سخنرانی
زمان: 12 آبان 1357 / 2 ذی الحجه 1398
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: پیشرفت نهضت و بی اثر بودن حکومت نظامی
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
[بسم الله الرحمن الرحیم]
پیشرفت نهضت و عقب نشینی شاه
نهضت اسلامی ایران به اوج خودش رسیده است و مرتبۀ شکوفایی را دارد طی می کند. شاه انواع تشبثات را می کند و کرده است. یک سنخْ تشبثات او این بود که یک دولتی پیش آورد، یک «دولت آشتی»! و دولت آشتی همان بود که از زمان انعقادش تا حالا هزارها از جوانهای ما را کشتند و به خاک و خون کشیدند و سرتاسر ایران را به عزا نشاندند، و می خواستند که با صورت آشتی مردم را اغفال کنند. و لهذا دولتْ اعلانِ آشتی داد و گفت تاریخ هم همان تاریخ قانونیِ اول:«اسلامی». از قانونِ گَبْرها دست برداشتند و از «حزب رستاخیز» هم دست برداشتند؛ بعد هم از قراردادهایی که راجع به اسلحه کرده بودند تخفیف دادند، از قراردادهای اتمی هم لغو یا تخفیف دادند. اینها همه خدعه هایی است که اینها مشغول هستند که این نهضت را بخوابانند؛ و این موجی که در ایران پیدا شده است و مثل سیل خروشان همه چیز را دارد به باد می دهد، آنها این سیل را خاموش کنند؛ شعلۀ قلوب را خاموش کنند. و ابتدایش هم ممکن است یک ملایمتهایی بکنند و یک ـ به اصطلاحشان ـ «آزادی»ها، «فضای باز» آزادی هم یک صورتی درست بکنند و دنباله اش، همین که این امور سرد شد و این زبانه های آتشی که الآن در ایران بلند شده است خاموش شد، دنبالش، بعد از مهلتی که پا را محکم کردند به جای خودش و خاطرجمع شدند که یک همچو نهضتی دیگر نخواهد به پا شد، همچو حمله بکنند و
همچو به همۀ جهات ملت صدمه وارد بیاورند که نه جناح روحانی و نه جناح سیاسی و نه دانشگاه و نه بازار، دیگر تا آخر نتوانند نفس بکشند!
الآن این وضعی که ایران پیدا کرده است، این افعی را زخمی کرده؛ آن چیزهایی که او در مغزش پخته بود همیشه که «منم، و دیگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستی در سرتاسر ایران هست، همه به حکم من هستند و کسی مخالف با من نیست، نمی شود باشد» ـ اینها همه فرو ریخت! این کنگره های خیالی که به مردم جا زده بودند ـ واقعیتی نداشت ولیکن یک الفاظ خوشگلِ بَزَک کرده ای تسلیم مردم می کردند ـ پرده ها تا یک حدودی پس رفت و این کنگره های بلند خیالی که درست کرده بودند، اینها یکی بعد از دیگری فرو ریخت و آمال و آرزوهایی که داشت ـ بسیاری اش ـ پایمال شد. این الآن یک افعی زخمی است که اگر مهلت به او بدهند و ملتْ سردی و سستی از خودش نشان بدهد، این سر بلند می کند و این دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت می ریزد، زهری که دیگر نتوانند اینها به علاج برخیزند.
بی اثر بودن حکومت نظامی و کودتای نظامی
همۀ این تشبثاتی که ایشان کرده است، مثل «دولت آشتی» پیش آوردن، و حالا هم دیدند که آن آشتی از جنگهای دولتها با هم مثل اینکه بدتر بود! و آن ملایمت، به خیال خودشان، به صورت یک حکومت نظامی خشن درآمد و بعد هم در حکومت نظامی شان شکست خوردند. حکومت نظامی! حالا خودشان ماندند و اعلامیه هاشان! اعلام می دهند که ـ اعلامیۀ نمرۀ چند که ـ مردم دو نفر هم همراه هم، بیشتر از دو نفر نباید همراه هم در خیابانها راه بروند. در مقابل این، در همان جایی که حکومت نظامی است پانصد هزار، سیصد هزار بلکه گاهی بیشتر از اینها راه می افتند در خیابانها و شعار می دهند و هر چی دلشان می خواهد می گویند! حکومت نظامی هم شکست خورد. با شکست خوردن حکومت نظامی و مقابلۀ مشت و تانک، فهمیدند که مشت بر تانک مقدم است؛ ارادۀ ملت بر توپ و مسلسل پیشی دارد.
