سخنرانی
جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر
سخنرانی در جمع روحانیون درباره جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 29 ب‍ه‍م‍ن‌ ‭1356

زمان (قمری) : 10 ربیع الاول ‭1398

مکان: نجف

شماره صفحه : 330

موضوع : جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر

زبان اثر : فارسی

مناسبت : چهلم شهدای قم ـ 19 دی

حضار : روحانیون و اقشار مردم

سخنرانی در جمع روحانیون درباره جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر

سخنرانی

‏زمان: 29 بهمن 1356 / 10 ربیع الاول 1398‏

‏مکان:  نجف ، مسجد شیخ انصاری‏

‏موضوع: جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر‏

‏مناسبت: چهلم شهدای قم ـ  19 دی‏

‏حضار: روحانیون و اقشار مردم‏

‏اعوذبالله من الشیطان الرجیم‏

‏[‏‏بسم الله الرحمن الرحیم‏‏]‏

وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِالله ِ الْعَلِیّ الْعَظیم، و إنّالله ِِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ

‏     ‏‏الآن که شما آقایان اینجا تشریف دارید، ایران تا آن اندازه که به ما تا حالا اطلاع‏‎ ‎‏رسیده است، شهرهای بزرگ از قبیل تهران، تبریز، مشهد، قم، اینها تعطیلند. و بعضیها‏‎ ‎‏سرتاسر تعطیلند، مثل قم و بعضیها بازارها و بسیاری جاهای دیگرش تعطیل است؛ و‏‎ ‎‏تهران تعطیل بازارهاست الاّ چند نفری که شاید وابستگی داشته باشند. و آنطوری که به ما‏‎ ‎‏اطلاع رسیده است، این تعطیلْ اعتراض بر شخص شاه است. مردم پیدا کرده اند مجرم را.‏‎ ‎‏پیدا بود، جرأت نمی کردند که ذکر کنند. بحمدالله این سدّ خوف شکست و مردم نکتۀ‏‎ ‎‏اصلی ـ مجرم ـ رابه دست آوردند و فهمیدندکه بدبختی همۀ ملت، یعنی ملت ماازکیست.‏

‏     الآن، امروز، چهل روز است که از مرگ جوانهای ما، از مرگ طلاب علوم دینیه،‏‎ ‎‏علما، از مرگ جوانهای متدین قم می گذرد. و مردم در این چهل روز به جوانهای خود‏‎ ‎‏چقدر گریه کرده اند و چقدر سوگواری کرده اند. و با چه شجاعت این اهل قم و طلاب‏‎ ‎‏علوم دینی، با چه شجاعت ـ که شاید در تاریخ کم نظیر باشد ـ و دست خالی، با این دولت‏‎ ‎‏و با این عمال شاه مبارزه کردند و کشته دادند. و حتی در خیابانها و در کوچه ها و در پس‏‎ ‎‏کوچه ها از قراری که ذکر شده است مأمورین ریخته اند؛ و مردم هم بعد از کشتار و قبل از‏‎ ‎‏کشتار آنقدری که می شده است مقاومت کرده اند و زنده بودن خودشان را اثبات کرده اند‏‎ ‎‏که ما زنده هستیم، نه مرده. مراجع بزرگ اسلام در قم، چه در خطابه هایشان، چه در‏

‏اعلامیه هایشان و چه در این اعلامیۀ اخیری که همین چند روز ـ همین دو سه روز ـ برای‏‎ ‎‏سوگواری و برای اربعین و تعطیل اربعین داده اند، مطالب را شجاعانه ذکر کرده اند و نکتۀ‏‎ ‎‏اصلی را ولو به صراحت نگفته اند، به کنایۀ اَبلَغِ از تصریح فرموده اند. خداوند ان شاءالله ‏‎ ‎‏آنها را پایدار نگه دارد.‏

قم، مرکز علم و عمل

‏     طلاب علوم دینیه، آن طلابی که الآن در مرکزی واقع شده اند که مورد هَجْمۀ اشرار‏‎ ‎‏است، در عین حال که در یک همچو مرکزی واقع شده اند، دیروز عصر اجتماع کثیر و‏‎ ‎‏یک مجلس تعزیۀ بسیار بزرگ تأسیس کرده اند، و بعضی از افراد، جوانهای زنده، در‏‎ ‎‏منبر  بیباکانه  مطالب را گفته اند. الآن که ما اینجا نشستیم، در مسجد اعظم، به طوری که به‏‎ ‎‏ما اطلاع وسیع رسیده است، در مسجد اعظم اجتماع بزرگی است. و نمی دانیم آیا دولت‏‎ ‎‏با این اجتماع چه خواهد کرد. و من الآن نمی دانم که آیا باز مأمورین ریخته اند، قتل و‏‎ ‎‏غارتی باز کرده اند یا نه؟ ما الآن در نگرانی این معنا هستیم. نگران این معنا هستیم که آیا‏‎ ‎‏در این شهرهای بزرگ، از قبیل مشهد که دولت نسبت به آن بسیار حساس است، از قبیل‏‎ ‎‏آذربایجان و تبریز که نظر دارد دولت به آن، و آیا در قم که مرکز همۀ این امور است، و از‏‎ ‎‏قم همان طوری که اهل بیت فرموده اند علم نشر می شود به همۀ بلاد‏‎[1]‎‏ ـ و الآن می بینیم‏‎ ‎‏که علمْ مرکزش قم است و از قم دارد نشر می شود، نه علم، علم و عمل؛ علم تنها نه، علم‏‎ ‎‏و عمل الآن دارد از قم نشر می شود ـ مرکز فعالیت اسلامی است، مرکز تحرک اسلامی‏‎ ‎‏است. تحرک از قم، از خود قم، از طلاب قم، از علمای قم، از مدرسین قم ـ حفظهم الله ـ‏‎ ‎‏از تودۀ قم که سربازهای وفادار به اسلام هستند، از آنجا تحرک دارد سرایت می کند به‏‎ ‎‏همه جا، تا ببینیم آیا به ما هم سرایت بکند یا نکند؛ والله عالِم.‏


پایمال کنندگان حقوق بشر

‏     ما همۀ بدبختیهایی که داشتیم و داریم ـ و بعد هم داریم ـ از این سران کشورهایی‏‎ ‎‏است که این اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند. اعلامیۀ حقوق بشر را اینهایی امضا‏‎ ‎‏کرده اند که سلب آزادی بشر را در همۀ دوره هایی که کفیل بودند و دستشان به یک‏‎ ‎‏چیزی رسیده است کرده اند. سر لوحۀ اعلامیۀ آزادی حقوق بشر ـ سرلوحه اش ـ آزادی‏‎ ‎‏افراد است. هر فردی از افراد بشر آزاد است، باید آزاد باشد. همه باید در مقابل قانون‏‎ ‎‏علی السواء باشند. همه باید آزاد باشند در محلشان؛ در سکنی آزاد باشند، در شغلشان‏‎ ‎‏آزاد باشند، در مشی شان باید آزاد باشند. این اعلامیۀ حقوق بشر است که سرلوحه اش‏‎ ‎‏این مطلب است. از اولْ مسلمین بلکه همۀ بشر، از اول گرفتار اینهایی بوده اند که امضا‏‎ ‎‏کردند و تصویب کردند این اعلامیۀ حقوق بشر را. امریکا یکی از آنهاست که تصویب‏‎ ‎‏کردند این را و امضا کردند این مطلب را که حقوق بشر باید محفوظ بماند. و یکی از‏‎ ‎‏حقوق بشر آزادی است. همین امریکایی که اعلامیۀ حقوق بشر را ـ به اصطلاح ـ امضا‏‎ ‎‏کرده است، شما ببینید چه جنایاتی بر این بشر واقع کرده است. در همین چند سالی که ماها‏‎ ‎‏یادمان است، و یک قدر زیادترش را من و یک قدر کمترش را به حَسَب جوانی ای که‏‎ ‎‏دارید شما مشاهده کردید، چه گرفتاریهایی از برای بشر هست به دست امریکا که یکی از‏‎ ‎‏اشخاصی است که، یکی از دولتهایی است که قضیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند. در هر‏‎ ‎‏مرکزی از مراکز مسلمین و غیرمسلمینْ یک مأموری نصب کرده اند که سلب آزادی از‏‎ ‎‏همۀ آن اشخاصی که در آن محیط هستند کرده اند. اینها می گویند آزادند بشر! برای‏‎ ‎‏تخدیر توده ها، که حالا دیگر نمی شود تخدیرش کرد. قضیۀ این چیزهایی که‏‎ ‎‏می گذرانند، که یکی اش هم همین اعلامیۀ حقوق بشر است، این برای اغفال است نه‏‎ ‎‏اینکه یک واقعیتی دارد. یک چیز خیلی خوش نمای با زَرْق و برقی را می نویسند، سی‏‎ ‎‏ماده می نویسند که همه اش موادی است که خوب به نفع بشر است، و یکی اش را عمل‏‎ ‎‏نمی کنند! در مقام عمل، یکی اش عمل نمی شود. این اغفال است؛ افیون است این برای‏‎ ‎‏توده ها، برای مردم.‏


