سخنرانی
هشدار نسبت به برداشت های غلط از اسلام
هشدار به روحانیون حوزه نجف نسبت به برداشت های غلط از احکام اسلام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 6 م‍ه‍ر ‭1356

زمان (قمری) : 14 ش‍وال‌ ‭1397

مکان: نجف

شماره صفحه : 217

موضوع : هشدار نسبت به برداشت های غلط از اسلام

زبان اثر : فارسی

مخاطب : روحانیون و طلاب حوزه علمیه نجف

هشدار به روحانیون حوزه نجف نسبت به برداشت های غلط از احکام اسلام

سخنرانی

‏زمان: 6 مهر 1356 / 14 شوال 1397‏

‏مکان:  نجف، مسجد شیخ انصاری‏

‏موضوع: هشدار نسبت به برداشتهای غلط از اسلام‏

‏مخاطب: روحانیون و طلاب حوزه علمیه نجف‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

تنظیم اوقات، شرط هدر ندادن نعمت جوانی

‏     دیروز ما مسئلۀ «غَصْب» را عنوان کردیم و صحبت کردیم. بعد از مباحثه، یکی از‏‎ ‎‏آقایان تذکر دادند که این مسئله را قبلاً هم گفته بودی و این مطالب یک دفعۀ دیگر‏‎ ‎‏صحبت شده است. و این از مثلِ من بعید نیست؛ برای اینکه انسان وقتی که سنش زیاد شد‏‎ ‎‏و کهولت بر او غلبه کرد همۀ قوای انسان ضعیف می شود. همان طوری که قوای جسمانیۀ‏‎ ‎‏انسان وقتی که پیرمرد شد ضعیف می شود، قوای فکری، قوای روحی، قدرت بر‏‎ ‎‏عبادات، حال عبادت هم... همۀ اینها در جوانی قوّت دارد؛ ولهذا من کراراً عرض کردم‏‎ ‎‏به آقایان که شما حالا  که این نعمت را دارید، نعمت جوانی را دارید، این را قدرش بدانید‏‎ ‎‏و هدر ندهید این نعمت را ... انسان جوان من نمی گویم که تفریح نداشته باشد، من عرض‏‎ ‎‏نمی کنم که همه اش مشغول باشد؛ من عرض می کنم که اوقاتش تقسیم باشد و قسم‏‎ ‎‏مهمش برای تحصیل. شما آقایان که مهیا شدید از برای تحصیل، حالا که نعمت جوانی را‏‎ ‎‏دارید، اوقاتتان تقسیم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاکره و درس و‏‎ ‎‏تدریس باشد. و اگر چنانچه ایام جوانی از دست برود دیگر خیال نکنید که می توانید‏‎ ‎‏عبادت را بگذارید آخر ایام عمر و تحصیل را بگذارید برای آخر عمر. در آخر عمر،‏‎ ‎‏انسان نه عبادت می تواند بکند، نه تحصیل می تواند بکند، نه افکارش یک افکار قوی‏‎ ‎‏مستقیمی است که بتواند مطالب علمی را درک بکند. باید شما از حالا  که جوان هستید‏‎ ‎‏تحکیم کنید مبانی علمی را، مبانی فقهی را؛ و آن وقت ـ در آخر ایام ـ این چیزهایی که‏

‏تحکیم شده است، آن وقت شاخ و برگهایش ثمره بدهد؛ آن وقت از آن استفاده بکنید.‏‎ ‎‏ولی اگر بگذارید حالا و هدر بدهید این نعمت را، بعدها موفق نخواهید شد. بنابراین، این‏‎ ‎‏مطلب باید در نظر آقایان باشد که ایام پیری، ایام نسیان و ایام فراموشی ‏‏]‏‏است‏‏]‏‏؛ و لهذا‏‎ ‎‏دیدید که من مباحثه ای که قبلاً کرده بودم دوباره شروع کردم همان مباحثه را، همان‏‎ ‎‏مطلب را دوباره شروع کردم به گفتن. این برای همین ضعفی است که در ایام پیری بر‏‎ ‎‏انسان رخ می دهد.‏

ابعاد مختلف انسان 

‏     و یک مطلب دیگری که به نظر من بسیار اهمیت دارد، این است که انسان ملتفت باشد‏‎ ‎‏این مطلب را که اولاً خود انسان ـ این موجود که عصارۀ همۀ خلقت است ـ جنبه های‏‎ ‎‏مختلف، ابعاد مختلف، شئون مختلف دارد. ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ جنبه ای با نباتات شریک است: ‏‎ ‎‏همان طور که نموّ آنها به آب است و یک غذایی از زمین، نموّ انسان هم مثل نباتات دیگر‏‎ ‎‏از زمین است و از برکات‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ که خدای تبارک و تعالی داده است. و جنبۀ حیوانی هم مثل‏‎ ‎‏سایر حیوانات دارد: چشم و گوش و کذا و کذا و ادراکات جزئی، و اینها هم مشترک است‏‎ ‎‏با سایر حیوانات. و بالاتر از این هم ـ البته در حیوانات هم ضعیفش هست ـ یک مرتبۀ‏‎ ‎‏مثالی‏‎[1]‎‏ انسان دارد که در آنجا زایدِ بر این مطالب حیوانی چیزهایی هست. و‏‎ ‎‏یختصّ الانسان به تعقل و به یک معنویت و یک «تجرد باطنی» که سایر حیوانات این‏‎ ‎‏مرتبۀ تعقل و مرتبۀ «تجرد نفسانی» را ندارند. ‏

