سخنرانی
زمان: 29 بهمن 1356 / 10 ربیع الاول 1398
مکان: نجف ، مسجد شیخ انصاری
موضوع: جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر
مناسبت: چهلم شهدای قم ـ 19 دی
حضار: روحانیون و اقشار مردم
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
[بسم الله الرحمن الرحیم]
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِالله ِ الْعَلِیّ الْعَظیم، و إنّالله ِِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ
الآن که شما آقایان اینجا تشریف دارید، ایران تا آن اندازه که به ما تا حالا اطلاع رسیده است، شهرهای بزرگ از قبیل تهران، تبریز، مشهد، قم، اینها تعطیلند. و بعضیها سرتاسر تعطیلند، مثل قم و بعضیها بازارها و بسیاری جاهای دیگرش تعطیل است؛ و تهران تعطیل بازارهاست الاّ چند نفری که شاید وابستگی داشته باشند. و آنطوری که به ما اطلاع رسیده است، این تعطیلْ اعتراض بر شخص شاه است. مردم پیدا کرده اند مجرم را. پیدا بود، جرأت نمی کردند که ذکر کنند. بحمدالله این سدّ خوف شکست و مردم نکتۀ اصلی ـ مجرم ـ رابه دست آوردند و فهمیدندکه بدبختی همۀ ملت، یعنی ملت ماازکیست.
الآن، امروز، چهل روز است که از مرگ جوانهای ما، از مرگ طلاب علوم دینیه، علما، از مرگ جوانهای متدین قم می گذرد. و مردم در این چهل روز به جوانهای خود چقدر گریه کرده اند و چقدر سوگواری کرده اند. و با چه شجاعت این اهل قم و طلاب علوم دینی، با چه شجاعت ـ که شاید در تاریخ کم نظیر باشد ـ و دست خالی، با این دولت و با این عمال شاه مبارزه کردند و کشته دادند. و حتی در خیابانها و در کوچه ها و در پس کوچه ها از قراری که ذکر شده است مأمورین ریخته اند؛ و مردم هم بعد از کشتار و قبل از کشتار آنقدری که می شده است مقاومت کرده اند و زنده بودن خودشان را اثبات کرده اند که ما زنده هستیم، نه مرده. مراجع بزرگ اسلام در قم، چه در خطابه هایشان، چه در
اعلامیه هایشان و چه در این اعلامیۀ اخیری که همین چند روز ـ همین دو سه روز ـ برای سوگواری و برای اربعین و تعطیل اربعین داده اند، مطالب را شجاعانه ذکر کرده اند و نکتۀ اصلی را ولو به صراحت نگفته اند، به کنایۀ اَبلَغِ از تصریح فرموده اند. خداوند ان شاءالله آنها را پایدار نگه دارد.
قم، مرکز علم و عمل
طلاب علوم دینیه، آن طلابی که الآن در مرکزی واقع شده اند که مورد هَجْمۀ اشرار است، در عین حال که در یک همچو مرکزی واقع شده اند، دیروز عصر اجتماع کثیر و یک مجلس تعزیۀ بسیار بزرگ تأسیس کرده اند، و بعضی از افراد، جوانهای زنده، در منبر بیباکانه مطالب را گفته اند. الآن که ما اینجا نشستیم، در مسجد اعظم، به طوری که به ما اطلاع وسیع رسیده است، در مسجد اعظم اجتماع بزرگی است. و نمی دانیم آیا دولت با این اجتماع چه خواهد کرد. و من الآن نمی دانم که آیا باز مأمورین ریخته اند، قتل و غارتی باز کرده اند یا نه؟ ما الآن در نگرانی این معنا هستیم. نگران این معنا هستیم که آیا در این شهرهای بزرگ، از قبیل مشهد که دولت نسبت به آن بسیار حساس است، از قبیل آذربایجان و تبریز که نظر دارد دولت به آن، و آیا در قم که مرکز همۀ این امور است، و از قم همان طوری که اهل بیت فرموده اند علم نشر می شود به همۀ بلاد ـ و الآن می بینیم که علمْ مرکزش قم است و از قم دارد نشر می شود، نه علم، علم و عمل؛ علم تنها نه، علم و عمل الآن دارد از قم نشر می شود ـ مرکز فعالیت اسلامی است، مرکز تحرک اسلامی است. تحرک از قم، از خود قم، از طلاب قم، از علمای قم، از مدرسین قم ـ حفظهم الله ـ از تودۀ قم که سربازهای وفادار به اسلام هستند، از آنجا تحرک دارد سرایت می کند به همه جا، تا ببینیم آیا به ما هم سرایت بکند یا نکند؛ والله عالِم.
پایمال کنندگان حقوق بشر
ما همۀ بدبختیهایی که داشتیم و داریم ـ و بعد هم داریم ـ از این سران کشورهایی است که این اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند. اعلامیۀ حقوق بشر را اینهایی امضا کرده اند که سلب آزادی بشر را در همۀ دوره هایی که کفیل بودند و دستشان به یک چیزی رسیده است کرده اند. سر لوحۀ اعلامیۀ آزادی حقوق بشر ـ سرلوحه اش ـ آزادی افراد است. هر فردی از افراد بشر آزاد است، باید آزاد باشد. همه باید در مقابل قانون علی السواء باشند. همه باید آزاد باشند در محلشان؛ در سکنی آزاد باشند، در شغلشان آزاد باشند، در مشی شان باید آزاد باشند. این اعلامیۀ حقوق بشر است که سرلوحه اش این مطلب است. از اولْ مسلمین بلکه همۀ بشر، از اول گرفتار اینهایی بوده اند که امضا کردند و تصویب کردند این اعلامیۀ حقوق بشر را. امریکا یکی از آنهاست که تصویب کردند این را و امضا کردند این مطلب را که حقوق بشر باید محفوظ بماند. و یکی از حقوق بشر آزادی است. همین امریکایی که اعلامیۀ حقوق بشر را ـ به اصطلاح ـ امضا کرده است، شما ببینید چه جنایاتی بر این بشر واقع کرده است. در همین چند سالی که ماها یادمان است، و یک قدر زیادترش را من و یک قدر کمترش را به حَسَب جوانی ای که دارید شما مشاهده کردید، چه گرفتاریهایی از برای بشر هست به دست امریکا که یکی از اشخاصی است که، یکی از دولتهایی است که قضیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند. در هر مرکزی از مراکز مسلمین و غیرمسلمینْ یک مأموری نصب کرده اند که سلب آزادی از همۀ آن اشخاصی که در آن محیط هستند کرده اند. اینها می گویند آزادند بشر! برای تخدیر توده ها، که حالا دیگر نمی شود تخدیرش کرد. قضیۀ این چیزهایی که می گذرانند، که یکی اش هم همین اعلامیۀ حقوق بشر است، این برای اغفال است نه اینکه یک واقعیتی دارد. یک چیز خیلی خوش نمای با زَرْق و برقی را می نویسند، سی ماده می نویسند که همه اش موادی است که خوب به نفع بشر است، و یکی اش را عمل نمی کنند! در مقام عمل، یکی اش عمل نمی شود. این اغفال است؛ افیون است این برای توده ها، برای مردم.