جنایات انگلیس و امریکا

‏     ما می بینیم که این امریکا که امضا کرده است همین معنا را، این انگلستان که اینقدر از‏‎ ‎‏آن تعریف می کنند و از تمدنش تعریف می کنند و از دموکراسی بودنش تعریف می کنند،‏‎ ‎‏و این هم جز تبلیغات خود آنها و شیطنت خود آنها چیز دیگری نیست که با شیطنت و با‏‎ ‎‏تبلیغات اینها به مردم باور آورده اند که در رأس دموکراسیْ انگلستان است و مشروطیت‏‎ ‎‏به معنای حقیقی اش در انگلستان است، اینها به واسطۀ تبلیغاتی که داشتند به خورد مردم‏‎ ‎‏دادند این معنا را؛ و ما دیدیم که انگلستان با هندوستان، پاکستان و دوَل استعماری خودش‏‎ ‎‏چه کارها و چه جنایتها در آنجا کرده اند. و این همین امریکاست که می بینید در اسرائیلش‏‎ ‎‏که نگاه می کنیم ـ آنجا را به وجود آوردند ـ اینها با مسلمین چه کردند و دارند چه‏‎ ‎‏می کنند. چه جنایاتی به مسلمین، و خصوصاً شیعه، اینها چه جنایاتی کرده اند و دارند‏‎ ‎‏می کنند. از آن طرف یک مأموری هم گذاشته اند در مصر به اسم سادات، که این هم‏‎ ‎‏فعالیتهایش فعالیتهای استعماری است. و چند وقت پیش از این رفت به اسرائیل و‏‎ ‎‏حرفهای آنها را مثلاً چه بکند.‏

انگلیس، ارباب رضاخان

‏     از آن طرف در این پنجاه سالی که ما یاد داریم، در این پنجاه سال عزای ایران، در این‏‎ ‎‏پنجاه سال مصیبت ایران که از این خاندان روسیاه به این ملت وارد شد، این انگلستانِ بشر‏‎ ‎‏دوستِ دموکراتِ امضا کنندۀ اعلامیۀ حقوق بشر، به حَسَب اقرار خودش، رضاشاه را به‏‎ ‎‏سلطنت رساندند. و قریب بیست سال ماها در زحمت بودیم و ملت اسلام در زحمت بود.‏‎ ‎‏و محو آثار شریعت را می خواست بکند. البته موفق نشد اما بنا بر این بود؛ برای اینکه هر‏‎ ‎‏صدایی که از آن بوی اسلام می آمد، هر تبلیغی که از آن بوی اسلام می آمد، درِ آن بسته‏‎ ‎‏شده بود.‏

‏     و این امریکایی که امضا کرده است این اعلامیۀ حقوق بشر را، بر ما مسلط کرده است،‏‎ ‎‏بر ایران مسلط کرده است یک آدمی را که خَلَف صالحی است از برای آن پدر. این شاه‏‎ ‎‏موجود ما در این مدتی که در رأس حکومت بوده است و ایران را به صورت یک‏

‏مستعمرۀ رسمی برای امریکا در آورده است، چه جنایاتی در این خدمت کرده است. این‏‎ ‎‏پدر و پسر به واسطۀ نصب آنهایی که حقوق بشر را، اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند،‏‎ ‎‏آنها این جنایات را بر ماها وارد کرده اند. امضا کنندگان اعلامیۀ حقوق بشر هستند که این‏‎ ‎‏بشر را اینطور در زحمت ‏‏[‏‏انداخته‏‏]‏‏ و اینطور اختناق از برای بشر پیش آورده اند، که ما‏‎ ‎‏بعضی اش را مشاهده کردیم و بعضی اش را شنیدیم. و با شنیدن که نمی شود انسان درست‏‎ ‎‏بفهمد. شما حالا می شنوید که در زمان رضاخان به ملت چه گذشت؛ اما آنی که خود ملت‏‎ ‎‏احساس کرده است و لمس کرده است شما نمی توانید این معنا را درست بدانید که اینی‏‎ ‎‏که احساس کرده، لمس کرده است؛ و ملت ایران از این آدمها چه دیده. شما حالا لمس‏‎ ‎‏می کنید. البته لمسِ به این معنا؛ اینجا هستید.‏

هوشیاری ملت

‏     خوب دیگر حالا روابط طوری است که ایران را درست می توانید بفهمید چه جوری‏‎ ‎‏است. لمس می کنید که این آدم چه کرد همین چند روز با ملت ایران. الآن هم هیچ بعید‏‎ ‎‏نمی دانم که ـ الآن هم ـ یک جنگ و نزاعی در کار باشد. ما اطلاع نداریم. ما آنقدرش را‏‎ ‎‏که اطلاع داریم در پیشخوان مسجد شاه ریختند و آن چند تا دکانی که آنجا بوده است‏‎ ‎‏آنها را با زور باز کرده اند؛ و اما بازار تسلیم نشده است. در عین حالی که بخشنامه ای از‏‎ ‎‏دولت منتشر شده است و به همۀ بازارهای ایران منتشر شده است که هرکس تعطیل بکند‏‎ ‎‏این مثلاً چه خواهد شد و چه خواهد شد، مع ذلک بازارها حتی بازار تهران که ملموس‏‎ ‎‏خودشان است، اعتنایی به این حرف نکردند. مردم دیگر اعتنایی به این قاروقورها‏‎ ‎‏نمی کنند؛ به این شارت و شورتها دیگر حالا اعتنا نمی کنند. این اعتناها سابق بود که مردم‏‎ ‎‏را می ترساندند و مردم هم خیال می کردند ... حالا مردم دارند کشته می دهند و مع ذلک‏‎ ‎‏اعتنا به این حرفها ندارند.‏

ملت زنده و هوشیار

‏     الآن در اثر این کشتاری که در ایران شد یعنی در قم شد و بسیاری از اهل علم، بسیاری‏‎ ‎‏از متدینین و جوانهای قمی را کشتند و الآن اربعین آنهاست، مردم ایران ـ که خداوند‏

‏ان شاءالله آنها را زنده بدارد، چنانچه الآن زنده هستند و زندگی شان تا ابد ثبت است؛ و‏‎ ‎‏خداوند حوزۀ علمیۀ قم را زنده بدارد و زندگی اش تا ابد ثبت است ـ اینها الآن که ما اینجا‏‎ ‎‏آرام نشسته ایم، آنها در فعالیت و تلاطمند. الآن مشهد چه بساطی است، دیگر من الآنش‏‎ ‎‏را نمی دانم اما تعطیل بود. آذربایجان چه بساطی است، من نمی دانم لکن تعطیل بوده. قم‏‎ ‎‏سرتاسر ـ آنطوری که اطلاع دادند ـ حتی یک بقالی باز نیست، سرتاسر قم تعطیل عمومی‏‎ ‎‏است. تهران نود درصد تعطیل است. تعطیل تهران یک چیز آسانی نیست که ما توهّم‏‎ ‎‏بکنیم؛ تعطیل تهران تعطیلی است که مشت به دهان این یاوه گوها می زند.‏