‏     و قرآن کریم  ـ که در رأس تمام مکاتب و تمام کتب است حتی سایر کتب الهیه،آمده‏‎ ‎‏است که انسان را بسازد؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند. تمام دعوت‏‎ ‎‏انبیا هم، حسب اختلاف مراتِبِه، تمام دعوتها هم برای همین معناست که انسان را انسان‏‎ ‎‏کنند؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند. و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و‏‎ ‎‏تمام احکام عبادی و همۀ چیزهایی که هست، همۀ اینها برای این معناست که انسان ناقص‏

‏را «انسان کامل» کند. قرآن کتاب انسان سازی است؛ کتابی است که با این کتاب ـ اگر کسی‏‎ ‎‏توجه به آن بکند ـ تمام مراتبی که از برای انسان هست، این کفالت دارد و همۀ مراتب‏‎ ‎‏را،به آن نظر دارد.‏

‏     اسلام و سایر ادیان الهی مثل سایر حکومتها نیست. حکومت اسلام مثل سایر‏‎ ‎‏حکومتها نیست. سایر حکومتهای مادی ـ به هر رژیمی که هستند ـ اینها فقط کار به این‏‎ ‎‏دارند که نظم مملکت خودشان محفوظ باشد و کسی در خارج ـ اگر خیلی هم عدالت پناه‏‎ ‎‏باشند کسی ظلم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ تعدی به دیگری نکند؛ و اگر خودش هم یک حاکم عادلی باشد،‏‎ ‎‏خودش هم تعدی بر دیگران نکند؛ فقط متکفل نظم مملکت خودشان هستند اما حالا‏‎ ‎‏یک کسی در جوف خانۀ خودش هر کاری می خواهد بکند؛ مضرِّ به حکومت نباشد و به‏‎ ‎‏وضع حکومت و به نظام، هر کاری در باطن منزل خودش می خواهد بکند. می خواهد‏‎ ‎‏شُرب خمر بکند، می خواهد ـ عرض می کنم که ـ قماربازی بکند، می خواهد سایر‏‎ ‎‏کثافتکاریها را بکند، حکومت به او کاری ندارد. حالا اگر چنانچه بیاید بیرون عربده‏‎ ‎‏بکشد، چون این خلاف نظم است، به او تعرض می کنند اما اگر از چهار دیواری خانه اش‏‎ ‎‏بیرون نیاید و همان جا هر فسادی داشته باشد، کاری به او ندارند ـ حکومتی عادل باشد یا‏‎ ‎‏غیر عادل، جائر باشد ـ کاری به او ندارند که در خانه ات تو چه می کنی و در جوف خانه‏‎ ‎‏چی می گذرد؛ مگر تعدی در جوف خانه بشود که عرضِ حال به حاکم ببرد و آن وقت‏‎ ‎‏البته آنها هم چه می کنند. اما اسلام و حکومتهای الهی این جور نیستند. آنها در هر جا و‏‎ ‎‏هر کس در هر جا هست و در هر حالی که هست، آنها برایش احکام دارند. یعنی کسی در‏‎ ‎‏جوف خانۀ خودش بخواهد یک کار خلاف و کثافتکاری بکند، حکومتهای اسلامی به‏‎ ‎‏او کار دارند ولو اینکه نمی آیند تفتیش کنند لکن محرّم است؛ حکم داده اند که نباید این‏‎ ‎‏کار بکند؛ معاقب است اگر این کار را بکند. و اگر چنانچه اطلاع بر آن بکنند، خوب‏‎ ‎‏سیاستهایی دارد، حدهایی دارد، چیزهایی دارد، روی موازینی که هست. ‏

توجه اسلام به تمام شئون انسان 

‏     اسلام، و همین طور سایر حکومتهای الهی و دعوتهای الهی، به تمام شئون انسان از‏

‏آن مرتبۀ پایین، مرتبۀ درجۀ پایین، تا هر درجه ای که بالا برود، همۀ اینها را سر و کار با آن‏‎ ‎‏دارد. مثل این حکومتها نیست که فقط به باب سیاست مُلکی کار داشته باشند؛ همان‏‎ ‎‏طوری که سیاست مملکتی دارد اسلام، و بسیاری از احکامش احکام سیاسی است، یک‏‎ ‎‏احکام معنوی دارد؛ یک حقایق هست، یک معنویات هست. چیزهایی که در رشد‏‎ ‎‏معنوی انسان دخالت دارد، احکام بر آن هست؛ چیزهایی که در تربیت معنوی انسان‏‎ ‎‏هست، بر آن احکام هست؛ و در مرتبۀ پایین ترش هم که مرتبۀ اخلاق باشد، احکام‏‎ ‎‏اخلاقی دارد. ـ عرض می کنم که ـ تربیتهای اخلاقی می کند اسلام. در مرتبۀ معاشرتش هم‏‎ ‎‏که هست، با هرکس معاشر باشد، حکم دارد اسلام. خودش ـ فی نفسه ـ احکام دارد،‏‎ ‎‏خودش با عیالش احکام دارد، خودش با اولادش احکام دارد، خودش با همسایه اش‏‎ ‎‏احکام دارد، خودش با هم محله اش و جارش‏‎[2]‎‏ احکام دارد. با هم مملکتش احکام‏‎ ‎‏دارد، با همدینش احکام دارد، با مخالفینِ از دینش احکام دارد، تا بعد از موت. از قبل از‏‎ ‎‏اینکه اصلاً تولدی در کار باشد و قبل از زِواجْ احکام دارد تا زواج، و تا حمل و تا تولد و تا‏‎ ‎‏تربیت در بچگی و تربیت بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جوانی و تا حد پیری و تا مردن و‏‎ ‎‏در قبر و مابَعْدَ القبر. قطع نمی شود به همانی که توی قبر گذاشتند، مسئله تمام شد؟ اینها‏‎ ‎‏اول کار است. همۀ اینها، همۀ این زندگی بشر در اینجا و تربیتهایی که در اینجا عقلانی و‏‎ ‎‏اخلاقی و اینها می شود، اینها آن وقتی که از این عالم منفصل شد و مرتبۀ کمال پیدا شد و‏‎ ‎‏مرتبۀ ـ عرض می کنم ـ تجرد پیدا شد، مرتبۀ هرچه که پیدا شد، بعد از اینکه در قبر رفت،‏‎ ‎‏آن وقت عالم قبر ـ خودش ـ اولِ حیاتی است، حیات روحانی قبری؛ حیات روحانی و‏‎ ‎‏معنوی ـ عرض می کنم که ـ برزخی؛ ‏‏[‏‏حتی‏‏]‏‏ حیات روحانی بالاتر از برزخ. و اسلام و‏‎ ‎‏احکام اسلامی که خدای تبارک و تعالی این احکام را فرستاده است، مقصور‏‎[3]‎‏ به این‏‎ ‎‏عالم نیست و مقصور به آن عالم هم نیست. ‏