جنایات انگلیس و امریکا
ما می بینیم که این امریکا که امضا کرده است همین معنا را، این انگلستان که اینقدر از آن تعریف می کنند و از تمدنش تعریف می کنند و از دموکراسی بودنش تعریف می کنند، و این هم جز تبلیغات خود آنها و شیطنت خود آنها چیز دیگری نیست که با شیطنت و با تبلیغات اینها به مردم باور آورده اند که در رأس دموکراسیْ انگلستان است و مشروطیت به معنای حقیقی اش در انگلستان است، اینها به واسطۀ تبلیغاتی که داشتند به خورد مردم دادند این معنا را؛ و ما دیدیم که انگلستان با هندوستان، پاکستان و دوَل استعماری خودش چه کارها و چه جنایتها در آنجا کرده اند. و این همین امریکاست که می بینید در اسرائیلش که نگاه می کنیم ـ آنجا را به وجود آوردند ـ اینها با مسلمین چه کردند و دارند چه می کنند. چه جنایاتی به مسلمین، و خصوصاً شیعه، اینها چه جنایاتی کرده اند و دارند می کنند. از آن طرف یک مأموری هم گذاشته اند در مصر به اسم سادات، که این هم فعالیتهایش فعالیتهای استعماری است. و چند وقت پیش از این رفت به اسرائیل و حرفهای آنها را مثلاً چه بکند.
انگلیس، ارباب رضاخان
از آن طرف در این پنجاه سالی که ما یاد داریم، در این پنجاه سال عزای ایران، در این پنجاه سال مصیبت ایران که از این خاندان روسیاه به این ملت وارد شد، این انگلستانِ بشر دوستِ دموکراتِ امضا کنندۀ اعلامیۀ حقوق بشر، به حَسَب اقرار خودش، رضاشاه را به سلطنت رساندند. و قریب بیست سال ماها در زحمت بودیم و ملت اسلام در زحمت بود. و محو آثار شریعت را می خواست بکند. البته موفق نشد اما بنا بر این بود؛ برای اینکه هر صدایی که از آن بوی اسلام می آمد، هر تبلیغی که از آن بوی اسلام می آمد، درِ آن بسته شده بود.
و این امریکایی که امضا کرده است این اعلامیۀ حقوق بشر را، بر ما مسلط کرده است، بر ایران مسلط کرده است یک آدمی را که خَلَف صالحی است از برای آن پدر. این شاه موجود ما در این مدتی که در رأس حکومت بوده است و ایران را به صورت یک
مستعمرۀ رسمی برای امریکا در آورده است، چه جنایاتی در این خدمت کرده است. این پدر و پسر به واسطۀ نصب آنهایی که حقوق بشر را، اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند، آنها این جنایات را بر ماها وارد کرده اند. امضا کنندگان اعلامیۀ حقوق بشر هستند که این بشر را اینطور در زحمت [انداخته] و اینطور اختناق از برای بشر پیش آورده اند، که ما بعضی اش را مشاهده کردیم و بعضی اش را شنیدیم. و با شنیدن که نمی شود انسان درست بفهمد. شما حالا می شنوید که در زمان رضاخان به ملت چه گذشت؛ اما آنی که خود ملت احساس کرده است و لمس کرده است شما نمی توانید این معنا را درست بدانید که اینی که احساس کرده، لمس کرده است؛ و ملت ایران از این آدمها چه دیده. شما حالا لمس می کنید. البته لمسِ به این معنا؛ اینجا هستید.
هوشیاری ملت
خوب دیگر حالا روابط طوری است که ایران را درست می توانید بفهمید چه جوری است. لمس می کنید که این آدم چه کرد همین چند روز با ملت ایران. الآن هم هیچ بعید نمی دانم که ـ الآن هم ـ یک جنگ و نزاعی در کار باشد. ما اطلاع نداریم. ما آنقدرش را که اطلاع داریم در پیشخوان مسجد شاه ریختند و آن چند تا دکانی که آنجا بوده است آنها را با زور باز کرده اند؛ و اما بازار تسلیم نشده است. در عین حالی که بخشنامه ای از دولت منتشر شده است و به همۀ بازارهای ایران منتشر شده است که هرکس تعطیل بکند این مثلاً چه خواهد شد و چه خواهد شد، مع ذلک بازارها حتی بازار تهران که ملموس خودشان است، اعتنایی به این حرف نکردند. مردم دیگر اعتنایی به این قاروقورها نمی کنند؛ به این شارت و شورتها دیگر حالا اعتنا نمی کنند. این اعتناها سابق بود که مردم را می ترساندند و مردم هم خیال می کردند ... حالا مردم دارند کشته می دهند و مع ذلک اعتنا به این حرفها ندارند.