اینها از کودتای نظامی هم مأیوسند، ولی ذکرش را می کنند. کودتای نظامی! الآن
همان کودتای نظامی است! مگر کودتای نظامی چه می کند؟ [در] کودتای نظامی یک نظامی ای می آید سرِ کار، با خشونت با مردم رفتار می کند اگر چنانچه خیلی آدم خشنی باشد؛ گاهی هم ممکن است که خشونت نداشته باشد؛ خوب، الآن در تمام ایران حکومت نظامی است، منتها در عده ای از شهرها رسماً حکومت نظامی است و در مابقی ایران به طور غیر رسم حکومت نظامی است. همان معانی نظامی بودن و مردم را از همه چیز محروم کردن ـ به خیال خودشان ـ در همۀ ایران الآن هست.
شکستهای پی در پی و فریبهای تازۀ شاه
بنابراین، آن فریب اولشان که حکومت آشتی و ـ عرض می کنم ـ با همه چه و روحانی، اولی که این دولت آمد روی کار، به عنوان یک روحانی خودش را معرفی می کرد! پدرْ روحانی و پدر و مادر هم روحانی و این حرفها معرفی می کرد؛ بعد شروع کرد به آن کارهای ملایمت آمیز و فریبنده، که من در همان اولی که تأسیس شد این را به مردم گوشزد کردم که فریب نخورید که این بدتر از آن حکومت نظامیهاست! این خطرش بیشتر از آن است! انسان با حکومت نظامی می داند که این آمده روی کار که با سرنیزه با انسان رفتار کند، خوب احتیاطِ خودش را می کند و اینها؛ اما آنکه با فریب می آید روی کار و می خواهد ملت را با خدعه و فریب عقب بزند، این مردم را غافلگیر می کند؛ و این خطرش زیاد است. و من در همان وقتهای اول ـ همان اولی که اعلام حکومت آشتی شد ـ من مطالب را آنطور که می توانستم به مردم رساندم. این حکومت آشتی شکست خورد، شد حکومت نظامی در همۀ ایران و در دوازده شهر عظیم ایران ـ به طور رسمی! و همین حکومت نظامی هم شکست خورده هست. الآن هم حکومت نظامی است اما یک حکومت نظامی شکست خورده است. باید به حَسَب ترتیب حکومت نظامی، کسی شبها بیرون نیاید ـ از قراری که گفته اند دو ساعت عقب انداختند، دوباره برگشتند به اینکه جلو انداختند که باید دو ساعت هم جلوتر چه بکنید ـ مردم در دکانهایشان نشستند و باز کردند و شروع کردند به قرآن خواندن. ملزم شدند به اینکه برگردانند و باز به همان مقدار. تظاهرات هم در همۀ اینجاهایی که حکومت نظامی هست
و غیرنظامی ـ یعنی آنهایی که نظامی رسمی است و نظامی غیررسمی ـ تظاهرات هم در همان جا به قوت خودش باقی است! پس این هم شکست خورد؛ از شکست خوردن این، باز یک کودتای نظامی یا یک نخست وزیر نظامی هم شکست خورده است. اگر بی عقلی کنند و یک حکومت نظامی سرتاسری ـ یعنی یک نخست وزیر نظامی ـ بیاورند و بخواهند مردم را با آن حکومت نظامی بترسانند، مردم ترسشان ریخته است دیگر، اعتنا به این حرفها ندارند. همان بچه های کوچولو هم پاسبانها را عاجز کرده اند و مقابله کردند با پاسبانها. آنها با سرنیزه و توپ و تانک، مردم با مشت و سنگ و از این چیزها. پس حکومت نظامی و حکومت آشتی و کودتای نظامی، اینها شکست خورده است. اینها را دیگر نمی شود پای چیزی حساب کرد. این تشبث تشبثی است که درست از کار درنمی آید و نیامده؛ بخواهند بکنند هم نمی شود.
