سخنرانی
زمان: 6 مهر 1356 / 14 شوال 1397
مکان: نجف، مسجد شیخ انصاری
موضوع: هشدار نسبت به برداشتهای غلط از اسلام
مخاطب: روحانیون و طلاب حوزه علمیه نجف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تنظیم اوقات، شرط هدر ندادن نعمت جوانی
دیروز ما مسئلۀ «غَصْب» را عنوان کردیم و صحبت کردیم. بعد از مباحثه، یکی از آقایان تذکر دادند که این مسئله را قبلاً هم گفته بودی و این مطالب یک دفعۀ دیگر صحبت شده است. و این از مثلِ من بعید نیست؛ برای اینکه انسان وقتی که سنش زیاد شد و کهولت بر او غلبه کرد همۀ قوای انسان ضعیف می شود. همان طوری که قوای جسمانیۀ انسان وقتی که پیرمرد شد ضعیف می شود، قوای فکری، قوای روحی، قدرت بر عبادات، حال عبادت هم... همۀ اینها در جوانی قوّت دارد؛ ولهذا من کراراً عرض کردم به آقایان که شما حالا که این نعمت را دارید، نعمت جوانی را دارید، این را قدرش بدانید و هدر ندهید این نعمت را ... انسان جوان من نمی گویم که تفریح نداشته باشد، من عرض نمی کنم که همه اش مشغول باشد؛ من عرض می کنم که اوقاتش تقسیم باشد و قسم مهمش برای تحصیل. شما آقایان که مهیا شدید از برای تحصیل، حالا که نعمت جوانی را دارید، اوقاتتان تقسیم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاکره و درس و تدریس باشد. و اگر چنانچه ایام جوانی از دست برود دیگر خیال نکنید که می توانید عبادت را بگذارید آخر ایام عمر و تحصیل را بگذارید برای آخر عمر. در آخر عمر، انسان نه عبادت می تواند بکند، نه تحصیل می تواند بکند، نه افکارش یک افکار قوی مستقیمی است که بتواند مطالب علمی را درک بکند. باید شما از حالا که جوان هستید تحکیم کنید مبانی علمی را، مبانی فقهی را؛ و آن وقت ـ در آخر ایام ـ این چیزهایی که
تحکیم شده است، آن وقت شاخ و برگهایش ثمره بدهد؛ آن وقت از آن استفاده بکنید. ولی اگر بگذارید حالا و هدر بدهید این نعمت را، بعدها موفق نخواهید شد. بنابراین، این مطلب باید در نظر آقایان باشد که ایام پیری، ایام نسیان و ایام فراموشی ]است]؛ و لهذا دیدید که من مباحثه ای که قبلاً کرده بودم دوباره شروع کردم همان مباحثه را، همان مطلب را دوباره شروع کردم به گفتن. این برای همین ضعفی است که در ایام پیری بر انسان رخ می دهد.
ابعاد مختلف انسان
و یک مطلب دیگری که به نظر من بسیار اهمیت دارد، این است که انسان ملتفت باشد این مطلب را که اولاً خود انسان ـ این موجود که عصارۀ همۀ خلقت است ـ جنبه های مختلف، ابعاد مختلف، شئون مختلف دارد. [از] جنبه ای با نباتات شریک است: همان طور که نموّ آنها به آب است و یک غذایی از زمین، نموّ انسان هم مثل نباتات دیگر از زمین است و از برکات[ی] که خدای تبارک و تعالی داده است. و جنبۀ حیوانی هم مثل سایر حیوانات دارد: چشم و گوش و کذا و کذا و ادراکات جزئی، و اینها هم مشترک است با سایر حیوانات. و بالاتر از این هم ـ البته در حیوانات هم ضعیفش هست ـ یک مرتبۀ مثالی انسان دارد که در آنجا زایدِ بر این مطالب حیوانی چیزهایی هست. و یختصّ الانسان به تعقل و به یک معنویت و یک «تجرد باطنی» که سایر حیوانات این مرتبۀ تعقل و مرتبۀ «تجرد نفسانی» را ندارند.
