اعُوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله رَبِّ العالَمِینَ
صحبت در این بود که این بِسمِ الله متعلق به چیست. چند احتمال بود که عرض کردیم؛ و اساس فهم بعضی از این مسائل، این است که انسان رابطه ما بین حق و خلق را بداند، که این، چه نحو رابطه ای است. البته ما اکثراً به طور طوطی وار یا با قدم برهان- آن قدم بالاترش مال کسان دیگر است- [تصوراتی داریم ]. این ربط موجودات به حق تعالی این طور نیست که موجودی به یک موجود دیگری ربط داشته باشد، مثل ربط پدر به پسر، پسر به پدر. این یک ربطی است که موجودی مستقل به موجودی مستقل [دارد]؛ رابطه ای هم بینشان هست، ربط شعاع شمس به شمس، هم- با اینکه یک مرتبه بالاتری است- باز هم شعاع شمس با شمس یک غیریّتی دارد و ربط موجودی به یک موجود دیگر است. ربط قوای نفس مجرد به نفس هم یک مرتبه بالاتر از ربط شعاع شمس به شمس است؛ لکن در
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 129 ربط قوه باصره به نفس، قوه سامعه به نفس هم یک نحو تغایری، کثرتی هست؛ و اما ربط موجودات به مبدا وجود، به حق تعالی را نمی شود از هیچ یک از این انواع ربطی که عرض کردم، حساب کرد. کتاب و سنت هم گاهی همین معنا را، همین معنا را، همین معنای ربط را به آن صورت که هست، افاده می فرمایند: تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ به تجلی تعبیر می شود. در دعای سمات: و بنور وجهک الذی تجلیت به للجبل فجعلته دکا خداوند [می فرماید:] الله یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوتِها [با اینکه ] ملک الموت توفّی می کند، انسان هم اگر کسی را بکشد باز گفته می شود که او کشته است: وَ ما رَمَیتَ اذ رَمَیتَ ، «ما رَمَیتَ وَ رَمَیتَ»، «رَمَیتَ وَ ما رَمَیتَ» یک تجلی است، یک نور است؛ و اگر این معنا را ما به برهان یا به طور طوطی وار ادراکش بکنیم، آن وقت در این آیات شریفه بعضی از مسائل معلوم می شود.
در احتمال اولی که دادیم که حمد، جمیع محامد باشد؛ متکثر به نحو کثرت ملاحظه بشود، اسم هم به طور کثرت ملاحظه بشود. آن احتمال این بود که هر حمدی که واقع می شود، ممکن نیست واقع بشود الّا برای حق تعالی. برای اینکه حمد به جلوه ها واقع می شود و جلوه همان ظهور اوست؛ بالاتر از ظهور شمس در شعاع است و ظهور نفس در سمع و بصر.
در عین حالی که حمد برای مظاهر است، اسمای متکثره برای خود حق تعالی هم هست.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 130 در احتمال دوم هم که گفتیم: حمد، حمد مطلق باشد؛ و دنبالش گفته شد که عکس احتمال اول است، یعنی هیچ حمدی از حامدی برای او واقع نمی شود. روی این مطلب، و لو اینکه حمد برای مظاهر واقع می شود و این مظاهر ظهور اوست، حمد مطلق از ما واقع نمی شود و برای مطلق واقع نمی شود، لکن از باب اینکه تمام این کثرات مضمحلّ در آن موجود مطلقند، حمد برای او واقع می شود؛ در نظر کثرت و نظر وحدت فرق می کند. در نظر کثرت به حسب این احتمال ثانی، هیچ حمدی برای وجود مطلق واقع نمی شود؛ و به نظر اضمحلال کثرات در وحدت، همه حمدها بر او واقع می شود. به حسب این دو احتمال، آیه شریفه از اول تا آخر، معانی اش فرق می کند به حسب اینکه «الحمد» [مفید] استغراق باشد، و اسم، اسمای متکثره [باشد که:] «کل موجودٍ اسم»، آن وقت «الله» و «رحمن» و «رحیم» که در بِسمِ الله واقع شده است، معانی اش با «الله» و «رحمن» و «رحیم» به حسب آن احتمال دیگر فرق می کند، [روی این لحاظ که ] اسم، اسم ظاهر است و هر اسمی با اسم دیگر فرق دارد، ملاحظه مرتبه کثرت است.
در ملاحظه مرتبه کثرت، «اسم»، اسمِ «الله» است؛ لکن در مقام کثرات، در مقام تفصیل. این «الله» تجلی حق تعالی به اسم اعظم است.
تجلی در موجودات به اسم اعظم [است ]. «رحمن» تجلی به رحمانیّت است در مقام فعل، و هکذا «رحیم». رَبِّ العالَمِینَ و ایَّاکَ نَعبُدُ هم، همین طور با احتمال دیگر فرق می کند.
در احتمال ثانی که حمد، حمد مطلق باشد، حمد بدون هیچ قید باشد، «اسم»، «الله»، «رحمن»، «رحیم» تا آخر سوره فرق می کند. آنجا همه موجودات اسم بودند؛ هر موجودی اسم بود؛ در هر عملی، اسم معنایش
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 131 فرق داشت با عمل دیگر؛ اینجا که حمد مطلق است، حمد مطلق به «اسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ» [واقع می شود]. حمد مطلق مال «الله» است.