آفات یک بعدی نگریستن به اسلام 

‏     بسیاری از زمانها بر ماگذشت که یک طایفه ای فیلسوف و همان ـ عرض می کنم که ـ‏‎ ‎‏عارف و صوفی و متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها گرفتند‏‎ ‎‏آن معنویات را، هر کسی به اندازۀ ادراک خودش، و تخطئه کردند قشریون ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏. تمام‏‎ ‎‏ماعدای خودشان را قشری حساب کردند و تخطئه کردند بلکه وقتی دنبال تفسیر قرآن‏‎ ‎‏رفتند ملاحظه می کنیم که، تمام آیات را، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی و‏‎ ‎‏جهات فلسفی و جهات معنوی، و بکلی غفلت کردند از حیات دنیاوی و جهاتی که در‏‎ ‎‏اینجا به آن احتیاج هست و تربیتهایی که در اینجا باید بشود؛ از این غفلت کردند. به‏‎ ‎‏حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانی بالاتر از ادراکِ ـ مثلاً ـ عامۀ مردم. و‏‎ ‎‏علاوه بر اینکه آن معانی را ـ مثلاً ـ تحصیل کردند، ماعدای خودشان را تخطئه کردند. و‏‎ ‎‏در همین اوان و همان عصر، یک دستۀ دیگری که اشتغال داشتند به امور فقهی و به امور‏‎ ‎‏تعبدی، اینها هم تخطئه کردند آنها را: یا حکم الحاد کردند، یا حکم تکفیر کردند، یا‏‎ ‎‏هرچه کردند، آنها را تخطئه کردند. و این هر دواَش خلاف واقع بوده. اینها محصور‏‎ ‎‏کردند اسلام را به احکام فرعیه؛ و آنها هم محصور کرده بودند اسلام را به احکام معنویه،‏‎ ‎‏به امور معنویه و به مافوق الطبیعه. آنها ـ به خیال خودشان ـ مافوق الطبیعه همۀ جهات‏‎ ‎‏هست؛ اینها هم ـ به خیال خودشان ـ احکام طبیعت و فقه اسلامی و اینهاست و دیگران‏‎ ‎‏همه اش بی جهت است. ‏

‏     و اخیراً باز یک وضع دیگری پیدا شده است و آن اینکه اشخاصی پیدا شده اند،‏‎ ‎‏نویسنده هایی پیدا شده اند که متدینند، خوبند، خدمتگزارند، چنانچه آنها هم خوبند،‏‎ ‎‏فقها هم خدمتگزار، متکلمین و فلاسفه هم خدمتگزار، اینها هم ـ همه هم ـ می خواستند‏‎ ‎‏به اسلام خدمت بکنند، می خواستند احکام اسلام را ـ او به حَسَب فهم خودش، او به‏‎ ‎‏حَسَب فهم خودش ـ برای مردم تشریح کنند و بیان کنند. حالا هم یک جمعی پیدا شده اند‏‎ ‎‏که اینها نویسنده اند و خوب هم چیز می نویسند لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که‏‎ ‎‏فلاسفه و عرفا آن وقت ‏‏[‏‏مطرح‏‏]‏‏ کرده بودند و همۀ مادیات را برمی گرداندند به‏

‏معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات بر می گردانند، عکس آنها.‏

‏     آنها می گفتند که اصلاً اسلام آمده است برای اینکه توحید و سایرِ ـ مثلاً ـ مسائل عقلی‏‎ ‎‏الهی را تعلیم بکند و سایر چیزها، همه مقدمۀ آن است و اینها را باید رها کرد و‏‎ ‎‏خُذِالْغایات‏‎[4]‎‏ باید شد. از این جهت اعتنا به فقه ـ البته نه همه، بعضی شان ـ به فقه و فقها و‏‎ ‎‏اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ کثیری از احکامی که در قرآن هست، اینها را کار‏‎ ‎‏نداشتند؛ رد نمی کردند لکن مثل رد کردن بود؛ همان کار نداشتن و بی طرف بودن و چی‏‎ ‎‏کردن و از آن طرف هم اصحاب اینها را تخطئه کردن و قشری خواندن اینها.این معنایش‏‎ ‎‏این بود که ما ‏نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ‎[5]‎‏ و بعضی اش را نه، ما کار نداریم یا قبول نداریم.‏

