بخش سوم: دروس تفسیر سوره حمد
جلسه اول
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279-1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1384

زبان اثر : فارسی

جلسه اول

‏اعُوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

‏بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ ‏

‏تقاضا شده بود که من یکی- دو مرتبه راجع به تفسیر بعضی آیات شریفه قرآن مطالبی عرض کنم. تفسیر قرآن، یک مساله ای نیست که امثال ما بتوانند از عهده آن برآیند؛ بلکه علمای طراز اوّل هم که در طول تاریخ اسلام، چه از عامه و چه از خاصه، در این باب کتابهای زیاد نوشته اند- البته مساعی آنها مشکور است- لکن هر کدام روی آن تخصص و فنّی که داشته است، یک پرده ای از پرده های قرآن کریم را تفسیر کرده است، آن هم به طور کامل معلوم نیست بوده [باشد.] مثلًا عرفایی که در طول این چندین قرن آمده اند و تفسیر کرده اند، نظیر محیی الدین ‏‎[1]‎‏ در بعضی از‏


‏کتابهایش، عبد الرزاق کاشانی ‏‎[2]‎‏ در تاویلات، ملا سلطان علی ‏‎[3]‎‏ در تفسیر، اینهایی که طریقه شان، طریقه معارف بوده است، بعضیشان در آن فنی که داشته اند خوب نوشته اند؛ لکن قرآن عبارت از آن نیست که آنها نوشته اند. آن، بعضی از اوراق قرآن و پرده های قرآن است. یا مثلًا طنطاوی ‏‎[4]‎‏ و امثال او، و همین طور قطب ‏‎[5]‎‏ هم، به یک ترتیب دیگری تفسیر کرده اند که باز هم غیر تفسیر قرآن است به همه معانی؛ آن هم یک پرده ای است؛ و بسیاری از مفسّرین که از این دو طایفه نبودند تفاسیری دارند، مثل مجمع البیان ‏‎[6]‎‏ ما، که تفسیر خوبی است و جامع بین اقوال عامه و خاصّه است؛ و سایر تفسیرهایی که نوشته شده است، این ها هم همین طور. قرآن ‏


‏یک کتابی نیست که بتوانیم- ما یا کس دیگری- یک تفسیر جامعی آن طور که [سزاوار است بر آن ] بنویسد. علوم قرآن، یک علوم دیگری است ماورای آنچه ما می فهمیم. ما یک صورتی، یک پرده ای از پرده های کتاب خدا را می فهمیم، و باقی اش محتاج به تفسیر اهل عصمت است، که معلَّم به تعلیمات رسول الله بوده اند.‏

‏در این اواخر هم یک اشخاصی پیدا شده اند که اصلًا اهل تفسیر نیستند، این ها خواسته اند مقاصدی [را] که خودشان دارند به قرآن و به سنت نسبت بدهند. حتی یک طایفه ای از چپیها و کمونیستها هم به قرآن تمسّک می کنند، برای همان مقصدی که دارند این ها اصلًا به تفسیر کار ندارند، به قرآن هم کار ندارند، این ها مقصد خودشان را می خواهند به خورد جوانهای ما بدهند، به اسم اینکه این اسلام است.‏

‏و لهذا آنچه من عرض می کنم این است که اشخاصی که رشد علمی زیاد پیدا نکرده اند، جوانهایی که در این مسائل و در مسائل اسلامی وارد نیستند، کسانی که اطلاع از اسلام ندارند، نباید این ها در تفسیر قرآن وارد بشوند و اگر روی مقاصدی آنها وارد شدند، نباید جوانهای ما به آن تفاسیر اعتنا کنند؛ و از چیزهایی که ممنوع است در اسلام «تفسیر به رای» است ‏‎[7]‎‏ که هر کسی آرای خودش را تطبیق کند بر آیاتی از قرآن، و قرآن را به آن رای خودش تفسیر و تاویل کند و یک کسی مثلًا اهل معانی روحیه است، هر چه از قرآن [به ] دستش می آید تاویل کند و برگرداند به آن چیزی که رای اوست؛ ما باید از همه این جهات احتراز کنیم؛ و لهذا دست ما در باب قرآن بسته است. میدان چنان باز نیست که انسان هر چه به ‏


‏نظرش آمد بخواهد نسبت بدهد، که قرآن این است، این را می گوید.‏

‏و اگر چنانچه من چند کلمه ای راجع به بعضی آیات قرآن کریم عرض کردم، نسبت نمی دهم که مقصود این است؛ من به طور احتمال صحبت می کنم نه به طور جزم. نخواهم گفت که خیر، مقصود این است و غیر از این نیست. لهذا برای خاطر اینکه بعضی از آقایان گفته بودند که چند کلمه ای راجع به این مسائل بحث بشود، من بنا دارم چند روز، در هر هفته، و هر بار در یک مدت محدودی [درباره ] یک سوره [از] اول قرآن و یک سوره هم از سوره های آخر قرآن، یک صحبت مختصری [بکنم ]؛ چون وقت تفصیل برای من نیست و برای دیگران هم نیست، به طور اختصار بعضی از آیات شریفه را عرض می کنم؛ و باز هم تکرار می کنم که این، تفسیر جزمی- که مقصود این است [و] جز این نیست- که تفسیر به رای بشود نیست، آنچه به نظر خودمان می فهمیم به طور احتمال نسبت می دهیم.‏

‏اعُوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ ‏

‏بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله رَبِّ العالَمِینَ ‏

‏محتمل است که در تمام سوره های قرآن این ‏‏ بِسمِ الله*‏‏ ها متعلق باشد به آیاتی که بعد می آید، چون گفته شده است که این ‏‏ بِسمِ الله*‏‏ به یک معنای مقدّری متعلق است.‏‎[8]‎‏ لکن بیشتر به نظر انسان می آید که این ‏‏ بِسمِ الله*‏‏ ها متعلق ‏