رفراندم انقلاب سفید

‏     آنهایی که می گفتند که شش میلیون جمعیت با ما موافق هستند و رأی دادند به انقلاب‏‎ ‎‏سفید! آن وقت هم که می گفتند جزاف‏‎[2]‎‏ بود. من فرستادم آدم به تهران ـ آن وقت ما‏‎ ‎‏ایران بودیم ـ من اشخاصی فرستادم به تهران که آن روزی که رفراندم ـ به اصطلاح‏‎ ‎‏خودشان ـ می شود وضع چه جوری است. اینهایی که آمدند به ما گفتند بیش از دوهزار تا‏‎ ‎‏آنجا نیامد. این دوهزار تا هم مأمورین خودشانند. اینهایی که می گفتند شش میلیون‏‎ ‎‏جمعیت ایران با ما هست؛ باقی اش هم آنهایی اند که دیگر رأی بده نیستند، پیر مردها و‏‎ ‎‏زنها و بچه ها و اینها، و ما «به اتفاق آرا» ... مکرر شاه در هر جایی که رسیده است گفته‏‎ ‎‏است که ملت با من هستند؛ یک چند نفر هستند که اینها مارکسیست اسلامی هستند، اینها‏‎ ‎‏گاهی یک چیز دیگری می گویند و الاّ ملت است و من! حالا هم شما خواهید دید که‏‎ ‎‏دنبال همین سرتاسر تعطیلی باز هیاهویشان راه می افتد. یک بازی در قم درمی آورند؛‏‎ ‎‏چنانکه در آوردند قبلاً دنبال آن تعطیلیِ جلوکه یک هفته قم و یک هفته اصفهان ـ هشت‏‎ ‎‏روز اصفهان از قراری که گفتند ـ و تهران هم یکی دو ـ سه روز که یک روزش تمام‏‎ ‎‏تعطیل کردند و اعتراض کردند، دنبالش راه افتادند و اتوبوسها را پر کردند از این‏‎ ‎‏بیچاره های بی اطلاع. یک دسته که مأمورینشان بودند بخشنامه صادر کردند به همۀ‏

‏ادارات، به همۀ مدارس، که همه باید تعطیل کنید و همه باید بیایید.‏

‏     این آزادی است! به طور آزادانه «باید» همه بیایید اما آزادید! در عین حالی که‏‎ ‎‏بخشنامه صادر کردند و به همۀ ادارات، حتی ادارات هم به اینها اعتنا نکردند. این‏‎ ‎‏بیچاره هایی را که در اتوبوسها نشاندند و آوردند و به آنها گفتند که ـ از قراری که‏‎ ‎‏می گفتند ـ شما را می خواهیم زیارت ببریم، بین راه که ملتفت شدند که قضیۀ این حرفها‏‎ ‎‏نیست هر که توانست فرار کرد! و آنها هم که آمدند ـ از قراری که به من اطلاع رسیده ـ‏‎ ‎‏مثل اینکه تشییع جنازه می کنند، هر چه به آنها می گویند که بگو «جاوید» جواب‏‎ ‎‏نمی دادند، مثل تشییع جنازه! تعبیر این بوده است به اینکه جمعیت چنان ساکت بودند که‏‎ ‎‏مثل اینکه دارند تشییع جنازه می کنند! این تشییع جنازۀ شاه است.‏

شاه، ضد اسلام و روحانیت

‏     اینها نمی فهمند؛ باز هم ما نمی توانیم اینها را آدمشان کنیم. اگر اینها با ملت راه رفته‏‎ ‎‏بودند، اگر اینها به خواست ملت توجه کرده بودند، اگر اینها به وظایف خودشان عمل‏‎ ‎‏کرده بودند، اگر اینها یک گرایشی به اسلام و قواعد اسلام داشتند، مردم چه مخالفتی‏‎ ‎‏می کردند با اینها؟ مردم هر جا دست گذاشتند می بینند که «اعلیحضرت» مخالف است. با‏‎ ‎‏تاریخ اسلام مخالف است، یعنی با اسلام. بدترین کارهایی که در زمان حکومت این آدم‏‎ ‎‏شده است، این تغییر تاریخ است. موفق نمی شوند لکن این می خواست بشود. بدترین‏‎ ‎‏کار. از این کشتارها این بدتر است. این با حیثیت رسول الله بازی کردن است. هر جا مردم‏‎ ‎‏دست می گذارند، می بینند که «اعلیحضرت» دست رویش گذاشته و بد کرده. به‏‎ ‎‏تاریخشان اینطور، به مدرسه های علمی شان آنطور. تا حالا چند دفعه مدارس ما به غارت‏‎ ‎‏رفته و مدارس ما به ـ عرض کنم ـ چپاول اینها رفته است. چند دفعه ریخته اند ‏‏[‏‏تا‏‏]‏‏ حالا در‏‎ ‎‏مدارس ما. آن وقت به مدرسۀ فیضیه چند دفعه ریخته اند و اینها جنایت کردند؛ حالا هم‏‎ ‎‏به مدرسۀ حجتیه و مدرسۀ خان. حالا محل حمله شان اینهاست. و مدرسۀ حقانی و هر‏‎ ‎‏مدرسه ای که درِ آن باز است و یک قدری اجتماعات هست. مدرسۀ خان را تمام ـ از‏‎ ‎‏قراری که می گویند ـ تمامِ در و پنجره هایش را با تفنگ زده اند و شکسته اند. در مدرسۀ‏

‏حجتیه سر یک کسی را بریده اند، یعنی تیر زده اند به او، تیر زده اند به او که خون جاری‏‎ ‎‏شده است؛ که یکی از علمای اینجا که رفته بود آنجا و بعد برگشت گفت که ما هم رفتیم‏‎ ‎‏دیدیم از آن محلی که این تیر خورده است خون ریخته؛ ریخته تا آمده است لب حوض.‏

شاه، مجرم اصلی و دست نشاندۀ متفقین

‏     شما احتمال می دهید که رئیس شهربانی قم یک همچو کاری بکند؟ او نمی تواند یک‏‎ ‎‏همچو کاری بکند. هی نگویید که مأمورین این کار را کردند. آنی که این کارها را می کند‏‎ ‎‏شخص خود شاه است. یعنی شخص خود شاه امر می دهد. شخص خود شاه هم می گوید‏‎ ‎‏بکشید؛ تا نگوید نمی کشند. مگر یک امر ساده ای است که یک ملت را به تفنگ و‏‎ ‎‏مسلسل ببندند؛ یک حوزۀ علمیه را که مردم به آن علاقه دارند، مردم آن را بزرگ‏‎ ‎‏می شمرند، این را به مسلسل ببندند؟ مگر یک امر ساده ای است که شهربانی تهران و‏‎ ‎‏شهربانی قم و رئیس سازمان تهران، رئیس سازمان قم، و نمی دانم نخست وزیر تهران و‏‎ ‎‏نخست وزیر چه، مگر اینها می توانند یک همچو کاری بکنند؟ همه اش شخص خود‏‎ ‎‏آقاست. مجرم اصلی خود این است. این را کی نصب کرد؟ خود ایشان در کتابشان‏‎[3]‎‎ ‎‏نوشتند: متفقین وقتی که آمدند ـ بعدش محو کردند؛ بعد دیدند غلط کردند، محوش‏‎ ‎‏کردند ـ خود ایشان نوشتند که متفقین وقتی که آمدند در ایران صلاح دیدند که ما باشیم،‏‎ ‎‏که دودمان ما سلطنت را داشته باشد. لعنت بر این صلاح! این متفقین، این اشخاصی که‏‎ ‎‏امضا کردند حقوق بشر را و اعلامیۀ حقوق بشر را، اینها به جان ما یک همچو اشخاصی را‏‎ ‎‏گماشتند و یک همچو اختناقی را. آزاد است بشر اما ایرانش چطور؟! یکی را گماردند،‏‎ ‎‏یکی را گذاشتند آنجا؛ قبلاً او‏‎[4]‎‏ را گذاشته بودند، همۀ آزادیها را سلب کرده بود. اینطور‏‎ ‎‏اجتماعی که حالا می شود آن وقت اینطورها نمی توانستند، نمی کردند، یا باز روشن نشده‏‎ ‎‏بودند مردم.‏


