اعُوذُ بِالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیمِ، الحَمدُ لله رَبِّ العَالَمِین
کلام در این بود که این بِسمِ الله جار و مجرور، به چه متعلق است؟ ما عرض کردیم یکی از احتمالات این است که بِسمِ الله ای که در هر سوره ای هست، متعلق باشد به خود آن سوره، به آن چیزی که در آن سوره مناسب است.
مثل سوره حمد که بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله ، این حمد به اسم الله [واقع می شود].
روی این زمینه که احتمال [دارد] هر بِسمِ الله* در هر سوره ای معنایش غیر بِسمِ الله* سوره دیگر [باشد]، هر سوره ای که بِسمِ الله* دارد و متعلّق به آن چیز مناسبِ در آن سوره است؛ این با بِسمِ الله* دیگری که در سوره دیگر است فرق می کند. حال که بنا بر این شد که بِسمِ الله مثلًا در «سوره حمد» متعلّق به «حمد» باشد، باید دید آن، چه اسمی است که حمد به آن واقع می شود؟ آن، چه اسمی است که ظهور از برای حق است و حمد به آن
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 111 اسم واقع می شود؛ و در سوره دیگر، مثلًا قُل هُوَ الله آن، چه اسمی است که با الله احَدٌ و هُوَ الله احَدٌ مناسب است. در فقه هم این مسئله هست که اگر چنانچه یک بِسمِ الله* را برای یک سوره ای گفتند، بخواهند یک سوره دیگر بخوانند، کافی نیست؛ باید بِسمِ الله* را دوباره بگویند. این هم مناسب با همین معناست که این بِسمِ الله* با آن بِسمِ الله* فرق می کند. اگر بِسمِ الله* ها این طور باشد که در همه جا یک معنی داشته باشد، دیگر بِسمِ الله* این سوره و آن سوره دیگر با هم تفاوتی ندارد، چنانچه بعضی می گویند بِسمِ الله* اصلًا جزو سوره نیست الّا در حمد، و من باب تبرک ذکر شده است؛ و این صحیح هم نیست. حالا در این صورت که بِسمِ الله در حمد متعلّق به معنای حمد باشد، یک احتمال این بود که «الحمد» تمام مصادیق حمد باشد؛ حمد از هر حامدی، هر حامدی که حمد می گوید، این به اسم الله حمد می گوید؛ یعنی گوینده خودش اسم است و همه اعضا و جوارحش هم از اسما هستند؛ و حمد که از انسان واقع می شود به اعتبار اینکه او اسم است، حمد به اسم
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 112 خدا واقع می شود. شما هم که اسم دیگری هستید؛ زید هم یک اسم دیگر است. این ها هر کدام اسمای خدا هستند؛ یعنی مظاهر اسما، این جهت را توجّه کنید که در فاعل الهی که فاعل وجود است، با فاعلهای طبیعی این فرق هست- خیلی فرقها هست، یکی از فرقها هم این است- که آن چیزی که از مبدا الهی، که به آن فاعل الهی گفته می شود صادر می شود، به طوری فانی در مصدر است که هیچ حیثیتی از خودش ندارد؛ هیچ نحو استقلالی از خودش ندارد. حالا برای نزدیکتر شدن به ذهن [می گوییم ] مثل شعاع شمس می ماند به شمس، و لو این طور هم نیست، غیر از این است، بالاتر از این است؛ لکن شعاع شمس در مقابل شمس [از] خودش هیچ استقلالی ندارد. در فاعل الهی که نفسِ ایجاد، نفسِ وجود از مبدا خیر صادر می شود؛ این هیچ نحو استقلالی از خودش ندارد؛ یعنی نه در تحقق و نه در بقا. نه یک موجودی است که اگر آن شعاع، شعاع وجود از آن گرفته بشود، بخواهد موجود باشد [بتواند] تحقق داشته باشد، آنِ واحد هم نمی