حمد مطلق با اسمی که اسم ظهور مقام ذات است، یعنی در مقام ذات است، یعنی در مقام اسماء الله، در مقام ذات [واقع می شود]. «الله» اسم جامع مقام ذات است نه مقام ظهور؛ «اسم» هم جلوه همان است؛ «رحمان» هم رحمانیّت مقام ذات؛ «رحیم» هم رحیمیّت مقام ذات است؛ و همین طور «ربّ» و هکذا .... این ها به حسب قدمهای برهانی [است.] در فلسفه اعلا، نه در فلسفه های متعارف، برهان بر این معانی هست، لکن همه این ها غیر آن است که اولیا می یافتند. اولیا با قدم سلوک از منازل گذشته، و می یافتند
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 132 واقع را، مشاهده می کردند.
اولیا نمی توانند مشاهدات خودشان را برای مردم بیان کنند، قرآن هم نازل شده، متنزل شده است، رسیده است به جایی که با این مردم دربند و در چاه ضلالت، مخاطبه کند. دست و زبان پیغمبر اکرم هم بسته است، نمی توانند آن را که واقعیت است برسانند مگر متنزل [کنند]، تنزل [بدهند]. قرآن مراتب دارد، هفت بطن یا هفتاد بطن از برای قرآن است؛ از این بطون تنزل کرده است تا رسیده است به جایی که با ما می خواهد صحبت کند. خدا خودش را با شتر معرفی می کند: ا فَلا یَنظُرُونَ الَی الابِلِ کَیفَ خُلِقَت ؛ و این برای ما تاسف آور است که به همین موجودات نازل: به شمس، به سماء، به ارض، به خود آدم [بخواهیم به خدا معرفت پیدا کنیم.] زبان انبیا عقده داشته: رَبِّ اشرَح لِی صَدرِی، وَ یَسِّر لِی امرِی، وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی ؛ عقده ها در زبانشان، نه در قلبشان بوده است. نمی توانستند آنچه یافته اند آن طور که یافته اند بگویند، گفتنی نبوده است. از این جهت با مثال با نظایر می خواستند چیزی به ما بفهمانند.
خوب وقتی که خدا با شتر معرفی بشود، معلوم است که مرتبه ما چه مرتبه ای است، مرتبه همان حیوان است؛ و معرفتی که ما از آن پیدا می کنیم چه معرفتی است، یک چیز بسیار ناقص [است ].
آن جایی هم که گاهی [مطلبی ] ذکر می شود راجع به انبیا: فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً، موسی بعد از اینکه تحت ربوبیّت
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 133 حق تعالی واقع شد و از این منازل گذشت، آن وقت عرض کرد: ارِنِی انظُر الَیکَ ؛ به من خودت را ارائه بده. ارائه بده، یعنی من با چشمم ببینمت.
اینکه از یک نبی بزرگی صادر نمی شود، آن نحو ارائه و آن نحو رویتی که مناسب با مرئی و رائی که دست ما به آن نمی رسد. در عین حالی که به آنجا رسیده بود که متکلم بود، با خدا تکلم می کرد، [عرض کرد:] رَبِّ ارِنِی انظُر الَیکَ ؛ جواب آمد که لَن تَرانِی ؛ یعنی- محتملًا- تا موسی هستی، رویت نمی شود، تا تو هستی نمی شود؛ لکن مایوسش نکرد؛ ارجاعش کرد به اینکه: انظُر الَی الجَبَلِ . این «جبل» چیست؟ این جبلی که تجلی حق بر موسی نمی شود و بر آن می شود، این «جبل طور» است. آیا این تجلی، یک تجلی بود که اگر آن روز مردم در کوه طور بودند، آن را می دیدند؟
[آیا] مثل [رویت ] شمس بود؟ این وَ لکِنِ انظُر الَی الجَبَلِ ، وعده ملاقات است؛ نمی بینی وَ لکِنِ انظُر الَی الجَبَلِ فَانِ استَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوفَ تَرانِی . محتمل است که «استَقَرَّ عَلی مَکانِهِ» مراد این جبل باشد؛ این جبل محتمل است که همان انانیّت، نفس موسی بوده [باشد] که باز بقایا داشته است، با همان تجلی جبل را «دک» کرد، به هم زد اوضاع انانیّت را، و موسی به مقام موت رسید: خَرَّ مُوسی صَعِقاً. برای ما این ها قصه است. آنچه آنها با قدمِ شهود یافته اند، برای ما که در
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 134 این ظلمتکده هستیم، به صورت قصه است. جبل طور را برای ما گفته اند؛ تجلی هم به نظر ما می آید که یک نوری بوده است از کوه طور، که موسی دیده، دیگران هم می دیدند. اگر نور حسی بود، خوب همه می دیدند. جبرئیل امین قرائت می کرد قرآن را برای رسول خدا، لکن آنهایی که آنجا بودند می شنیدند؟! ما یک شبحی می بینیم و از اصل غفلت داریم، از دور یک مساله ای می شنویم. انبیا مثل آن آدمی هستند که خوابی دیده، چیزی مشاهده کرده، لکن زبانش عقده دارد و مردم هم همه کر هستند: «من گنگ خواب دیده [و ....»؛] هم آنها عاجزند از گفتن و هم ما عاجزیم از شنیدن. گفته اند، لکن برای ما نیست؛ ما همان اموری که قابل فهممان است می فهمیم. قرآن همه چیز دارد، احکام شرعیه ظاهریه دارد، قصه هایی دارد که لبابش را ما نمی توانیم بفهمیم، ظواهرش را می فهمیم. برای همه هم هست، یک چیزی است که همه از آن استفاده می کنند؛ لکن آن استفاده ای که باید بشود [نمی شود]. آن استفاده را به حسب: انَّما یَعرِفُ القُرآنَ مَن خُوطِبَ بِهِ، خود رسول الله می بَرد.