یک تشبث دیگر به این است که بعض رجال را برای نخست وزیری مثلاً انتخاب کنند و از این راه پیش بیایند: گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که مثلاً پیش مردم یک قدری معروف است و کذا؛ و گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که در این حکومتهایی که بوده است و در این اوقاتی که ایشان مشغول ظلم و ستم بوده اند، این در دستگاه نبوده ـ خودشان فهمیده اند که کسانی که در این دستگاه یک شغلی داشتند و یک وزارتی داشتند و یک وکالتی داشتند، اینها دیگر مقبول ملت نیستند ـ این اشتباه است که می خواهند همانها مردم را بازی بدهند؛ گاهی از شغل وزارت استعفا بکنند، گاهی از شغل وکالت استعفا بکنند؛ گاهی از ـ عرض می کنم که ـ از حزب رستاخیز کنار بروند ـ همۀ اینها دیگر یک حرفهایی است که این ملت ما نمی پذیرد.
نمایندگان مجلس وکیل ملت نیستند
ممکن است واقعاً ـ به حَسَب واقع ـ هم یک نفر آدم توبه کرده باشد، بگذرد از آن معصیت بزرگی که تا حالا کرده، از آن خیانتهایی که تا حالا کرده ممکن است که از آن خیانت ـ [البته] یک خیانت مشترک بین همه این است که همۀ این وکلای مجلسین می دانند که وکیل ملت نیستند! این دیگر یک چیزی نیست که به خود این وکلا مخفی
باشد؛ همه می دانند که این مجلسْ مجلس ملی نیست، و مجلسی است که با فرمان شاه و با سرنیزه ـ سرنیزه هم که نمی خواستند، آن وقت دیگر این حرفها را نمی خواست، حالا سرنیزه می خواهد ـ آن وقت با فرمان بود، فرمان هم نه اینکه حالا این فرمان هم از ایشان باشد؛ آن هم از سفارتخانه ها لیستش می آمد. خود ایشان اقرار کرد که در چند وقت قبل از این لیست می آوردند و وکلا را با سفارتخانه ها تعیین می کردند و حالا این جور نیست! نخیر، حالا هم این جور هست و بدتر هم هست. این وکلا همه شان این را بی استثنا می دانند، و می دانستند آن وقتی که وارد مجلس شدند به اینکه اینها وکلای ملت نیستند، و این مجلسْ خلاف قانون اساسی است؛ مع ذلک رفتند، همه شان رفتند. اینهایی که نقض قانون اساسی را کردند و خودشان دانسته به اینکه این خلافِ قانون اساسی است، رفتند در مجلس؛ همان قدمی که توی مجلس گذاشت این، خیانتکار است. حالا ما به کارهایی که اینها انجام دادند و تغییر تاریخ اسلام را دادند ـ یک همچو جنایت بزرگ، یک همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اکرم ـ ما از این هم اگر صرف نظر بکنیم ـ با اینکه نمی شود کرد که همۀ آنها اینها را رأی دادند و به تصویب همۀ اینها بوده، حالا ممکن است یکی شان عذر بخواهد که آن وقت که این را آوردند من رأی نمی خواستم بدهم ترسیدم، یا فرض کنید رأی ندادم ـ اما تو وارد شدی به عنوان وکالت از ملت در یک مجلسِ مخالف قانون اساسی، این خیانت است. خودِ این قدمْ قدمِ خیانتی است. پس ملت، این اشخاصی که در این حکومت بودند، یعنی در این حکومت غیرقانونی [قبول ندارد].