‏    ‏‏جنبۀ مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق‏‎ ‎‏زیاد شده است و ـ عرض می کنم که ـ اصحاب دنیا خیلی زیاد شده اند، حالا هم یک‏‎ ‎‏دسته ای پیدا شده اند که اصل تمام احکام اسلام را می گویند برای این است که یک‏‎ ‎‏عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد؛‏‎ ‎‏توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته، واحد‏‎ ‎‏باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی با هم‏‎ ‎‏زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی السواء! یک علفی همه بخورند و علی السواء با‏‎ ‎‏هم زندگی بکنند و ـ عرض می کنم ـ به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری‏‎ ‎‏بخورند. این همه آیاتی که وارد شده است راجع به معاد و راجع به ـ عرض می کنم ـ‏‎ ‎‏توحید، و آن همه براهینی که وارد شده است راجع به اثبات یک نشئۀ دیگری‏‎[6]‎‏،‏‎ ‎‏اینها‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ آنی که متدین است غَمْضِ عین می کند، چشمهایش را از این آیات می پوشد و‏‎ ‎‏می رود سراغ آیات دیگر؛ آنی که خیلی تدینش قوی نیست تأویل می کند و همین.‏

‏     در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو ـ سه تا از این طلبه ها آمدند (که البته آن‏

‏0وقت هم اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازه ای آورده‏‎ ‎‏بودند، گفتند: ما یک چیز تازه ای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین‏‎ ‎‏جا‏‏[‏‏ست‏‏]‏‏؛ هر چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همین جا جزاست و‏‎ ‎‏همین جا، هر که هر چه هست؛ ختم می شود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و‏‎ ‎‏وقتی مُرد تمام است، مابقی اش همین جاست دیگر. نمی گفت قیامت را قبول ندارم،‏‎ ‎‏می گفت قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، می گفت آیات‏‎ ‎‏قیامت هم مقصود همین جاست. ‏

غفلت در نگرش چند بعدی به اسلام

‏     این طایفه ای که حالا پیدا شده اند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن ‏‎ ‎‏اشتباه کارند، مشتبه اند، انسان وقتی نگاه می کند همۀ کتابهایشان را و همۀ نوشته هایشان را،‏‎ ‎‏چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته اند و اینها، می بیند که اصلاً مطلبی نیست؛‏‎ ‎‏اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را‏‎ ‎‏بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی طبقه؛ یعنی‏‎ ‎‏همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی بکنند؛ و‏‎ ‎‏یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علی السّواء جیره بدهند، و همه هم خدمت‏‎ ‎‏دولت را بکنند و اینها.‏

‏     اینها کانّه آیات و ضروراتی که در همۀ ادیان است، آنها را ندیده می گیرند. آیات را،‏‎ ‎‏آنقدری را که دلشان خواست و می توانند، تأویل کنند به همین مطالب و آنهایی اش که‏‎ ‎‏دیگر نمی توانند تأویل کنند، اصلاً ذکری از آن نکنند، مَنْسی‏‎[7]‎‏ باشند. چنانچه آنها هم‏‎ ‎‏وقتی که هرچه از آیات را که می شد برگردانی به آن معنای عرفانی که آقا فهمیده است،‏‎ ‎‏ذکرش می کرد و برمی گرداند به همان معنای عرفانی. ملاحظه می فرمایید که در قضیۀ‏

‏«موسی» و آن «خضر»، آنهایی که اهل این مطالب بودند چه مطالبی در اینجا گفته اند؛‏‎[8]‎‎ ‎‏از کجا گفتند، خوب خدا می داند! ‏

‏     خوب دیگر به این حد که انسان رسید، یعنی بعد از آنکه تمام توجه نفس به آن معانی‏‎ ‎‏غیبیه شد و بکلی از این تربیت زمینی غفلت کرد، اینهایی هم که ظاهر در یک مطلبی‏‎ ‎‏نیست به نظر او ظاهر می آید. به نظر او ظاهرش همین معناست و غیر از این معنا نیست.‏‎ ‎‏قضیۀ خضر و موسی ظاهرش همین معناست که مثلاً کذا. اصلاً وقتی که انسان اشتغال به‏‎ ‎‏یک علمی پیدا کرد و منحصر شد به آن و تمام توجهش انحصار به آن پیدا کرد، اصلاً‏‎ ‎‏قلب همچو می شود که همه اش عرفان می شود؛ دیگر کار به این ندارد که دنیا هم یک‏‎ ‎‏چیزی است و تربیتهای دنیایی یک چیزی است، و عبادات هم یک مطلبی است و عرض‏‎ ‎‏می کنم که ادعیه هم یک مطلبی است، و اینها هم یک مطلبی. اینها برگشتش به همان‏‎ ‎‏معناست و در دلش غیر از این معنا نیست؛ ولهذا آن چیزهایی که برخلاف اوست اصلاً‏‎ ‎‏ادراک نمی کند، همۀ اینها را برمی گرداند به آن مطلبی که در پیش خودش مسلّم است. ‏