و قرآن کریم ـ که در رأس تمام مکاتب و تمام کتب است حتی سایر کتب الهیه،آمده است که انسان را بسازد؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند. تمام دعوت انبیا هم، حسب اختلاف مراتِبِه، تمام دعوتها هم برای همین معناست که انسان را انسان کنند؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند. و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احکام عبادی و همۀ چیزهایی که هست، همۀ اینها برای این معناست که انسان ناقص
را «انسان کامل» کند. قرآن کتاب انسان سازی است؛ کتابی است که با این کتاب ـ اگر کسی توجه به آن بکند ـ تمام مراتبی که از برای انسان هست، این کفالت دارد و همۀ مراتب را،به آن نظر دارد.
اسلام و سایر ادیان الهی مثل سایر حکومتها نیست. حکومت اسلام مثل سایر حکومتها نیست. سایر حکومتهای مادی ـ به هر رژیمی که هستند ـ اینها فقط کار به این دارند که نظم مملکت خودشان محفوظ باشد و کسی در خارج ـ اگر خیلی هم عدالت پناه باشند کسی ظلم [و] تعدی به دیگری نکند؛ و اگر خودش هم یک حاکم عادلی باشد، خودش هم تعدی بر دیگران نکند؛ فقط متکفل نظم مملکت خودشان هستند اما حالا یک کسی در جوف خانۀ خودش هر کاری می خواهد بکند؛ مضرِّ به حکومت نباشد و به وضع حکومت و به نظام، هر کاری در باطن منزل خودش می خواهد بکند. می خواهد شُرب خمر بکند، می خواهد ـ عرض می کنم که ـ قماربازی بکند، می خواهد سایر کثافتکاریها را بکند، حکومت به او کاری ندارد. حالا اگر چنانچه بیاید بیرون عربده بکشد، چون این خلاف نظم است، به او تعرض می کنند اما اگر از چهار دیواری خانه اش بیرون نیاید و همان جا هر فسادی داشته باشد، کاری به او ندارند ـ حکومتی عادل باشد یا غیر عادل، جائر باشد ـ کاری به او ندارند که در خانه ات تو چه می کنی و در جوف خانه چی می گذرد؛ مگر تعدی در جوف خانه بشود که عرضِ حال به حاکم ببرد و آن وقت البته آنها هم چه می کنند. اما اسلام و حکومتهای الهی این جور نیستند. آنها در هر جا و هر کس در هر جا هست و در هر حالی که هست، آنها برایش احکام دارند. یعنی کسی در جوف خانۀ خودش بخواهد یک کار خلاف و کثافتکاری بکند، حکومتهای اسلامی به او کار دارند ولو اینکه نمی آیند تفتیش کنند لکن محرّم است؛ حکم داده اند که نباید این کار بکند؛ معاقب است اگر این کار را بکند. و اگر چنانچه اطلاع بر آن بکنند، خوب سیاستهایی دارد، حدهایی دارد، چیزهایی دارد، روی موازینی که هست.
توجه اسلام به تمام شئون انسان
اسلام، و همین طور سایر حکومتهای الهی و دعوتهای الهی، به تمام شئون انسان از
آن مرتبۀ پایین، مرتبۀ درجۀ پایین، تا هر درجه ای که بالا برود، همۀ اینها را سر و کار با آن دارد. مثل این حکومتها نیست که فقط به باب سیاست مُلکی کار داشته باشند؛ همان طوری که سیاست مملکتی دارد اسلام، و بسیاری از احکامش احکام سیاسی است، یک احکام معنوی دارد؛ یک حقایق هست، یک معنویات هست. چیزهایی که در رشد معنوی انسان دخالت دارد، احکام بر آن هست؛ چیزهایی که در تربیت معنوی انسان هست، بر آن احکام هست؛ و در مرتبۀ پایین ترش هم که مرتبۀ اخلاق باشد، احکام اخلاقی دارد. ـ عرض می کنم که ـ تربیتهای اخلاقی می کند اسلام. در مرتبۀ معاشرتش هم که هست، با هرکس معاشر باشد، حکم دارد اسلام. خودش ـ فی نفسه ـ احکام دارد، خودش با عیالش احکام دارد، خودش با اولادش احکام دارد، خودش با همسایه اش