سخنرانی
قدرت روحانیت و خدمات سیاسی، علمی و مذهبی علمای شیعه
سخنرانی در جمع روحانیون درباره قدرت روحانیت و خدمات علمای شیعه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 10 آب‍ان‌ ‭1356

زمان (قمری) : 18 ذی القعده ‭1397

مکان: نجف

شماره صفحه : 234

موضوع : قدرت روحانیت و خدمات سیاسی، علمی و مذهبی علمای شیعه

زبان اثر : فارسی

مناسبت : شهادت آقای سید مصطفی خمینی

حضار : روحانیون، طلاب، و ایرانیان مقیم عراق

سخنرانی در جمع روحانیون درباره قدرت روحانیت و خدمات علمای شیعه

سخنرانی

‏زمان: 10 آبان 1356 / 18 ذی القعده 1397‏‎[1]‎

‏مکان:  نجف ، مسجد شیخ انصاری‏

‏موضوع: قدرت روحانیت و خدمات سیاسی، علمی و مذهبی علمای شیعه‏

‏مناسبت: شهادت آقای سید مصطفی خمینی‏

‏حضار: روحانیون، طلاب، و ایرانیان مقیم عراق‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏     بنده قبلاً باید از عموم طبقات، طبقات روحانیین در همۀ بلاد، چه عراق، چه ایران،‏‎ ‎‏چه سایر کشورها که اظهار محبت کردند تشکر کنم؛ و چه مراجع اسلام ـ دامت برکاتهم ـ‏‎ ‎‏و چه علمای اعلام بلاد در ایران و در اینجا و در سایر جاها ـ دامت عزتهم ـ و چه خطبای‏‎ ‎‏عظام و چه طبقۀ محصل، دانشگاهی یا غیر دانشگاهی؛ و چه کسانی که از خارج کشور،‏‎ ‎‏مثل امریکا و اروپا و هندوستان و سایر جاها، اظهار محبت کرده اند؛ از همۀ آقایان تشکر‏‎ ‎‏می کنم و توفیق و سلامت همه را از خداوند تعالی مسئلت می کنم. و اگر من در این‏‎ ‎‏جلساتی که آقایان اظهار محبت می کنند و تشکیل می دهند، نتوانم در همه اش شرکت‏‎ ‎‏کنم یا نتوانم در بازدید آقایان با این سن پیری بروم، از همه تشکر می کنم و از همه عذر‏‎ ‎‏می خواهم و امید است که آقایان عذر من را بپذیرند.‏

الطاف خفیه الهی

‏     اینطور قضایا‏‎[2]‎‏ مهم نیست خیلی، پیش می آید. برای همۀ مردم پیش می آید. و‏‎ ‎‏خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد ظاهر و الطافِ خفیه. یک الطاف خفیه ای خدای‏

‏تبارک و تعالی دارد که ماها علم به آن نداریم، اطلاع بر او نداریم. و چون ناقص هستیم از‏‎ ‎‏حیث علم، از حیث عمل، از هر جهتی ناقص هستیم، از این جهت در اینطور اموری که‏‎ ‎‏پیش می آید جزع و فزع می کنیم، صبر نمی کنیم. این برای نقصان معرفت ماست به مقام‏‎ ‎‏باری تعالی. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه ای که خدای تبارک و تعالی نسبت به‏‎ ‎‏عبادش دارد ‏و اِنَّهُ لَطیفٌ عَلی عِبادِه‎[3]‎‏ و اطلاع بر آن مسائل داشتیم، در اینطور چیزهایی که‏‎ ‎‏جزئی است و مهم نیست اینقدر بی طاقت نبودیم؛ می فهمیدیم که یک مصالحی در کار‏‎ ‎‏است، یک الطافی در کار است، یک تربیتهایی در کار است.‏