‏     از این طرف هم ـ وقتی که افتاد از این طرف و دیگر غیر از این عالم ماده چیزی سرش‏‎ ‎‏نشد، ادراکش ناقص بود، نمی فهمید. اینها نمی فهمند چی هست؛ ادراکشان ناقص است.‏‎ ‎‏اینها اصحاب «برهان» نیستند که با برهان اثبات بشود فلان. اینها اصحاب «بیان»اند که‏‎ ‎‏دلشان می خواهد یک بیان قشنگی بکنند یا بیان چه ای بکنند. اینها ادراک نمی کنند‏‎ ‎‏ماعدای اینجا را؛ ولهذا یا آیات را تأویل می کنند به فکر خودشان به همین زندگی‏‎ ‎‏حیوانی دنیایی؛ منتها این زندگی بی طبقه و مرفه و اینکه همه شان یکجور باشند و اینها ‏‎ ‎‏ـ اگر امکان داشته باشد ـ و ماعدای این را یا قبول ندارند، و جرأت اینکه بگویند قبول‏‎ ‎‏نداریم ندارند، یا اگر قبول داشتند ضعیف است قبولشان. آنها نمی توانند درست ادراک‏‎ ‎‏بکنند آن مطلب را، یک چیز ضعیفی ‏‏[‏‏می فهمند‏‏]‏‏، اینجا یک چیز قوی ای است در‏‎ ‎‏قلبش، آنجا یک چیز ضعیفی و یک چیز ناقصی در قلبش هست. ‏


اسلام، جامع تمام جهات مادی و معنوی 

‏     و باید گفت که اسلام ‏بَدَأَ غریباً و ...‎[9]‎‏ شده، حالا هم غریب است. از اول تا حالا اسلام‏‎ ‎‏غریب بوده است و کسی اسلام را نشناخته. آن عارفْ اسلام شناسی را به آن معانی‏‎ ‎‏عرفانیه و آن معانی غیبیه می داند، و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی‏‎ ‎‏هم که حالا در مجلات و اینها چیز می نویسند، اینها هم اسلام شناسی را عبارت از این‏‎ ‎‏می دانند که حکومتش چه جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه جوری باشد و‏‎ ‎‏بخش عدالت باشد و ـ عرض می کنم که ـ همین که یک زندگی مادی طبیعی، وقتی به این‏‎ ‎‏رسید غایت اسلام حاصل است. اسلام غایتش این است که همین یک زندگی مرفه‏‎ ‎‏حیوانی باشد مثل سایر حیواناتی که در کوهستانها می چرند، به هم کار ندارند، هر کدام‏‎ ‎‏علف علی السواء می خورند؛ و مثل آن انسانهایی که ـ مثلاً ـ می گویند در اولها بوده است‏‎ ‎‏و همه از ماهیها علی السواء می گرفته اند و از دریاها ماهی می گرفته اند و از بیابانها آهو‏‎ ‎‏می گرفته اند، و یا حیوانات دیگر را می خوردند و به هم کار نداشته اند. آن مرتبۀ اعلایی‏‎ ‎‏بوده است که داشته؛ اسلام دنبال این است که آن پیدا بشود. اسلام آمده است و سایر‏‎ ‎‏مکاتب الهی آمده است که مردم را برگردانند به آن جور که زندگی یک زندگی مرفه‏‎ ‎‏حیوانی باشد. آنجا با ماهی دریا زندگی می کنند، اینجا با مرغ و ماهی! اما زندگی مرفهی‏‎ ‎‏باشد و ـ عرض می کنم که ـ عبا و کلاه انسان و علف انسان درست باشد. ماعدای این‏‎ ‎‏معارف الهیه، ماعدای این عالَم، مافوق این طبیعت، ادراک این را نمی توانند بکنند که‏‎ ‎‏مافوق این طبیعت چی است. یک عالمی است، چه جور عالمی است، نمی توانند ادراک‏‎ ‎‏بکنند. وقتی نتوانستند ادراک کنند، چه کنند؟!  ‏

‏     بنابراین شما آقایان که مشغول به تحصیل علوم هستید، نه آنها حق دارند به شما‏‎ ‎‏بگویند که به حَسَب واقع آن کسی که اسلام را می شناسد و می داند اسلام چی است، نه‏‎ ‎‏حق می دهد به آنها که بگویند این ریش و عمامه ها به درد نمی خورد و این درسها دیگر‏

‏به درد نمی خورد. این برای این است که اسلام را نشناخته اند. نه شما حق دارید که‏‎ ‎‏بگویید که این معانی معرفت و این ـ عرض می کنم ـ که معارف الهیه، اینها دیگر چی‏‎ ‎‏است. این هم برای این است که اگر یک همچنین چیزی بگویید شما هم مثل آنها هستید؛‏‎ ‎‏نه هم حق دارند اینها ـ هردودسته ـ بگویند که آن حرفهایی که اینها می زنند که باید ـ‏‎ ‎‏عرض می کنم که ـ رفع ظلم بشود و عدالت بسط پیدا کند، شما می توانید تخطئه کنید. آن‏‎ ‎‏هم باید باشد. همه هست. محصور نیست اسلام به اینها. اسلام انسانی می سازد عدالتخواه‏‎ ‎‏و عدالت پرور، صاحب اخلاق کریمه، صاحب معارف الهیه؛ که وقتی که از اینجا رخت‏‎ ‎‏بربست و وارد شد در یک عالم دیگری، به صورت انسان باشد، آدم باشد.‏