دیگران محرومند مگر به تعلیم او، اولیا هم با تعلیم او. در عین حال باز نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ، عَلی قَلبِکَ نازل شده، تنزّل کرده، و با دست روح الامین آمده؛ لکن
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 135 رسول الله در مقام تنزل، این نزول هست، یک مقامی است که از خود او اخذ می کند؛ انَّا انزَلناهُ فِی لَیلَةِ القَدرِ، جمعاً او نازل می کند فِی لَیلَةِ القَدرِ وارد می شود؛ ولی در مقام تنزل، [مرتبه ] بالاتر روح الامین است. آن هم که به قلب او وارد می شود، باید نازل بشود به مراتب: از این بطن به آن بطن، از این حد به آن حد، تا برسد به حدی که به صورت الفاظ درآید.
قرآن که از مقوله سمع و بصر نیست، از مقوله الفاظ نیست، از مقوله اعراض نیست؛ لکن متنزلش کردند برای ما که کور و کر هستیم، تا آنجایی که بشود این کور و کرها هم از آن استفاده ای بکنند. آنهایی که آن استفاده ها را می کردند، وضع تربیتشان یک جور دیگر بود، وضع تلقی شان از کتاب، از قرآن یک نحو دیگری بود، وضع توجهشان به مبدئی که قرآن از آن نازل شده است، یک طور دیگری بود؛ غیر از این اوضاعی است که در اینجاست. همان طوری که جلوه حق تعالی از غیب ظاهر می شود و متنزل می شود، می آید تا همین عالم طبیعت؛ همان فرقی که ما بین عالم طبیعت، عالم جسم، عالم ظاهر با مراتب غیب هست؛ الی ما شاء الله، تا به مرتبه جلوه اول برسد، همان فرق ما بین ادراکات ما و بعد از ما بالاترها، و بعد از بالاترها و بالاترها [هست؛] تا برسد به آن مرتبه ای که اولیای خاص خدا و انبیا در آن مرتبه هستند. آن جلوه ای که برای حضرت موسی [واقع شد]، آنجا می فرماید: فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ ؛ و در دعای سمات: بِنُورِ وَجهِکَ الَّذی تَجَلَّیتَ لِلجَبَلِ و آنجا هم [فرمود:] یا موسی
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 136 انَّنِی انَا الله ، تجلی برای شجر، یک جا انَّنِی انَا الله ، یک جا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ ، یک جا بِنُورِ وَجهِکَ الَّذی تَجَلَّیتَ لِلجَبَلِ، همه اش صحیح است، و هر کدام در مقام خودش تمام است.
ما بخواهیم یاد بگیریم قرآن را، باید چه بکنیم؟ این مسائل به آن معنا تعلیم و تعلمی نیست.
ما وقتی بخواهیم قرآن را نگاه کنیم و همین تفاسیری که متعارف است نگاه کنیم، بعضیشان به این معانی اشاره دارند؛ همین تعلیم و تعلم با کر و کورهاست. قرآن همه مسائل را دارد؛ لکن آن کسی که ادراک می کند انَّما یَعرِفُ القُرآنَ مَن خُوطِبَ بِهِ است. قرآن را آنکه مخاطبش است می فهمد؛ و معلوم است آن کسی که «مَن خُوطِبَ بِهِ» است و قرآن را می فهمد، آن مرتبه ای از قرآن است که: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ ، «نَزَلَ عَلی قَلبِهِ» این را غیر از خود او نمی تواند مشاهده کند. قضیه، قضیه ادراک عقلی نیست، قدم برهان نیست، قضیه مشاهده است، آن هم «مشاهده غیبیه». مشاهده با چشم نیست، مشاهده با نفس نیست، مشاهده با عقل نیست، با قلب نیست. آن قلبی که قلب عالم است، قلب نبی، مشاهده با اوست، دریافته، لکن نمی تواند بیان کند؛ مگر در لفافه امثله و الفاظ، به یک آدمی که کور است چطور شما می توانید بفهمانید که نور چیست؟ با چه زبانی، با چه حرفی؟ جز این است که می گویی نور یک چیزی [است که ] روشن می کند؟ آدمی که ندیده است نور را، چطور آن کسی که نور را دیده می تواند به او افهام کند؟ جز اینکه عقده در لسانش هست؛ و این عقده برای این است که طرف، عقده در گوشش است؛ آن عقده ای که در لسان
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 137 انبیا بود، پیغمبر اکرم عقده اش از همه بیشتر بود، برای اینکه آنچه او یافته بود، آنچه از قرآن در قلب او نازل شده بود، برای چه کسی بیان بکند، مگر آنکه رسیده [باشد] به مقام ولایت تامه. شاید یکی از معانی ما اوذِیَ نَبِیٌّ مِثلَ ما اوذیتُ - اگر وارد شده باشد از رسول الله- این باشد که یک آدمی که آنچه را باید برساند نتواند برساند؛ آنکه کسی را نیابد که به او آنچه یافته بگوید، تاثر دارد. [خصوصاً] آنچه که او یافته بود، فوق همه آنها بود که سایرین یافته بودند؛ و کسی که یافته است اموری [را] و میل دارد همه بیابند، و نتواند برساند، تاثر [ش چقدر است؟] آن پدری که می خواهد بچه اش شمس را ببیند، ولی بچه کور است، تاثرش چقدر است؟ بخواهد افهام کند چه بگوید؟ چه بگوید که این نور را بفهمد؟ عناوینی که همه اش مجهول [است ]، جز مجهولات چیزی نیست.