اساس سلطنت پهلوی غیرقانونی است
باز نکتۀ دیگر این است که اصلاً اساس سلطنت سلسلۀ پهلوی مخالف قانون اساسی است، اساس سلطنت. به دلیل اینکه هر کس که به سن من است ـ یا یک قدری هم کوچکتر ـ یادش است، آنها هم که یادشان نیست از آن پیرمردها بروند اگر نشنیده اند بپرسند لکن خوب مسئله چیزی است معلوم و معروف که رضا شاه وقتی که آمد و کودتا کرد، احدی قدرت بر اینکه در مقابل او یک کلمه بگوید نداشت، هیچ کس همچو
قدرتی نداشت؛ اگر هم یکی دوتا همچو قدرتی داشتند، یکی دوتایی بودند که اثری نداشت، کاری ازش نمی آمد؛ مجلسی که در زمان رضا شاه برای تغییر مواد قانون اساسی، در زمان رضا شاه تأسیس کردند، مجلسی بود که ملت باهاش مخالف بود؛ نه اینکه خبر نداشت، مخالف بود ملت! لکن جرأت اظهار مخالفت نداشت اما هیچ کس هم نمی رفت رأی بدهد. مردم سرِ جای خودشان بودند، مردم مشغول کار خودشان بودند، جرأت نمی کردند حرف بزنند. آن مجلسی که تأسیس شد برای اینکه مواد قانون اساسی را تغییر بدهند و سلسلۀ قاجار را منقرض کنند و سلسلۀ پهلوی را منصوب کنند به مجلس مبعوثان، وکلای آن وکلای ملت نبودند! این را همه می دانند. خود رضا خان هم می داند الآن توی قبر، می داند این را که وکیل نبوده اند! پسرش هم می داند! این وکلا که اطلاعات دارند دیگر، مثل ما تودۀ مردم نیستند که اطلاعاتشان کم باشد، اینها هم همه می دانند خودشان که اصل اساس سلطنت پهلوی برخلاف قانون است اصلاً؛ مخالف قانون اساسی. اگر او مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پهلوی مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسی است، برای اینکه همان است مسئله؛ وقتی سلطنت ایشان مخالف قانون اساسی است، [همچنین] تعیین وکیل، ولو وکیل را مردم تعیین کنند. لکن قانون اساسی می گوید باید شاه فرمان بدهد، ما شاه نداریم که فرمان بدهد؛ شاه نداشتند مردم؛ این، شاه نبود هیچ؛ شاهی که خلاف قانون اساسی است شاه نیست. این وکلا می دانند به اینکه این سلسله از سلاطین ـ به اصطلاح ـ برخلاف قانون اساسی روی کار آمده اند، و دنباله اش هر کاری که اینها انجام بدهند خلاف قانون اساسی است. این با اصطلاح خودشان من دارم حرف می زنم؛ با منطق خود آنها من دارم حرف می زنم، که قانون اساسی را خوب، به آن اعتنا دارند؛ روی همین مسئلۀ قانون اساسی و مواد قانون اساسی، اینها وکیل ملت از اول، از زمان رضا شاه تا حالا ما وکیل ملت نداشتیم! مردم بیخبر بودند؛ یا اگر خبر داشتند نمی توانستند وکیل تعیین کنند؛ نبود.
بنابراین، در تمام دورۀ اینها، هم سلطنت برخلاف قانون اساسی بود و هم مجلسیْن برخلاف قانون اساسی. مجلس «سنا» که باید نصفش را شاه تعیین کند و نصفش را هم ملت، ملت که اطلاع نداشت، شاه هم که نداشتیم تا تعیین کند، نصب کند؛ برای اینکه شاه قانونی نبود. بنابراین آنهایی که در وکالت و وزارت و ـ عرض می کنم ـ اینها بودند همه برخلاف قانون اساسی وکالت و وزارت کرده اند! همه شان.