احکام دارد، خودش با هم محله اش و جارش احکام دارد. با هم مملکتش احکام دارد، با همدینش احکام دارد، با مخالفینِ از دینش احکام دارد، تا بعد از موت. از قبل از اینکه اصلاً تولدی در کار باشد و قبل از زِواجْ احکام دارد تا زواج، و تا حمل و تا تولد و تا تربیت در بچگی و تربیت بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جوانی و تا حد پیری و تا مردن و در قبر و مابَعْدَ القبر. قطع نمی شود به همانی که توی قبر گذاشتند، مسئله تمام شد؟ اینها اول کار است. همۀ اینها، همۀ این زندگی بشر در اینجا و تربیتهایی که در اینجا عقلانی و اخلاقی و اینها می شود، اینها آن وقتی که از این عالم منفصل شد و مرتبۀ کمال پیدا شد و مرتبۀ ـ عرض می کنم ـ تجرد پیدا شد، مرتبۀ هرچه که پیدا شد، بعد از اینکه در قبر رفت، آن وقت عالم قبر ـ خودش ـ اولِ حیاتی است، حیات روحانی قبری؛ حیات روحانی و معنوی ـ عرض می کنم که ـ برزخی؛ [حتی] حیات روحانی بالاتر از برزخ. و اسلام و احکام اسلامی که خدای تبارک و تعالی این احکام را فرستاده است، مقصور به این عالم نیست و مقصور به آن عالم هم نیست.
آفات یک بعدی نگریستن به اسلام
بسیاری از زمانها بر ماگذشت که یک طایفه ای فیلسوف و همان ـ عرض می کنم که ـ عارف و صوفی و متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها گرفتند آن معنویات را، هر کسی به اندازۀ ادراک خودش، و تخطئه کردند قشریون [را]. تمام ماعدای خودشان را قشری حساب کردند و تخطئه کردند بلکه وقتی دنبال تفسیر قرآن رفتند ملاحظه می کنیم که، تمام آیات را، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی و جهات فلسفی و جهات معنوی، و بکلی غفلت کردند از حیات دنیاوی و جهاتی که در اینجا به آن احتیاج هست و تربیتهایی که در اینجا باید بشود؛ از این غفلت کردند. به حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانی بالاتر از ادراکِ ـ مثلاً ـ عامۀ مردم. و علاوه بر اینکه آن معانی را ـ مثلاً ـ تحصیل کردند، ماعدای خودشان را تخطئه کردند. و در همین اوان و همان عصر، یک دستۀ دیگری که اشتغال داشتند به امور فقهی و به امور تعبدی، اینها هم تخطئه کردند آنها را: یا حکم الحاد کردند، یا حکم تکفیر کردند، یا هرچه کردند، آنها را تخطئه کردند. و این هر دواَش خلاف واقع بوده. اینها محصور کردند اسلام را به احکام فرعیه؛ و آنها هم محصور کرده بودند اسلام را به احکام معنویه، به امور معنویه و به مافوق الطبیعه. آنها ـ به خیال خودشان ـ مافوق الطبیعه همۀ جهات هست؛ اینها هم ـ به خیال خودشان ـ احکام طبیعت و فقه اسلامی و اینهاست و دیگران همه اش بی جهت است.
و اخیراً باز یک وضع دیگری پیدا شده است و آن اینکه اشخاصی پیدا شده اند، نویسنده هایی پیدا شده اند که متدینند، خوبند، خدمتگزارند، چنانچه آنها هم خوبند، فقها هم خدمتگزار، متکلمین و فلاسفه هم خدمتگزار، اینها هم ـ همه هم ـ می خواستند به اسلام خدمت بکنند، می خواستند احکام اسلام را ـ او به حَسَب فهم خودش، او به حَسَب فهم خودش ـ برای مردم تشریح کنند و بیان کنند. حالا هم یک جمعی پیدا شده اند که اینها نویسنده اند و خوب هم چیز می نویسند لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت [مطرح] کرده بودند و همۀ مادیات را برمی گرداندند به
معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات بر می گردانند، عکس آنها.