العِلمُ هُوَ الحِجَابُ الاکبَرُ؛ یک حجاب بزرگ همین علم است؛ سرگرم می کند انسان را به همین مفاهیم کلیه عقلیه، و از راه بازش می دارد.
حجاب است برای اولیا؛ و هر چه علم زیادتر بشود، حجاب غلیظتر می شود. علقه انسان به همان علمی که دارد [است که ] گاهی هم عالم خیال می کند همه اش همین است. انسان از باب اینکه خودخواه هست، مگر اینکه از این جلد بیرون برود، هر علمی را که یافته است، ادراک کرده و خوانده، همه کمالات را منحصر به آن می داند. فقیه خیال می کند غیر فقه چیز دیگر نیست در عالم؛ عارف هم خیال می کند غیر عرفان چیزی نیست؛ فیلسوف هم خیال می کند غیر فلسفه چیزی نیست؛ مهندس هم خیال می کند غیر هندسه چیزی نیست. حالا یا علم را فقط عبارت از آن
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 138 می دانند که با مشاهده و با تجربه و این ها باشد، این را علم می دانند، ما بقی را دیگر علم نمی دانند. [...] این حجاب بزرگی است برای همه.
حجابهای زیادی هست که غلیظتر از همه، همین حجاب علم است؛ یعنی آنچه باید با آن راه را پیدا کند، همان مانع بشود؛ علمی که باید انسان را هدایت کند، مانع از هدایت بشود؛ و علمهای رسمی همه همین طورند که انسان را از آنچه باید باشد، محجوب می کنند؛ خودخواهی می آورند.
وقتی علم در یک قلب غیر مهذب وارد بشود، انسان را به عقب می برد. هر چه انباشته تر باشد، مصائبش زیادتر است. وقتی یک زمین شوره زار [یا] سنگلاخ باشد، هر چه تخم در آن بکارند نتیجه نمی دهد. یک زمین شوره زار، قلب محجوب، غیر مهذب، قلبی که از اسم خدا هم می ترسد [بی حاصل است.] بعضیها از مسائل فلسفی- با اینکه فلسفه یک علم رسمی است- چنان رم می کنند که خیال می کنند یک ماری است. فیلسوف هم از عرفان آن طور رم می کند. عارف هم همین طور است، [تا] بالاتر ...
همه علوم رسمی «سر به سر قیل است و قال». و من نمی دانم ما کی [می توانیم ] لا اقل آن طور خودمان را مهذب کنیم که این علوم رسمی خیلی مانعمان نشود؛ از خدا مانعمان نشود، از ذکر الله مانعمان نشود. این هم خودش یک مساله ای است. اشتغال به علم، اسباب این نشود که از خدا غافل بشویم؛ اشتغال به علم، اسباب این نشود که یک غرور پیدا بشود که ما را از مبدا کمال دور کند. این غروری که در ملاها هست، چه آنهایی که علوم مادی و طبیعی دارند و چه آنهایی که علوم شرعی دارند یا علوم عقلی دارند. این، اگر قلب مهذب نباشد، یک
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 139 غروری می آورد؛ همان غروری که انسان را از خدا بکلی بازمی دارد.