حوزۀ قم، زنده کنندۀ اسلام و ایران

‏     حوزۀ قم زنده کرد ایران را. حوزۀ قم خدمتی به اسلام کرده است که تا صدها سال‏‎ ‎‏دیگر این خدمت باقی است. کم نشمرید آقایان این را. دعا کنید به حوزۀ قم؛ و دعا کنید‏‎ ‎‏ما هم این جور بشویم. صدها سال دیگر هم اسم حوزۀ قم در تواریخ هست، و ما مرده ها‏‎ ‎‏را دفن کرده است.‏‎[5]‎‏ حوزۀ علمیۀ قم زنده کرد اسلام را. حوزۀ علمیۀ قم و تبلیغات مراجع‏‎ ‎‏قم، علمای قم، دانشگاهها را که ما را جزء افیون ملت می دانستند، ما را دست نشاندۀ‏‎ ‎‏انگلیسها و مستعمِرین می دانستند، بیدارشان کردند که نه؛ اینها تبلیغات است، تبلیغات‏‎ ‎‏خود آنها است، خود انگلیسها و آلمانها و شوروی و اینها تبلیغ می کنند که خیر حوزه های‏‎ ‎‏دین، حوزه های علمیه، علمای دین، اینها افیونند. خود آنها تبلیغ می کنند برای اینکه آنها‏‎ ‎‏می دانند که اینها چه فعالیتها دارند و چه تحرکها دارند و اسلام چه دین متحرکی است.‏‎ ‎‏اینها می دانند اینها را. می خواستند که از خاصیت بیندازند پیش ملت، تبلیغ کردند.‏

دین و سیاست

‏     حالا چند سال است که تبلیغ کردند، به طوری که ما، خودِ آخوندها هم باور کرده اند؛‏‎ ‎‏خود آخوندها هم باور کرده اند: ما را چه به سیاست. این «ما را چه به سیاست» معنایش‏‎ ‎‏این است که اسلام را اصلاً کنار بگذاریم؛ اسلام کنار گذاشته بشود؛ اسلام در این‏‎ ‎‏حجره های ما، در آنجا دفن بشود؛ در این کتابهای ما دفن بشود اسلام. آنها از خدا‏‎ ‎‏می خواهند که اسلام از سیاست جدا باشد، دین از سیاست جدا باشد. این یک چیزی‏‎ ‎‏است که از اول سیاسیون انداختند توی دست و دهان مردم، به طوری که الآن ما هم که‏‎ ‎‏اینجا هستیم باورمان آمده است که آقا ما چکار داریم به سیاست، سیاست را بگذار برای‏‎ ‎‏اهلش. ما مسائل دین می گوییم. اگر این طرف صورتمان را زدند، آن طرفش هم چیز‏‎ ‎‏می کنیم ‏‏[‏‏، می آوریم‏‏]‏‏ تا یکی هم آن طرف بزنند. این را به حضرت عیسی هم غلطی‏‎ ‎‏نسبت دادند.این هم خود این جانورها به حضرت عیسی ‏‏[‏‏نسبت دادند‏‏]‏‏. حضرت عیسی‏

‏پیغمبر است؛ پیغمبر نمی تواند منطقش این باشد. شما دیدید پیغمبرها را؛ منتها حضرت‏‎ ‎‏عیسی کم عمر کرد در بین ملت، بعد تشریف برد به معراج، به بالا.‏‎[6]‎‏ شما همه می دانید‏‎ ‎‏تاریخ انبیا ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏. آن حضرت ابراهیمش، که تقریباً رأس انبیای سلف بود، با تبرش‏‎ ‎‏برداشت آن بتها را همه را شکست. هیچ خوف این را هم نداشت که بیندازندش توی‏‎ ‎‏آتش. خوف این حرفها را نداشت؛ اگر داشت که پیغمبر نبود. یک همچو موجودی که با‏‎ ‎‏یک قدرتهای بزرگ جنگ می کند و یک تنه خودش تنهایی در مقابل یک همچو‏‎ ‎‏قدرتهایی می ایستد که بعداً بیایند بخواهند آتشش بزنند، این منطقش این نیست که اگر‏‎ ‎‏آن طرفم را سیلی زدند... بر می گردم این طرف هم بزنند. این منطق آدمهای تنبل است.‏‎ ‎‏این منطق آنهایی است که خدا را نمی شناسند. قرآن نخواندند اینها. آن هم حضرت‏‎ ‎‏موسی که با یک عصا، یک نفر بود، یک نفر بود ـ یک نفر چوپان. مقابل کی؟ مقابل‏‎ ‎‏فرعون که داد خدایی می زد. اینها هم داد خدایی می خواهند بزنند؛ می بینند حالا خیلی‏‎ ‎‏خریدار ندارد. اگر یک خرده سست بیایید آنها هم می گویند: ‏اَنَا رَبُّکمُ الاَعْلی.‎[7]‎‏ این‏‎ ‎‏مزخرفات همیشه بوده در دنیا و حالا هم هست؛ بعدها هم خواهد بود. آن هم حضرت‏‎ ‎‏موسی ـ سلام الله علیه ـ این هم رسول اکرم که تاریخش را خوب می دانید دیگر که تنهایی‏‎ ‎‏مبعوث شد، سیزده سال نقشه کشید و ده سال جنگ کرد، نگفت که ما را چه به سیاست.‏‎ ‎‏اداره کرد ممالکی را، مملکتی را، نگفت ما چکار داریم به این حرفها. آن هم حکومت‏‎ ‎‏حضرت امیر است که همه تان می دانید، و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن‏‎ ‎‏وضع جنگهایش. نگفت که ما بنشینیم توی خانه مان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم، و چکار‏‎ ‎‏داریم به این حرفها؛ به ما چه.‏

سازش با سلاطین جور، خلاف قرآن

‏     «اگر خود حضرت صاحب ـ سلام الله علیه ـ مقتضی بدانند خوب خودشان تشریف‏‎ ‎‏بیاورند»! یکی از علما این جوری می گفت ـ خدا رحمتش کند ـ که «من که دلم بیشتر‏