‏     آنهایی که آن طرف را می بینند و این طرف را نمی بینند ناقصند ـ ‏اهدنا الصّراط المستقیم،‎ ‎غیرالمغضوبِ علیهم‏، غیرِ ضالین. در یک روایتی هست ـ من نمی دانم وارد است یا نه ـ هست؛‏‎ ‎‏می گویند، نقل می کنند که قضیۀ ‏مغضوب علیهم‏ ـ به حَسَب قول مفسرین ـ عبارت از یهود‏‎ ‎‏است و ‏ضالین‏ عبارت از نصارا. در یک روایتی نقل می کنند ـ من نمی توانم تصدیق کنم،‏‎ ‎‏من نقل می کنم از آنهایی که نقل کرده اند ـ که رسول الله ـ مثلاً ـ فرموده است: ‏کانَ اَخی‎ ‎موسی عَیْنُهُ الیُمْنی عَمْیاء و اَخی عیسی عَیْنُهُ الیُسْری عَمْیاء، وَ اَنا ذُوالعَیْنَیْنِ‎[10]‎‏ آنهایی که‏‎ ‎‏می خواهند تأویل کنند، می گویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و‏‎ ‎‏دنیوی داشته است ـ یهود هم که می بینید دو دستی چسبیده اند و دارند می خورند دنیا را و‏‎ ‎‏باز هم بسشان نیست، امریکا هم آنها دارند می خورند، ایران هم الآن آنها دارند‏‎ ‎‏[‏‏می خورند‏‏]‏‏ باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را می خواهند ـ و در کتاب حضرت‏‎ ‎‏عیسی ‏‏[‏‏علیه السلام‏‏]‏‏ توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است؛ از این جهت «عین‏‎ ‎‏یُسرا»یش که عبارت از طرف طبیعتش است عَمْیاء بوده است ـ البته من نمی توانم بگویم‏

‏این از پیغمبر صادر شده لکن گفته اند این را ـ یعنی توجه به این جهت «یسار» که عبارت از‏‎ ‎‏«طبیعت» است نداشته و کم داشته است؛ و او هم به حَسَب شریعتش توجهش به مادیات‏‎ ‎‏زیاد بوده. «‏و انا ذوالعینین‏»، هم جهات معنوی، هم جهات مادی. شما احکامش را که‏‎ ‎‏ببینید شهادت بر این مطلب است. احکامش احکامِ ـ عرض می کنم که ـ سیاسیاتش ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏ملاحظه می کنید.‏

جدایی دین از سیاست 

‏     البته در اذهان بسیاری ـ بلکه اکثری، بیشتری از مردم، بیشتری از اهل علم، بیشتری از‏‎ ‎‏مقدسین ـ این است که اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام و سیاست اصلاً جداست از‏‎ ‎‏هم. همینی که حکومتها میل دارند، همینی که از اول القا کرده اند این اجانب در اذهان ما و‏‎ ‎‏حکومتها در اذهان ما که اسلام به سیاست... آخوند چه کار دارد به سیاست. فلان آخوند‏‎ ‎‏را وقتی عیبش را می گیرند می گویند: آخوند سیاسی است! اسلام را می گویند از سیاست‏‎ ‎‏کنار است؛ دین علی_' حده است، سیاست علی_' حده. اینها اسلام را نشناخته اند. اسلامی که‏‎ ‎‏حکومتش تشکیل شد در زمان رسول الله و باقی ماند حکومت ـ به عدل یا به غیر عدل.‏‎ ‎‏زمان حضرت امیر بود، باز حکومت عادلۀ اسلامی بود؛ یک حکومتی بود با سیاست، با‏‎ ‎‏همۀ جهاتی که بود. مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین‏‎ ‎‏حاکم با سایر حکومتها ـ عرض می کنم که ـ جلوگیری از مفاسدی که هست، همۀ اینها‏‎ ‎‏سیاساتی است که هست. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادیش است. کتابهایی که‏‎ ‎‏اسلام در سیاست دارد بیشتر از کتابهایی است که در عبادت دارد. این غلط را در ذهن ما‏‎ ‎‏جاگیر کردند. حتی حالا باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست.‏‎ ‎‏این یک احکام عبادی است که بین خودش است و خدا. شما بروید توی مسجدتان و هر‏‎ ‎‏چه می خواهید دعا کنید، هر چه می خواهید قرآن بخوانید، حکومتها هم به شما کار‏‎ ‎‏ندارند. اما این اسلام نیست. اسلام در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده، حکم‏‎ ‎‏به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانی که ‏‏[‏‏طاغی‏‎ ‎‏]‏‏هستند‏

‏احکام دارد. این همه احکام در اسلام نسبت به اینها هست، این همه احکام ـ حکم به‏‎ ‎‏قتال، حکم به جهاد، حکم به اینها هست؛ اسلام از سیاست دور است؟! اسلام فقط تو‏‎ ‎‏مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید‏‎ ‎‏این احکام هم اجرا بشود. ‏