‏باشد به خود سوره؛ مثلًا در سوره حمد‏‏ بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله ‏‏: به اسم خدای تبارک و تعالی حمد برای اوست.‏

‏اسم، علامت است؛ اینکه بشر برای اشخاص و برای همه چیز یک اسمی گذاشته است، نامگذاری کرده است، برای این است که این علامت، یک شناسایی اسمی باشد، زید را آدم بفهمد کی هست. اسمای خدا هم علامتهای ذات مقدس اوست؛ و آن قدری که بشر می تواند از ذات مقدّس حق تعالی اطّلاع ناقص پیدا کند از اسمای حق است. خود ذات مقدس حق تعالی یک موجودی است که دست انسان از او کوتاه است.‏

‏حتی دست خاتم النبیین که اعلم و اشرف بشر است، از آن مرتبه ذات کوتاه است. آن مرتبه ذات را کسی نمی شناسد غیر از خود ذات مقدس.‏‎[9]‎‏ آن چیزی که بشر می تواند به آن دسترسی پیدا کند اسماء الله است، که این اسماء الله هم مراتبی دارد، بعضی از مراتبش را ما هم می توانیم بفهمیم، و بعضی از مراتبش را اولیای خدا و پیغمبر اکرم (ص) و کسانی که معلَّم به تعلیم او هستند می توانند ادراک کنند.‏

‏همه عالم اسم الله اند؛ تمام عالم. چون اسم، نشانه است؛ همه ‏


‏موجوداتی که در عالم هستند نشانه ذات مقدّس حق تعالی هستند. منتها نشانه بودنش را بعضیها می توانند به عمقش برسند، که این چطور نشانه است؛ و بعضی هم به طور اجمال می توانند بفهمند که نشانه است. آنکه به طور اجمال است این است که موجود خود به خود وجود پیدا نمی کند.‏

‏این مسئله واضح است در عقل؛ و عقل هر بشری به حسب فطرت این را می فهمد که موجودی که ممکن است باشد، ممکن است نباشد، این ممکنی که هم ممکن است باشد هم ممکن است نباشد، این خود به خودی وجود پیدا نمی کند. این باید منته بشود به یک موجودی که بالذات موجود است؛ یعنی قابل سلب نیست وجود از او، ازلی است.‏

‏موجوداتی که می شود موجود باشند و می شود هم موجود نباشند، این ها خود به خود وجود پیدا نمی کنند، محتاج به این هستند که از خارج یک کسی آنها را ایجاد کند.‏

‏اگر فرض بکنیم این فضایی که وهمی است- اگر هیچ نباشد، یک فضای وهمی است، واقعیتی ندارد- ما اگر فرض کنیم که یک فضایی هست و این فضا هم همیشگی است، این فضا که فقط فضاست، نمی شود که بیخود متبدل شود این فضا به یک موجودی، یا موجودی در او بدون علّت پیدا بشود. آنهایی که می گویند: از اوّل در دنیا یک فضای نامتناهی بوده است- علی رغم اشکالی که در نامتناهی هست ‏‎[10]‎‏- و بعد هم یک هوایی، بخاری پیدا شده است، آن وقت به دنبال آن از این موجود چیز دیگری پیدا شده است، این بر خلاف ضرورت عقل است که یک چیزی ‏


‏خودش [بی دلیل ] یک چیز دیگری بشود، بدون اینکه یک علّتی از خارج در کار باشد یک چیزی به خودی خود یک چیز دیگری بشود. هر چیزی که متبدّل به یک چیز دیگر می شود، یک علت خارجی دارد، و الّا یک موجودی به خودی خود یک چیز دیگر نمی شود، یک علّت خارجی می خواهد که آب مثلًا یخ ببندد، یا آب جوش بیاید. اگر آب نه [در] سرمای آن درجه [زیر صفر] و نه گرمای آن درجه [1000] باشد، تا ابد هم همین آب است؛ اگر هم بگندد، یک علّت خارجی دارد، یک چیز خارجی باید آن را بگنداند؛ و لهذا این اجمالی که هر معلولی محتاج به علّت است و هر ممکنی محتاج به یک علّتی است، جزء واضحات عقول است که هر کسی مسئله را تامّل و تصوّر بکند، تصدیقش هم می کند، که [محال است ] یک چیزی که می شود باشد و می شود نباشد، بیخودی بشود، یا بیخودی نباشد. نبودن از باب اینکه چیزی نیست تا باشد، آن دیگر علّت نمی خواهد؛ اما یک چیز ممکن که نیست، بیخودی بشود هست، [امتناعِ ] این از ضروریات عقول است.‏

‏این مقداری که همه موجودات عالم، اسم خدا هستند و نشانه خدا هستند، این یک مقدار اجمالی است که همه عقول این را می توانند بفهمند، و همه عالم را اسماء الله بدانند؛ و اما آن معنای واقعی مطلب که اینجا مسئله اسم گذاری نیست، مثل اینکه ما [اگر] بخواهیم یک چیزی را بفهمانیم به غیر، اسم برای آن می گذاریم، می گوییم: «چراغ» یا «اتومبیل» یا «انسان»، «زید». این واقعیتی است که یک موجود غیر متناهی در همه اوصاف کمال، یک موجودی که در تمام اوصاف کمال غیر متناهی است، حد ندارد، موجود لا حد است، ممکن نیست- اگر موجود حد داشته باشد «ممکن» است- موجود است و هیچ حدی در موجودیتش نیست، این به ‏