ملت زنده و هوشیار
الآن در اثر این کشتاری که در ایران شد یعنی در قم شد و بسیاری از اهل علم، بسیاری از متدینین و جوانهای قمی را کشتند و الآن اربعین آنهاست، مردم ایران ـ که خداوند
ان شاءالله آنها را زنده بدارد، چنانچه الآن زنده هستند و زندگی شان تا ابد ثبت است؛ و خداوند حوزۀ علمیۀ قم را زنده بدارد و زندگی اش تا ابد ثبت است ـ اینها الآن که ما اینجا آرام نشسته ایم، آنها در فعالیت و تلاطمند. الآن مشهد چه بساطی است، دیگر من الآنش را نمی دانم اما تعطیل بود. آذربایجان چه بساطی است، من نمی دانم لکن تعطیل بوده. قم سرتاسر ـ آنطوری که اطلاع دادند ـ حتی یک بقالی باز نیست، سرتاسر قم تعطیل عمومی است. تهران نود درصد تعطیل است. تعطیل تهران یک چیز آسانی نیست که ما توهّم بکنیم؛ تعطیل تهران تعطیلی است که مشت به دهان این یاوه گوها می زند.
رفراندم انقلاب سفید
آنهایی که می گفتند که شش میلیون جمعیت با ما موافق هستند و رأی دادند به انقلاب سفید! آن وقت هم که می گفتند جزاف بود. من فرستادم آدم به تهران ـ آن وقت ما ایران بودیم ـ من اشخاصی فرستادم به تهران که آن روزی که رفراندم ـ به اصطلاح خودشان ـ می شود وضع چه جوری است. اینهایی که آمدند به ما گفتند بیش از دوهزار تا آنجا نیامد. این دوهزار تا هم مأمورین خودشانند. اینهایی که می گفتند شش میلیون جمعیت ایران با ما هست؛ باقی اش هم آنهایی اند که دیگر رأی بده نیستند، پیر مردها و زنها و بچه ها و اینها، و ما «به اتفاق آرا» ... مکرر شاه در هر جایی که رسیده است گفته است که ملت با من هستند؛ یک چند نفر هستند که اینها مارکسیست اسلامی هستند، اینها گاهی یک چیز دیگری می گویند و الاّ ملت است و من! حالا هم شما خواهید دید که دنبال همین سرتاسر تعطیلی باز هیاهویشان راه می افتد. یک بازی در قم درمی آورند؛ چنانکه در آوردند قبلاً دنبال آن تعطیلیِ جلوکه یک هفته قم و یک هفته اصفهان ـ هشت روز اصفهان از قراری که گفتند ـ و تهران هم یکی دو ـ سه روز که یک روزش تمام تعطیل کردند و اعتراض کردند، دنبالش راه افتادند و اتوبوسها را پر کردند از این بیچاره های بی اطلاع. یک دسته که مأمورینشان بودند بخشنامه صادر کردند به همۀ
ادارات، به همۀ مدارس، که همه باید تعطیل کنید و همه باید بیایید.
این آزادی است! به طور آزادانه «باید» همه بیایید اما آزادید! در عین حالی که بخشنامه صادر کردند و به همۀ ادارات، حتی ادارات هم به اینها اعتنا نکردند. این بیچاره هایی را که در اتوبوسها نشاندند و آوردند و به آنها گفتند که ـ از قراری که می گفتند ـ شما را می خواهیم زیارت ببریم، بین راه که ملتفت شدند که قضیۀ این حرفها نیست هر که توانست فرار کرد! و آنها هم که آمدند ـ از قراری که به من اطلاع رسیده ـ مثل اینکه تشییع جنازه می کنند، هر چه به آنها می گویند که بگو «جاوید» جواب نمی دادند، مثل تشییع جنازه! تعبیر این بوده است به اینکه جمعیت چنان ساکت بودند که مثل اینکه دارند تشییع جنازه می کنند! این تشییع جنازۀ شاه است.
شاه، ضد اسلام و روحانیت
اینها نمی فهمند؛ باز هم ما نمی توانیم اینها را آدمشان کنیم. اگر اینها با ملت راه رفته بودند، اگر اینها به خواست ملت توجه کرده بودند، اگر اینها به وظایف خودشان عمل کرده بودند، اگر اینها یک گرایشی به اسلام و قواعد اسلام داشتند، مردم چه مخالفتی می کردند با اینها؟ مردم هر جا دست گذاشتند می بینند که «اعلیحضرت» مخالف است. با تاریخ اسلام مخالف است، یعنی با اسلام. بدترین کارهایی که در زمان حکومت این آدم شده است، این تغییر تاریخ است. موفق نمی شوند لکن این می خواست بشود. بدترین کار. از این کشتارها این بدتر است. این با حیثیت رسول الله بازی کردن است. هر جا مردم دست می گذارند، می بینند که «اعلیحضرت» دست رویش گذاشته و بد کرده. به تاریخشان اینطور، به مدرسه های علمی شان آنطور. تا حالا چند دفعه مدارس ما به غارت رفته و مدارس ما به ـ عرض کنم ـ چپاول اینها رفته است. چند دفعه ریخته اند [تا] حالا در مدارس ما. آن وقت به مدرسۀ فیضیه چند دفعه ریخته اند و اینها جنایت کردند؛ حالا هم به مدرسۀ حجتیه و مدرسۀ خان. حالا محل حمله شان اینهاست. و مدرسۀ حقانی و هر مدرسه ای که درِ آن باز است و یک قدری اجتماعات هست. مدرسۀ خان را تمام ـ از قراری که می گویند ـ تمامِ در و پنجره هایش را با تفنگ زده اند و شکسته اند. در مدرسۀ
حجتیه سر یک کسی را بریده اند، یعنی تیر زده اند به او، تیر زده اند به او که خون جاری شده است؛ که یکی از علمای اینجا که رفته بود آنجا و بعد برگشت گفت که ما هم رفتیم دیدیم از آن محلی که این تیر خورده است خون ریخته؛ ریخته تا آمده است لب حوض.