‏نسوخته به اسلام از حضرت صاحب ـ سلام الله علیه؛ خوب ایشان هم که می بینند این‏‎ ‎‏را، خود ایشان بیایند؛ چرا من بکنم»! این منطق اشخاصی است که می خواهند از زیر‏‎ ‎‏بار در بروند. اسلام اینها را نمی پذیرد. اسلام اینها را به هیچ چیز نمی شمرد. اینها‏‎ ‎‏می خواهند از زیر بار در بروند. یک چیزی درست می کنند، دو تا روایت از این طرف از‏‎ ‎‏آن طرف می گردند پیدا می کنند که خیر، با سلاطین مثلاً بسازید، دعا کنید به سلاطین. این‏‎ ‎‏خلاف قرآن است. اینها نخوانده اند قرآن را. اگر صد تا همچو روایتهایی بیاید، ضربِ به‏‎ ‎‏جِدار می شود.‏‎[8]‎‏ خلاف قرآن است، خلاف سیرۀ انبیاست. با اینکه روایتی نیست. شما‏‎ ‎‏وقتی ملاحظه می کنید آن همه روایاتی که اگر کسی میل به این بکند که ـ روایتی است ـ که‏‎ ‎‏اگر مایل باشی که زنده باشد این سلطان، تو هم با او محشوری.‏‎[9]‎‏ مسلمان مگر می شود‏‎ ‎‏مایل باشد به اینکه یکی زنده باشد و ظلم کند، آدم بکشد؟ رابطه داشته باشد با یک کسی‏‎ ‎‏که آدم می کشد، عالِم می کشد، علما را می کشد؟ ما الآن چقدر علمای بزرگ و عرض‏‎ ‎‏می کنم، مدرسین عالیمقام تو‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ حبسها، توی تبعیدگاهها داریم، می دانید شما؟ الآن‏‎ ‎‏چند نفر از این علمای ما توی زندانند و چند نفر از این علمای ما در تبعیدگاهها دارند به‏‎ ‎‏سر می برند؛ مع ذلک همینها بودند که تبعید شده بودند قبلاً؛ حالا که آمده اند همینها‏‎ ‎‏بودند که مشتشان را گره کردند و برخلاف دولت صحبت کردند و برخلاف شاه صحبت‏‎ ‎‏کردند؛ دوباره هم گرفتار شدند. همین آقای محترمی که ـ جوان بزرگواری که ـ در همین‏‎ ‎‏دیروز، در عصر فاتحه دیروز آن صحبتها را کرده، این حبس بود و این ـ عرض‏‎ ‎‏می کنم که ـ  تبعید بود و مظنونِ این است بلکه شاید بیشتر از ظن، که این هم حالا یا‏‎ ‎‏گرفتندش یا فردا بگیرند. اما از حبس درآمده و مشتش را گره کرده. بچۀ اسلام‏‎ ‎‏این است؛ مسْلم این است. مسلمان اگر بخواهد اهتمام به امور مسلمین نداشته‏

‏باشد که مسلمان ‏‏[‏‏نیست‏‏]‏‏؛ لَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ ‏مَن اَصبحَ و لَمْ یَهْتَمَّ باُمورِ المُسلمینَ فَلَیسَ بمُسلِمٍ.‎[10]‎‏ هی هم‏‎ ‎‏بگو ‏لا اله الا الله ، ‏مُسْلم نیست اینطور. اسلام آن است که به درد مسلمین بخورد؛ مسْلم آن‏‎ ‎‏است که به درد مسلمین بخورد، برسد به درد مسْلم که آقا کشتند جوانهای ما را. ما‏‎ ‎‏بی تفاوت باشیم؟ کشتند علمای ما را، ما بی تفاوت باشیم؟ کشتند مؤمنین و مسلمین را، ما‏‎ ‎‏بی تفاوت باشیم؟‏

‏ما راضی بشویم به این امر؟ ما کاری بکنیم که از آن انتزاعِ رضایت بشود؟ باید ما خودمان‏‎ ‎‏را عوض کنیم. این جوانهایی که از ما حبس رفتند، تبعید شدند، الآن هم تبعید هستند،‏‎ ‎‏اینها بعد از اینکه یک دوره تبعیدشان را، حبسشان را تمام کردند و آمدند دوباره به قم،‏‎ ‎‏باز همان مصایب را شروع کردند و همان تبلیغات را شروع کردند؛ و باز رفتند به تبعیدگاه.‏‎ ‎‏اگر ده دفعۀ دیگر هم برشان گردانند، همانند؛ برای اینکه اینها تربیت شدند، تربیت‏‎ ‎‏اسلامی شدند. اگر حضرت امیر را صد دفعه بکشند و زنده بشود باز همان است، همان‏‎ ‎‏حضرت امیر است. و اگر منِ تنبل ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم صد دفعه بکشند یا یک دفعه بکشند، من همان‏‎ ‎‏آدم تنبل هستم.‏

امریکا و شوروی در مسابقۀ غارت ایران

‏     ما از این سران دولتها‏‏[‏‏چه بگوییم‏‏]‏‏ که اعلامیۀ حقوق بشر را امضا کرده اند و آزادی‏‎ ‎‏بشر را اعلام کرده اند، اینهمه مصیبتهای ما از اینهاست. از انگلیس بود، تا آن وقتی که‏‎ ‎‏یک قدری دستش کوتاه شد. حالا از شوروی است، و از آن طرف از امریکا. همۀ‏‎ ‎‏گرفتاری ما زیر سر اینهاست. اینهاست که مأمورند اگر اینها دستشان را، سایه شان را از‏‎ ‎‏روی سر اینها بردارند، مردم اینها را پوستشان را می کنند. مصونیت دادند به امریکایی ها و‏‎ ‎‏آنها را مصون از همه چیز قرار دادند، در مقابلش هم یک چند تا دلار گرفتند آن وقت.‏‎ ‎‏الآن هم که ملاحظه می کنید چقدر از امریکایی و صاحب منصبهای امریکا در ایران‏‎ ‎


‏هستند با چه حقوقها، با چه حقوقهای گزاف. اینها گرفتاریهایی است که ما داریم، که تمام‏‎ ‎‏خزاین ما باید سرشار برود به جیب امریکایی ها؛ اگر یک ته ماندۀ کمی هم بماند به جیب‏‎ ‎‏شاه و دار و دستۀ شاه باید برود. اینها هم در خارج ویلا بخرند، چه بخرند، چه بخرند، در‏‎ ‎‏بانکها انباشته کنند اموال مردم را.‏

‏     دولت ایران الآن از دوَل مترقی عالَم است! الآن در عرض امریکا و ژاپن است این!‏‎ ‎‏الآن از ژاپن یک خورده جلو افتاده است! اما این حرفها فسادش و فضاحتش دیگر‏‎ ‎‏درآمده؛ حتی آن بقال سر محله دیگر می گوید این حرف مفت دارد می زند لکن‏‎ ‎‏پرروست؛ می زند، چه می شود. الآن هم شما فردا در روزنامه ها همین ـ بعد از این وقایع‏‎ ‎‏که واقع شده است ـ خواهید دید که در روزنامه ها دوباره شروع می کنند به اینکه همۀ‏‎ ‎‏ملت با ما موافقند، همۀ مردم با ما هستند، یک چند نفری هم هستند که انحراف دارند!‏‎ ‎‏هرکه مسلمان است، هرکه روحانی صحیح است، با ما موافق است! روحانی روشنفکر‏‎ ‎‏صحیح با ما موافق است! این روحانیها اینها مرتجعینند! این علمای قم، مراجع بزرگ قم،‏‎ ‎‏که اعلام تعطیل عمومی کردند، اینها جزء مرتجعین هستند! علمای بزرگ چیزفهم با ما‏‎ ‎‏موافقند! علمای حقیقی ـ اسمش را علمای حقیقی می گذارند! ـ علمای حقیقی با ما‏‎ ‎‏موافقند! هیچ پیدا نمی کنی یک همچو علمای حقیقی را. فقط تو‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ روزنامه علمای‏‎ ‎‏حقیقی با ما هستند! کدام علما؟! مگر مسلمان می شود با تو موافق باشد؟ مگر مسلمان‏‎ ‎‏می شود راضی به قتل اینها‏‎[11]‎‏ باشد؟ منتها گاهی می ترسد یک مسلمانی، حرف نمی زند‏‎ ‎‏یا یک عالِمی حرف نمی زند؛ گاهی هم نمی ترسد و حرف می زند. گاهی یک طلبه‏‎ ‎‏می ترسد و از خانه اش بیرون نمی آید؛ گاهی هم نه، نمی ترسد و حرفش را می زند؛ اما‏‎ ‎‏«موافقند» حرف غلطی است، حرف نامربوطی است.‏

معجون رژیم ایران!