‏ضرورت عقل باید دارای همه کمالات باشد. برای اینکه اگر فاقد یک کمالی باشد محدود می شود؛ محدود که شد، ممکن است. فرق ما بین ممکن و واجب این است که واجب غیر متناهی است در همه چیز، موجودِ مطلق است و ممکن موجود محدود است. اگر بنا باشد تمام اوصاف کمال به طور لا متناهی، به طور غیر محدود نباشد در او، متبدل می شود [به ممکن ]، آنکه ما خیال کردیم واجب بوده، واجب نبوده، ممکن بوده. یک چنین موجودی که مبدا یک ایجاد می شود، و مبدا یک وجود می شود، تمام آن موجوداتی که به مبدئیت او وجود پیدا می کنند، این ها مستجمع همان اوصاف هستند به طریق نقص. منتها مراتب دارد: یک مرتبه اعلاست که در آن همه اوصاف حق تعالی هست، منتها به اندازه ای که امکان دارد، به اندازه ای که می شود یک موجودی واجد باشد، آن «اسم اعظم» است. «اسم اعظم» عبارت از آن اسمی است و آن علامتی است که واجد همه کمالات حق تعالی است به طور ناقص؛ و به طور ناقص، یعنی نقص امکانی؛ و واجد همه کمالات الهی است، نسبت به سایر موجودات، به طور کمال. این موجوداتی که دنبال آن اسم اعظم می آیند، این ها هم واجد همان کمالات هستند، منتها به اندازه سعه هستی خودشان، به اندازه سعه وجودی خودشان، تا برسد به همین موجودات مادی.‏

‏این موجودات مادی را که ما خیال می کنیم قدرت، علم و هیچ یک از کمالات را ندارند، این طور نیست. ما در حجاب هستیم که نمی توانیم ادراک کنیم. همین موجودات پایین هم که از انسان پایین ترند، و از حیوان پایین ترند، و موجودات ناقص هستند، در آنها هم همه آن کمالات منعکس است، منتها به اندازه وجودی خودشان. حتی ادراک هم دارند؛ همان ادراکی که در انسان هست، در آنها هم هست:‏‏ ان مِن شَی ءٍ الَّا یُسَبِّحُ ‏


‏بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم ‏‏.‏‎[11]‎‏ بعضی از باب اینکه نمی دانستند می شود یک موجود ناقص هم ادراک داشته باشد، آن را حمل کرده بودند به اینکه این تسبیح تکوینی است؛‏‎[12]‎‏ و حال آنکه آیه غیر از این را می گوید. تسبیح تکوینی را ما می دانیم که یعنی این ها موجوداتی هستند و علّتی هم دارند. خیر مسئله این نیست، تسبیح می کنند.‏

‏در روایات تسبیح بعضی از موجودات را هم ذکر کرده اند که چیست.‏‎[13]‎‏ در قضیه تسبیح آن سنگریزه ای که در دست رسول الله (ص) بوده.‏‎[14]‎‏ [آنها] شنیدند که چه می گوید. تسبیحی است که گوش من و شما اجنبی از اوست. نطق است؛ حرف است؛ لغت است، اما نه به لغت ما، نه نطقش نطق ماست؛ اما ادراک است، منتها ادراک به اندازه سعه وجودی خودش. لعلّ بعضی از مراتب عالیه، مثلًا از باب اینکه خودشان را می بینند که سرچشمه همه ادراکات هستند، بگویند که موجودات دیگر [ادراک ] ندارند؛ البته آن مرتبه را ندارند. ما هم از باب اینکه ادراک نمی کنیم حقایق این موجودات را، ما هم محجوبیم، و چون محجوبیم، مطلع نیستیم، و چون مطلع نیستیم، خیال می کنیم [چیزی ] در کار نیست.‏

‏خیلی چیزها را انسان خیال می کند نیست و هست، من و شما از آن ‏


‏اجنبی هستیم. الآن هم می گویند یک چیزهایی معلوم شده است؛ مثلًا در نباتات که سابق همه می گفتند، این ها مرده هستند، حالا می گویند که با آنتنهایی که هست از ریشه های درخت که در آب جوش هست، صدای هیاهو [می شنوند]. حالا این راست باشد یا دروغ نمی دانم؛ لکن عالم پرهیاهوست. تمام عالم زنده است، همه هم اسم الله هستند. همه چیز اسم خداست. شما خودتان از اسماء الله هستید، زبانتان هم از اسماء الله است، دستتان هم از اسماء الله است. به اسم الله،‏‏ الحَمدُ لله ‏‏، حمد هم که می کنید اسم الله است. زبان شما که حرکت می کند اسم الله هست، از اینجا پا می شوید، می روید به منزلتان، با اسم الله می روید. نمی توانید تفکیک کنید. خود شما اسم الله هستید، حرکات قلبتان هم اسم الله است، حرکات نبضتان هم اسم الله هست، این بادهایی که وزیده می شود، همه اسم الله اند. از این جهت، آیه شریفه محتملًا می خواهد همین معنا را بفرماید. در بسیاری از آیات دیگر هم هست که به اسم الله کذا ...، صحبت از اسم الله است؛ و همه چیز اسم الله است؛ یعنی حق است و اسماء الله همه چیز اوست. اسم در مسمّای خود فانی است. ما خیال می کنیم که خودمان یک استقلالی داریم، یک چیزی هستیم؛ لکن این طور نیست. اگر آنی، آن شعاع وجود که موجودات را با آن شعاع، با آن اراده، با آن تجلّی موجود فرموده، اگر آنی آن تجلّی برداشته بشود، تمام موجودات لاشی ءاند، برمی گردند به حالت اولشان. برای آنکه ادامه موجودیت هم به همان تجلّی اوست. با تجلّی حق تعالی همه عالم وجود پیدا کرده است، و آن تجلّی و نور، اصل حقیقت وجود است؛ یعنی اسم الله است:‏‏ الله نُورُ‏