شاه، مجرم اصلی و دست نشاندۀ متفقین
شما احتمال می دهید که رئیس شهربانی قم یک همچو کاری بکند؟ او نمی تواند یک همچو کاری بکند. هی نگویید که مأمورین این کار را کردند. آنی که این کارها را می کند شخص خود شاه است. یعنی شخص خود شاه امر می دهد. شخص خود شاه هم می گوید بکشید؛ تا نگوید نمی کشند. مگر یک امر ساده ای است که یک ملت را به تفنگ و مسلسل ببندند؛ یک حوزۀ علمیه را که مردم به آن علاقه دارند، مردم آن را بزرگ می شمرند، این را به مسلسل ببندند؟ مگر یک امر ساده ای است که شهربانی تهران و شهربانی قم و رئیس سازمان تهران، رئیس سازمان قم، و نمی دانم نخست وزیر تهران و نخست وزیر چه، مگر اینها می توانند یک همچو کاری بکنند؟ همه اش شخص خود آقاست. مجرم اصلی خود این است. این را کی نصب کرد؟ خود ایشان در کتابشان نوشتند: متفقین وقتی که آمدند ـ بعدش محو کردند؛ بعد دیدند غلط کردند، محوش کردند ـ خود ایشان نوشتند که متفقین وقتی که آمدند در ایران صلاح دیدند که ما باشیم، که دودمان ما سلطنت را داشته باشد. لعنت بر این صلاح! این متفقین، این اشخاصی که امضا کردند حقوق بشر را و اعلامیۀ حقوق بشر را، اینها به جان ما یک همچو اشخاصی را گماشتند و یک همچو اختناقی را. آزاد است بشر اما ایرانش چطور؟! یکی را گماردند، یکی را گذاشتند آنجا؛ قبلاً او را گذاشته بودند، همۀ آزادیها را سلب کرده بود. اینطور اجتماعی که حالا می شود آن وقت اینطورها نمی توانستند، نمی کردند، یا باز روشن نشده بودند مردم.
حوزۀ قم، زنده کنندۀ اسلام و ایران
حوزۀ قم زنده کرد ایران را. حوزۀ قم خدمتی به اسلام کرده است که تا صدها سال دیگر این خدمت باقی است. کم نشمرید آقایان این را. دعا کنید به حوزۀ قم؛ و دعا کنید ما هم این جور بشویم. صدها سال دیگر هم اسم حوزۀ قم در تواریخ هست، و ما مرده ها را دفن کرده است. حوزۀ علمیۀ قم زنده کرد اسلام را. حوزۀ علمیۀ قم و تبلیغات مراجع قم، علمای قم، دانشگاهها را که ما را جزء افیون ملت می دانستند، ما را دست نشاندۀ انگلیسها و مستعمِرین می دانستند، بیدارشان کردند که نه؛ اینها تبلیغات است، تبلیغات خود آنها است، خود انگلیسها و آلمانها و شوروی و اینها تبلیغ می کنند که خیر حوزه های دین، حوزه های علمیه، علمای دین، اینها افیونند. خود آنها تبلیغ می کنند برای اینکه آنها می دانند که اینها چه فعالیتها دارند و چه تحرکها دارند و اسلام چه دین متحرکی است. اینها می دانند اینها را. می خواستند که از خاصیت بیندازند پیش ملت، تبلیغ کردند.
دین و سیاست
حالا چند سال است که تبلیغ کردند، به طوری که ما، خودِ آخوندها هم باور کرده اند؛ خود آخوندها هم باور کرده اند: ما را چه به سیاست. این «ما را چه به سیاست» معنایش این است که اسلام را اصلاً کنار بگذاریم؛ اسلام کنار گذاشته بشود؛ اسلام در این حجره های ما، در آنجا دفن بشود؛ در این کتابهای ما دفن بشود اسلام. آنها از خدا می خواهند که اسلام از سیاست جدا باشد، دین از سیاست جدا باشد. این یک چیزی است که از اول سیاسیون انداختند توی دست و دهان مردم، به طوری که الآن ما هم که اینجا هستیم باورمان آمده است که آقا ما چکار داریم به سیاست، سیاست را بگذار برای اهلش. ما مسائل دین می گوییم. اگر این طرف صورتمان را زدند، آن طرفش هم چیز می کنیم [، می آوریم] تا یکی هم آن طرف بزنند. این را به حضرت عیسی هم غلطی نسبت دادند.این هم خود این جانورها به حضرت عیسی [نسبت دادند]. حضرت عیسی
پیغمبر است؛ پیغمبر نمی تواند منطقش این باشد. شما دیدید پیغمبرها را؛ منتها حضرت عیسی کم عمر کرد در بین ملت، بعد تشریف برد به معراج، به بالا. شما همه می دانید تاریخ انبیا [را]. آن حضرت ابراهیمش، که تقریباً رأس انبیای سلف بود، با تبرش برداشت آن بتها را همه را شکست. هیچ خوف این را هم نداشت که بیندازندش توی آتش. خوف این حرفها را نداشت؛ اگر داشت که پیغمبر نبود. یک همچو موجودی که با یک قدرتهای بزرگ جنگ می کند و یک تنه خودش تنهایی در مقابل یک همچو قدرتهایی می ایستد که بعداً بیایند بخواهند آتشش بزنند، این منطقش این نیست که اگر آن طرفم را سیلی زدند... بر می گردم این طرف هم بزنند. این منطق آدمهای تنبل است. این منطق آنهایی است که خدا را نمی شناسند. قرآن نخواندند اینها. آن هم حضرت موسی که با یک عصا، یک نفر بود، یک نفر بود ـ یک نفر چوپان. مقابل کی؟ مقابل فرعون که داد خدایی می زد. اینها هم داد خدایی می خواهند بزنند؛ می بینند حالا خیلی خریدار ندارد. اگر یک خرده سست بیایید آنها هم می گویند: اَنَا رَبُّکمُ الاَعْلی. این مزخرفات همیشه بوده در دنیا و حالا هم هست؛ بعدها هم خواهد بود. آن هم حضرت موسی ـ سلام الله علیه ـ این هم رسول اکرم که تاریخش را خوب می دانید دیگر که تنهایی مبعوث شد، سیزده سال نقشه کشید و ده سال جنگ کرد، نگفت که ما را چه به سیاست. اداره کرد ممالکی را، مملکتی را، نگفت ما چکار داریم به این حرفها. آن هم حکومت حضرت امیر است که همه تان می دانید، و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگهایش. نگفت که ما بنشینیم توی خانه مان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم، و چکار داریم به این حرفها؛ به ما چه.