‏     کدام عالِم با تو می تواند موافق باشد؟ مگر می شود که یکی عالِم باشد، اسمش را‏

‏روحانی بگذارد، اسمش را عالِم بگذارد، و با قتل عام موافق باشد؟ مگر می شود یک نفر‏‎ ‎‏مسلمان باشد، یک نفر به اسلام اعتقاد داشته باشد، و با تبدیل تاریخ اسلام به تاریخ کفار‏‎ ‎‏موافق باشد؟ مگر می شود یک نفر مسلمان باشد و با این ستور،‏‎[12]‎‏ ‏‏[‏‏با‏‏]‏‏ کشف حجاب‏‎ ‎‏مبتذل موافق باشد؟ زنهای ایران هم قیام کردند بر ضدش و تودهنی به او زدند که ما‏‎ ‎‏نمی خواهیم اینطور چیز را، ما باید آزاد باشیم. و این مردک می گوید آزادید لکن ـ باید‏‎ ‎‏حتماً ـ آزادید اما باید حتماً بدون چادر و بدون روسری توی مدارس بروید! این آزادی‏‎ ‎‏است؟! اصلاً یک بساطی است در ایران؛ من نمی فهمم چه جور است. یک چیزی است،‏‎ ‎‏یک معجونی است این. دولت ایران و شاه ایران یک معجونی است که معلوم نیست‏‎ ‎‏چه جور ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏: «شترگاوپلنگ»! یک چیزی است؛ «شیر، گاو، پلنگ». یک بساطی‏‎ ‎‏است در ایران. من نمی دانم چه قضیه ای است این گرفتاریهای ما. البته زیاد گرفتاری‏‎ ‎‏داریم، خوب خیلی گرفتاریهاست که نمی توانیم بگوییم؛ این گرفتاریهای ماست از دست‏‎ ‎‏این تصویب کنندگان و امضاکنندگان اعلامیۀ حقوق بشر. ماها و امثال ماها و شماها و امثال‏‎ ‎‏شماها مرتجع و ـ عرض می کنم که ـ عقب افتاده و امثال ذلک، و آنها مترقی و مملکتْ‏‎ ‎‏یک مملکت مترقی!‏

نمونه هایی از فقر و فلاکت ملت ایران

‏     خدا می داند که مراجعاتی که می شود، که یک جزئی اش به من مراجعه می شود،‏‎ ‎‏راجع به اینکه می خواهیم فلان جا آب انبار بسازیم، مردمش آب ندارند؛ این زنها از یک‏‎ ‎‏فرسخی باید بروند آنجا آب بیاورند. آب ندارند. وقتی آب ندارند، برق دارند؟‏‎ ‎‏آسفالت دارند؟ هیچ چیز ندارند. ملاحظه نکنید که یک تهرانی را، سر و صورتش را،‏‎ ‎‏این طرف را درست کنند؛ شما بروید آن طرف تهران را ببینید. شما بروید آن گودالهایی‏‎ ‎‏که هست، گودالهای نمی دانم کذا و کذا که هست، بروید آنجاها را ببینید چه خبر است.‏‎ ‎‏گودال است که گفت صد تا پله، نمی دانم چقدر پله باید بخورد تا برسند به سطح زمین؛‏

‏آنجا خانه درست کرده اند. چه خانه ای! یا با حصیر یا با گِل. یک چیزی درست کرده اند‏‎ ‎‏که این بچه های بیچاره شان در آنجا زندگی بکنند. نه آب دارند، نه ... تهران را دارم‏‎ ‎‏می گویم، نه دورافتاده ها؛ تهران این جور است. شما وقتی وارد تهران بشوید می بینید که‏‎ ‎‏پر از اتومبیل است و اینها و کذا و کذا؛ نرفته اید آن طرف تهران را ببینید چه خبر است.‏‎ ‎‏آب برای خوردن ندارند اینها. باید کوزه هایشان را بیاورند از آن پله ها بروند بالا، گفتم‏‎ ‎‏صد تا پله، چقدر، از آنها بروند بالا و برسند به یکی از اینهایی که حالا آب در آن‏‎ ‎‏گذاشته اند، کوزه شان را از آنجا آب کنند؛ دوباره از این پله این زن بیچاره در زمستان‏‎ ‎‏سرد باید اینطوری بیاید تا آب پیدا کند برای بچه هایش. فقرشان چیست؟ بعضی از‏‎ ‎‏آنهایی که از آنجا بیرونشان کرده بودند ـ یک خانه ای بوده مال یکی از آنها بوده، یک‏‎ ‎‏اتاقش هم مال چند نفر بوده ـ آمده بودند توی پامنار؛ آنجا توی وسط خیابان؛ آنجا‏‎ ‎‏خودش و زن و بچه اش آنجا در وسط خیابان. این کسی است که ـ آدم وثیقی‏‎[13]‎‏ که امام‏‎ ‎‏جماعت پامنار است برای من آمد گفت که ـ اینها بیچاره ها ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ از آن گودال ‏‏[‏‏بیرون‏‎ ‎‏کرده‏‏]‏‏ آن گودال را هم از او گرفته بودند. حالا آمده توی پامنار، توی اینجا هم نشسته،‏‎ ‎‏توی خیابان همین طوری با بچه هایش بیچاره نشسته، که مردم آنجا جمع شدند یک‏‎ ‎‏چیزی بَدْواً‏‎[14]‎‏ برایش درست کردند. این مملکت «مترقی» است که مرکز شهر، مرکز‏‎ ‎‏مملکت ـ که تهران باشد، مرکز مملکت ـ اینطوری است! در خود روزنامه ها بود که در‏‎ ‎‏فلان جا ـ حالا من یادم نیست کجا را نوشته بود، یک جایی را نوشته بود ـ نوشته بود که‏‎ ‎‏اینها از بی آبی ـ طرف شوشتر و آنجاهاست این مسئله ظاهراً ـ صبح که پا می شوند این‏‎ ‎‏بچه ها به واسطۀ تراخمْ چشمشان به هم است و باز نمی شود. با بَول صورت اینها را، چشم‏‎ ‎‏اینها ‏‏[‏‏را شستشو‏‏]‏‏ می کنند! این وضع مملکت ماست! این مملکت مترقی است! با بَول!‏‎ ‎‏اینها آب ندارند اینقدر که دستشان را بزنند، چشم بچه شان را ... اگر هم یک قدری آب‏‎ ‎‏داشتند می خواهند بخورند. در روزنامه نوشته بود که با بَول اینها چشم بچه های خودشان‏

‏را چیز می کنند که باز بشود!‏

افتضاح حقوق بشر امریکایی

‏     این «مملکت مترقی»! پولهایش کجا می رود؟ مملکت ما مملکت فقیر است؟ مملکت‏‎ ‎‏ما یک نفتی دارد، یک دریای نفت دارد مملکت ما، مملکت ما آهن دارد، مملکت ما‏‎ ‎‏همه چیز دارد؛ جواهر دارد. مملکت ما یک مملکت غنی ای است اما این «بشر دوستها»‏‎ ‎‏یک مأمور گذاشته اند آنجا، بالای سر این مملکت، که نگذارند این منافع به این مردم‏‎ ‎‏فقیر برسد. همه اش باید برود توی جیب آنها و عیاشیهای آنها. اگر یک مقدارش هم‏‎ ‎‏ماند، یک مقدار هم قسمت اینهاست. با اینکه قسمت اینها یک قسمت ناچیزی است، مع‏‎ ‎‏ذلک در همۀ جاهایی که تشریف می برند، ویلا دارند و عرض می کنم قصر دارند و زمین‏‎ ‎‏دارند و در بانکهایش هم پول دارند و همه چیز دارند؛ خیلی غنی. این کارتر، که یک‏‎ ‎‏مدتی مردم را گول زده بودند که اگر این بیاید سرِکار چه خواهد کرد و چه خواهد کرد،‏‎ ‎‏این با صراحت لهجه ـ دروغگو کم حافظه این است! ـ با صراحت لهجه گفت که‏‎ ‎‏اینجاهایی که پایگاه نظامی ما داریم، اینجا دیگر بساط حقوق بشر چیزی نیست! این‏‎ ‎‏دیگر صحبت از حقوق بشر نباید بکند! این حقوق بشری که در ‏‏[‏‏آن‏‏]‏‏ مادۀ آزادی مردم و‏‎ ‎‏اینها هست ـ که این قابل انتزاع نیست، این آزادی قابل انتزاع نیست ـ این امریکایی که‏‎ ‎‏امضا کرده است این معنا را، با صراحت لهجه می گوید که ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ ایران، چون ما پایگاه‏‎ ‎‏داریم، دیگر بحث از حقوق بشر نباید کرد. احترامِ حقوق بشر مال آنجاهایی است که ما‏‎ ‎‏در آن پایگاه نداریم. این امریکایی که اینقدر حقوق بشر می گوید، در خود امریکا، در‏‎ ‎‏امریکای لاتین، چه بساطی سر این مردم دارد در می آورد؛ یک مأمور هم گذاشته آنجا.‏‎ ‎‏لبنان را آنطورش کرده که الآن می بینید. آن مردکه‏‎[15]‎‏ هم می رود آنجا تصدیق می کند‏‎ ‎‏حرف او را. شاه هم همین معنا را تصدیق می کند که خیر مطلب همین است باید با اسرائیل‏‎ ‎‏چه. این مردیکه‏‎[16]‎‏ اسرائیل را از بیست سال پیش از این ‏‏[‏‏به رسمیت‏‏]‏‏ شناخت؛ همان‏‎ ‎