دنیا، معبر آخرت

‏     این دنیا دنیایی است که عبور از آن باید بکنیم ما؛ دنیایی نیست که در اینجا ما زیست‏‎ ‎‏کنیم. این راه است؛ این صراط است که اگر توانستیم مستقیماً این صراط را طی کنیم،‏‎ ‎‏همان طوری که اولیای خدا طی کردند ـ «جُزْنا وَ هِیَ خامِدَة»‏‎[4]‎‏ اگر توانستیم که از این‏‎ ‎‏صراط به طور سلامت عبور بکنیم، سعادتمندیم. و اگر خدای نخواسته در اینجا، در این‏‎ ‎‏راه، لغزش داشته باشیم در آنجا هم همین لغزش ظهور پیدا می کند، در آنجا هم موجب‏‎ ‎‏لغزشها می شود، موجب گرفتاریها می شود. از خدای تبارک و تعالی مسئلت می کنم که ما‏‎ ‎‏را بیدار کند؛ ما را به آن الطافی که خفی است و ما مطلع بر آن نیستیم، ما را بر آنها مطلع‏‎ ‎‏بفرماید تا اینکه ما هم مثل اشخاصی که معرفت دارند به مقام ربوبیت، معرفت دارند به‏‎ ‎‏مدارج انسانیت، و دنیا را مد نظرشان نمی آورند، استقلال به آن نمی دهند، مآرب‏‎[5]‎‎ ‎‏دنیایی شان تحت نظرشان نیست مستقلاً، و اینجا را طریق می دانند از برای جاهای دیگر،‏‎ ‎‏از برای سعادتهای بزرگ دیگر، اگر ما هم ان شاءالله توفیق خدا بدهد و ما هم برسیم به‏‎ ‎‏یک همچو مرتبه ای، آن مرتبه هایی که ما نمی توانیم ادراکش بکنیم، نمی توانیم در این‏‎ ‎‏عالم که هستیم بفهمیم چه مدارجی است، چه عوالمی است. چه بساطی است این بساط‏

‏دنیا؛ چشممان را همه اش را باز کردیم و این دنیایی که به حسب روایت ـ ‏ما نَظَرَالله ُ اِلَیْهِ مُنْذُ‎ ‎خَلْقِه‎[6]‎‏ ـ به عالم اجسامْ (در روایت هست که) نظر لطفْ خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏نکرده است ـ ‏مُنْذُ خَلْقِهِ‏ ـ با اینکه این عالم اجسام و این عالم طبیعت، آنطوری که تا حالا‏‎ ‎‏ادراک کرده اند، تا حالا کشف کرده اند، محیرالعقول است؛ عقول ماها به آن نمی رسد.‏‎ ‎‏آنقدری که تا حالا فهمیده اند، و ماعدایش هم اِلی ماشاءالله هست که کسی دستش به‏‎ ‎‏نورش نمی رسد، ستاره هایی هست که نورشان شش بیلیون سال، شش بیلیون سال‏‎ ‎‏نورشان به زمین می رسد. این عدد را تفهّمش نمی توانیم بکنیم. در بعضی نوشته ها هست‏‎ ‎‏که بعضی از ستاره ها اگر جوفش را باز کنند پانصد میلیون شمس در آنجا جایش می شود.‏‎ ‎‏و بعضی از ستاره ها هست که اگر در مرکز شمس بگذارند، تا زمین می آید؛ ‏‏[‏‏اینقدر‏‏]‏‎ ‎‏بزرگی اش هست. این پهناوری که عقول به آن نمی رسد، کسی نمی تواند بر آن اطلاع‏‎ ‎‏پیدا کند، اینها همه اش عالم «دنیا»ست؛ عالم پست است. بعضی از اهل معرفت می گفتند‏‎ ‎‏اینکه این عالم را «دنیا»‏‎[7]‎‏ گذاشته است اسمش را، برای این که خجالت می کشد واقع این‏‎ ‎‏قضیه را ـ واقع دنیا را بفرماید؛ از این جهت همین با همین اسم به «دنیا» تعبیر کرده است.‏‎ ‎‏این عالم با این پهناوری، با این بساط، عالم «دنیا»ست. این آسمانها با همۀ چیزهایی که تا‏‎ ‎‏حالا کشف شده است ـ به حَسَب لسان قرآن ‏زَیَّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِزینةٍ الکواکب‎[8]‎‏»؛ آسمان‏‎ ‎‏«پایین»، پایینِ اینکه همه تا حالا کشفش کرده اند؛ اینها همه در لسان قرآنْ آسمان «پایین»‏‎ ‎‏است. این آسمانهای بالا را باز کشف نکرده اند که چه خبر است ـ در عین حال به حسب‏‎ ‎‏روایت: ‏ما نَظَرَ إلَیْهِ نَظَرَ لُطْفٍ مُنْذُ خَلْقِهِ‏؛ و به حَسَب قرآن هم که «متاع» اسمش باشد حیات دنیا.‏‎ ‎‏حیات آخرتْ حیات است، زنده است. اینجا زندگی نیست، مردگی است اینجا. حیات‏‎ ‎‏آخرتْ حیات است ـ دارِ آخرتْ‏ لَهِیَ الْحَیَوان.‎[9]‎‏ ما اطلاع نداریم در آن.‏