آنها می گفتند که اصلاً اسلام آمده است برای اینکه توحید و سایرِ ـ مثلاً ـ مسائل عقلی الهی را تعلیم بکند و سایر چیزها، همه مقدمۀ آن است و اینها را باید رها کرد و خُذِالْغایات باید شد. از این جهت اعتنا به فقه ـ البته نه همه، بعضی شان ـ به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن [و] کثیری از احکامی که در قرآن هست، اینها را کار نداشتند؛ رد نمی کردند لکن مثل رد کردن بود؛ همان کار نداشتن و بی طرف بودن و چی کردن و از آن طرف هم اصحاب اینها را تخطئه کردن و قشری خواندن اینها.این معنایش این بود که ما نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ و بعضی اش را نه، ما کار نداریم یا قبول نداریم.
جنبۀ مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق زیاد شده است و ـ عرض می کنم که ـ اصحاب دنیا خیلی زیاد شده اند، حالا هم یک دسته ای پیدا شده اند که اصل تمام احکام اسلام را می گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد؛ توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته، واحد باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی السواء! یک علفی همه بخورند و علی السواء با هم زندگی بکنند و ـ عرض می کنم ـ به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند. این همه آیاتی که وارد شده است راجع به معاد و راجع به ـ عرض می کنم ـ توحید، و آن همه براهینی که وارد شده است راجع به اثبات یک نشئۀ دیگری، اینها[را] آنی که متدین است غَمْضِ عین می کند، چشمهایش را از این آیات می پوشد و می رود سراغ آیات دیگر؛ آنی که خیلی تدینش قوی نیست تأویل می کند و همین.
در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو ـ سه تا از این طلبه ها آمدند (که البته آن
0وقت هم اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازه ای آورده بودند، گفتند: ما یک چیز تازه ای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین جا[ست]؛ هر چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همین جا جزاست و همین جا، هر که هر چه هست؛ ختم می شود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و وقتی مُرد تمام است، مابقی اش همین جاست دیگر. نمی گفت قیامت را قبول ندارم، می گفت قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، می گفت آیات قیامت هم مقصود همین جاست.
غفلت در نگرش چند بعدی به اسلام
این طایفه ای که حالا پیدا شده اند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن اشتباه کارند، مشتبه اند، انسان وقتی نگاه می کند همۀ کتابهایشان را و همۀ نوشته هایشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته اند و اینها، می بیند که اصلاً مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی طبقه؛ یعنی همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی بکنند؛ و یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علی السّواء جیره بدهند، و همه هم خدمت دولت را بکنند و اینها.
اینها کانّه آیات و ضروراتی که در همۀ ادیان است، آنها را ندیده می گیرند. آیات را، آنقدری را که دلشان خواست و می توانند، تأویل کنند به همین مطالب و آنهایی اش که دیگر نمی توانند تأویل کنند، اصلاً ذکری از آن نکنند، مَنْسی باشند. چنانچه آنها هم وقتی که هرچه از آیات را که می شد برگردانی به آن معنای عرفانی که آقا فهمیده است، ذکرش می کرد و برمی گرداند به همان معنای عرفانی. ملاحظه می فرمایید که در قضیۀ
«موسی» و آن «خضر»، آنهایی که اهل این مطالب بودند چه مطالبی در اینجا گفته اند؛ از کجا گفتند، خوب خدا می داند!
خوب دیگر به این حد که انسان رسید، یعنی بعد از آنکه تمام توجه نفس به آن معانی غیبیه شد و بکلی از این تربیت زمینی غفلت کرد، اینهایی هم که ظاهر در یک مطلبی نیست به نظر او ظاهر می آید. به نظر او ظاهرش همین معناست و غیر از این معنا نیست. قضیۀ خضر و موسی ظاهرش همین معناست که مثلاً کذا. اصلاً وقتی که انسان اشتغال به یک علمی پیدا کرد و منحصر شد به آن و تمام توجهش انحصار به آن پیدا کرد، اصلاً قلب همچو می شود که همه اش عرفان می شود؛ دیگر کار به این ندارد که دنیا هم یک چیزی است و تربیتهای دنیایی یک چیزی است، و عبادات هم یک مطلبی است و عرض می کنم که ادعیه هم یک مطلبی است، و اینها هم یک مطلبی. اینها برگشتش به همان معناست و در دلش غیر از این معنا نیست؛ ولهذا آن چیزهایی که برخلاف اوست اصلاً ادراک نمی کند، همۀ اینها را برمی گرداند به آن مطلبی که در پیش خودش مسلّم است.