سازش با سلاطین جور، خلاف قرآن
«اگر خود حضرت صاحب ـ سلام الله علیه ـ مقتضی بدانند خوب خودشان تشریف بیاورند»! یکی از علما این جوری می گفت ـ خدا رحمتش کند ـ که «من که دلم بیشتر
نسوخته به اسلام از حضرت صاحب ـ سلام الله علیه؛ خوب ایشان هم که می بینند این را، خود ایشان بیایند؛ چرا من بکنم»! این منطق اشخاصی است که می خواهند از زیر بار در بروند. اسلام اینها را نمی پذیرد. اسلام اینها را به هیچ چیز نمی شمرد. اینها می خواهند از زیر بار در بروند. یک چیزی درست می کنند، دو تا روایت از این طرف از آن طرف می گردند پیدا می کنند که خیر، با سلاطین مثلاً بسازید، دعا کنید به سلاطین. این خلاف قرآن است. اینها نخوانده اند قرآن را. اگر صد تا همچو روایتهایی بیاید، ضربِ به جِدار می شود. خلاف قرآن است، خلاف سیرۀ انبیاست. با اینکه روایتی نیست. شما وقتی ملاحظه می کنید آن همه روایاتی که اگر کسی میل به این بکند که ـ روایتی است ـ که اگر مایل باشی که زنده باشد این سلطان، تو هم با او محشوری. مسلمان مگر می شود مایل باشد به اینکه یکی زنده باشد و ظلم کند، آدم بکشد؟ رابطه داشته باشد با یک کسی که آدم می کشد، عالِم می کشد، علما را می کشد؟ ما الآن چقدر علمای بزرگ و عرض می کنم، مدرسین عالیمقام تو[ی] حبسها، توی تبعیدگاهها داریم، می دانید شما؟ الآن چند نفر از این علمای ما توی زندانند و چند نفر از این علمای ما در تبعیدگاهها دارند به سر می برند؛ مع ذلک همینها بودند که تبعید شده بودند قبلاً؛ حالا که آمده اند همینها بودند که مشتشان را گره کردند و برخلاف دولت صحبت کردند و برخلاف شاه صحبت کردند؛ دوباره هم گرفتار شدند. همین آقای محترمی که ـ جوان بزرگواری که ـ در همین دیروز، در عصر فاتحه دیروز آن صحبتها را کرده، این حبس بود و این ـ عرض می کنم که ـ تبعید بود و مظنونِ این است بلکه شاید بیشتر از ظن، که این هم حالا یا گرفتندش یا فردا بگیرند. اما از حبس درآمده و مشتش را گره کرده. بچۀ اسلام این است؛ مسْلم این است. مسلمان اگر بخواهد اهتمام به امور مسلمین نداشته
باشد که مسلمان [نیست]؛ لَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ مَن اَصبحَ و لَمْ یَهْتَمَّ باُمورِ المُسلمینَ فَلَیسَ بمُسلِمٍ. هی هم بگو لا اله الا الله ، مُسْلم نیست اینطور. اسلام آن است که به درد مسلمین بخورد؛ مسْلم آن است که به درد مسلمین بخورد، برسد به درد مسْلم که آقا کشتند جوانهای ما را. ما بی تفاوت باشیم؟ کشتند علمای ما را، ما بی تفاوت باشیم؟ کشتند مؤمنین و مسلمین را، ما بی تفاوت باشیم؟
ما راضی بشویم به این امر؟ ما کاری بکنیم که از آن انتزاعِ رضایت بشود؟ باید ما خودمان را عوض کنیم. این جوانهایی که از ما حبس رفتند، تبعید شدند، الآن هم تبعید هستند، اینها بعد از اینکه یک دوره تبعیدشان را، حبسشان را تمام کردند و آمدند دوباره به قم، باز همان مصایب را شروع کردند و همان تبلیغات را شروع کردند؛ و باز رفتند به تبعیدگاه. اگر ده دفعۀ دیگر هم برشان گردانند، همانند؛ برای اینکه اینها تربیت شدند، تربیت اسلامی شدند. اگر حضرت امیر را صد دفعه بکشند و زنده بشود باز همان است، همان حضرت امیر است. و اگر منِ تنبل [را] هم صد دفعه بکشند یا یک دفعه بکشند، من همان آدم تنبل هستم.
امریکا و شوروی در مسابقۀ غارت ایران
ما از این سران دولتها[چه بگوییم] که اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند و آزادی بشر را اعلام کرده اند، اینهمه مصیبتهای ما از اینهاست. از انگلیس بود، تا آن وقتی که یک قدری دستش کوتاه شد. حالا از شوروی است، و از آن طرف از امریکا. همۀ گرفتاری ما زیر سر اینهاست. اینهاست که مأمورند اگر اینها دستشان را، سایه شان را از روی سر اینها بردارند، مردم اینها را پوستشان را می کنند. مصونیت دادند به امریکایی ها و آنها را مصون از همه چیز قرار دادند، در مقابلش هم یک چند تا دلار گرفتند آن وقت. الآن هم که ملاحظه می کنید چقدر از امریکایی و صاحب منصبهای امریکا در ایران
هستند با چه حقوقها، با چه حقوقهای گزاف. اینها گرفتاریهایی است که ما داریم، که تمام خزاین ما باید سرشار برود به جیب امریکایی ها؛ اگر یک ته ماندۀ کمی هم بماند به جیب شاه و دار و دستۀ شاه باید برود. اینها هم در خارج ویلا بخرند، چه بخرند، چه بخرند، در بانکها انباشته کنند اموال مردم را.