‏السَّماواتِ وَ الارضِ ‏‏؛‏‎[15]‎‏ نور سماوات و ارض خداست، یعنی جلوه خداست. هر چیز که یک تحقّقی دارد این نور است؛ ظهوری دارد، این نور است. ما به این نور می گوییم، برای اینکه یک ظهوری دارد؛ انسان هم ظاهر است؛ نور است. حیوانات هم همین طور، نورند. همه موجودات نورند، و همه هم نور «الله» هستند:‏‏ الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ ‏‏؛ یعنی وجود سماوات و ارض که عبارت از نور است، از خداست؛ و آن قدر فانی در اوست که ‏‏ الله نُورُ السَّماواتِ ‏‏، نه اینکه الله یُنَوّرُ السَّماوَاتِ،‏‎[16]‎‏ این یک نحوه جدایی می فهماند.‏‏ الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ ‏‏؛ یعنی هیچ موجودی در عالم نداریم که یک نحوه استقلالی داشته باشد. استقلال معنایش این است که از امکان خارج بشود و به حد وجوب برسد، موجودی غیر از حق تعالی نیست. از این جهت اینکه می فرماید: به اسم الله ‏‏ الحَمدُ لله ‏‏ به اسم الله ‏‏ قُل هُوَ الله احَدٌ‏‏، با اسم الله «قُل»، نه این است که مقصود محتملًا این باشد که بگو‏‏ بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ‏‏. واقعیتی است که این واقعیت این طوری است: با اسم الله بگو، یعنی گفتنت هم با اسم الله است.‏‏ یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الارضِ ‏‏؛‏‎[17]‎‏ نه ‏‏ «مَن فِی السَّماواتِ وَ الارضِ»‏‏.‏‎[18]‎‏ هر چیز [که ] در زمین و آسمان است، تسبیح می کند با اسم خدا که جلوه اوست، و همه موجودات به این جلوه متحققند و همه حرکات، حرکاتی است که از همان جلوه هست. تمام چیزهایی که در عالم واقع می شود از همان جلوه ‏


‏هست؛ و چون همه امور، همه چیزها از اوست و به او برمی گردد و هیچ موجودی از خودش چیزی ندارد، خودی در کار نیست که کسی بایستد [و] بگوید من خودم هم یک چیزی دارم- یعنی مقابل مبدا نور- خودم هم یک چیزی دارم که از خودم هست، آن وقت هم که داری، باز از خودت نیست، آن وقت هم که چشم داری باز این چشم از خودت نیست، این چشمی است که به جلوه او وجود پیدا کرده.‏

‏پس، حمدی که می کنیم و حمدی که می کنند و ثنایی که می کنند و ثنایی که می کنیم با اسم الله است؛ به سبب اسم الله است؛ و این هم فرموده است:‏‏ بِسمِ الله ‏‏.‏

‏الله، یک جلوه جامع است، یک جلوه ای از حق تعالی است که جامع همه جلوه هاست، رحمان و رحیم از جلوه های این جلوه است.‏

‏الله ‏‏، جلوه حق تعالی است و رحمان و رحیم از جلوه های این جلوه است. «رحمان» با رحمت و با رحمانیت، همه موجودات را ایجاد کرده [است ]، این رحمت است. اصلًا وجود رحمت است؛ حتی آن وجودی که به موجودات شریر هم اعطا شده، باز رحمت است؛ رحمت واسعه ای است که همه موجودات در زیر پوشش [آن ] هست؛ یعنی همه موجودات عین رحمت هستند، خودشان رحمتند.‏

‏و‏‏ الله ‏‏ به اسم الله، همان جلوه ای است که جلوه به تمام معنی است.‏

‏مقامی است که جلوه را به تمام معنی می تواند بروز بدهد. اسم جامع است، یک اسمی است که باز جلوه است؛ خود ذات حق تعالی اسم ندارد: «لا اسمَ لَهُ وَ لا رَسمَ» اسم الله و اسم رحمان و اسم رحیم، همه این ها اسما هستند، جلوه ها هستند؛ و با این اسم ‏‏ الله ‏‏ که جامع همه کمالات است به مرتبه ظهور، رحمان و رحیمش را ذکر فرموده است از باب اینکه ‏


‏رحمت است و رحمانیت است و رحیمیت است؛ و اوصاف غضب و انتقام و [امثال ] این ها تبعی است. آنکه بالذات است، این دو است، رحمت بالذات است، و رحمانیت و رحیمیت بالذات است، آنهای دیگر تبعی است. [پس ] به اسم الله و رحمان و رحیم.‏‏ الحَمدُ لله ‏‏ [یعنی ] تمام محامدی که در عالم و هر کمال و هر حمد و هر ستایشی که باشد، به او واقع می شود، برای اوست. آدم خیال می کند غذایی را که می خورد تعریف می کند که چه غذای لذیذی بود! این حمد خداست، خود آدم نمی داند.‏

‏[یا می گوید:] چه آدم خوبی است! چه فیلسوف و دانشمندی است! این ثنا برای خداست، خود آدم نمی داند این را. برای چه؟ برای اینکه آن فیلسوف و دانشمند از خودش هیچ ندارد، هر چه هست جلوه اوست.‏