از این طرف هم ـ وقتی که افتاد از این طرف و دیگر غیر از این عالم ماده چیزی سرش نشد، ادراکش ناقص بود، نمی فهمید. اینها نمی فهمند چی هست؛ ادراکشان ناقص است. اینها اصحاب «برهان» نیستند که با برهان اثبات بشود فلان. اینها اصحاب «بیان»اند که دلشان می خواهد یک بیان قشنگی بکنند یا بیان چه ای بکنند. اینها ادراک نمی کنند ماعدای اینجا را؛ ولهذا یا آیات را تأویل می کنند به فکر خودشان به همین زندگی حیوانی دنیایی؛ منتها این زندگی بی طبقه و مرفه و اینکه همه شان یکجور باشند و اینها ـ اگر امکان داشته باشد ـ و ماعدای این را یا قبول ندارند، و جرأت اینکه بگویند قبول نداریم ندارند، یا اگر قبول داشتند ضعیف است قبولشان. آنها نمی توانند درست ادراک بکنند آن مطلب را، یک چیز ضعیفی [می فهمند]، اینجا یک چیز قوی ای است در قلبش، آنجا یک چیز ضعیفی و یک چیز ناقصی در قلبش هست.
اسلام، جامع تمام جهات مادی و معنوی
و باید گفت که اسلام بَدَأَ غریباً و ... شده، حالا هم غریب است. از اول تا حالا اسلام غریب بوده است و کسی اسلام را نشناخته. آن عارفْ اسلام شناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی غیبیه می داند، و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که حالا در مجلات و اینها چیز می نویسند، اینها هم اسلام شناسی را عبارت از این می دانند که حکومتش چه جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه جوری باشد و بخش عدالت باشد و ـ عرض می کنم که ـ همین که یک زندگی مادی طبیعی، وقتی به این رسید غایت اسلام حاصل است. اسلام غایتش این است که همین یک زندگی مرفه حیوانی باشد مثل سایر حیواناتی که در کوهستانها می چرند، به هم کار ندارند، هر کدام علف علی السواء می خورند؛ و مثل آن انسانهایی که ـ مثلاً ـ می گویند در اولها بوده است و همه از ماهیها علی السواء می گرفته اند و از دریاها ماهی می گرفته اند و از بیابانها آهو می گرفته اند، و یا حیوانات دیگر را می خوردند و به هم کار نداشته اند. آن مرتبۀ اعلایی بوده است که داشته؛ اسلام دنبال این است که آن پیدا بشود. اسلام آمده است و سایر مکاتب الهی آمده است که مردم را برگردانند به آن جور که زندگی یک زندگی مرفه حیوانی باشد. آنجا با ماهی دریا زندگی می کنند، اینجا با مرغ و ماهی! اما زندگی مرفهی باشد و ـ عرض می کنم که ـ عبا و کلاه انسان و علف انسان درست باشد. ماعدای این معارف الهیه، ماعدای این عالَم، مافوق این طبیعت، ادراک این را نمی توانند بکنند که مافوق این طبیعت چی است. یک عالمی است، چه جور عالمی است، نمی توانند ادراک بکنند. وقتی نتوانستند ادراک کنند، چه کنند؟!
بنابراین شما آقایان که مشغول به تحصیل علوم هستید، نه آنها حق دارند به شما بگویند که به حَسَب واقع آن کسی که اسلام را می شناسد و می داند اسلام چی است، نه حق می دهد به آنها که بگویند این ریش و عمامه ها به درد نمی خورد و این درسها دیگر
به درد نمی خورد. این برای این است که اسلام را نشناخته اند. نه شما حق دارید که بگویید که این معانی معرفت و این ـ عرض می کنم ـ که معارف الهیه، اینها دیگر چی است. این هم برای این است که اگر یک همچنین چیزی بگویید شما هم مثل آنها هستید؛ نه هم حق دارند اینها ـ هردودسته ـ بگویند که آن حرفهایی که اینها می زنند که باید ـ عرض می کنم که ـ رفع ظلم بشود و عدالت بسط پیدا کند، شما می توانید تخطئه کنید. آن هم باید باشد. همه هست. محصور نیست اسلام به اینها. اسلام انسانی می سازد عدالتخواه و عدالت پرور، صاحب اخلاق کریمه، صاحب معارف الهیه؛ که وقتی که از اینجا رخت بربست و وارد شد در یک عالم دیگری، به صورت انسان باشد، آدم باشد.
آنهایی که آن طرف را می بینند و این طرف را نمی بینند ناقصند ـ اهدنا الصّراط المستقیم، غیرالمغضوبِ علیهم، غیرِ ضالین. در یک روایتی هست ـ من نمی دانم وارد است یا نه ـ هست؛ می گویند، نقل می کنند که قضیۀ مغضوب علیهم ـ به حَسَب قول مفسرین ـ عبارت از یهود است و ضالین عبارت از نصارا. در یک روایتی نقل می کنند ـ من نمی توانم تصدیق کنم، من نقل می کنم از آنهایی که نقل کرده اند ـ که رسول الله ـ مثلاً ـ فرموده است: کانَ اَخی موسی عَیْنُهُ الیُمْنی عَمْیاء و اَخی عیسی عَیْنُهُ الیُسْری عَمْیاء، وَ اَنا ذُوالعَیْنَیْنِ آنهایی که می خواهند تأویل کنند، می گویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و دنیوی داشته است ـ یهود هم که می بینید دو دستی چسبیده اند و دارند می خورند دنیا را و باز هم بسشان نیست، امریکا هم آنها دارند می خورند، ایران هم الآن آنها دارند [می خورند] باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را می خواهند ـ و در کتاب حضرت عیسی [علیه السلام] توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است؛ از این جهت «عین یُسرا»یش که عبارت از طرف طبیعتش است عَمْیاء بوده است ـ البته من نمی توانم بگویم
این از پیغمبر صادر شده لکن گفته اند این را ـ یعنی توجه به این جهت «یسار» که عبارت از «طبیعت» است نداشته و کم داشته است؛ و او هم به حَسَب شریعتش توجهش به مادیات زیاد بوده. «و انا ذوالعینین»، هم جهات معنوی، هم جهات مادی. شما احکامش را که ببینید شهادت بر این مطلب است. احکامش احکامِ ـ عرض می کنم که ـ سیاسیاتش [را] ملاحظه می کنید.
جدایی دین از سیاست
البته در اذهان بسیاری ـ بلکه اکثری، بیشتری از مردم، بیشتری از اهل علم، بیشتری از مقدسین ـ این است که اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام و سیاست اصلاً جداست از هم. همینی که حکومتها میل دارند، همینی که از اول القا کرده اند این اجانب در اذهان ما و حکومتها در اذهان ما که اسلام به سیاست... آخوند چه کار دارد به سیاست. فلان آخوند را وقتی عیبش را می گیرند می گویند: آخوند سیاسی است! اسلام را می گویند از سیاست کنار است؛ دین علی_' حده است، سیاست علی_' حده. اینها اسلام را نشناخته اند. اسلامی که حکومتش تشکیل شد در زمان رسول الله و باقی ماند حکومت ـ به عدل یا به غیر عدل. زمان حضرت امیر بود، باز حکومت عادلۀ اسلامی بود؛ یک حکومتی بود با سیاست، با همۀ جهاتی که بود. مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومتها ـ عرض می کنم که ـ جلوگیری از مفاسدی که هست، همۀ اینها سیاساتی است که هست. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادیش است. کتابهایی که اسلام در سیاست دارد بیشتر از کتابهایی است که در عبادت دارد. این غلط را در ذهن ما جاگیر کردند. حتی حالا باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست. این یک احکام عبادی است که بین خودش است و خدا. شما بروید توی مسجدتان و هر چه می خواهید دعا کنید، هر چه می خواهید قرآن بخوانید، حکومتها هم به شما کار ندارند. اما این اسلام نیست. اسلام در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانی که [طاغی ]هستند
احکام دارد. این همه احکام در اسلام نسبت به اینها هست، این همه احکام ـ حکم به قتال، حکم به جهاد، حکم به اینها هست؛ اسلام از سیاست دور است؟! اسلام فقط تو مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید این احکام هم اجرا بشود.
لزوم توجه به معنویات
از آن طرف هم بخواهند بگویند که خوب چرا می روید توی مسجد؟ اصلاً نماز و اینها یعنی چه؟ این هم غلط است. اسلام نماز دارد: بُنِیَ الاِسلامُ عَلَی الصّلوة؛ نماز دارد، فقط دنیا نیست و زندگی حیوانی تا تو بگویی که وقتی من زندگیم درست شد دیگر نماز را می خواهم چه کنم، دیگر دعا می خواهم چه کنم. اگر ماعدای این عالم را کسی انکار بکند حق با او است؛ وقتی ماعدایی نباشد، اصلاً هیچ یک از این مسائل دیگر نباید باشد. اما وقتی که یک ماعدایی هست، وقتی برهان قائم است، ادیان همه قائلند، برهان قائم است بر اینکه یک عالم دیگری ماورای این عالم طبیعت هست، آن وقت همان طوری که عالم طبیعت باید با ابزار خودش درست بشود و عدالت اجتماعی در بین مردم جریان پیدا کند و حکومت عادله بسط عدل بدهد در بین مردم و اینجا را ـ این عالم را ـ تنظیمش بکند، این اگر واقف بود تا همین حدود هیچ مانعی نداشت یا حکومت وقتی این کار را کرد تمام است مطلب، اما بعد از اینکه به برهان و به ضرورت همۀ ادیان: ماعدای این عالم هست، ماعدای اینجا یک زندگی ابدی هست، آنجا هم یک ابزاری دارد، زندگی آنجا هم یک ابزاری دارد، یک چیزهایی دارد برای زندگی آنجا. این را انبیا آورده اند. دعا و ذکر و قرآن و نماز و همۀ اینها ابزار آنجاست. این احکام عبادی ـ اینها ابزاری است برای زندگی آن طرف؛ معارف الهیه یک شیئی است برای زندگی آن طرف، برای نورانیت آن طرف.
پس اینهایی که این طرف افتاده اند حق ندارند تخطئه کنند آن طرفیها را. و اشکال به
آنها تخطئه است و انحصار است. آنهایی هم که آن طرفی اند حق ندارند آنها را که می گویند باید عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، باید با ظلم و با تعدی و اینها مبارزه کرد، حق ندارند [تخطئه] کنند که بگویند نه ما تکلیفمان این است که بنشینیم و درس بخوانیم. نه، همۀ مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند؛ هم عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازۀ قدرتشان بکنند. و اگر این تکلیف را همۀ مردم عمل می کردند امکان نداشت که یک دولتی بتواند در بین ملت خودش تعدی بکند، یا یک دولت دیگری بتواند به دولت دیگر تعدی بکند.
همۀ اینها برای این است که پشتوانۀ این اشخاصی که حکومتها به دستشان هست ملت نیست. ملت راهش علی_' حده است، اینها راهشان علی_' حده. اینها یکجوری نکرده اند با مردم که ملت همراهشان باشد، اینها یک کاری کرده اند که ملتها مخالفشان هست.
شکاف بین دولت و ملت ایران
شما وقتی که اوضاع مملکت خودمان را ملاحظه می کنید، اینها یک جوری درست کرده اند که الآن شکاف مابین دولت و ملت جوری است که اگر یک وقت ان شاءالله ساقط بشود این دولت، همه چراغان خواهند کرد. شما نمی دانید این چراغانی چقدر باشکوه است! چرا؟ برای اینکه ـ اگر حضرت امیر هم ساقط می شد این جور بود؟ ملت این طور بود؟ ـ برای اینکه اینها جدا هستند از مردم، اینها کاری به مردم ندارند، کاری ندارند؛ یعنی کار دارند اما کار ظلم و تعدی، کار اشاعۀ فحشا.
فحشا در جشن هنر شیراز
شما نمی دانید که اخیراً چه فحشایی در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید؛ گفتنی نیست که چه فحشایی در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران می گویند بناست عمل بشود و کسی حرف نمی زند. آقایان ایران هم حرف نمی زنند. من نمی دانم چرا حرف نمی زنند! این همه فحشا دارد می شود ـ و این دیگر آخرش هست یا نمی دانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم ـ جمعیت ـ نمایش دادند اعمال جنسی را! خود عمل را! و [آقایان] نَفَسشان در نیامد. دیگر برای کجا گذاشته اند؟! برای کیْ؟ چه
وقت می خواهند یک صحبتی بکنند؟ یک حرفی بزنند؟ یک اعتراضی بکنند؟
و خوشمزه این است که خود سازمانها و خود دولت و خود مردکۀ کذا، همین معنا با رضایت آنهاست، (بی اذن آنها مگر امکان دارد یک همچو امری واقع بشود؟ یک همچو فحشایی واقع بشود؟) خود آنها این کار را می کنند بعد روزنامه نویس را وادار می کنند که انتقاد کند که کار قبیحی بود، کار وقیحی بود. حالا به گوش مردم برود، آنجا به چشم مردم بخورد، اینجا هم به گوش مردم بخورد که یک خرده آرام بشوند [و] آتشها ـ اگر باشد ـ خاموش بشود. فردا هم در تهران ـ خدای نخواسته ـ این کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندی و نه سیاسی ای و نه دکتری و نه مهندسی و نه دیگری اعتراض نمی کند. اینها باید اعتراض بشود؛ باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبی را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو قضایایی واقع بشود. اینها واقع می شود از سستی ما و از ضعف ما و استفادۀ از ضعف ما. [می گویند ]اینها یک دسته ای هستند ضعیف و بیچاره! در صورتی که قوه دارید شما؛ شما پشتوانه تان ملت است. ملت باز مسلمان است، این ملت مسلمان علاقه دارد به اسلام، علاقه دارد به روحانی اسلام. روحانی اسلام باید خدمت بکند؛ اگر خدمت نکند، مردم عمل روحانی با او نمی کنند.
در هر صورت، اسلام همۀ این معانی را دارد و جامع تمام جهات مادی و معنوی و غیبی و ظاهری هست، برای اینکه انسان دارای همۀ مراتب هست. و قرآن کتاب انسان سازی است؛ انسان چون بالقوه همۀ مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همان طوری که جامعه اش را اصلاح بکند، خودش [را] هم کامل کند تا برسد به مرتبۀ عالی. و نباید آن طایفه به این طایفه تعرض کنند، و این طایفه به آن طایفه. اینها هر کدام مسئله ای است خودش مستقل؛ مسئله ای است علی_' حده. تو عقلت نمی رسد که مثلاً فقه چیست، چرا به فقه جسارت می کنی؟ تو عقلت نمی رسد، تو عقلت نمی رسد
به فلسفه و مافوق فلسفه، چرا جسارت به اصحابش می کنی؟ عقلت نمی رسد به آن. این هم که نمی تواند بفهمد که این طایفه چی می گویند و اینها دنبال چی هستند، این هم، حق اعتراض ندارد. این هم فکرش شاید کوتاه باشد.
اینها همه باید دست به دست هم بدهند، باید اجتماع کنند؛ فقیهش با مهندسش، با دکترش، با محصلش، دانشگاهی با مدرسه ایش، دست به دست هم بدهند تا بتوانند که یک کاری انجام بدهند، و بتوانند از زیر این بارهایی که به آنها تحمیل دارد می شود، هر روز زیادتر می شود، از زیر این بارها بیرون بروند. و نمی کنند! من نمی دانم چرا؟!
حالا یک قدری شروع شده است در ایران؛ یک مقداری شروع شده، یک فرصتی پیدا شده است؛ و امید است ان شاءالله فرصتهای خوبی پیش بیاید.
ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی به همۀ شما توفیق بدهد، و اسلام را تأیید کند، و علمای اسلام را تأیید کند، و محصلین را تأیید کند، و مسلمین را تأیید کند.