دولت ایران الآن از دوَل مترقی عالَم است! الآن در عرض امریکا و ژاپن است این! الآن از ژاپن یک خورده جلو افتاده است! اما این حرفها فسادش و فضاحتش دیگر درآمده؛ حتی آن بقال سر محله دیگر می گوید این حرف مفت دارد می زند لکن پرروست؛ می زند، چه می شود. الآن هم شما فردا در روزنامه ها همین ـ بعد از این وقایع که واقع شده است ـ خواهید دید که در روزنامه ها دوباره شروع می کنند به اینکه همۀ ملت با ما موافقند، همۀ مردم با ما هستند، یک چند نفری هم هستند که انحراف دارند! هرکه مسلمان است، هرکه روحانی صحیح است، با ما موافق است! روحانی روشنفکر صحیح با ما موافق است! این روحانیها اینها مرتجعینند! این علمای قم، مراجع بزرگ قم، که اعلام تعطیل عمومی کردند، اینها جزء مرتجعین هستند! علمای بزرگ چیزفهم با ما موافقند! علمای حقیقی ـ اسمش را علمای حقیقی می گذارند! ـ علمای حقیقی با ما موافقند! هیچ پیدا نمی کنی یک همچو علمای حقیقی را. فقط تو[ی] روزنامه علمای حقیقی با ما هستند! کدام علما؟! مگر مسلمان می شود با تو موافق باشد؟ مگر مسلمان می شود راضی به قتل اینها باشد؟ منتها گاهی می ترسد یک مسلمانی، حرف نمی زند یا یک عالِمی حرف نمی زند؛ گاهی هم نمی ترسد و حرف می زند. گاهی یک طلبه می ترسد و از خانه اش بیرون نمی آید؛ گاهی هم نه، نمی ترسد و حرفش را می زند؛ اما «موافقند» حرف غلطی است، حرف نامربوطی است.
معجون رژیم ایران!
کدام عالِم با تو می تواند موافق باشد؟ مگر می شود که یکی عالِم باشد، اسمش را
روحانی بگذارد، اسمش را عالِم بگذارد، و با قتل عام موافق باشد؟ مگر می شود یک نفر مسلمان باشد، یک نفر به اسلام اعتقاد داشته باشد، و با تبدیل تاریخ اسلام به تاریخ کفار موافق باشد؟ مگر می شود یک نفر مسلمان باشد و با این ستور، [با] کشف حجاب مبتذل موافق باشد؟ زنهای ایران هم قیام کردند بر ضدش و تودهنی به او زدند که ما نمی خواهیم اینطور چیز را، ما باید آزاد باشیم. و این مردک می گوید آزادید لکن ـ باید حتماً ـ آزادید اما باید حتماً بدون چادر و بدون روسری توی مدارس بروید! این آزادی است؟! اصلاً یک بساطی است در ایران؛ من نمی فهمم چه جور است. یک چیزی است، یک معجونی است این. دولت ایران و شاه ایران یک معجونی است که معلوم نیست چه جور [است]: «شترگاوپلنگ»! یک چیزی است؛ «شیر، گاو، پلنگ». یک بساطی است در ایران. من نمی دانم چه قضیه ای است این گرفتاریهای ما. البته زیاد گرفتاری داریم، خوب خیلی گرفتاریهاست که نمی توانیم بگوییم؛ این گرفتاریهای ماست از دست این تصویب کنندگان و امضاکنندگان اعلامیۀ حقوق بشر. ماها و امثال ماها و شماها و امثال شماها مرتجع و ـ عرض می کنم که ـ عقب افتاده و امثال ذلک، و آنها مترقی و مملکتْ یک مملکت مترقی!
نمونه هایی از فقر و فلاکت ملت ایران
خدا می داند که مراجعاتی که می شود، که یک جزئی اش به من مراجعه می شود، راجع به اینکه می خواهیم فلان جا آب انبار بسازیم، مردمش آب ندارند؛ این زنها از یک فرسخی باید بروند آنجا آب بیاورند. آب ندارند. وقتی آب ندارند، برق دارند؟ آسفالت دارند؟ هیچ چیز ندارند. ملاحظه نکنید که یک تهرانی را، سر و صورتش را، این طرف را درست کنند؛ شما بروید آن طرف تهران را ببینید. شما بروید آن گودالهایی که هست، گودالهای نمی دانم کذا و کذا که هست، بروید آنجاها را ببینید چه خبر است. گودال است که گفت صد تا پله، نمی دانم چقدر پله باید بخورد تا برسند به سطح زمین؛
آنجا خانه درست کرده اند. چه خانه ای! یا با حصیر یا با گِل. یک چیزی درست کرده اند که این بچه های بیچاره شان در آنجا زندگی بکنند. نه آب دارند، نه ... تهران را دارم می گویم، نه دورافتاده ها؛ تهران این جور است. شما وقتی وارد تهران بشوید می بینید که پر از اتومبیل است و اینها و کذا و کذا؛ نرفته اید آن طرف تهران را ببینید چه خبر است. آب برای خوردن ندارند اینها. باید کوزه هایشان را بیاورند از آن پله ها بروند بالا، گفتم صد تا پله، چقدر، از آنها بروند بالا و برسند به یکی از اینهایی که حالا آب در آن گذاشته اند، کوزه شان را از آنجا آب کنند؛ دوباره از این پله این زن بیچاره در زمستان سرد باید اینطوری بیاید تا آب پیدا کند برای بچه هایش. فقرشان چیست؟ بعضی از آنهایی که از آنجا بیرونشان کرده بودند ـ یک خانه ای بوده مال یکی از آنها بوده، یک اتاقش هم مال چند نفر بوده ـ آمده بودند توی پامنار؛ آنجا توی وسط خیابان؛ آنجا خودش و زن و بچه اش آنجا در وسط خیابان. این کسی است که ـ آدم وثیقی که امام جماعت پامنار است برای من آمد گفت که ـ اینها بیچاره ها [را] از آن گودال [بیرون کرده] آن گودال را هم از او گرفته بودند. حالا آمده توی پامنار، توی اینجا هم نشسته، توی خیابان همین طوری با بچه هایش بیچاره نشسته، که مردم آنجا جمع شدند یک چیزی بَدْواً برایش درست کردند. این مملکت «مترقی» است که مرکز شهر، مرکز مملکت ـ که تهران باشد، مرکز مملکت ـ اینطوری است! در خود روزنامه ها بود که در فلان جا ـ حالا من یادم نیست کجا را نوشته بود، یک جایی را نوشته بود ـ نوشته بود که اینها از بی آبی ـ طرف شوشتر و آنجاهاست این مسئله ظاهراً ـ صبح که پا می شوند این بچه ها به واسطۀ تراخمْ چشمشان به هم است و باز نمی شود. با بَول صورت اینها را، چشم اینها [را شستشو] می کنند! این وضع مملکت ماست! این مملکت مترقی است! با بَول! اینها آب ندارند اینقدر که دستشان را بزنند، چشم بچه شان را ... اگر هم یک قدری آب داشتند می خواهند بخورند. در روزنامه نوشته بود که با بَول اینها چشم بچه های خودشان
را چیز می کنند که باز بشود!