وقتی مشغول مطالعه است، غرق در مطالعه است، وقتی مشغول نماز است، پیشِ نماز نیست. یکی از دوستان ما بود- خدا رحمتش کند- می گفت که: یادم نیست بگذار بایستم نماز، یادم بیاید. کانّه انسان وقتی وارد می شود به نماز، تو [ی ] نماز نیست، اصلًا به خدا توجه ندارد، قلبش آنجا نیست، قلبش جای دیگر است؛ شاید فکر این باشد که مساله علمی را حل کند. این علمی که مقدمه برای رسیدن به مقصود است، انسان را از مقصود بازدارد. علم شرعی است، علم تفسیر است، علم توحید است، لکن در قلب غیر مهیا، غیر مهذب، علم توحید هم یک غل و بندی است که نمی گذارد، مانع می شود، علوم شرعی هم همین طورند، این ها همه وسیله اند. علوم شرعی، مسائل شرعیه یک وسایلی هستند، آنها وسایل عمل هستند، [عمل ] هم وسیله است. همه برای یک مقصدند، همه برای اینند که بیدار بشود این نفس، از این حجابهایی که همه برای ما ظلمانی است، از این ظلمتها بیرون برود، بعد برسد به حجابهای نورانی. مثل اینکه چنین تعبیری هست که: انَّ لله سَبعینَ الفَ حِجابٍ مِن نُورٍ، همین طور نه «مِن ظُلُماتٍ»، آنها هم که نور هستند، باز حجاب هستند. ما هنوز از حجابهای ظلمانی بیرون نرفته ایم، ما توی حجابها می لولیم و تا آخر هم [معلوم نیست ] چه خواهد شد؟! علم در نفوس ما تاثیری نکرده، الّا تاثیر سوء؛ علوم شرعیه، علوم عقلیه، اینهایی که این بیچاره ها اسمش را ذهنیات می گذارند، اینهایی که
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 140 این محجوبها «ذهنیات» می گویند، [واقعاً ذهنیات ] هستند، یعنی عینیت ندارند، این ها وسیله اند برای رسیدن به مقصد؛ و هر کدام ما را بازدارند از آن مقصد، دیگر علم نیست، این حجاب است، ظلمت است، حجاب ظلمانی است. هر علمی که انسان را بازدارد از مقصد، از آنچه که برای آن انبیا آمدند، [حجاب است.] انبیا آمدند مردم را از این دنیا، از این ظلمتها بیرون بکشند؛ و به مبدا نور برسانند، مبدا نور، انوار نه، نور مطلق؛ می خواهند انسان را فانی کنند در نور مطلق، این قطره را در آن دریا فانی کنند- البته مثال منطبق نیست- تمام انبیا برای همین آمده اند و تمام علوم وسیله است و عینیت مال آن نور است، «ما عدمهاییم»، اصلمان از آنجاست، عینیت مال آنجاست. همه انبیا هم آمده اند که ما را از این ظلمتها بیرون بکشند و به نور برسانند، نه به انوار، از حجابهای ظلمانی، و از حجابهای نورانی بیرون بکشند و به نور مطلق متصل کنند.
گاهی علم توحید هم حجاب است. علم توحید است، برهان اقامه می کند بر وجود حق تعالی؛ لکن محجوب است از او. همین برهان دورش می کند، از آنچه که باید باشد دورش می کند. انبیا قدمشان این طور نبوده؛ اولیا و انبیا قدمشان، قدم برهانی نبوده؛ آنها برهان می دانستند؛ اما قضیه، قضیه اثبات واجب به برهان نبوده. مَتی غِبتَ: کی غایب بودی. حضرت سیدالشهدا می فرمایند: عَمِیَت عَینٌ لا تَراکَ عَلَیها رَقیباً آن چشمی که نمی بیند تو حاضری و مراقبی، کور باشد، و کور هم هست.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 141 اول مرتبه قیام است: قُل انَّما اعِظُکُم بِواحِدَةٍ ان تَقُومُوا لله . اصحاب سیر هم این را منزل اول دانسته اند؛ شاید هم مقدمه باشد و منزل نباشد.
در منازل السائرین این را منزل اول دانسته؛ لکن ممکن است که این اصلًا مقدمه باشد، منزل بعد باشد. اول این است که یک وصیت، یک موعظه به وسیله یک موجودی که خودش یافته است [صادر می شود] و می فرماید به آنها بگو که: انَّما اعِظُکُم بِواحِدَةٍ؛ فقط یک موعظه، فقط اینکه قیام کنید برای خدا. همه چیز از اینجا شروع می شود، همه مسائل از اینجا شروع می شود که «قیام لله» باشد، انسان نهضت کند برای خدا، بایستد برای خدا، از این خواب بیدار بشود. کانّه [امر می کند] به این خوابها، به اینهایی که افتاده اند آنجا و خوابند و بی هوش، بگو که من به شماها یک موعظه دارم و آن این است که بلند شوید از جا برای خدا، قیام کنید برای خدا، راه بیفتید؛ و ما همین یک موعظه را هم تا حالا گوش نکرده ایم، برای او راه نیفتاده ایم. راه افتادنمان برای خودمان است؛ آنها هم که خیلی خوب هستند باز برای خودشان. بله اولیایی هستند که یک جور دیگرند؛ آن موعظه برای ما خوابهاست، آنها رسیده اند، بالا هستند. ما را خواهند برد، این معنا را هیچ کس نمی تواند [انکار کند]، ما الآن اینجا هستیم و موکّلهایی که بر همه قوای ما تسلط دارند، دارند ما را می برند. آن قوا دارند ما را به آن طرف می کشند؛ از اول که در طبیعت هستیم دارند می کشند ما را [به ] طرف جای دیگر، ما خواهیم رفت، لکن خواهیم رفت با ظلمتها، با حجابها.
حب دنیا، مبدا همه چیز است. حُبُّ الدُّنیا رَاسُ کُلِّ خَطیئَةٍ. مبدا
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 142 همه خطایا همین است. حب دنیا، گاهی وقتها انسان را به آنجا می رساند که اگر موحد هم هست، لکن اگر اعتقادش باشد که خدا از او دنیا را گرفته، در قلبش کدورتی حاصل می شود، یک بغضی حاصل می شود.
گفته شده است آن آخری که انسان می خواهد ارتحال کند از این عالم، می آیند شیاطینی که می خواهند نگذارند این آدم، موحد از این عالم بیرون برود، می آورند جلوی رویش چیزهایی را که دوست دارد. طلبه مثلًا کتاب دوست دارد، کتابش را می آورند می گویند که ما آتش می زنیم، برگرد از این عقیده ای که داری و الّا این ها را آتش می زنیم. آنکه علاقه به فرزند دارد، آنکه علاقه به چیز دیگر دارد [همین طور است ].
خیال نکنید که اهل دنیا عبارت از آنهایند که مثلًا کاخ دارند؛ ممکن است یک نفر خیلی هم کاخ داشته باشد، اهل دنیا نباشد، یک طلبه ای یک کتاب داشته باشد، اهل دنیا باشد، علاقه داشته باشد. میزان علاقه است؛ میزان دنیا، آن علایقی است که انسان به این اشیاء دارد؛ و این علایق ممکن است آن دم آخر که انسان ببیند دارد از علایقش جدا می شود، دشمنی بیاورد با خدا؛ دشمن خدا بشود و از این عالم برود.
علایق را باید کم بکنیم؛ علاقه ها باید کم بشود، طبیعتاً ما از اینجا می رویم؛ [و] علی ایّ حال چه علاقه قلبی به چیزی داشته باشیم یا نداشته باشیم، فرقی به حال [ما] نمی کند. شما فرض کنید که علاقه داشته باشید به این کتابتان یا نداشته باشید، کتاب مال شماست؛ از آن هم استفاده می کنید. علاقه
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 143 داشته باشید به این خانه یا نداشته باشید، این خانه مال شماست، استفاده هم می کنید. علاقه را کم کنید، علاقه را تا می توانید از بین ببرید. آنکه انسان را گرفتار می کند، این علاقه ای است که انسان دارد، آن هم از حبّ نفس است، مبدا همان حبّ نفس است. حبّ دنیا، حبّ نفس، حبّ ریاست، یک دردی است که انسان را به هلاکت می رساند.
حبّ مسند، حبّ مسجد، همه این ها دنیاست، علایق دنیاست؛ حجابهایی است که «بَعضُها فَوقَ بَعضٍ». دائم ننشینیم و بگوییم آنهایی که دارای کذا و کذا هستند چنین و چنانند. ببینید خودتان در آن حدی که هستید چطورید؛ علاقه شما به آن چیزی که دارید چقدر قوّت دارد، و روی این علاقه هست شما به او ایراد می گیرید.
اگر این حبّ نفس و خودخواهی نباشد، انسان از دیگران عیب نمی گیرد. این عیب گیریهایی که بعضی از ما نسبت به دیگران می کنیم، همه اش برای این است که ما خودمان را- برای آن حبّ نفسی که داریم- خیلی مهذب و صحیح و آدم کامل می دانیم و دیگران را معیوب می دانیم و به عیبشان ایراد می گیریم. در آن شعر هست که یک آقایی- شعرش را نمی خواهم بخوانم- به یک کسی اشکال کرد. [او] گفت من همینهایی که می گویی هستم، اما تو آن طور که می نمایی هستی؟ ما که داریم در جامعه نمایش می دهیم که ما برای خدا درس می خوانیم، درس شریعت می خوانیم، چون درس شریعت [می خوانیم، پس ] از جند الله هستیم و اسم خودمان را جند الله گذاشته ایم، ما آن طوری که ظواهرمان هست، هستیم؟ همین مقدارِ خیلی نازل، که این ظواهر با باطن همگام باشند، نه منافی باشند، ظاهر یک جور و باطن یک جور. مگر نفاق غیر از این است؟
نفاق همه اش این نیست که اظهار دیانت بکند و نباشد، مثل ابو سفیان. این
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 144 هم نفاق است که اظهار بکند من یک آدم کذا و کذا هستم، و خلافش باشد؛ این هم نفاق است، این ها هم از منافقینند، منتها یکی آن مرتبه است، یکی هم این مرتبه است.
بالاخره باید از این دنیا رفت و گفته نشود که این ها دعوت به آن طرف می کنند و اینجا نه! انبیا در عین حالی که همه دعوتهایشان برای آنجا بود، اینجا عدالت را رواج می دادند. پیغمبر اکرم در عین حالی که یک موجود الهی بود، به او نسبت می دهند که فرمود: لَیُغانُ عَلی قَلبی وَ انّی لَاستَغفِرُ الله فی کُلِّ یَومٍ سَبعینَ مَرَّةٍ. همین معاشرت کردن با اشخاصی که ناباب بودند، موجب کدورت می شود. یک کسی که دائم الحضور باید باشد پیش محبوبش، اگر یک نفر که خیلی آدم صحیح و خوبی است، پیش او برود و مثلًا بخواهد مسئله بپرسد، لکن این بازمی دارد او را به همین مقدار، از آن مرتبه ای که می خواهد باشد. در عین حال که این هم حضور است، این آدمی که با او صحبت می کند در نظر او از مظاهر است؛ لکن از آن مرتبه ای که او می خواهد دائم الحضور باشد در آن مرتبه، بازش می دارد. لَیُغانُ عَلی قَلبی وَ انّی لَاستَغفِرُ الله فی کُلِّ یَومٍ سَبعینَ مَرَّةٍ، یک چنین چیزی از پیغمبر نقل شده است، که اشتغال به این طور مسائل، حجاب است برای ما؛ و ما باید از این حجاب بیرون بیاییم. لا اقل این مقدار که نمایش می دهیم باشیم؛ نه غیر آنکه نمایش می دهیم باشیم. اگر در جبهه مان آثار سجود هست، که لله داریم کار می کنیم، در نماز ریا نکنیم دیگر. اگر خیلی خودمان را مقدس جلوه می دهیم، ربا نخوریم، کلاه نگذاریم سر دیگران
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 145 و هکذا ....
اینکه خیال کردند که این علوم معنوی، مردم را از فعالیت بازمی دارند، این اشتباه است؛ همان آدمی که این علوم معنوی را به مردم یاد می داد و کسی هم مثل او بعد از رسول الله حقایق را نمی دانست، همان روزی که با او بیعت کردند- به حسب تاریخ- کلنگش را برداشت، رفت سراغ فعالیتش، منافات با هم ندارد. اینهایی که به خیال خودشان از دعا و ذکر و [امثال ] این ها مردم را پرهیز می دهند که بچسبند این مردم به دنیا، این ها هم نمی دانند قصه چیست، این ها نمی دانند که همین دعا و همین چیزها آدم را می سازد، به طوری که [با] دنیا هم آن طوری که باید با آن رفتار کند، می کند.
عدل را همین انبیایی که همه مصائب برای آنها بود و اهل ذکر و فکر و همه چیز بودند، در دنیا اقامه کردند، به ضد ستمگرها قیام کردند؛ همان حسین بن علی- سلام الله علیه- [قیام ] کرد که دعای یوم العرفه اش را می بینید چیست. همان دعاها مبدا این طور مسائل می شود، همان توجهات به خدا. این ادعیه انسان را متوجه می کند به مبدا غیبی. اگر انسان درست بخواند، همان توجه به مبدا غیبی موجب این می شود که انسان علایقش به خودش کم بشود؛ و این نه مانع از فعالیت است؛ خیر، این فعالیت هم می آورد، لکن فعالیت برای خودش نیست. می فهمد که باید فعالیت کند برای بندگان خدا؛ خدمت به خداست.
اینهایی که از کتب ادعیه انتقاد می کنند، برای این است که نمی دانند، جاهلند، بیچاره اند؛ نمی دانند که این کتب ادعیه چطور انسان می سازد.
این دعاهایی که از ائمه ما وارد شده است، مثل مناجات شعبانیه، مثل کمیل، دعای حضرت سیدالشهدا- سلام الله علیه- سمات، این ها چطور انسان درست می کنند. همان که آن دعای شعبانیه را می خواند، شمشیر
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 146 [هم ] می کشد. در روایت است که همه ائمه دعای شعبانیه می خواندند.
من ندیدم که در سایر ادعیه که این طور تعبیر شده باشد که همه ائمه می خواندند. همان که این دعای شعبانیه را می خواند، همان شمشیر می کِشد و با کفار جنگ می کند. این ادعیه انسان را از این ظلمت بیرون می برد؛ وقتی که از این ظلمت بیرون رفت، یک انسانی می شود که برای خدا کار می کند؛ کار می کند اما برای خدا، شمشیر می زند برای خدا، مقاتله می کند برای خدا، قیامش برای خداست. نه این است که ادعیه بازمی دارد انسان را از اینهایی که آن آقایان می گویند. آنها همه آمالشان همین جاست. هر چه ماورای اینجا باشد ذهنیات است در نظر آقایان، و یک وقت هم به آن می رسند که ببینند آنها عینیات بوده، این ها ذهنیات است. همین ادعیه و همین خطبه ها، و همین نهج البلاغه و همین مفاتیح الجنان و همین کتابهایی که ادعیه هستند، این ها همه کمک انسانند، در اینکه انسان را آدم کنند.
وقتی یک انسانی آدم شد، به همه این مسائل عمل می کند، زراعت هم می کند، لکن زراعتی که برای خداست؛ جنگ هم می کند. همه این جنگهایی که در مقابل کفار و در مقابل ستمگرها شده، از اصحاب توحید و از این دعاخوانها بوده [است ]. آنهایی که در رکاب رسول خدا، در رکاب امیر المومنین بودند، اکثراً اهل این جور عبادات زیاد بودند. خود حضرت امیر در بحبوحه جنگ ایستاده بود، نماز می خواند. آنجا قتال بود و او نمازش را می خواند. قتال هم می کرد، نماز هم می خواند. وقتی هم در همان بحبوحه جنگ از او یک مطلبی را پرسیدند، ایستاد توحید برایشان
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 147 گفت. یک کسی گفت که آخر در این وقت، فرمود- به حسب نقل- ما برای این جنگ می کنیم، جنگمان برای دنیا [نیست ]، نمی خواهیم با معاویه جنگ کنیم تا شام را بگیریم. شام و عراق را پیغمبر و امیر نمی خواستند. آنها می خواستند این ها را آدم کنند، می خواستند جان مردم را از دست مستکبرین رهایی ببخشند. این ها هم همانها بودند که اصحاب دعا بودند. همین دعای کمیل را که از حضرت امیر وارد شده [ببینید]، همین آدمِ کمیل بخوان، شمشیر بزن است.
دور کردن مردم از ادعیه و کتب دعا [آن طور] که یک وقتی آتش می زدند، یک روزی داشت آن مرد خبیث، کسروی که روز آتش سوزی بود، کتابهای عرفانی و کتابهای دعا و [امثال ] این ها را می آوردند، می گفتند که آن روز آتش می زد. این ها نمی فهمند دعا یعنی چه. تاثیر دعا را در نفوس نمی دانند. نمی دانند که همه خیرات و برکات از همان دعاخوانهاست.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 148 همینها هم که به طور ضعیف دعا می خوانند و ذکر خدا می گویند، به اندازه همان مقدار تاثیری که [در آنهاست ]- طوطی وار هم هست، لکن درشان تاثیر کرده- بهتر از آنهایند که تارک هستند.
نمازخوان و لو اینکه یک مرتبه نازله ای را دارد، از آن نمازنخوان بهتر است، مهذب تر است. این دزدی نمی کند. پرونده های جنایت را شما بررسی کنید، ببینید چقدرش مال طلبه است، چقدرش مال غیر طلبه است، چند تا ملا پرونده دزدی یا شرب خمر یا فرض کن جهات دیگر داشته؛ البته اشخاص قاچاق هم در این طایفه هستند، اما آنها نه اهل نمازند، نه اهل چیزهای دیگرند؛ صورت قرار داده اند این را برای استفاده. اما همین دعاخوانها و همین کسانی که به ظواهر اسلام عمل می کنند، این ها پرونده های جنایتشان نسبت به دیگران، هیچ است و یا کم است. در نظم این عالم همینها دخالت دارند.
دعا را نباید از بین این جمعیت بیرون برد. جوانهای ما را نباید از دعا منصرف کرد. این یک مطلب غیر صحیحی است به اسم اینکه «قرآن باید بیاید میدان» آن چیزی که راه هست برای قرآن، از دست داد. این ها وسوسه هایی است که از شئون شیطان است. به اسم اینکه قرآن باید خواند، دیگر دعا و حدیث باید کنار برود و قرآن بیاید، دعا و حدیث را اگر استثنا کنیم، قرآن هم رفته است. آنهایی که قرآن را می خواهند بیاورند میدان و حدیث را کنار بزنند، آنها قرآن هم نمی توانند به میدان بیاورند.
آنهایی که ادعیه را می خواهند کنار بگذارند و به اسم اینکه ما قرآن می خواهیم نه دعا، آنها قرآن را هم نمی توانند بیاورند به صحنه. این ها از وساوس شیطان است، و از چیزهایی است که انسان را گول می زند، و بیان هم یک بیانی است که جوانها را گول می زند. باید این جوانها ببینند آنهایی
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 149 که اهل حدیث بودند و اهل ذکر بودند و اهل دعا بودند، بیشتر خدمت کردند به این جامعه، یا آنهایی که اهل این نبودند و می گفتند ما اهل قرآنیم. کدام بیشتر خدمت کردند؟ تمام این خیرات و مبرات که می بینید، از این مومنین است. تمام این موقوفاتی که برای خیرات مطلق و برای دستگیری از ضعفاست، از این اهل ذکر و اهل نماز و اهل دعاست، از غیرشان نیست. در اشرافی هم که سابق بودند و متموّل بودند، آنهایی که نمازخوان بودند، مدرسه درست کردند. آنهایی که نماز می خواندند، مریض خانه و امثال این ها درست کردند. این یک مطلبی است که نباید از بین مردم بیرونش برد. باید این را ترویجش کرد، باید مردم را وادار کرد به اینکه این توجهات به خدا را داشته باشند.
ما اگر هم قطع نظر از این بکنیم که برای رسیدن انسان به کمال مطلق این ادعیه کمک می کند، برای اداره یک کشوری هم این ها کمک می کنند.
کمک کردن یک وقت این است که انسان می رود دزد را می گیرد، یک وقت دزدی نمی کند. آنهایی که اهل مسجد و دعا هستند، آنها اختلال نمی کنند، این خودش کمک به جامعه است. وقتی جامعه [جمع ] افراد است، افراد اگر فرض کنید نصفشان اشخاصی باشند که به واسطه اشتغال به همین دعا و ذکر و امثال ذلک از معاصی [دوری می کنند]، کاسب است، کسبش را می کند، معصیت هم نمی کند، دزدی هم نمی کند. اینهایی که سر گردنه می روند و تفنگ می کِشند و آدم می کُشند، این ها اهل این معانی نیستند؛ اگر اهل این معانی بودند نمی کردند. تربیت جامعه به همین چیزهاست، به همین ادعیه است، به همین اموری است که از پیغمبر و از خدا وارد شده
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 150 است: قُل ما یَعبَوا بِکُم رَبِّی لَو لا دُعاوکُم . اگر قرآن را هم می خواهد، قرآن دارد از دعا تعریف می کند، مردم را وادار به دعا می کند «که اعتنا به شما نداشتیم اگر دعا نبود». پس، این ها قرآن را هم قبول ندارند. آنکه می گوید ما دعا را نمی خواهیم، قرآن را هم نمی خواهد؛ یعنی قرآن را قبول ندارد. ادعُونِی استَجِب لَکُم ؛ مردم! مرا بخوانید، دعا کنید.
ان شاء الله خداوند ما را از اهل دعا و اهل ذکر و اهل قرآن قرار بدهد. ان شاء الله.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 151
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 152