تواند. ممکن، همان طوری که در تحقق محتاج به مبدا است، در بقا هم محتاج است؛ و چون هیچ حیثیتی از خودش ندارد و فانی در مبدا است؛ از این جهت در عین حالی که ظهور اسماء الله است، خودش اسماء الله است، اسماء الله فعلی است. در عین حالی که نورِ سماوات و ارض ظهورِ نور خداست؛ لکن الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ . در عین حالی که این ظهور اوست، نه این است که خود او باشد؛ لکن این ظاهر به طوری فانی در مبدا ظهور است، و این موجود به طوری در مبدا خود فانی هست و هیچ نحو استقلالی ندارد که این اوست و این ظهور، فانی در اوست. از این جهت گفته می شود که الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 113 روی این مبنا که الف و لام، در «الحمد» الف و لام استغراق باشد و متعلّق باشد بِسمِ الله به «حمد»؛ یعنی هر حمدی از هر حامدی تحقق پیدا می کند، به «اسم الله» تحقق پیدا می کند، اسم الله اش هم همان خود حامد است؛ و به اعتباری حامد و محمود یکی است، ظهور و مظهر است: انتَ کَما اثنَیتَ عَلی نَفسِکَ، اعُوذُ بِکَ مِنکَ. آن طور است که حامد، فانی در محمود است؛ از این جهت کَانَّهُ خود ثنا می کند خودش را. حیثیتی برای دیگری نیست تا ما بگوییم من او را ثنا می کنم، او خودش را ثنا می کند از باب اینکه فناست.
یک احتمال دیگر هست و آن این است که: الف و لام، الف و لام استغراق نباشد که افراد را تکثیر فردی باشد. اصلًا نفس طبیعتِ مجرد از همه خصوصیاتِ حمد، آن حمدی که هیچ نحوه تعیّنی ندارد [مراد باشد] در اینجا بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ الحَمدُ لله ، یعنی حمدِ بی تعیّن، حمد مطلق.
روی این احتمال، حمدهای ما عکس آن احتمال [اوّل ] می شود. حمدهای ما برای او واقع نمی شود، آن حمدی که برای او واقع می شود آن حمدی است که خودش بکند. حمد غیر خودش، حمد متعیّن است و او نامحدود است. حمد محدود برای نامحدود واقع نمی شود.
آنجا گفته می شد که حمد واقع نمی شود الّا لله، شما خیال می کنید که
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 114 از خط خوب تعریف می کنید؛ این تعریف از خداست، تعریف از خط نیست. خیال می کنید از نور تعریف می کنید؛ خیال می کنید مدح عالِم می کنید، این مدح عالِم نیست، مدح الله است. آنجا این طور گفته می شد که تمام حمدها، هر چه حمد از هر حامدی که هست به او برمی گردد، برای اینکه هیچ کمالی در عالم نیست الّا کمال او؛ هیچ جمالی در عالم نیست الّا جمال او، خودشان چیزی نیستند، اگر این جلوه را بگیرند از موجودات، چیزی باقی نمی ماند. موجودات با این جلوه موجودند.
آنجا این طور گفته می شد که همه موجودات همان جلوه خدا هستند و همان نورند: الله نُورُ السَّماواتِ ؛ و اگر این جلوه گرفته بشود، موجودی باقی نمی ماند؛ و چون جلوه است و مدح هم برای کمال است؛ هیچ مدحی برای غیر او واقع نمی شود، برای اینکه کمالی غیر از کمال او در کار نیست؛ کمالِ اوست و ظهور کمالِ او کمالِ ذات اوست؛ و کمالِ او در مقام ظهور، کمال در مقام صفات، کمال در مقام ظهور؛ همه کمالات عالم، کمال اوست در مقام ظهور. هر کس هم که مدح برای یک کمالی می کند، پس هر مدحی که واقع می شود برای او واقع می شود.