‏اوایل هم ما قم بودیم که این اسرائیل را شناخت به رسمیت در مقابل همۀ مسلمین، در‏‎ ‎‏مقابل قرآن. یک دولت کفر را ـ آن هم کفر یهود ـ این را به رسمیت شناخت! اولش‏‎ ‎‏درست اسم نمی بردند و چه، بعدش هم خوب، اسم بردند. از آن اول این آدم نوکر بود؛‏‎ ‎‏بعدها خودش اظهار کرد! این از اولِ مسئله اینطور بود. اسرائیل را از آن اول به رسمیت‏‎ ‎‏شناخت در مقابل قرآن، در مقابل اسلام، در مقابل حکومتهای اسلامی، در مقابل‏‎ ‎‏مسلمین.‏

«حقوق بشر» شاه

‏     آن مردِکه‏‎[17]‎‏ هم که با صراحت لهجه گفت که قضیۀ حقوق بشر ـ قضیۀ حقوق بشر ـ‏‎ ‎‏یعنی چه؟ خوب، راست هم می گفت این را. راست می گوید؛ قضیۀ حقوق بشر یعنی چه!‏‎ ‎‏یعنی منطق قلدرها! مسئله، حقوق بشر نیست. منطق قلدرها قلدری است، تفنگ است و‏‎ ‎‏مسلسل، مسلسل بستن به علمای دین. این منطق اینهاست: مدرسۀ فیضیه خراب کردن؛‏‎ ‎‏گرفتن و ندادن. الآن تعطیل است مدرسۀ فیضیه؛ مع ذلک در عین حالی که مدرسۀ فیضیه‏‎ ‎‏را گرفتند غارت کردند، طلبه ها را غارت ‏‏[‏‏کردند‏‏]‏‏، عمامه هایشان را آتش زدند،‏‎ ‎‏کتابهایشان را آتش زدند، قرآن را اهانت کردند، در عین حال همین جمعیتْ مرکزشان را‏‎ ‎‏در مدرسۀ حجتیه قرار دادند و در مدرسۀ خان؛ حالا آنجا دارند کتک می خورند. صد‏‎ ‎‏دفعۀ دیگر هم کتک بخورند، یک مدرسۀ دیگر. اینها زنده شدند؛ بیدارند اینها. به هر‏‎ ‎‏صورت، ما این گرفتاریهاست که داریم و الآن که اینجا نشستیم نمی دانیم که چه می گذرد‏‎ ‎‏به برادرهای ما؛ نمی دانیم. من نگرانم. حالا تا عصری، تا فردایی اتفاقی آنجا بشود یا از‏‎ ‎‏اینجا بشود؛ ببینیم چه می شود. اما اینقدر را می دانم که دیروز یک مجلس باشکوهی‏‎ ‎‏بوده است برای این اسلاف؛ و امروز هم مسجد اعظم‏‎[18]‎‏ از قراری که اطلاع داده بودند‏‎ ‎‏پر بوده از جمعیت، و بازارها هم تعطیل. بازار قم تمامش، هم خیابان و هم بازار همه اش‏‎ ‎‏تعطیل بوده، و بازارهای شهرستان ‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏ تا آنقدر که به ما رسیده. از شیراز اطلاع نرسیده،‏‎ ‎


‏از اصفهان اطلاع نرسیده، می رسد اطلاع؛ نمی شود نباشد. ما چه بکنیم با این وضع؟ با‏‎ ‎‏این واقعاً انسان متحیر است چه بکند.‏

‏     منطق اینها منطق مسلسل است، منطق ما منطق سکوت! باید سکوت کنیم! چاره‏‎ ‎‏نیست! منطق آنها سیلی زدن است، منطق ما سیلی خوردن! به حضرت عیسی هم نسبت‏‎ ‎‏داده اند که یکوقت فرمود که اگر این طرف من سیلی بزنند، آن طرف ‏‏[‏‏هم‏‏]‏‏ سیلی ‏‏[‏‏بزنند‏‏]‏‏!‏‎ ‎‏همچو حضرت عیسی را ما نمی خواهیم. حضرت عیسی نمی گوید همچو چیزی. این‏‎ ‎‏منطق تنبلهاست. حضرت عیسی پیغمبر اعظم است؛ آن کسی است که در مهدش شروع‏‎ ‎‏می کند به گفتن که من چه می کنم، چه می کنم، اقامۀ صلات می کنم، چه می کنم، چه‏‎ ‎‏می کنم. در مهدْ پیغمبرِ مبعوث بوده به حَسَب مثال قرآن‏‎[19]‎‏ یک همچو موجودی‏‎ ‎‏حرفهای تنبلها را می زند؟! حرفهای بی عرضه ها را می زند که اگر این طرف بزنند؟ این را‏‎ ‎‏همین، همین اشخاص، همینهایی که به عیسی منتسبند ـ اینها عیسوی که نیستند، منتسبند ـ‏‎ ‎‏همین اشخاص اینها را درست کرده اند که این عیسویها و این کاتولیکها و اینها را‏‎ ‎‏بازی شان بدهند.آنها هم ـ احمقها ـ بازی خوردند و لهذا در مقابل حکومتشان هیچ‏‎ ‎‏نمی کنند.‏

ائمه، سراسر عمر در مبارزه با ظلم

‏     از آن طرف، در بین ما هم اشخاصی هستند که ‏‏[‏‏می گویند‏‏]‏‏ اولوالامر هر چه، هر‏‎ ‎‏زهرماری می خواهد باشد، باید ما از او اطاعت کنیم! اولوالامر است! اولوالامر یعنی‏‎ ‎‏زورگو! با زورگو نباید حرف زد. خوب، پس چرا امام حسن مخالفت کرد؟ چرا امام‏‎ ‎‏حسین مخالفت کرد با اولوالامر، آن وقت که اولوالامر عبارت از یزید بود؟ ‏تُؤْتِی‎ ‎الْمُلْک!‎[20]‎‏ یکی از آخوندها به من نوشته بود ـ چند سال پیش از این ـ که شما مخالفت چرا‏‎ ‎‏می کنید با او؛ ‏تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشاء‏؛ خداوند هرکس را می خواهد ‏‏[‏‏سلطنت می دهد‏‏]‏‏، این‏