‏آنچه هم که ادراک کرده، با عقلی ادراک کرده که جلوه اوست، خود ادراک جلوه اوست، خود مدرک جلوه اوست، همه چیز از اوست. آدم خیال می کند مثلًا از این فرش دارد تعریف می کند [یا] از این آدم دارد تعریف می کند؛ هیچ حمدی برای غیر خدا واقع نمی شود. هیچ ستایشی برای غیر خدا واقع نمی شود، برای اینکه شما هر کس را ستایش کنید [به این دلیل ] که یک چیزی در او هست، ستایشش می کنید، عدم را هیچ وقت ستایش نمی کنید، یک چیزی در او هست که ستایش [می کنید]، هر چه هست از اوست، هر چه ستایش بکنید ستایش اوست، هر چه حمد و ثنا بگویید مال اوست.‏

‏«الحمد»، یعنی همه حمدها، هر چه حمد هست، حقیقتِ حمد مال اوست. ما خیال می کنیم که داریم زید را تعریف می کنیم، عمرو را تعریف می کنیم، ما خیال می کنیم که داریم از این نور شمس، از این نور قمر تعریف می کنیم، از باب اینکه نمی دانیم. از واقعیت چون محجوبیم خیال ‏


‏می کنیم داریم این را تعریف می کنیم، لکن پرده وقتی برداشته می شود، می بینیم نه، همه تعریفها مال اوست، برای این جلوه اوست که شما از او تعریف می کنید.‏

‏الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ ‏‏، هر خوبی هست از اوست، تمام کمالات از اوست، از اوست، یعنی اینکه همان جلوه است.‏

‏با یک جلوه ای همه عالم، موجود شده، و ما گمان می کنیم که خودمان داریم عمل می کنیم؛‏‏ وَ ما رَمَیتَ اذ رَمَیتَ وَ لکِنَّ الله رَمی ‏‏.‏‎[19]‎‏ «رَمَیتَ وَ مَا رَمَیتَ» از باب اینکه جلوه است رَمی هم [مستند] به آن جلوه است، لکن انَّ الله رَمَی آنهایی که با تو بیعت کردند، با خدا بیعت کردند.‏‎[20]‎‏ این دست هم جلوه خداست، منتها ما محجوب هستیم و نمی دانیم قصد چیست؛ و همه محجوب هستیم الّا آن کسی که به تعلیم خدا معلَّم است، و آن کسانی که به تعلیم او معلَّم هستند.‏

‏روی این [مبنا] که عرض می کنم می شود احتمال داد که این ‏‏ بِسمِ الله ‏‏، متعلق به «الحمد» باشد، یعنی به اسم خدا همه حمدها، همه ثناها مال اوست. جلوه خداست؛ جلوه خداست که همه ثناها را به خودش جذب می کند و هیچ ثنایی به غیر واقع نمی شود، نمی توانید شما غیر را ثنا بکنید؛ هر چه بخواهید غیر را ثنا بکنید، ثنا به او واقع می شود. هر چه خودتان خیال کنید غیر است، [اوست ] نمی دانید شما. هر چه به خود فشار بیاورید که نه، می خواهم از غیر خدا یک حرفی بزنم، غیر خدا حرفی نیست در کار؛ هر چه بگویید از اوست. نقایص از او نیست. چیزهایی که وجود پیدا می کنند یک جهت وجودی دارند، یک جهت نقص دارند؛ جهت وجودی ‏


‏نور است، اینش مال اوست، نقص مال او نیست؛ نقیصه ها از او نیست، «لا» ها از او نیست. [یعنی ] آن چیزهایی که نیست؛ و هیچ تعریفی برای «لا» واقع نمی شود، همیشه تعریفها برای «آری» واقع می شود، برای وجود واقع می شود، برای هستی واقع می شود، برای کمال واقع می شود؛ و «کمال» در عالم وجود ندارد الّا یک کمال، و آن کمال الله است؛ «جمال» هم جمال الله است.‏

‏ما باید این را بفهمیم و بفهمانیم به قلبمان. اگر همین یک کلمه را قلبمان بفهمد، نه همان گفتار باشد، گفتارش آسان است، به قلب رساندن و این موجود قابل فهم را فهماندن، این مشکل است که قلب هم باورش بیاید. یک وقت آدم [به لفظ] می گوید که جهنمی هست، و بهشتی هست؛ گاهی اعتقاد هم دارد؛ اما باور کردن، غیر اعتقاد علمی است. برهان هم بر او قائم شده؛ اما باور آمدن مسئله دیگری است. عصمت که در انبیا هست، دنبال باور است. باورش وقتی که آمد ممکن نیست تخلف بکند.‏

‏شما اگر باورتان آمد که یک آدمی شمشیرش را کشیده است که اگر کلمه ای بر خلاف او بگویید، گردن شما را می زند، نسبت به این امر معصوم می شوید، یعنی دیگر امکان ندارد از شما صادر بشود، برای اینکه شما خودتان را می خواهید. آن کسی که باورش آمده است وقتی که یک کلمه غیبت بکند در آنجا زبان انسان به یک صورتی در می آید که همان طوری که از اینجا این زبان را دراز کرده در مکه مثلًا، کسی را غیبت کرده، در آنجا ظهور پیدا می کند؛ یک زبان از اینجا تا آنجا که «یطاه» [آن را پایمال می کنند.] این جمعیتی که در آنجا موجودند؛ اگر کسی باورش بیاید‏


‏که غیبت  ‏‏ادامُ کِلابِ النّارِ‏‎[21]‎‏ ‏‏است؛ کسی که غیبت بکند، کلبهای آتش او را می بلعند- نه بلعیدنی که موجود بشود و تمام بشود،‏‎[22]‎‏ بلعیدنی که او هست و می بلعندش، آنجا هم که می رود می بلعندش- اگر آدم باورش بیاید غیبت نمی کند. اینکه ما خدای ناخواسته یک وقت غیبت می کنیم برای این [است ] که آنجا را باورمان نیامده است.‏