آنجا این طور بود؛ در این احتمال دوم این است که حمد، «حمد مطلق» باشد نه حمدِ «کلّ حمد»، حمد مطلق، یعنی حمد بی قید، حمدی که هیچ قیدی در آن نیست. این حمدی که ماها می کنیم تمامش حمد متعیّن است، و برای متعیّن است. برای اینکه ما به موجود مطلق دسترسی نداریم تا
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 115 برای او حمد کنیم. او را ادراک نمی کنیم تا حمدش کنیم. شما که می گویید الحَمدُ لله ، باز ادراک آن حقیقت نشده است، تا اینکه برای او حمد بکنید؛ و هر حمدی که واقع می شود، برای او واقع نمی شود، برای مظاهر او واقع می شود؛ عکس آنجا، آنجا هر حمدی واقع می شد برای غیر او واقع نمی شد. اینجا احتمال این است که هر حمدی واقع می شود برای او واقع نمی شود، الّا حمد خودش؛ الّا آن حمدی که خود او برای خودش می کند. بنا بر این، در بِسمِ الله این اسم، دیگر نمی تواند اسمِ به معنای اول باشد، اسم به معنای اینکه شما اسمید، آن هم اسم است؛ [بلکه ] آن اسم الله و ظهور مطلق است، بی قید و علامت. مطلق بی قید است؛ که ظهور از غیب است و اسم غیب است؛ و با آن اسم، حمد واقع می شود؛ یعنی خود، خود را حمد می کند؛ ظهور برای یک مظهر حمد می کند. این هم یک احتمال است راجع به متعلَّق، این بِسمِ الله متعلّق به حمد [است ]؛ حمد، یک وقت کل مصداق از حمد است، و یک وقت صرف وجود حمد است، آنکه هیچ قید ندارد. یک وقت تمام حمدهایی که واقع می شود، به غیر خدا واقع نمی شود، یک وقت هیچ حمدی برای خدا واقع نمی شود به معنای حمد مطلق، به معنای حمد محدود واقع می شود نه به معنای حمد مطلق. آن وقت الحَمدُ لله ، یعنی آن حمد مطلقی که هیچ قیدی ندارد، به آن اسمی که مناسب با آن است واقع می شود برای او. این هم یک احتمال است.
این معنا را هم احتمال داده اند که [بِسمِ الله ] متعلّق به خود سوره نباشد.
بعضی گفته اند به ظَهَر است: ظَهَرَ الوُجُودُ، بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ؛ یعنی
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 116 هر چه پیدا بشود با اسم الله پیدا می شود. این اسم، مبدا ظهور همه موجودات است و این اسم، عبارت از همان است- شاید همان باشد- که در روایتی هست که: خَلَقَ الله المَشیئَةَ بِنَفسِها ثُمَّ خَلَقَ الاشیاءَ بِالمَشیئَةِ. مشیت را که عبارت از همان ظهور اول باشد، بنفسه خلق کرده است؛ یعنی بی واسطه است؛ همه چیزهای دیگر به مشیت واقع شده است و ظهر الوجود که احتمال می رود، [این است ] که ظهر الوجود به بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ متعلّقش سوره نباشد و متعلّقش یک چیز خارجی باشد، این احتمال هست. البته اهل ادب هم «استَعینُ» و امثال ذلک که مناسب است در تقدیر گرفته اند. خوب استعانت هم اگر باشد، و لو اهل ادب خودشان توجه ندارند، اگر استَعینُ بِالله هم باشد، این استَعینُ بِسمِ الله، یعنی هر کس هر استعانتی می کند، به اسم خدا استعانت می کند. نمی شود که کسی استعانت بکند بدون اسم خدا. نه این است که یک بِسمِ الله* لفظی است و اینکه مثلًا استَعینُ بسم الله تشریفاتی باشد؛ یک واقعیتی است که اسم خدا ظهور اوست در همه چیز، و استَعینُ بِسمِ الله استعانت به همین ظهور است؛ و همه چیز به این ظهور است، که این هم بازگشتش به اوست، و لو ادیب متوجه نباشد. این راجع به متعلّق بِسمِ الله* و اینکه متعلَّق چیست.