افتضاح حقوق بشر امریکایی
این «مملکت مترقی»! پولهایش کجا می رود؟ مملکت ما مملکت فقیر است؟ مملکت ما یک نفتی دارد، یک دریای نفت دارد مملکت ما، مملکت ما آهن دارد، مملکت ما همه چیز دارد؛ جواهر دارد. مملکت ما یک مملکت غنی ای است اما این «بشر دوستها» یک مأمور گذاشته اند آنجا، بالای سر این مملکت، که نگذارند این منافع به این مردم فقیر برسد. همه اش باید برود توی جیب آنها و عیاشیهای آنها. اگر یک مقدارش هم ماند، یک مقدار هم قسمت اینهاست. با اینکه قسمت اینها یک قسمت ناچیزی است، مع ذلک در همۀ جاهایی که تشریف می برند، ویلا دارند و عرض می کنم قصر دارند و زمین دارند و در بانکهایش هم پول دارند و همه چیز دارند؛ خیلی غنی. این کارتر، که یک مدتی مردم را گول زده بودند که اگر این بیاید سرِکار چه خواهد کرد و چه خواهد کرد، این با صراحت لهجه ـ دروغگو کم حافظه این است! ـ با صراحت لهجه گفت که اینجاهایی که پایگاه نظامی ما داریم، اینجا دیگر بساط حقوق بشر چیزی نیست! این دیگر صحبت از حقوق بشر نباید بکند! این حقوق بشری که در [آن] مادۀ آزادی مردم و اینها هست ـ که این قابل انتزاع نیست، این آزادی قابل انتزاع نیست ـ این امریکایی که امضا کرده است این معنا را، با صراحت لهجه می گوید که [در] ایران، چون ما پایگاه داریم، دیگر بحث از حقوق بشر نباید کرد. احترامِ حقوق بشر مال آنجاهایی است که ما در آن پایگاه نداریم. این امریکایی که اینقدر حقوق بشر می گوید، در خود امریکا، در امریکای لاتین، چه بساطی سر این مردم دارد در می آورد؛ یک مأمور هم گذاشته آنجا. لبنان را آنطورش کرده که الآن می بینید. آن مردکه هم می رود آنجا تصدیق می کند حرف او را. شاه هم همین معنا را تصدیق می کند که خیر مطلب همین است باید با اسرائیل چه. این مردیکه اسرائیل را از بیست سال پیش از این [به رسمیت] شناخت؛ همان
اوایل هم ما قم بودیم که این اسرائیل را شناخت به رسمیت در مقابل همۀ مسلمین، در مقابل قرآن. یک دولت کفر را ـ آن هم کفر یهود ـ این را به رسمیت شناخت! اولش درست اسم نمی بردند و چه، بعدش هم خوب، اسم بردند. از آن اول این آدم نوکر بود؛ بعدها خودش اظهار کرد! این از اولِ مسئله اینطور بود. اسرائیل را از آن اول به رسمیت شناخت در مقابل قرآن، در مقابل اسلام، در مقابل حکومتهای اسلامی، در مقابل مسلمین.
«حقوق بشر» شاه
آن مردِکه هم که با صراحت لهجه گفت که قضیۀ حقوق بشر ـ قضیۀ حقوق بشر ـ یعنی چه؟ خوب، راست هم می گفت این را. راست می گوید؛ قضیۀ حقوق بشر یعنی چه! یعنی منطق قلدرها! مسئله، حقوق بشر نیست. منطق قلدرها قلدری است، تفنگ است و مسلسل، مسلسل بستن به علمای دین. این منطق اینهاست: مدرسۀ فیضیه خراب کردن؛ گرفتن و ندادن. الآن تعطیل است مدرسۀ فیضیه؛ مع ذلک در عین حالی که مدرسۀ فیضیه را گرفتند غارت کردند، طلبه ها را غارت [کردند]، عمامه هایشان را آتش زدند، کتابهایشان را آتش زدند، قرآن را اهانت کردند، در عین حال همین جمعیتْ مرکزشان را در مدرسۀ حجتیه قرار دادند و در مدرسۀ خان؛ حالا آنجا دارند کتک می خورند. صد دفعۀ دیگر هم کتک بخورند، یک مدرسۀ دیگر. اینها زنده شدند؛ بیدارند اینها. به هر صورت، ما این گرفتاریهاست که داریم و الآن که اینجا نشستیم نمی دانیم که چه می گذرد به برادرهای ما؛ نمی دانیم. من نگرانم. حالا تا عصری، تا فردایی اتفاقی آنجا بشود یا از اینجا بشود؛ ببینیم چه می شود. اما اینقدر را می دانم که دیروز یک مجلس باشکوهی بوده است برای این اسلاف؛ و امروز هم مسجد اعظم از قراری که اطلاع داده بودند پر بوده از جمعیت، و بازارها هم تعطیل. بازار قم تمامش، هم خیابان و هم بازار همه اش تعطیل بوده، و بازارهای شهرستان [ها] تا آنقدر که به ما رسیده. از شیراز اطلاع نرسیده،
از اصفهان اطلاع نرسیده، می رسد اطلاع؛ نمی شود نباشد. ما چه بکنیم با این وضع؟ با این واقعاً انسان متحیر است چه بکند.