‏آدمی که باورش بیاید که تمام کارهایی که در اینجا انجام می دهد در آن عالم یک صورتی دارد، اگر خوب است صورت خوب، و اگر بد است صورت بد، حساب در کار هست ‏‎[23]‎‏- حالا تفصیل قضیه لزومی ندارد- اما این معنا که هر کاری حساب دارد؛ اگر چنانچه غیبت بکند، آنجا محاسبه هست، جهنم هست، اگر اذیت کند مومنین را، جهنم است آنجا، و اگر خیرات و مبرّات داشته باشد، بهشت است در آنجا، کسی که باورش آمده باشد این را [عمل هم می کند.] نه اینکه همان کتاب خوانده باشد و عقلش ادراک کرده باشد؛ بین ادراک عقلی و باور نفسانی و قلبی خیلی فاصله هست.‏

‏بسیاری وقتها انسان عقلًا یک چیزی را ادراک می کند، لکن چون باورش نیامده، تبعیت نمی کند؛ آن وقتی که باورش بیاید، تبعیت می کند.‏


‏«ایمان» عبارت از این باور است. علم به پیغمبر فایده ندارد، ایمان به پیغمبر فایده دارد. برهان اقامه کردن بر وجود خدای تبارک و تعالی کافی نیست، ایمان باید بیاورد انسان؛ قلب را باور بیاورد؛ و خاضعش کند برای او. اگر ایمان آمد همه چیز دنبالش است.‏

‏اگر انسان باورش آمد که یک مبدئی برای این عالم هست، و یک بازخواستی برای انسان هست در یک مرحله بعد، مردن فنا نیست، مردن انتقال از یک نقص به کمال است؛ اگر این را باورش بیاید، این انسان را نگه می دارد از همه چیزها، از همه لغزشها. [مهم ] این است که این باور چطور بیاید.‏

‏این آیه شریفه که می فرماید که به اسم الله ‏‏ الحَمدُ لله ‏‏، من یک جهتش را عرض کردم- و من نه اینکه به جزم می گویم؛ این است، محتملات است- اگر آدم باورش بیاید که تمام محامد از اوست، دیگر در دلش شرک واقع نمی شود، دیگر برای هر کس حمد کند جلوه خدا را [حمد کرده است ].‏

‏اگر یک قصیده ای برای حضرت امیر می گوید، می فهمد که این برای خداست، برای اینکه او جلوه بزرگ خداست، چون جلوه بزرگ خداست، مدح او مدحِ خداست. مدح جلوه است.‏

‏اگر آدم باورش بیاید که همه محامد مال اوست، خودش را کنار می گذارد.‏

‏اینکه می بینید این قدر آدم داد‏‏ لِمَنِ المُلکُ ‏‏ می زند، این قدر غرور پیدا می کند، برای این است که نمی شناسد خودش را:‏‏ ‏‏مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ.‏‎[24]‎‏ ‏‏نمی داند خودش هیچ است. اگر این را بفهمد و باورش بیاید‏


‏که هیچ نیست، هر چه هست اوست، اگر «هیچ نیست» خودش را باورش بیاید «عرف ربّه»، پروردگارش را می شناسد.‏

‏عمده این است که ما نمی شناسیم، نه خودمان را می شناسیم، نه خدایمان را می شناسیم، نه ایمان به خودمان داریم، نه ایمان به خدا داریم، نه باورمان آمده است که خودمان [چیزی ] نیستیم و نه باورمان آمده است که همه چیز اوست. وقتی این باور در کار نبود، هر چه برهان بر آن اقامه بشود فایده ندارد، باز هم آن انانیت نفسی در کار هست، و اینکه من چه، شما چه! این همه ادعاهای پوچ برای ریاستها و برای امثال ذلک، برای وجود انانیت است، انانیت وقتی که باشد، انسان خودش را می بیند.‏

‏همه بلاهایی که سر انسان می آید از این حبّ نفس است؛ [از این ] که آدم خودش را دوست دارد. در صورتی که اگر ادراک کند و واقعیت مطلب را وجدان کند، نفس خودش چیزی نیست، مال غیر است؛ حب غیر است. منتها به غلط اسمش را «حبّ نفس» گذاشته اند. این غلط، انسان را خراب می کند. تمام گرفتاریهایی که برای همه ما هست، برای این حبّ جاه و حبّ نفس است. حبّ جاه است که انسان را به کشتن می دهد، انسان را به فنا می دهد، انسان را به جهنّم می برد. راس همه خطیئه ها همین است:‏‏ ‏‏رَاسُ کُلِّ خَطیئَةٍ‏‎[25]‎‏ ‏‏همین حبّ جاه و حبّ نفس است.‏

‏همه خطاها از اینجا بروز می کند. انسان چون خود را می بیند و خودخواه است، همه چیز را برای خودش می خواهد؛ و هر کس مانع او بشود- و لو به توهّمش- با او دشمن می شود؛ و هر چه را که می خواهد، چون برای خودش می خواهد، حدود، دیگر قائل نیست، از این جهت مبدا همه ‏


‏گرفتاریها می شود.‏

‏وجدان اینکه کتاب خدا ابتدا کرده به یک مطلبی که همه مسائل را به ما حالی کند- به حسب احتمال- تمام مسائل از اینجا حالی می شود. وقتی فرمود:‏‏ الحَمدُ لله ‏‏، نمی خواهد بگوید بعضی از حمدها مال خداست، وقتی بگوید او قادر است، لیکن [وقتی ] شما را حمد می کنم، برای خدا نیست.‏‏ ‏‏می گوید: [همه ] این ها مال خداست، همه حمدها مال خداست.‏