این تشبثشان به اینکه تغییر بدهند یک مهره ای را به یک مهرۀ دیگری و یک کسی که ـ به خیال خودشان ـ یک کسی را بیاورند که این عیب را نداشته باشد که در این دورانی که اینها حکومت داشتند حکومت داشته باشد، مثلاً بروند از توی دانشگاه یک استاد دانشگاه بیاورند که در زمان اینها حکومت نداشته، حالا که می خواهد وارد بشود خلاف قانون اساسی است. برای اینکه کی واردش می کند؟ کی او را نصبش می کند به نخست وزیری؟ و چه مجلسی تصویب می کند نخست وزیری او را؟ کدام مجلس؟! مجلسِ برخلاف قانون اساسی، سلطنتِ برخلاف قانون اساسی؛ پس نخست وزیری برخلاف قانون اساسی است. شما فرض کنید که ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین را اینها بروند از آسمان بیاورند زمین، مجسمش کنند اینجا که پاک و پاکیزه و طاهر است، لکن به حَسَب منطق خودشان باید شاه مشروطه تعیین کند نخست وزیر را و مجلس ـ مجلسیْن تصویب کنند این را؛ ما شاه مشروطه نداریم که! مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسی از روز اول ـ همین قانون اساسی که همۀ آنها قبول دارند ـ از روز اول عمل به آن نشد. یکی از مواد قانون اساسی این است که باید پنج نفر از مجتهدین در مجلس باشند، نظارت کنند که مبادا احکامی که اینها صادر می کنند برخلاف حکم شرع باشد. این قانون اساسی ما اینطور است؛ متمم قانون اساسی این است؛ پس از اولی که مشروطه را درست کردند، مردم ـ مردم را بازی دادند، از اول بازی دادند؛ مثل همین حالا که می خواهند بازی بدهند و دولتِ ـ مثلاً ـ «آشتی» می خواستند روی کار بیاورند. از اول که مشروطه را اینها درست کردند ـ این شیاطین که متوجه مسائل بودند ـ روحانیون و مؤمنینی [را] که تَبَع آنها بودند، بازی دادند اینها. خدعه کردند، متمم قانون اساسی را
قبول کردند و اینها، لکن وقت عملْ عمل نکردند به متمم قانون اساسی؛ یعنی پنج نفر مجتهد را در مجلس ما نیاوردند! بله، [مجلس] اول یک صورتی ابتدائاً درست شد، اما آن صورتی بود؛ تمام شد. حالا قریب پنجاه سال است ـ بیشتر از پنجاه سال است ـ که ابداً در مجلس روحانی راه ندارد تا نظارت بکند؛ و این خلاف قانون اساسی است. پس الآن اگر چنانچه ما فرض کنیم که این آقای جبرئیل آمدند در زمین و تَبَع «اعلیحضرت» می خواهند بروند در مجلس، با نصب ایشان و تعیین ایشان و با تصویب مجلس «شورا» و مجلس «سنا»، همان جبرئیل امین هم خلاف قانون اساسی کرده! قانونی نیست. وزارتش، قانونی نیست. پس ـ بناءً علیه ـ این تشبث درست از کار درنمی آید.
سخن مردم: ما شاه نمی خواهیم
علاوه بر این، حالا ما از آن وجهۀ قانونی و منطق خودشان بگذریم، علاوه بر این مگر این چیزها این صدای مردم را می اندازد؟ مگر مردم صدایشان این است که وا وزیرا! ای وزیر ما چطور است! مردم می گویند ما شاه نمی خواهیم، تو می خواهی وزیر درست بکنی؟! جواب اینکه ما شاه نمی خواهیم این است که وزیر شما این بود، این باشد؟! خوب بروند ببینند این خارجیها که می گویند این ملت چه می گوید، چه می خواهد، ملت را بروند ببینند توی بازارها چه می گویند، توی مدرسه ها چه می گویند، توی دانشگاهها چه می گویند، بیرون دانشگاه چه می گویند، توی مزارع چه می گویند؛ خوب بروند ببینند اینها. ببینند که این ملتْ سرتاسر ایران چه دارد می گوید؛ چه می خواهد این ملت. اگر یک شبانه روز بر اینها گذشت و از هر آدمی چند دفعه این کلمه را نشنیدند، خوب ما از قولمان برمی گردیم، می رویم سراغ زندگی مان. اگر نشنیدند که ما نمی خواهیم این را، «مرگ بر شاه»؛ از بچۀ اینقَدَریِ تازه زبان باز کرده این را می گوید تا آن پیرمردی که حالا دیگر یواش یواش باید حرف بزند، مثل من. خوب، همه نمی خواهند. وقتی یک ملتی یک چیزی را نخواست، خوب شاه برای ملت است، وقتی ملت نمی خواهد او را، که نمی شود که به زور آورد او را. آوردند به زور اما فایده ندارد.