لزوم توجه به معنویات  

‏     از آن طرف هم بخواهند بگویند که خوب چرا می روید توی مسجد؟ اصلاً نماز و‏‎ ‎‏اینها یعنی چه؟ این هم غلط است. اسلام نماز دارد: ‏بُنِیَ الاِسلامُ عَلَی الصّلوة‎[11]‎‏؛ نماز دارد،‏‎ ‎‏فقط دنیا نیست و زندگی حیوانی تا تو بگویی که وقتی من زندگیم درست شد دیگر نماز‏‎ ‎‏را می خواهم چه کنم، دیگر دعا می خواهم چه کنم. اگر ماعدای این عالم را کسی انکار‏‎ ‎‏بکند حق با او است؛ وقتی ماعدایی نباشد، اصلاً هیچ یک از این مسائل دیگر نباید باشد.‏‎ ‎‏اما وقتی که یک ماعدایی هست، وقتی برهان قائم است، ادیان همه قائلند، برهان قائم‏‎ ‎‏است بر اینکه یک عالم دیگری ماورای این عالم طبیعت هست، آن وقت همان طوری‏‎ ‎‏که عالم طبیعت باید با ابزار خودش درست بشود و عدالت اجتماعی در بین مردم جریان‏‎ ‎‏پیدا کند و حکومت عادله بسط عدل بدهد در بین مردم و اینجا را ـ این عالم را ـ تنظیمش‏‎ ‎‏بکند، این اگر واقف بود تا همین حدود هیچ مانعی نداشت یا حکومت وقتی این کار را‏‎ ‎‏کرد تمام است مطلب، اما بعد از اینکه به برهان و به ضرورت همۀ ادیان: ماعدای این‏‎ ‎‏عالم هست، ماعدای اینجا یک زندگی ابدی هست، آنجا هم یک ابزاری دارد، زندگی‏‎ ‎‏آنجا هم یک ابزاری دارد، یک چیزهایی دارد برای زندگی آنجا. این را انبیا آورده اند.‏‎ ‎‏دعا و ذکر و قرآن و نماز و همۀ اینها ابزار آنجاست. این احکام عبادی ـ اینها ابزاری است‏‎ ‎‏برای زندگی آن طرف؛ معارف الهیه یک شیئی است برای زندگی آن طرف، برای‏‎ ‎‏نورانیت آن طرف. ‏

‏     پس اینهایی که این طرف افتاده اند حق ندارند تخطئه کنند آن طرفیها را. و اشکال به‏

‏آنها تخطئه است و انحصار است. آنهایی هم که آن طرفی اند حق ندارند آنها را که‏‎ ‎‏می گویند باید عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، باید با ظلم و با تعدی و اینها مبارزه‏‎ ‎‏کرد، حق ندارند ‏‏[‏‏تخطئه‏‏]‏‏ کنند که بگویند نه ما تکلیفمان این است که بنشینیم و درس‏‎ ‎‏بخوانیم. نه، همۀ مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند؛ هم‏‎ ‎‏عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازۀ قدرتشان بکنند. و اگر این‏‎ ‎‏تکلیف را همۀ مردم عمل می کردند امکان نداشت که یک دولتی بتواند در بین ملت‏‎ ‎‏خودش تعدی بکند، یا یک دولت دیگری بتواند به دولت دیگر تعدی بکند. ‏

‏     همۀ اینها برای این است که پشتوانۀ این اشخاصی که حکومتها به دستشان هست ملت‏‎ ‎‏نیست. ملت راهش علی_' حده است، اینها راهشان علی_' حده. اینها یکجوری نکرده اند با‏‎ ‎‏مردم که ملت همراهشان باشد، اینها یک کاری کرده اند که ملتها مخالفشان هست. ‏

شکاف بین دولت و ملت ایران 

‏     شما وقتی که اوضاع مملکت خودمان را ملاحظه می کنید، اینها یک جوری درست‏‎ ‎‏کرده اند که الآن شکاف مابین دولت و ملت جوری است که اگر یک وقت ان شاءالله ‏‎ ‎‏ساقط بشود این دولت، همه چراغان خواهند کرد. شما نمی دانید این چراغانی چقدر‏‎ ‎‏باشکوه است! چرا؟ برای اینکه ـ  اگر حضرت امیر هم ساقط می شد این جور بود؟ ملت‏‎ ‎‏این طور بود؟ ـ برای اینکه اینها جدا هستند از مردم، اینها کاری به مردم ندارند، کاری‏‎ ‎‏ندارند؛ یعنی کار دارند اما کار ظلم و تعدی، کار اشاعۀ فحشا.‏

فحشا در جشن هنر شیراز

‏     شما نمی دانید که اخیراً چه فحشایی در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید؛‏‎ ‎‏گفتنی نیست که چه فحشایی در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران‏‎ ‎‏می گویند بناست عمل بشود و کسی حرف نمی زند. آقایان ایران هم حرف نمی زنند. من‏‎ ‎‏نمی دانم چرا حرف نمی زنند! این همه فحشا دارد می شود ـ و این دیگر آخرش هست یا‏‎ ‎‏نمی دانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم ـ جمعیت ـ نمایش دادند اعمال جنسی‏‎ ‎‏را! خود عمل را! و ‏‏[‏‏آقایان‏‏]‏‏ نَفَسشان در نیامد. دیگر برای کجا گذاشته اند؟! برای کیْ؟ چه‏