‏وقتی فرمود:‏‏ الحَمدُ لله ‏‏، یعنی تمام اقسام حمد و تمام حیثیت ‏‎[26]‎‏ حمد از خداست، مال اوست، شما خیال می کنید دارید دیگری را حمد می کنید، همین جا پرده را از روی همه مسائل برمی دارد. همین یک آیه شریفه را اگر آدم باورش بیاید- اشکال سر باور است- اگر انسان باورش بیاید که همه حمدها مال اوست، همین یک کلمه اگر باور آمد، تمام شرکها از قلب انسان می ریزد. آنکه می گوید که من از اول تا آخر عمر هیچ شرک نیاورده ام، برای این است که این را وجدان کرده، واجد این مسئله است، این را به حسب وجدانش یافته است. بافته نیست، یافته است. براهین این قدر نمی تواند هنر داشته باشد؛ خوب است، نمی گویم برهان خوب نیست، برهان باید باشد؛ اما برهان وسیله است. برهان وسیله این است که شما به حسب عقلتان یک مساله ای را ادراک کنید و با مجاهده ایمان به آن بیاورید.‏

‏فلسفه، وسیله است، خودش مطلوب نیست. وسیله است برای اینکه ‏


‏شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانید، هنرش همین قدر است. «پای استدلالیان چوبین بود»،‏‎[27]‎‏ مقصود همین است که چوب است، پای چوبی است. آنکه انسان را می تواند راه ببرد، انسان حقیقتاً با آن می تواند راه برود، عبارت از آن پایی است که انسان [با آن ] جلوه خدا را ببیند، عبارت از آن ایمانی است که در قلب [وارد] می شود، و وجدان ذوقی است که انسان می کند، و ایمان می آورد. این هم یک مرتبه است و مرتبه بالاتر هم دارد.‏

‏و امیدوارم که ان شاء الله ما فقط قرآن نخوانیم و تفسیر نخوانیم، و باورمان بیاید مسائل، و هر کلمه ای که از قرآن می خوانیم به طور باور [باشد. قرآن ] کتابی است که می خواهد آدم درست کند، می خواهد یک موجودی را بسازد. یک موجودی را که خودش ایجاد کرده است و با اسم اعظم ایجاد کرده، با «الله». می خواهد از این مرتبه ناقصی که هست او را برساند به آن مرتبه ای که لایق اوست؛ و قرآن برای این آمده است، همه انبیا هم برای این آمده اند، همه انبیا آمده اند برای اینکه دست انسان را بگیرند و از این چاه عمیقی که در آن افتاده است- آن چاهی که از همه عمیق تر است، چاه نفسانیت انسان است- در آورند و جلوه حق را به او نشان بدهند، تا اینکه همه چیز را نسیان کند؛ و خداوند ان شاء الله نصیب همه ما بکند.‏