بخواهند با این تشبث که یک وزیری را بردارند یک وزیر دیگر بگذارند، یک
وزیری که خیر، بسیار هم آدم خوبی است فرض کنید و اجزائش هم و سایر وزرا هم انتخاب کند همه را از دانشگاه یا از رجال پاکدامن ـ اگر آنها لبیک بگویند به این حرفها ـ اما مردم سرِ وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اقناع کنیم به اینکه آقا بسم الله ، وزیر خوبْ ما به شما تحویل دادیم! آنها می گویند ما اصلاً سلسلۀ شاهنشاهی را نمی خواهیم! اصل نظام شاهنشاهی نظام باطل غلطی از اول بوده. حالا نظام شاهنشاهی را فرض بکنیم همۀ ملت این حرف را نزنند، اما سلسلۀ پهلوی که دیگر نمی شود کسی انکار کند که همۀ ایران دارند می گویند ما سلسلۀ پهلوی را نمی خواهیم. آنها می گویند ما سلسلۀ پهلوی نمی خواهیم، شما می گویید که من وزیر را برداشتم یک وزیر دیگر نصب کردم! جواب آن سؤال این جواب نیست. خواست مردم این نیست تا اینکه مسئله به این ختم بشود. اگر خواست این بود که ما وزیرمان بد است، ما وکیلمان بد است، خوب وزیر را عوض می کردند، وکیل را عوض می کردند، می شد؛ اما وقتی خواستِ مردم آن نیست، شما یک کاری می کنید که خواستِ مردم نیست؛ آنی که خواستِ مردم است نمی کنید، پس نمی تواند درست بشود. این هم به شکست منتهی می شود. صددرصد شکست است برای اینکه یک مطلبی نیست که یک کلمه اش درست باشد. این نیرنگ هم هر جوری اش بکنند فایده ندارد؛ بخواهند نظامی اش کنند، نظامی هست و شکست خورده؛ نظامی شکست خورده. یک نظام دیگر رویش بیاید، معلوم نیست حالا دیگر همچنین هم نظامیها هم قبول بکنند این معنی را؛ برای اینکه وقتی دیدند یک نظامیِ قلدری مثل آن مردک شکست خورده، آنها هم دیگر بالاتر از او نیستند در شقاوت! می دانند که آن هم شکست خورده است. پس، نه حکومت نظامی و نه کودتای نظامی و نه این خدعه ها و حکومت آشتی ـ اینها فایده ای نکرد.
تشبث شاه به «کولی»هاو چماق به دستها
یک راه دیگر هم اینها دارند طی می کنند و آن این است که تشبث کردند به «کولی»ها. خدا می داند که ننگ یک مملکت است که قوای انتظامی دارند و قوای انتظامی را از آنها مأیوسند یا جرأت نمی کنند که همه شان را وادار کنند به کار، یک
مملکتی که به حَسَب اصطلاح باید شاهش و وزیرش و ـ عرض بکنم ـ قوایش اینها درصدد این باشند که نظم برقرار کنند، اینها تشبث می کنند به یک عده چماق به دست! در کرمانْ «کولی»! در جاهای دیگر هم این کسانی که اجیرشان هستند. اینها زیر سایۀ چماق کولی ها می خواهند زندگی کنند! این ننگ است برای ما که یک همچو کسی به ما حکومت کند. یک همچو کسی به ما برای ما وزارت کند، وکالت کند. زیر سایۀ چماق کولی الآن ادامه حیات دارد ایشان می دهد! این هم فایده ندارد. وقتی بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند! مردم هم مقابلش چماق دست گرفتند و بیرونشان کردند اینها را. البته آن چماق به دستها در پناه نظامی بودند، چنانچه در مدرسۀ فیضیه و قم که ریختند در خرداد ـ قبل از 15 خرداد ـ ریختند در مدرسه و آن خرابکاریها را کردند، یک دسته ای را آوردند از خودشان در پناه پاسبانها و در پناه لشکریها، ریختند توی مدرسه، آن کار را کردند؛ حالا هم دارند این کار را می کنند که در پناه قوای انتظامی، قوۀ انتظامی، در پناه قوای انتظامی به خرابکاری مشغولند. «قوای انتظامی»! این از همان لغتهاست که عرض کردم محتوا را از دست داده و همین صورتی است قوای انتظامی است دیگر! الآن قوای «انتظامی» ما قوای «مخرب» شده است. در سایۀ آن چماق به دستها می ریزند به شهرستانها. چند شهرستان تا حالا همین طور ریختند و خرابکاری کردند. این تشبث هم فایده ندارد، اینها فایده ندارد.
تبلیغات بیگانگان برای آلوده کردن نهضت
تبلیغات امریکایی ها و انگلیسی ها و اینها، اینها هم دیگر گذشته است، فایده ندارد. در امریکا می گویند که ـ داشت در نوشته هایی ـ رابطۀ زیرزمینی بین انگلیس و شوروی است که این آشوبها را درست کرده! یعنی این حرفهایی که من حالا دارم به شما می زنم و همه برادرهای شما از قبیل این جور حرفها و ... می گویند، این، انگلیسها و روسها با هم دست به هم دادند و به من گفته اند بگو، من می گویم! به بازاریان هم گفته اند داد کن، آنها هم داد می کنند! به ملّاها هم گفتند داد کن، مثلاً فرض کنید اینهایی هم که شماها شعار دارید می دهید، می گوید آمدند به شما هم گفتند که بیایید فریاد بزنید! در امریکا گفته
شده که رابطۀ زیرزمینی بین انگلیسها و شوروی است؛ این آشوبها را این انگلیسها و شوروی ها دارند درست می کنند! انگلیسها احتمال می رود در این فضولی دخالت داشته باشند. اینها بنایشان بر این است که فحش برای خودشان درست می کنند که مقاصدشان را پیش ببرند، این نهضت را آلوده کنند به اینکه نهضت انگلیسی ـ شوروی است! این هم فایده ندارد! برای اینکه بچه های ما هم حالا می دانند که هر چی اینها بگویند خلاف است! هر چه می خواهند بگویند بگویند؛ بچه های کوچک ما هم می دانند، همه جوانها و پیرهای ما می دانند، که اینها حرفها و نیرنگ است، و برای این است که این نهضتی که دارد همۀ این اقشاری که ما را دارند غارت می کنند می لرزاند و ان شاءالله سرنگونشان می کنند [ان شاءالله حضار]، این چیزها را می دانند که اینها برای این است که این نهضت را بخوابانند؛ این آتشی که در قلبها افروخته شده است، این را خاموشش کنند. این را دیگر مردم می دانند این حرفها را. بنابراین این تشبث هم فایده ای ندارد.
شاه باید برود
آنی که فایده دارد کلیدش دست خود «اعلیحضرت همایونی» است! هیچ کس نمی تواند. و آن این است که ایشان پا شود برود! [خندۀ حضار]. کلید دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پیدا بشود! ایشان دست زن و بچه اش را بگیرد برود از این مملکت، نجات بدهد خودش را؛ برای اینکه من خوف این را دارم که یک آشوبی بشود و بچه های کوچک را هم بکشند، و ما میل نداریم یک همچو چیزی، اینکه بچه کوچکها هم از بین بروند. خود این، البته ملت، خودش با این چیزها دارد ... صلاحش این است، من صلاحش را می دانم، صلاحش این است که سوار یک طیاره ای شب بشود بی صدا و برود سراغ ویلاهایی که در خارج مملکت تهیه کردند با آن پولهای هنگفت! اگر ملت ما بگذارد.
[یکی از حضار: نمی گذارند؛ ملزم هستند حاج آقا! ملزم هستند، نمی گذارند.]
ان شاءالله آنجا هم گیرش بیاورند.
ان شاءالله خداوند شما را موفق بدارد ان شاءالله پیش ببرید، پیروز بشوید. پیروزید
شما؛ یعنی تا الآن پیروزید. لازم نیست که او برود، شما این را از تختش پایین کشیدید؛ این الآن سرِ تختْ دیگر نیست؛ این حالا دائماً به این و آن متشبث می شود. من میل ندارم بعضی تشبثاتش را بگویم، من میل ندارم بگویم اما دائماً در تشبث است. شما این را از آن مرتبۀ بالای «آریامهر»ی کشیدید پایین؛ آوردید او را در مراتب پایین که الآن مشغول تشبث به این ـ به کولی ها تشبث می کند! این پیروزی شماست. و خداوند شما را پیروز کند؛ و به نهایت این پیروزی برسید که این ملت یک ملت مظلومی بوده تا حالا، و این ملتی است که زیر پا و چکمه های خارجی و داخلی تاکنون دست و پا می زده است. و ان شاءالله خداوند موفق کند شما را و همۀ ما را به اینکه نجات بدهیم این ملت را.