‏مملکت را خدا داده ‏‏[‏‏به او‏‏]‏‏؛ من جواب او را که ندادم، قابل جواب نبود اما این تکذیب‏‎ ‎‏قرآن است. مگر فرعون را کس دیگر مُلْک به او داده بود؟ آن هم خدا به او داده بود،‏‎ ‎‏پس چرا موسی رفت با او مخالفت کرد؟ مگر نمرود را کسی دیگر به او اِعطای مُلْک‏‎ ‎‏کرده بود؟ آن هم از طرف خدا است، پس چرا ابراهیم می رود با او مخالفت می کند؟ چرا‏‎ ‎‏پیغمبر مخالف است؟ چرا حضرت امیر با معاویه؟ خوب معاویه هم در آنجا یک‏‎ ‎‏اولوالامری است برای خودش. خوب، بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت کرد؟ امام‏‎ ‎‏حسن پدر معاویه را درآورد. امام حسین چرا پا شد با چند نفر از عیالاتش رفت؛ با پنجاه ـ‏‎ ‎‏شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت اولوالامر کرد. این حرفها حرفهای نامربوط است.‏‎ ‎‏آن اولوالامری که پهلوی خدا و رسول قرار می گیرد باید پهلوی خدا و رسول باشد. باید‏‎ ‎‏مثل خدا و رسول ـ بلاتشبیه ـ یعنی ظِلّ خدا و رسول باید باشد. حکومت سلطان اسلامْ‏‎ ‎‏«ظلّ الله » است. معنی «ظل» این است که حرکتی ندارد خودش، حرکت به حرکت اوست:‏‎ ‎‏سایۀ آدمْ خودش که حرکتی ندارد؛ هر حرکتی آدم می کند سایه هم، دستش را این جور‏‎ ‎‏می کند، سایه هم همان طور. «ظلّ الله » این است؛ آن کسی را که اسلام به «ظلّ اللهی»‏‎ ‎‏شناخته است، این است که از خودش یک چیزی مایه نگذارد، به تَبَع احکام اسلام‏‎ ‎‏حرکت بکند، حرکتْ حرکت تَبَعی باشد. رسول الله اینطور بود، «ظلّ الله » بود. این مردیکه‏‎ ‎‏هم ظلّ الله است؟! اولوالامر! یک طایفه از ما هم، بیچاره ها غفلت کردند و غافل شدند و‏‎ ‎‏اولوالامر را ... یزید هم اولوالامر است! بر ضد یزید هم اگر قیام کرد قتلش واجب است!‏‎ ‎‏قتل سیدالشهداء ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ واجب می داند! قاضی شان‏‎[21]‎‏ است حکم کرد به اینکه‏‎ ‎‏واجب القتلند! قیام برخلاف مصالح مسلمین! این واجب القتل است! خوب، کتاب و‏‎ ‎‏سنت را نمی دانیم؛ چه باید کرد؟ ما قرآن را نخواندیم نمی دانیم؛ منطق قرآن را نمی دانیم.‏‎ ‎‏باید قرآن بخوانیم، قبل از همۀ چیزها ببینیم قرآن چه می گوید. تکلیف ما و وظیفۀ ما ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏قرآن تعیین می کند. وظیفۀ ما را با سلطانْ قرآن تعیین می کند. قصه می خواسته خدا‏

‏بگوید؟! قصه سرایی می خواسته بکند؟!‏

مبارزه در منطق قرآن و سنت نبی (ص)

‏     قصۀ حضرت موسی را آنهمه در قرآن تکرار می کند. اگر می خواست قصه بگوید،‏‎ ‎‏خوب قصه گو یکی می گوید بس است دیگر. چند دفعه می گویی! آنهمه قرآن پافشاری‏‎ ‎‏می کند و در هر چند صفحه اش موسی را پیش می آورد و مخالفت با فرعون، برای اینکه‏‎ ‎‏بگوید آقا بفهم! آنهمه قرآن از ـ عرض بکنم ـ مقاتله، از قتال با کفار، و از قتال با کذا و‏‎ ‎‏منافقین و اینها ذکر می کند، می خواهد قصه بگوید؟! خوب، قصه یک دفعه گفت بس‏‎ ‎‏است دیگر. مگر قرآن کتاب قصه است؟! قرآن کتاب انسان سازی است، کتاب انسان‏‎ ‎‏متحرک است، کتاب آدم است، کتابی است که آدمی باید از اینجا تا آخر دنیا و تا آخر‏‎ ‎‏مراتب حرکت بکند، یک همچو کتابی است که هم معنویات انسان را درست می کند و‏‎ ‎‏هم حکومت را درست می کند. همه چیز توی قرآن هست، و در سنت نبی ـ صلی الله علیه‏‎ ‎‏و آله و سلم ـ و اخبارْ ما مطالعه باید بکنیم ببینیم که ـ ما ـ تکلیفمان چیست، قرآن با ما چه‏‎ ‎‏گفته، باید چه بکنیم؟ هی ما قرآن را خوانده ایم که فرعون کذا و کذا، موسی کذا و کذا؛‏‎ ‎‏تدبّر نکردیم که خوب آن چیزی که گفته برای چه گفته. برای اینکه تو هم مثل موسی‏‎ ‎‏باش نسبت به فرعون عصرت، تو هم عصایت را بردار مخالفت کن با این مردک. لااقل‏‎ ‎‏تأیید نکنید از این دستگاه.‏

‏     خداوند ان شاءالله که همۀ شما را توفیق بدهد؛ موفق باشید. خداوند ان شاءالله این را از‏‎ ‎‏سر مسلمین بردارد. خداوند تبارک و تعالی این مردمی که الآن ممکن است گرفتار باشند،‏‎ ‎‏خدا حفظشان بکند. خداوند تبارک و تعالی این قضیه را به صلاح مسلمین و به صلاح‏‎ ‎‏مذهب ختم بفرماید.‏

‎ ‎

  • ـ امام صادق ع فرمود: «بزودی کوفه از مؤمنان خالی و علم از آن برچیده می شود، آنچنان که مار در لانۀ خود پنهان گردد؛ سپس علم در سرزمینی آشکار می گردد که «قم» نام دارد. قم مرکز علم و فضل خواهد شد تا اینکه مستضعفی در دین ـ حتی در بین زنان خانه ـ باقی نماند. این (واقعه) در نزدیکی ظهور قائم ما تحقق پیدا می کند». بحارالانوار، ج 57، ص 213.
  • ـ گزاف، بیهوده.
  • ـ کتاب مأموریت برای وطنم.
  • ـ رضاخان.
  • ـ اشاره به جوّ سکوت در حوزۀ نجف.
  • ـ سورۀ آل عمران، آیۀ 55 و سورۀ نساء، آیۀ 158 .
  • ـ بخشی از آیۀ 24 سورۀ نازعات.
  • ـ بر دیوار کوبیده می شود؛ بی اعتبار است. پیرامون صحت روایات در احادیث آمده است: «... ماوافَقَ کتابَ اللّه ِ فَخُذُوهُ وَ ما خالَفَ کتابَ اللّه ِ ... فَاضْرِبُوهُ عَلَی الْجِدارِ». تفسیر صافی، ج 1، ص 21.
  • ـ مضمون روایتی از امام صادق ع در تفسیر سورۀ هود، آیۀ 113. بحارالانوار، ج 72، ص 369.
  • ـ حدیث نبوی ص: هر که صبح کند و به امور مسلمانان همت نگمارد مسلمان نیست. نظیر همین حدیث از امام صادق(ع) نیز روایت شده است. اصول کافی؛ کتاب الایمان و الکفر؛ باب الاهتمام بامور المسلمین، ج 2، ص 163.
  • ـ شهدای واقعۀ 19 دی.
  • ـ جمع سِتْر؛ پوششها، در متن به معنی لباسها.
  • ـ موثق، مورد اعتماد.
  • ـ در آغاز، نخست.
  • ـ انورسادات،رئیس جمهور مصر.
  • ـ شاه.
  • ـ جیمی کارتر، رئیس جمهور امریکا.
  • ـ مسجد اعظم قم.
  • ـ سورۀ مریم، آیۀ 29 ـ 33.
  • ـ بخشی از آیۀ 26 سورۀ آل عمران.
  • ـ شریح قاضی.