  • محمد بن علی بن محمد عربی (560 - 638 ق.) بزرگترین عارف قرن هفتم، و از عارفان بزرگ قرون اسلامی است. وی به «ابن عربی»، «محیی الدین» و «شیخ اکبر» شهرت دارد. در آثارش مانند فتوحات مکیّه آیات قرآن را به سبک عرفانی تفسیر کرده است.
  • ملّا عبد الرزّاق بن جمال (جلال) الدین کاشانی، مکنّی به «ابو الغنائم» و ملقّب به «کمال الدّین» از مشاهیر عارفان قرن هشتم هجری است. مطالب تفسیری وی را در اثر او به نام تاویل الآیات یا تاویلات القرآن می توان یافت.
  • سلطان محمد بن حیدر الجنابذی الخراسانی، مشهور به «سلطان علی شاه» از عارفان و صوفیان قرن 14 هجری است. تفسیر وی به نام بیان السعادة فی مقامات العبادة پر از مطالب رمزی همراه مباحث فلسفی می باشد. این اثر وی در چهار مجلّد در سال 1344 ه. ش. در چاپخانه دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
  • طنطاوی بن جوهری مصری (1287 - 1358 ق.) از دانشمندان مصر و اساتید دار العلوم قاهره بوده است. تفسیر وی به نام الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم می باشد. وی در تفسیرش به بیان احکام مورد نیاز مسلمانان و اخلاق پرداخته است؛ ولی مهم ترین ویژگی این تفسیر، مباحث علمی آن است که حدود 750 آیه از قرآن را با مطالب علوم طبیعی تطبیق کرده است.
  • سید بن قطب بن ابراهیم، متفکّر اسلامی مصری در قرن 14 هجری، نویسنده و مدرّس عربی در مصر می باشد. وی عضو گروه «اخوان المسلمین» بوده و ریاست روزنامه آن را به عهده داشته است. سید قطب توسط حکومت جمال عبد الناصر، دستگیر و زندانی، و سپس اعدام گردید. آثار متعددی در زمینه قرآن دارد؛ مانند التصویر الفنّی فی القرآن، مشاهد القیامة فی القرآن و تفسیر فی ظلال القرآن که در آن بیشتر به مباحث اجتماعی پرداخته است.
  • مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ تالیف ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (472 - 578 یا 551) مفسّر و فقیه بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است. وی در تفسیر گرانقدر خود به بحثهای ادبی و قرائات و نقل اقوال مفسّرین و بیان مراد آیات قرآن پرداخته است.
  • عن النبی (ص): مَن فَسَّرَ القرآنَ بِرَایِهِ فَلیُتَبَوَّا مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ؛ هر کس قرآن را به رای خود تفسیر کند، جایگاه او در آتش است؛ تفسیر صافی؛ ج 1: المقدمة الخامسة؛ ص 35.
  • عبارت بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ*، مرکّب از جار و مجرور (ب- اسم) و مضاف الیه (الله) و توابع آن (رحمن، رحیم) است. طبق اسالیب کلام عرب جار و مجرور برای تکمیل جمله و اتمام معنا می آید و باید به فعل یا کلمه ای دیگر تعلّق گیرد، این متعلّق ممکن است اسم یا فعل، مقدّم یا موخّر و محذوف یا مذکور باشد. مفسّرین در این آیه بحثهای مفصّلی مطرح کرده اند؛ برخی متعلّق مذکور را فعلی موخّر در تقدیر گرفته اند؛ مانند بسم الله اقرا یا بِسم الله اتلو (تفسیر کشاف)؛ برخی آن را اسم موخّر گرفته اند: بسم الله ابتداء کلّ شی ء (تفسیر فخر رازی)؛ و برخی فعل مقدّم: ابدا یا اقرا یا قُولُوا بِسم الله (تفسیر تبیان). بعضی از محققین نیز متعلّق آن را معنایی که از مجموع آیات سوره بعد حاصل می شود دانسته اند: بِاسمک اظهر لک العُبودیّة.
  • پیامبر (ص) فرموده اند:ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ وَ ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ؛ ما آن گونه که شایسته عبادت توست تو را عبادت نکرده ایم و آن گونه که شایسته معرفت توست تو را نشناخته ایم؛ مرآة العقول؛ ج 8: کتاب الایمان و الکفر؛ «باب الشکر»، ص 146، شرح حدیث 1.
  • اشاره امام به اشکالات و دلایل حکمای الهی بر ردّ فضای نامتناهی است. شرح الاشارات و التنبیهات؛ ج 3، نمط اوّل؛ شرح منظومه؛ «غرر فی اثبات تناهی الابعاد»؛ مطهری، مرتضی؛ شرح مختصر منظومه؛ ج 2، ص 227.
  • ص 62، پاورقی 2.
  • تفسیر کشاف؛ ج 2، ص 451 (ذیل آیه 44 سوره اسراء)؛ فخر رازی؛ تفسیر کبیر؛ ج 20، ص 219، ذیل آیه فوق.
  • بحار الانوار؛ ج 61: کتاب السماء و العالم؛ «باب عموم احوال الحیوان و اصنافها»، ص 27، ح 8.
  • در ضمن حدیث طولانی از علی- علیه السلام- آمده است:وَ مُحَمَّد (ص) سَبَّحَت فی یَدِهِ تِسعُ حَصَیاتٍ، تُسمَعُ نَغَماتُها فی جُمُودِها وَ لا رُوحَ فیها، لِتَمامِ حُجَّةِ نُبُوَّتِهِ ؛ در دست حضرت رسول (ص) برای اینکه برهان نبوّتش کامل گردد، نُه ریگ و سنگریزه در دست او تسبیح کرد، به گونه ای که آواز آنها با اینکه جماد و بی روح بودند، شنیده شد؛ اثبات الهداة؛ ج 2، ص 45.
  • ص 5، پاورقی 1.
  • خداوند، آسمانها را روشن می سازد.
  • هر چه در آسمانها و زمین است، او را تسبیح می کنند (حشر / 24).
  • «مَن» برای صاحبان عقل می آید و «ما» برای تمامی اشیاء، و در آیه مبارکه، «ما» آمده است که دلالت بر تسبیح همه موجودات دارد، نه فقط موجوداتی که دارای عقل و اندیشه هستند.
  • [ای رسول ] چون تو تیر افکندی، نه تو، بلکه خدا تیر افکند (انفال / 17).
  • انَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ انَّما یُبایِعُونَ الله (فتح / 10).
  • علی- علیه السلام- در ضمن مواعظ خود به نوف بکالی می فرماید:اجتَنِبِ الغِیبَةَ فَانَّها ادامُ کِلابِ النّارِ؛ از غیبت دوری کن؛ زیرا که آن نانخورش سگهای آتش است؛ وسائل الشیعة؛ ج 8: ابواب احکام العشرة؛ باب 152، ص 599، ح 13؛ و خمینی، روح الله؛ شرح چهل حدیث؛ ح 19.
  • یعنی یک بار بلعیدن انجام نمی پذیرد و پایان کند، بلکه دائماً بلعیدن تکرار می شود.
  • اشاره به مسئله تجسّم اعمال و صفات و ملکات انسانی است که در عوالم برزخ و قیامت بروز می کند. برای اطّلاع بیشتر صدر المتالّهین؛ شواهد الربوبیة؛ «الشاهد الثالث»، «الاشراق السابق»، ص 329؛ خمینی، روح الله؛ شرح چهل حدیث؛ شرح احادیث 1، 4، 7، 19، 27.
  • بحار الانوار؛ ج 2: کتاب العلم؛ باب 9، ص 32، ح 22( از رسول خدا (ص))؛ غرر الحکم و درر الکلم؛ ج 5، ص 194، ح 7946 (از علی- علیه السلام-).
  • ص 142- 143، پاورقی 2.
  • «حیثیت» خصوصیتی است که در شی ء مورد بررسی و مطالعه لحاظ می گردد؛ مثلًا ماهیت انسان را از آن حیث که تحت عنوان کلّی حیوان است در نظر می گیریم. وقتی «تمام حیثیت» مراد است که از همه جهات و ... در نظر گرفته شود، نه خصوصیت و جهتی غیر از خصوصیات و جهات دیگر.
  • اشاره به این بیت از مولوی است:«پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود»