای که اسلام دنبالش بود و دعوتی که اسلام می کرد از اینها، راه افتادند و آن دوتا امپراتوری بزرگ را شکست دادند و فتح کردند. ایران فتح شد در زمانِ قبل از اینکه سی سال از اسلام بگذرد، ایران فتح شد و روم فتح شد؛ و مملکت اسلام رفت تا آن طرف افریقا و تا همه جا، تا اسپانیا رفت. منتها بعد بی عرضگی کردند خود مسلمانها که یک مسئلۀ دیگر است.
سلوک پیامبر و جانشینان وی
پس، ما متن اسلام را که مطالعه بکنیم این جور نبوده است که متن اسلام آمده است که سلاطین را تسلط بدهد بر فقرا، بر طبقۀ بعد؛ قدرتمندها را سلطه بدهد بر غیر قدرتمندها. متن اسلام این جور نبوده.
آنهایی که دعوت به اسلام می کردند، مثل خود پیغمبر و بعدش ـ مثلاً ـ خلفای اولی که یکجور دیگری بودند و بعدش حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ اینها چه جور بودند؟ اینها
چه جور آدمهایی بودند؟ چه جور زندگی می کردند؟ آیا اینها هم از آنها بودند که ملاّی درباری بودند؟! مثلاً پیغمبرْ درباری خودش بوده؟! یا پیغمبر با دربارها جنگ کرده، دربارها را شکسته؟ حضرت امیر درباری بوده است یا حضرت امیر هم جنگ کرده با یک قدرتی که متشبث به اسلام هم بوده، مثل معاویه؟! که حجت ما الآن بر این نزاعی که بینِ، بر این مبارزه ای که بینِ مسلمین و بین این دستگاه فاسد است، حجت ما بر جواز این و لزوم این عمل، حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ است و عمل سیدالشهداء ـ سلام الله علیه؛ که دو نفر آدمی که اینها قدرت داشتند، آن شامات را آنها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگها ـ چیزها داشتند، فوجهای... چرا این کار را کرد؟ اینها که مسلمان بودند. حالا کسی به ما بگوید خوب، این مردِکه، که قرآن چاپ کرده است! این مسلمان است؟! ما حجتمان بر اینکه اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صدهزار نفر از ما کشته بشود، برای دفع ظلم اینها و برای اینکه دست آنها را از مملکت اسلامی کوتاه کنیم ارزش دارد، حجتمان هم کار حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ و کار سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ است. یزید هم یک قدرتمند بود و یک سلطان بود و ـ عرض می کنم که ـ همۀ بساط سلطنت را یزید داشت. بعد از معاویه او بود دیگر. حضرت سید الشهداء به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با «ظل الله » طرف شد؟! «سلطان را نباید دست زد»! به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصری که شهادتیْن را می داد و می گفت من خلیفۀ پیغمبر هستم! برای اینکه یک آدم قاچاق بود! برای اینکه یک آدمی بود که می خواست این ملت را استثمار کند، می خواست بخورد این ملت را، منافع ملت را می خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند. آنقدری که او خورد بیشتر است یا اینقدری که این آقا می خورد؟! حساب باید کرد.