راجع به اسم هم عرض کردم، اسم آن است که علامت مسمّی باشد؛ و چه چیز است که علامت مسمّی نباشد. هر چیزی را شما فرض کنید که یک نحوه وجودی دارد، این نحوه، ظهوری از اوست. علامتی است از او، منتها اسم به معنای علامت مراتبی دارد: یکی اسمی است که تمام معنای
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 117 علامت است، یکی اسمی است که از او نازل تر است ... تا برسد به اخیره موجودات، همه علامت هستند، همه ظهور هستند، ظهور اسم هستند؛ لکن مراتب دارند. در روایت است: نَحنُ الاسماءُ الحُسنی. اسم اعلا در مقام ظهور، پیغمبر اکرم است، ائمه اطهار است. آنهایی که در مرتبه سیر و در مرتبه حرکت از نقص به کمال رسیده اند به آنجایی که وارسته شده اند از همه طبیعتها، از همه چیز؛ مثل ما نیستند که در چاه هستیم. ما هنوز حتّی راه نیفتاده ایم. اشخاصی هستند که از این چاه به راه افتاده اند، هجرت کرده اند: مَن یَخرُج مِن بَیتِهِ مُهاجِراً الَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدرِکهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ اجرُهُ عَلَی الله . یک احتمال این است که این هجرت، هجرت از خود به خدا باشد. «بیت» نفس خود انسان باشد، طایفه ای هستند که خارج شدند، هجرت کردند از «بیت» شان، از این بیت ظلمانی، از این نفسانیت: مُهاجِراً الَی الله وَ رَسُولِهِ ؛ تا رسیدند به آنجایی که «ادرَکَهُ المَوتُ»؛ به مرتبه ای رسیدند که دیگر از خود چیزی نیستند، «موت مطلق»، و اجرشان هم عَلَی الله است؛ اجر دیگری [در کار نیست ]، دیگر بهشت مطرح نیست، دیگر تنعمات مطرح نیست، فقط الله است. آنکه از «بیت نفسانیتش» خارج شد، حرکت کرد و مهاجرت کرد الی الله و الی رسول الله- که آن هم الی الله است- ثُمَّ یُدرِکهُ المَوتُ و پس از این هجرت، به مرتبه ای رسید که «ادرَکَهُ المَوتُ» دیگر از خودش هیچ نیست، هر چه هست از اوست؛ [اگر] این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم عَلَی الله است.
یک طایفه ای هستند که این طورند که هجرت کرده اند و به منتها هم
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 118 رسیده اند، اجرشان هم عَلَی الله است؛ همیشه هم در هجرتند آنها. یک طایفه ای هستند که هجرتی کرده اند؛ اما نرسیده اند به غایت هجرت که «ادرَکَهُ المَوتُ» باشد.
یک طایفه هم مثل ما هستند؛ اصلًا هجرتی نیست در کار، ما در همین ظلمتها هستیم، ماها [به سبب تعلق ] به دنیا و به طبیعت، و بالاتر از آن به انانیت خودمان در این چاه محبوسیم. ما در «بیت» هستیم؛ یعنی در بیت نفسانیت. روی این احتمال، نمی بینیم الّا خودمان [را]؛ هر چه می خواهیم برای خودمان می خواهیم. خودیم، خود است، غیر از خود هیچ نیست. ما تا حالا به فکر این نیفتاده ایم که هجرتی بکنیم، ما هر چه فکر داریم صرف همین جا می شود.
تمام نیروی الهی که به ما امانت داده اند، آن طوری که هست، ردشان نمی کنیم، همین جا صرف می کنیم و همین جا هستیم، و تا آخر هم همین جا می مانیم؛ و هر چه می گذرد از مبدا بعیدتر می شویم؛ و هر چه بگذرد دیرتر می شود. در روایتی هست که پیغمبر اکرم با اصحابشان نشسته بودند، یک صدا بلند شد، پرسیدند چیست؟ فرمودند (به حسب این روایت) که: یک سنگی از لب جهنم حرکت کرده بود، بعد از هفتاد سال رسیده حالا به آخر جهنم، به آن چاهی که جهنم در آن است. این صدای افتادن آن است. گفته اند این اشاره ای به این بوده [که ] یک نفر آدم مُعوَج، هفتاد سالش بوده و مرده، هفتاد سال از آن طرف رفته [است ].
ماها از آن طرف رفتیم، منتها من هشتاد سال از آن طرف رفتم، شماها چند سال؛ و امیدوارم شما از آن طرف دیگر بروید.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 119 هر چه بر ما بگذرد، از این حبّ نفس است، از این انانیت است: اعدی عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتی بَینَ جَنبَیکَ. یک همچه تعبیری هست: [نفس ] از همه دشمنها بدتر است، از همه بتها بزرگتر است، مادرِ بتهاست: «مادر بتها، بت نفس شماست»، از همه بتها بیشتر، انسان به این [بت ] عبادت می کند، توجهش به این بیشتر است؛ و تا این بت را نشکند، نمی تواند الهی بشود؛ نمی شود هم بت باشد و هم خدا؛ این نمی شود هم انانیت باشد و هم الهیت باشد. تا از این «بیت»، از این بتخانه، از این بت رها نشویم و پشت نکنیم به این بت، و رو نکنیم به خدای تبارک و تعالی، و از این خانه خارج نشویم، یک موجودی هستیم به حسب واقع بت پرست، و لو به حسب ظاهر خدا [کهنه پرست ]؛ اما خدا را به لفظ می گوییم و آنکه در دل ما هست خودمان است، خدا را هم برای خودمان می خواهیم. اگر خدا [را] هم بخواهیم برای خودمان می خواهیم. لفظاً می ایستیم و نماز می خوانیم، ایَّاکَ نَعبُدُ وَ ایَّاکَ نَستَعِینُ می گوییم؛ ولی واقعاً عبادت، عبادت نفس است. وقتی توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشم، همه چیز را برای خودم بخواهم. همه این گرفتاریهایی که برای بشر است از این نقطه به پا می شود. همه گرفتاریها از انانیت انسان است. تمام جنگهای عالم از این انانیت انسان پیدا می شود. مومنها با هم جنگ ندارند؛ اگر جنگی باشد بین دو نفر، باید بدانند که مومن نیستند. مومنها با هم جنگ ندارند. وقتی که ایمان نباشد و توجه، همه اش به خودش باشد، هر چیز را برای خودش بخواهد، هیاهو از اینجا به پا می شود؛ من برای خودم این مسند را
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 120 می خواهم، شما هم برای خودتان می خواهید؛ جمع [امکان ] ندارد، تعارض می شود. من برای خودم این فرش را می خواهم، شما هم برای خودتان می خواهید؛ من برای خودم این ریاست توهّمی را می خواهم، شما هم برای خودت می خواهی. وقتی من برای خودم و شما هم برای خودتان، جمع هم امکان ندارد، دعوا می شود. آن [یکی ] این مملکت را برای خودش می خواهد، دیگری هم برای خودش می خواهد، جنگ می شود. این جنگها همه بین انانیتهاست، جنگهای عالم همه اش جنگهای انانیت است. انسان با انانیتش جنگ می کند و جنگها بین انانیتهاست. این انانیت در اولیا نیست؛ جنگ هم در اولیا نیست؛ اگر همه اولیا در یک جایی جمع بشوند، هیچ وقت با هم جنگ [نمی کنند]، اصلًا با هم مخالفت پیدا نمی کنند، برای اینکه همه برای خداست، دیگر خودی نیست تا اینکه این بکشد آن طرف، آن بکشد آن طرف؛ تزاحم بشود، دعوا بشود. همه برای یک مبدا است؛ برای یک جهت است.
و ما الآن در یک چاهی واقع شدیم، در یک ظلمت واقع شدیم که بالاترین ظلمتهاست؛ و آن ظلمت انانیت است؛ و اگر چنانچه از این ظلمت خارج نشویم، از این چاه خارج نشویم، از این انانیت بیرون نرویم، از این توجه به خود و خودخواهی، دیگران را هیچ [انگاشتن ] و همه را برای خود خواستن؛ هر چه طرح بشود آدم تا به نفع خودش است قبول می کند، واقعاً قبول می کند؛ به نفع خودش نباشد- حق هم باشد- قبول نمی کند. یک چیزی برای او باشد، فوراً باورش می آید، اگر به ضدش باشد اصلًا به این زودیها باورش نمی آید. این ها همه انانیت است. همه گرفتاریهای ما و همه گرفتاری شما و همه گرفتاری بشر در همین جاست.