‏وقت می خواهند یک صحبتی بکنند؟ یک حرفی بزنند؟ یک اعتراضی بکنند؟‏

‏     و خوشمزه این است که خود سازمانها و خود دولت و خود مردکۀ کذا‏‎[12]‎‏، همین معنا‏‎ ‎‏با رضایت آنهاست، (بی اذن آنها مگر امکان دارد یک همچو امری واقع بشود؟ یک‏‎ ‎‏همچو فحشایی واقع بشود؟) خود آنها این کار را می کنند بعد روزنامه نویس را وادار‏‎ ‎‏می کنند که انتقاد کند که کار قبیحی بود، کار وقیحی بود. حالا به گوش مردم برود، آنجا به‏‎ ‎‏چشم مردم بخورد، اینجا هم به گوش مردم بخورد که یک خرده آرام بشوند ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ آتشها ‏‎ ‎‏ـ اگر باشد ـ خاموش بشود. فردا هم در تهران ـ خدای نخواسته ـ این کار خواهد انجام‏‎ ‎‏گرفت و نه آخوندی و نه سیاسی ای و نه دکتری و نه مهندسی و نه دیگری اعتراض‏‎ ‎‏نمی کند. اینها باید اعتراض بشود؛ باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم،‏‎ ‎‏مطلبی را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو‏‎ ‎‏قضایایی واقع بشود. اینها واقع می شود از سستی ما و از ضعف ما و استفادۀ از ضعف ما.‏‎ ‎‏[‏‏می گویند‏‎ ‎‏]‏‏اینها یک دسته ای هستند ضعیف و بیچاره! در صورتی که قوه دارید شما؛‏‎ ‎‏شما پشتوانه تان ملت است. ملت باز مسلمان است، این ملت مسلمان علاقه دارد به اسلام،‏‎ ‎‏علاقه دارد به روحانی اسلام. روحانی اسلام باید خدمت بکند؛ اگر خدمت نکند، مردم‏‎ ‎‏عمل روحانی با او نمی کنند.‏

‏ در هر صورت، اسلام همۀ این معانی را دارد و جامع تمام جهات مادی و معنوی و غیبی و‏‎ ‎‏ظاهری هست، برای اینکه انسان دارای همۀ مراتب هست. و قرآن کتاب ‏‎ ‎‏انسان سازی است؛ انسان چون بالقوه همۀ مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان‏‎ ‎‏را انسان کند و همان طوری که جامعه اش را اصلاح بکند، خودش ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم کامل کند تا‏‎ ‎‏برسد به مرتبۀ عالی. و نباید آن طایفه به این طایفه تعرض کنند، و این طایفه به آن طایفه.‏‎ ‎‏اینها هر کدام مسئله ای است خودش مستقل؛ مسئله ای است علی_' حده. تو عقلت نمی رسد‏‎ ‎‏که مثلاً فقه چیست، چرا به فقه جسارت می کنی؟ تو عقلت نمی رسد، تو عقلت نمی رسد‏

‏به فلسفه و مافوق فلسفه، چرا جسارت به اصحابش می کنی؟ عقلت نمی رسد به آن. این‏‎ ‎‏هم که نمی تواند بفهمد که این طایفه چی می گویند و اینها دنبال چی هستند، این هم، حق‏‎ ‎‏اعتراض ندارد. این هم فکرش شاید کوتاه باشد. ‏

‏     اینها همه باید دست به دست هم بدهند، باید اجتماع کنند؛ فقیهش با مهندسش، با‏‎ ‎‏دکترش، با محصلش، دانشگاهی با مدرسه ایش، دست به دست هم بدهند تا بتوانند که‏‎ ‎‏یک کاری انجام بدهند، و بتوانند از زیر این بارهایی که به آنها تحمیل دارد می شود، هر‏‎ ‎‏روز زیادتر می شود، از زیر این بارها بیرون بروند. و نمی کنند! من نمی دانم چرا؟!‏

‏     حالا یک قدری شروع شده است در ایران؛ یک مقداری شروع شده، یک فرصتی‏‎ ‎‏پیدا شده است؛ و امید است ان شاءالله فرصتهای خوبی پیش بیاید. ‏

‏     ان شاءالله خداوند تبارک و تعالی به همۀ شما توفیق بدهد، و اسلام را تأیید کند، و‏‎ ‎‏علمای اسلام را تأیید کند، و محصلین را تأیید کند، و مسلمین را تأیید کند.‏

‎ ‎

  • ـ عالم مثال، عالم تجرد ناقصه.
  • ـ همسایه.
  • ـ کوتاه شده، محدود.
  • ـ خُذِالغایاتِ وَاتْرُک المبادی؛ به غایات متوجه شو و مبادی را رها کن.
  • ـ اقتباس از آیۀ 150 سورۀ نساء.
  • ـ عالم دیگری.
  • ـ فراموش شده.
  • - اشاره به آیات 60 - 82 سورۀ کهف.
  • - اشاره به حدیث نبویِ «انَّ الاِسلامَ بَدَأَ غَریباً و سَیَعُودُ غَریباً کمَابَدَأَ، فَطوبی لِلْغُرَباء»؛ اسلام در آغاز غریب بود و باز به غربت باز خواهد گشت، خوشا به حال غریبان. بحار، ج 8، ص 12.
  • - برادرم موسی چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی چشم چپش، و من هر دو چشمم بیناست. منسوب به پیامبر ص. امام خمینی در کتاب سرالصلوة این روایت را نقل فرموده در تفسیر آن نوشته اند: «جناب موسی را کثرتْ غلبه بر وحدت داشت، و جناب عیسی را وحدت غالب بر کثرت بود؛ و رسول ختمی را مقام برزخیت کبرا [بود] که حد وسط و صراط مستقیم است.» سرالصلوة، معراج السالکین و صلوة العارفین. تهران: مؤسسۀ تنظیم و نشرآثار امام خمینی، 1375، ص 92.
  • - منقول از امام باقر ع که «اسلام بر پنج چیز بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و به هیچ چیز چون ولایت دعوت (و تأکید) نشده است». نگاه کنید به: اصول کافی، ج2، ص 18.
  • - شاه.