منطق اینها منطق مسلسل است، منطق ما منطق سکوت! باید سکوت کنیم! چاره نیست! منطق آنها سیلی زدن است، منطق ما سیلی خوردن! به حضرت عیسی هم نسبت داده اند که یکوقت فرمود که اگر این طرف من سیلی بزنند، آن طرف [هم] سیلی [بزنند]! همچو حضرت عیسی را ما نمی خواهیم. حضرت عیسی نمی گوید همچو چیزی. این منطق تنبلهاست. حضرت عیسی پیغمبر اعظم است؛ آن کسی است که در مهدش شروع می کند به گفتن که من چه می کنم، چه می کنم، اقامۀ صلات می کنم، چه می کنم، چه می کنم. در مهدْ پیغمبرِ مبعوث بوده به حَسَب مثال قرآن یک همچو موجودی حرفهای تنبلها را می زند؟! حرفهای بی عرضه ها را می زند که اگر این طرف بزنند؟ این را همین، همین اشخاص، همینهایی که به عیسی منتسبند ـ اینها عیسوی که نیستند، منتسبند ـ همین اشخاص اینها را درست کرده اند که این عیسویها و این کاتولیکها و اینها را بازی شان بدهند.آنها هم ـ احمقها ـ بازی خوردند و لهذا در مقابل حکومتشان هیچ نمی کنند.
ائمه، سراسر عمر در مبارزه با ظلم
از آن طرف، در بین ما هم اشخاصی هستند که [می گویند] اولوالامر هر چه، هر زهرماری می خواهد باشد، باید ما از او اطاعت کنیم! اولوالامر است! اولوالامر یعنی زورگو! با زورگو نباید حرف زد. خوب، پس چرا امام حسن مخالفت کرد؟ چرا امام حسین مخالفت کرد با اولوالامر، آن وقت که اولوالامر عبارت از یزید بود؟ تُؤْتِی الْمُلْک! یکی از آخوندها به من نوشته بود ـ چند سال پیش از این ـ که شما مخالفت چرا می کنید با او؛ تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشاء؛ خداوند هرکس را می خواهد [سلطنت می دهد]، این
مملکت را خدا داده [به او]؛ من جواب او را که ندادم، قابل جواب نبود اما این تکذیب قرآن است. مگر فرعون را کس دیگر مُلْک به او داده بود؟ آن هم خدا به او داده بود، پس چرا موسی رفت با او مخالفت کرد؟ مگر نمرود را کسی دیگر به او اِعطای مُلْک کرده بود؟ آن هم از طرف خدا است، پس چرا ابراهیم می رود با او مخالفت می کند؟ چرا پیغمبر مخالف است؟ چرا حضرت امیر با معاویه؟ خوب معاویه هم در آنجا یک اولوالامری است برای خودش. خوب، بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت کرد؟ امام حسن پدر معاویه را درآورد. امام حسین چرا پا شد با چند نفر از عیالاتش رفت؛ با پنجاه ـ شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت اولوالامر کرد. این حرفها حرفهای نامربوط است. آن اولوالامری که پهلوی خدا و رسول قرار می گیرد باید پهلوی خدا و رسول باشد. باید مثل خدا و رسول ـ بلاتشبیه ـ یعنی ظِلّ خدا و رسول باید باشد. حکومت سلطان اسلامْ «ظلّ الله » است. معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش، حرکت به حرکت اوست: سایۀ آدمْ خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم می کند سایه هم، دستش را این جور می کند، سایه هم همان طور. «ظلّ الله » این است؛ آن کسی را که اسلام به «ظلّ اللهی» شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تَبَع احکام اسلام حرکت بکند، حرکتْ حرکت تَبَعی باشد. رسول الله اینطور بود، «ظلّ الله » بود. این مردیکه هم ظلّ الله است؟! اولوالامر! یک طایفه از ما هم، بیچاره ها غفلت کردند و غافل شدند و اولوالامر را ... یزید هم اولوالامر است! بر ضد یزید هم اگر قیام کرد قتلش واجب است! قتل سیدالشهداء [را] واجب می داند! قاضی شان است حکم کرد به اینکه واجب القتلند! قیام برخلاف مصالح مسلمین! این واجب القتل است! خوب، کتاب و سنت را نمی دانیم؛ چه باید کرد؟ ما قرآن را نخواندیم نمی دانیم؛ منطق قرآن را نمی دانیم. باید قرآن بخوانیم، قبل از همۀ چیزها ببینیم قرآن چه می گوید. تکلیف ما و وظیفۀ ما [را] قرآن تعیین می کند. وظیفۀ ما را با سلطانْ قرآن تعیین می کند. قصه می خواسته خدا
بگوید؟! قصه سرایی می خواسته بکند؟!
مبارزه در منطق قرآن و سنت نبی (ص)
قصۀ حضرت موسی را آنهمه در قرآن تکرار می کند. اگر می خواست قصه بگوید، خوب قصه گو یکی می گوید بس است دیگر. چند دفعه می گویی! آنهمه قرآن پافشاری می کند و در هر چند صفحه اش موسی را پیش می آورد و مخالفت با فرعون، برای اینکه بگوید آقا بفهم! آنهمه قرآن از ـ عرض بکنم ـ مقاتله، از قتال با کفار، و از قتال با کذا و منافقین و اینها ذکر می کند، می خواهد قصه بگوید؟! خوب، قصه یک دفعه گفت بس است دیگر. مگر قرآن کتاب قصه است؟! قرآن کتاب انسان سازی است، کتاب انسان متحرک است، کتاب آدم است، کتابی است که آدمی باید از اینجا تا آخر دنیا و تا آخر مراتب حرکت بکند، یک همچو کتابی است که هم معنویات انسان را درست می کند و هم حکومت را درست می کند. همه چیز توی قرآن هست، و در سنت نبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و اخبارْ ما مطالعه باید بکنیم ببینیم که ـ ما ـ تکلیفمان چیست، قرآن با ما چه گفته، باید چه بکنیم؟ هی ما قرآن را خوانده ایم که فرعون کذا و کذا، موسی کذا و کذا؛ تدبّر نکردیم که خوب آن چیزی که گفته برای چه گفته. برای اینکه تو هم مثل موسی باش نسبت به فرعون عصرت، تو هم عصایت را بردار مخالفت کن با این مردک. لااقل تأیید نکنید از این دستگاه.
خداوند ان شاءالله که همۀ شما را توفیق بدهد؛ موفق باشید. خداوند ان شاءالله این را از سر مسلمین بردارد. خداوند تبارک و تعالی این مردمی که الآن ممکن است گرفتار باشند، خدا حفظشان بکند. خداوند تبارک و تعالی این قضیه را به صلاح مسلمین و به صلاح مذهب ختم بفرماید.