نزاع سر خودخواهی است. نزاع سر این است که من می کشم طرف
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 121 خودم، شما هم می کشید طرف خودتان. مادامی که این هست، الهیت در کار نیست؛ همان پرستش نفس است. حالا کی می تواند از این خارج بشود؟ بتی است، معبدی است و بتخانه ای است که آدم خودش در خودش [ساخته ] است؛ و کی می تواند [از آن ] خارج بشود؟ این یک دست غیبی می خواهد که بیاید دست انسان را بگیرد و خارج کند؛ همه انبیا هم برای این آمدند.
تمام انبیا که مبعوث شدند، تمام کتب آسمانی که آمده اند، برای این است که این انسان را از این بتخانه بیرونش بیاورند تا این بت را بشکند و خداپرست بشود. همه انبیا آمدند برای اینکه این عالم را یک عالم الهی اش کنند، بعد از اینکه یک عالم شیطانی است، یک عالمی است که حکومت [آن ]، حکومت شیطان است. آنکه در ما حکمفرماست، شیطان است؛ ما تابع شیطان هستیم. هوای نفس از جلوه های شیطان است؛ و حکومت در ما، حکومت شیطان است. هر عملی هم که می کنیم عمل شیطانی است؛ هر کاری بکنیم، مادامی که آن شیطان بزرگ که نفس است، نفس اماره است، مادامی که او هست، هر کاری هم ما انجام بدهیم، روی انانیت انجام می دهیم، روی انانیت که انجام دادیم، تبع شیطانیم، سلطنت شیطان الآن بر ما مستولی است. آن وقتی که هجرت بکنیم، و به تعلیم انبیا، به تعلیم اولیا هجرت بکنیم از این منزل، و پشت بکنیم به این انانیت، از این چاه داریم می رویم آن طرف؛ و اگر چنانچه کسی در دنیا موفق بشود، می رسد به آنجایی که در وهم من و شما نمی آید، پس عدم گردد و فانی می شود. کسی [که ] بخواهد کمال پیدا بکند، کسی [که ] بخواهد از این انانیت بیرون برود، باید با مجاهده هجرت بکند، مجاهده کند و این هجرت را انجام دهد. [طبق حدیث شریف ] از جهاد اصغر آمدید: وَ بَقیَ
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 122 عَلَیکُمُ الجِهادُ الاکبَرُ. [جهاد با نفس ] جهاد اکبر است، همه جهادهای دنیا، تابع این جهادند. اگر این جهاد را موفق شدیم، هر جهادی بکنیم جهاد [الهی ] است، اگر اینجا موفق نشدیم، همه اش شیطانی است، همه جهادها شیطانی است. در روایت است کسی که «خَرَج»، خارج شود برای جهاد که یک کنیزی پیدا بکند، یک مالی پیدا کند، این اجرش همان است؛ و آن کسی که [جهادش ] «الَی الله» باشد، اجرش «عَلَی الله» است.
سنخ فعلها فرق می کند. سنخ فعلی که از اولیا صادر می شود، با فعلی که از ماها صادر می شود [فرق می کند]؛ چون مبداش فرق می کند. بی جهت نیست که ضَربَةُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَقِ افضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَینِ. خوب، یک دست فرود آوردن برای کشتن یک نفر آدم، البته یک جهتش آن است که تمام اسلام با تمام کفر مواجه شده بود، که اگر یوم الخندق شکست می خوردند، اسلام از دست می رفت. به این معنا یک جهت [هست ]، یک جهت هم، قضیه آن خلوص و آن الهیتی [است ] که در مطلب است. آن آدمی که وقتی روی سینه آن شخص می نشیند و او تف می اندازد به او- به حسب نقل- بلند می شود، مبادا یک وقتی- با اینکه نبوده، مع ذلک احتیاط است- مبادا یک وقتی تاثیری کرده باشد و این [عمل ] از الهیتش افتاده باشد و جهت نفسانیت پیدا بکند، آن [آدم ]، یک ضربتش، روحش بیشتر
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 123 از همه عبادات است، آن روحی که عبادت را عبادت می کند. مشرک و غیر مشرک، آنکه بت می پرستد و آنکه نمی پرستد، همه یک ظواهری و یک ذکری و آدابی دارند، ظواهرش که مثل هم است؛ ابو سفیان هم نماز می خواند، معاویه هم امام جماعت بود؛ ظواهر همین ظواهر است؛ آنچه این نماز را بالا می برد، آن روحی است که دمیده می شود به نماز، آن روح اگر باشد نماز بالا می رود، نماز الهی می شود؛ و تا عبادت برای خودش باشد [نماز الهی نیست ]. همه ما این طور هستیم. بازی ندهیم یکدیگر را.
همه عبادتمان برای خودمان است. آنکه خیلی آدم خوبی است برای بهشت عبادت می کند. شما بهشت را بردارید از روی اعمال، ببینیم کی عبادت می کند. بهشت را بردارید، ببینید کی عبادت می کند. علی می ماند و حوضش! که:عَشِقَ العِبَادَةَ وَ عانَقَها. یک دسته مردم این طورند، عبادت برای بهشت اصلًا مطرح نیست پیش آن کسی که از خودش گذشته و خارج شده از این بیت، و به مرتبه موت رسیده؛ پیش او لذات چیزی نیست، بهشت اصلًا مطرح نیست، غافل [است او] مرده است او: ادرَکَهُ المَوتُ؛ برای او این حرفها مطرح نیست، بهشت و جهنم همه علی السواء است پیش او. او اثنی عَلی ذاتِ الله تعالی؛ ثنا کرده است برای خدا. او خدا را اهل اینکه عبادتش بکند یافته [است ]. این یک مرتبه ای از مراتب
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 124 آنهاست که عاشق عبادتند. او را سزاوار معبودیت یافته و عبادت می کنند. مراتب دیگر هم هست که در فکر ماها نیست.
اول قدم این است که از این بیت، بنا بگذارید خارج بشوید. اول قدم این است که انسان قیام کند، قیام لله؛ بیدار بشود، خواب نباشد مثل ما. ما الآن خوابیم در صورت بیدار، بیداری حیوانی است و خواب انسانی. ما خوابیم همه: النَّاسُ نیامٌ فَاذا ماتُوا انتَبهُوا الآن نیام است، خواب است، وقتی که موت حاصل شد، آن وقت تنبه پیدا می شود که چه هیاهویی بوده است. [انَ ] جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالکافِرِینَ ؛ یعنی الآن هم محیط است، منتها چون او در خدر طبیعت است، آدمی است که تخدیرش کرده اند، طبیعت تخدیرش کرده است، ادراک نمی کند. وقتی که این تخدیر برداشته بشود، می بیند که همه آتش شد. باید از این راه رفت، چاره نیست، ما را می برند؛ منتها ما را از آن طرف می برند. باید خودمان بیدار بشویم و از آن راه مستقیمی که باید برویم، برویم. باید تحت تربیت انبیا واقع بشویم.
انبیا همه آمدند آدم را درست کنند. یک نبی ای نیامده است که مقصدش این معنا نباشد که انسان را اصلاح کند. اقامه عدل، همین درست کردن انسانهاست. عدل، یک چیزی نیست الّا آنکه از انسان صادر می شود؛ ظلم هم آن است که از انسان صادر می شود. اقامه عدل، متحول کردن ظالم به عادل است، متحول کردن مشرک به مومن است. [نبی ] متحول می کند یک موجودی را که اگر رهایش بکنند به هاویه می رود، و به جهنم منته می شود؛ به یک موجودی که راه را به او می نمایند که این راه
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 125 است. از این راه باید بروی. ما تا حالا راه نیفتاده ایم. هفتاد سالمان است، هشتاد سالمان است و هنوز راه نیفتاده ایم. تا حالا هجرت نکرده ایم. ما در زمین متوقف شده ایم و تا آخر هم همین طور می مانیم؛ ولی باید راه بیفتیم، چاره نیست. شما جوانها بهتر می توانید این راه را پیدا کنید؛ از ما گذشته؛ ما قدرتهایمان رفته است دیگر سراغ کارش. شما جوانها بهتر می توانید تهذیب نفس کنید؛ شما به ملکوت نزدیکتر هستید از پیرمردها. در شما آن ریشه های فساد کمتر است، رشدش کمتر است، آن طور رشد نکرده؛ هر روز بماند، رشدش زیادتر می شود. هر روز تاخیر بیندازید، مشکل تر می شود. یک پیر بخواهد اصلاح بشود، بسیار مشکل است؛ جوان زودتر اصلاح می شود. هزاران جوان اصلاح می شوند و یک پیر نمی شود. نگذارید برای ایام پیری؛ حالا که جوان هستید سیر خودتان را بکنید، شروع کنید. الآن خودتان را تبعِ تعلیمات انبیا کنید، مبدا این است، از اینجا باید رفت. آنها راه را نشان داده اند، ما راه را نمی دانیم، آنها راه را می دانند، طبیبند و راه را می دانند. راه سلامت را می دانند؛ آنها راه سلامت را به ما گفته اند، می دانند؛ بخواهید سالم باشید، از آن راه باید بروید. باید از توجهاتی که به نفس هست، خودتان را کم کم خارج بکنید، البته مساله ای نیست که به این زودی بشود، لکن کم کم خارج بکنید.
این همه آمال ما، زیر خاک خواهد رفت، تمام خواهد شد. این همه توجهات به خود، به ضررمان تمام می شود و تمام می شود. آنکه باقی می ماند آن
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 126 است که مربوط به خداست: ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ الله باقٍ . آنکه است [باقی می ماند]. انسان یک ما عِندَکُم دارد، یک ما عِندَ الله دارد، مادامی که به خود هست، به خود متوجه هست [به ما] عِندَکُم [توجه دارد]؛ همه این ها هم فانی خواهد شد، نفاد پیدا خواهند کرد؛ اما اگر چنانچه برگردد به خدا؛ آنجا به اسم «باقی» باقی است، بقا پیدا می کند.
کوشش کنید از این وضعی که دارید و داریم، و کوشش کنیم از این وضع بیرون برویم. آنهایی که در جهاد با کفار پیروز می شدند، باک نداشتند از اینکه طرفشان چقدر باشد. آنکه می گوید: اگر عرب با هم مجتمع بشوند، در مقابل من قرار بگیرند، من برنمی گردم؛ برای این است که قضیه، قضیه خداست؛ آنکه مال خداست، شکست تویش نیست، برگشت ندارد، برگشت به چه؟ آنهایی که جهاد می کردند و پیش می بردند؛ و بدون توجه به خودشان و آمال خودشان جلو می رفتند، آنها تا یک حدودی جهاد نفس کرده بودند. آنهایی که در مرتبه عالی بودند، در مرتبه عالی جهاد نفس بودند و آنهای دیگر هم به مراتب خودشان؛ تا این جهاد نشود، نمی شود؛ تا انسان پشت نکند به آمال خودش، پشت نکند به دنیا که همه اش همان آمال آدم است [نمی شود]. دنیای هر کس، همان آمالش است. از دنیا تکذیب شده است، از عالم طبیعت تکذیب نشده، از دنیا تکذیب شده [است ].
دنیا همان است که پیش شماست. خود شما توجه وقتی به نفستان دارید، خودتان دنیایید. دنیای هر کس آن است که در خودش است، آن تکذیب شده است؛ اما از شمس و قمر و طبیعت، هیچ تکذیب نشده؛
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 127 تعریف شده است، این ها مظاهر خداست. آنی که انسان را بعید می کند از ساحت قدس و از کمال، دنیاست؛ و آن هم پیش خود آدم است، توجه به نفس است. خدا کند که موفق بشویم برای اینکه از چاه بیرون برویم، و تبعیت کنیم از اولیای خدا؛ که آنها از این مهلکه نجات پیدا کردند و خارج شدند؛ و ادرَکَهُمُ المَوتُ.
کتابتفسیر سوره حمدصفحه 128