اینها هم عبارت از آن کسانی که در صدر اسلام بودند و اسلام با دست اینها قدرتمند شده و بسط پیدا کرده. خود پیغمبر با قدرتمندها جنگ کرده، و بعدش هم آنهایی که
صدر اول بودند باز با قدرتمندها و سلاطین جنگ کردند، بعدش هم حضرت امیر با قدرتمندها جنگ کرده. کجایش افیون بوده؟ کجا اینها درباری بودند؟
می گویند که ما می خواهیم که یک مملکتی باشد دموکراسی باشد. شما حساب بکنید که، ببینید که اسلام ـ ما حساب صدر اسلام را می خواهیم بکنیم که متن اسلام است،... اسلام و متن اسلام است ـ ببینیم که آیا این حکومت اسلام و این رژیم اسلام یک رژیم دموکراسی بوده یا یک رژیم قلدری و استبداد بوده؟ شما این قصه هایی را که تاریخ نقل کرده است (این قصه ها زیاد است اما حالا یکی دوتا قصه) این قصه هایی که تاریخ نقل کرده، شبیه آن را در یکی از ممالک که در درجۀ اول از دموکراسی را دارد بیاورید، بعد بگویید که این بهتر از آن است. یک قصه مال رسول خدا ـ صلی الله [علیه و آله] و سلم (قصه هاست منتها حالا من یکی اش را می گویم) یک قصه مال حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ یک قصه مال عمر. وقتی که عمر می خواست برود به مصر ـ برای [اینکه ]فتح کرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند ـ می خواست وارد بشود به مصر، یک شتر بود، خودش بود و یکی هم همراهش. یکی شان سوار این شتر می شده آن یکی جلویش را می گرفت و می برد؛ آنکه خسته می شد ـ قسمت کرده بودندـ این سوار می شد. آن وقتی که وارد ـ به حَسَب تاریخ ـ مصر شدند، نوبت آن غلام بود که سوار باشد و آقای خلیفه جلو [شترش] را گرفته بود و داشت می بُردش که مردم مصر آمده بودند به استقبال! خلیفه عبارت از این بود. ما عمر را قبول نداریم اما این عملْ عمل اسلامی آن وقت بوده؛ یعنی نقش اسلام بوده است ولو خودش یک آدمی بوده که ما نپذیرفتیم او را اما عملی که کرده است عملی بوده که نقش اسلام این بوده، یعنی پیغمبر هم این صورت بود؛ یعنی پیغمبر هم سوار یک الاغی می شده، یک کسی هم پشتش می نشسته و مسئله برایش می گفته؛ آن را تعلیمش می کرده، آنکه پشت سرش نشسته بوده تعلیمش می کرده. شما در تمام این دموکراسیها بیاورید که این جوری باشد که سلطان وقت، که سلطنتش چند مقابل ایران بوده، چند مقابل فرانسه بوده، شما بیاورید یک سلطان دموکراتی که با غلام خودش این جوری رفتار بکند که او سوار بشود؛ یک شتر
باشد و چیزی بیشتر از این نه؛ آن جمال و جلال هیچ نباشد در کار. هر سلطان دموکراتی را که بیاورد اگر بخواهد وارد یک مملکت شکست خورده بشود، ببینید چه جوری وارد می شود! ببینیم چه جوری وارد می شود! این هم وارد شده در یک مملکتی که فتح شده است، سوار شتر غلام است ـ حالا نوبت اوست ـ خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد می کشد. آمدند اشراف مصر آنجا و... همه هم تعظیم کردند به او. این تعلیم اسلام بوده. خود پیغمبر اکرم وقتی که در یک جمعیتی بودند و نشسته بودند و می خواستند مثلاً مسأله بگویند و صحبت بکنند و قضاوت بکنند و همۀ کارها، وضع جوری بوده است که کسی وارد می شد از خارج، نمی شناخت، نمی دانست کدام یکی آقاست ـ عرض می کنم که ـ سلطان به اصطلاح هست و کدام یکی رعیت است. اینها دور هم نشسته بودند با هم گعده کرده بودند، صحبت می کردند، هیچ معلوم نبود که پیغمبر این است یا این است یا اوست... نشسته بودند. این مسند هم که برای من ـ شما برای من درست کردید، این هم نبوده؛ روی زمین می نشستند. همین روی زمین می نشستند، همان روی زمین ناهارشان را می خوردند ـ آن هم آن ناهار! شما خیال کردید یک ناهاری درست می کردند، سفره می انداختند، یک بساطی بوده؟ همان آدمی که، همین حضرت امیری که، سلطنتش بیشتر از چند مقابل ایران بوده، سفره اش چی بوده؟ یک ظرفی بوده که توی آن نانهای جو بوده و سرش را هم مُهر می کرده که مبادا دخترش مثلاً یا پسرش ترحم کنند و توی این یک چیزی بریزند: یک چربی، یک روغنی که یک خرده نرم بشود. سرش را مهر می کرده که دست به آن نزنند. این نان خشک خوراک این امپراتور بوده که از مملکت ایران بیشتر تحت امپراتوری اش بوده؛ آن [هم] سلوکش که گفتم.
شیوۀ رهبری پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع)
دوتا قصه از آنها نقل می کنم: حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ (قبل از این هم چند جا یک دفعه گفتم) حضرت رسول ـ صلی الله [علیه و آله] و سلم ـ در آن اواخر
عمرشان رفتند منبر فرمودند که هرکس به من حقی دارد بگوید، خوب کسی حقی نداشته بود. یک عرب پا شد گفت من یک حقی دارم. چی هست؟ شما در جنگ کذا که می رفتید یک شلاقی به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانه ام باز بوده، شما هم شانه تان باز کنید. بسیار خوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من می خواستم ببوسم بدن رسول الله را! ولی مسئله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضی جاهای دیگر، او بیاید بالای منبر و بگوید هرکس حق دارد بگوید، یک نفر نیاید بگوید به اینکه تو دهشاهی از من برداشتی! حالا اگر چنانچه هر یک از این ممالک دموکراسی را بیاورید، یکی برود بالای منبر بگوید که هر که حق دارد بگوید، اولاً می گوید این را؟ حق می دهد به ملت که اگر یک شلاقی زده باشد، بیا شلاقش را بزن؟ این حق را کدام دموکراسی، کدام سلطان، کدام رئیس جمهور، کدام ـ عرض می کنم ـ سلطان عادل و رئیس جمهور عادل و دموکراسی یک همچو کاری می کند؟ این اسلامی است که می گویید استبداد است و این دموکراسیهای دیگر! ما می گوییم که دموکراسی نیست ممالک شما. استبداد با صورتهای مختلف، رئیس جمهوریهایتان هم مستبدند به صورتهای مختلف؛ منتها اسمها خیلی زیاد است! الفاظ خیلی زیاد است! محتوا ندارد.
حضرت علی (ع) در محضر قاضی
حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ هم آن وقتی که سلطنتش (من تعبیر به «سلطنت» می کنم روی مذاقِ حالا و الاّ نباید این تعبیر را بکنم) خلافتش که همین نظیر سلطنتها بوده است، یعنی نظیر به این معنا که همه جا تحت وَلای او بوده، چندین مقابل ایران بوده، حجاز و مصر و عراق و ایران و خیلی جاها، قاضی خودش نصب کرده برای قضاوت. عربی رفته ـ یهودی ـ رفته است شکایت کرده پیش قاضی از حضرت امیر که حالا یک زرهی از من است پیش ایشان ـ حالا من قصۀ چیزش را نمی دانم اما اصل متن قضیه را می دانم، آن
حواشی اش را نمی دانم ـ قاضی خواست حضرت امیر را. رفت در محضر قاضی ای که خودش او را نصب کرده است! قاضی حضرت امیر را احضار کرد. رفت. نشستند جلوی قاضی. حتی تعلیم داد به قاضی ـ ظاهراً در همین جاست ـ که نه، به من زیادتر از این نباید احترام کنی؛ قضاوت باید همچو، هردو علی السواء باشیم. یکی یهودی بوده و یکی هم رئیس ـ عرض می کنم که ـ از ایران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق! قاضی رسیدگی کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد. شما پیدا بکنید در تمام دوره های سلطنتها و رئیس جمهوریها و اینها، یک همچو وضعی که یک رئیسی با یک یهودی که تَبَعش بوده و با آن قاضی ای بوده است که خودش رعیت او بوده، شما پیدا کنید یک همچو قضیه ای در تمام جمهوریها، در تمام سلطنتها، در تمام رژیمها تا ما بگوییم رژیم اسلام یک رژیمی است که پایین تر از سایر رژیمهاست. ما که رژیم اسلام را می خواهیم، یک همچو چیزی می خواهیم. ما که می گوییم حکومت اسلام، همچو چیزی می خواهیم. ما می خواهیم یک حکومتی باشد که اگر قاضی دادگستری او را احضار کرد، برود آنجا. حالا به «اعلیحضرت» می شود گفت، یک کسی بگوید که شما مال مرا غصب کردی؟! یکی از این مازندرانیها برود بگوید که شما مال مرا غصب کردید؟! قاضی جرأت می کند؟! حالا هم ـ حتی حالا هم که همۀ بچه ها دارند داد می زنند که مرگ بر شاه ـ همین حالا هم جرأت می کند قاضی که احضاریه بفرستد برای «اعلیحضرت»؟! حالا چند سال پیش از این را که می دانید چه مصیبتی بود. رئیس جمهور اینجا چطور؟ قاضی دادگستری احضارش می کند؟ احضار کرد، می رود در آن محضر می نشیند، حکم برخلافش بکند، بی چون و چرا قبول بکند؟
حکومت اسلام: حکومت مردم
ما که می گوییم حکومت اسلام، اینها تبلیغات می کنند که اینها می خواهند هرج و مرج کنند! این هرج و مرج است که ما می خواهیم؟! ما این را می خواهیم. ما می خواهیم یک حاکمی در همۀ ایران ـ اگر ان شاءالله موفق بشوند مسلمین ـ در همۀ ممالک اسلامی یک حکومت باشد این جوری. یک حکومت باشد که مال مردم را نخورد. یک حکومت
باشد که برای قانون متواضع باشد، یعنی سرْ پیش قانون فرود بیاورد، قانون هرچه گفت قبول بکند نه اینکه قانون برای مردم عادی باشد، قدرتمندها از قانون مستثنا باشند. الآن مالیاتْ قدرتمندها نمی دهند؛ تقسیم اراضیِ قدرتمندها نشده. [برای] قدرتمندها این حرفها نیست. «عَلَم» تا پریروز هم همه املاکش سرجای خودش بود برای اینکه وزیر دربار بود و یک نخست وزیر بود. هیچ نیست این حرفها، حرف است این حرفها؛ «اصلاحات»! بازی بود این حرفها؛ «انقلاب سفید» همه اش بازی بود.
جدایی مردم از روحانیت، توطئۀ دشمنان
من حالا خسته شدم لکن به شما آقایان عرض بکنم تبلیغات سیصد ساله است که اسلام را، مسلمین و اسلام را از هم جدا کرده. تبلیغاتِ قریبِ سیصد ساله است که روحانیین را با شما جدا کرده. روحانیین [را] در زمان رضاشاه پهلوی سوار اتومبیلشان نمی کردند. مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی ـ رحمة الله ـ گفت من اراک می خواستم سوار اتومبیل بشوم، شوفر گفت که ما دو طایفه را سوار نمی کنیم: یکی آخوند را یکی فاحشه را. زمان رضاشاه ما این جور بودیم. زمان این هم که شما دارید می بینید. اینها تبلیغاتی است از خارج برای اینکه شما را از روحانیتتان جدا کنند و از اسلام جدا کنند، آن وقت تمام منافع شما را ببرند، یکی نباشد بگوید نه.
من حالا دیگر حال این را ـ وقت این را ـ ندارم که بعد بیاییم سراغ این طبقات بعد ـ بعد از آن اوایل اسلام ـ و ببینیم که کی بوده است که تا حالا که ما اینجا نشستیم بر ضد این سلاطین قیام کرده، این چه جمعیتی بوده اند؛ آیا اینها مسلمین بوده اند یا نه؟ این مردی که الآن نوشته است که اسلامْ افیون جامعه، الآن این قیامی که در ایران شده است و نهضتی که الآن بالفعل شده است، این نهضتْ نهضتِ اسلامی است یا نهضت دیگری؟ این نهضت اسلامی به برکت اسلام و ـ عرض می کنم که ـ مسلمین ـ بِماهُمْ مسلمین ـ پیدا شده است، داد اسلام است بلند شده است و دارد با مشت می زند تو[ی] دهن شوروی یا تو[ی] دهن امریکا، این افیون است؟! اسلام افیون است؟! تو الآن می گویی افیون است که مردم را دلسرد کنی؛ بگذارند نفتها را بخورید و گازها را بخوری! خودت هم می دانی که افیون
نیست. همۀ شماها می دانید که اسلام محرک است. اسلام مردم را رو به ترقی برده، رو به جنگ برده، رو به جدال با کفار برده است و با شماها.
الآن در یکوقتی می گوید اسلام افیون است که مملکت ایران، سی میلیون اسلامی و مُسْلم قیام کردند بر ضد قدرتها! و همه هم اسلام است که اینها را وادار کرده به اینکه همه داد اسلام دارند می زنند. در یک همچو وقتی این مردک می نویسد که اسلام افیون جامعه! شاید چند تا جوان هم از ما ـ که غفلت دارند از امور ـ همین طوری قبول بکنند. بیدار بشوید آقا! ای جوانهای ما، بیدار بشوید! بدانید نقشه ها چه است، برای چه شما را می خواهند دور کنند از اسلام، برای چه شما را می خواهند به مکتبهای دیگر نزدیک کنند؛ اینها خیر شما را نمی خواهند. اینها می خواهند شما را ببلعند. اسلام نمی گذارد شما را ببلعند؛ روحانیت اسلام نمی خواهد که شما را ببلعند. ان شاءالله خداوند همۀ شما را توفیق بدهد. مؤید باشید.