تکالیف الهی: الطاف خدا به بندگان

‏     در عین حال ما در اینجا که هستیم، از قِبَلِ خدای تبارک و تعالی مأموریتها داریم. ما تا‏‎ ‎‏در این حیات دنیوی هستیم، تا در اینجا هستیم، مأموریتها از طرف خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏داریم و باید قیام کنیم به این مأموریتها. باید غفلت نکنیم از تکالیف الهیه. تمام تکالیف‏‎ ‎‏الهیه الطافی است الهی و ما خیال می کنیم تکالیفی است. همه اش الطاف است: چه‏‎ ‎‏تکالیف فردی ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ برای هر نفری هست ـ برای تربیت او، برای تکمیل او ـ برای اینکه‏‎ ‎‏غیر از این راهْ راه تکمیل و راه ترقی نبوده است، درجاتی هست که بدون این راه نمی شود‏‎ ‎‏به آن درجات رسید؛ و چه تکالیف اجتماعی که ما مکلف هستیم؛ در اجتماع تکالیفی‏‎ ‎‏داریم و باید به آن تکالیف عمل کنیم برای تنظیم این اجتماع. انبیا هم همان چیزهایی که‏‎ ‎‏مربوط به روح و مربوط به مقامات عقلیه و مربوط به مراکز غیبیه است برای ما بیان‏‎ ‎‏کرده اند، و قرآن هم بیان کرده است و اهلش می دانند، و هم آن چیزهایی که وظایف‏‎ ‎‏شخصیه است و دخیل در ترقیات انسان و تکامل انسان است، در سنت و در کتاب بیان‏‎ ‎‏شده است و هم آن چیزهایی که مربوط به اجتماع است و امور سیاسی است و امور‏‎ ‎‏اجتماعی است و راجع به تنظیم و تربیت اجتماع است، بیان فرموده است. و ما همه و همۀ‏‎ ‎‏بشر مکلفند بر اینکه همۀ این مراتب را، همۀ این مقامات را مواظبت کنند و منحصر به‏‎ ‎‏یک طرف نکنند.‏

نقش روحانیون در حفظ اسلام

‏     من با تمام این جناحهایی که هستند و برای اسلام خدمت می کنند، چه جناحهای‏‎ ‎‏روحانی که از اول تا حالا خدمت کرده اند و چه جناحهای دیگر، از سیاسیون، از‏‎ ‎‏روشنفکرها که برای اسلام خدمت می کنند، من به همۀ اینها علاقه دارم و از همۀ اینها هم‏‎ ‎‏گلایه دارم. اما علاقه، باید هر مُسْلمی به اشخاصی، به گروههایی که برای اسلام خدمت‏‎ ‎‏می کنند ـ قلماً  قدماً ـ برای اسلام خدمت می کنند، باید هر مسلمی، باید هر انسانی که ببیند‏‎ ‎‏اینها برای انسانیت، برای اسلام یعنی برای انسانیت ـ اسلام مکتب انسان سازی است،‏

‏وقتی که انسان ببیند که گروههایی در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانیت هستند،‏‎ ‎‏در خدمت اسلام که انسان ساز است هستند، چاره ندارد الاّ اینکه علاقه داشته باشد به آن.‏‎ ‎‏این اشکال نیست که علاقه مند است. از آن طرف گلایه هم هست از همۀ گروههاـ گلایۀ‏‎ ‎‏ارادتمندانه. اما آن گروههای روشنفکر و دانشگاهی و محصلین جدید و آنها ـ ایّدهم الله ‏‎ ‎‏ـ آنهایی که خدمتگزارند برای اسلام ـ خداوند تأییدشان کند ـ من از آنها گلایه دارم برای‏‎ ‎‏اینکه می بینم که در نوشته هایشان، بعضی نوشته هایشان، اینها راجع به فقها، راجع به فقه،‏‎ ‎‏راجع به علمای اسلام، راجع به فقه اسلام، اینها یک قدری زیاده روی کرده اند، یک‏‎ ‎‏قدری حرفهایی زده اند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من می دانم که‏‎ ‎‏غالباً اینها که برای اسلام می خواهند خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از روی‏‎ ‎‏سوءنیت اینها حرفی بزنند؛ اینها اطلاعشان کم است. من هم اطلاعم از تاریخ کم است‏‎ ‎‏لکن من هشتاد سالم است و قریب شصت سال در جوامع علمی بوده ام و قریب سی سال‏‎ ‎‏در مجاری امور. من یک مشاهداتی خودم دارم؛ و در این صد و چند سالی که دیگر‏‎ ‎‏نزدیک است به ما، ما از آن سوابقِ سوابقْ کم اطلاع ـ یعنی بنده کم اطلاع هستم. اینقدری‏‎ ‎‏که اطلاع داریم از سوابق، از زمان اول ـ عصرهای اول اسلام ـ تا حالا اطلاعاتْ اجمالی‏‎ ‎‏است. ما می بینیم که این اسلام را به همۀ ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همۀ‏‎ ‎‏ابعادش. یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده، فلسفه اش را روحانی حفظ کرده،‏‎ ‎‏اخلاقش را روحانی حفظ کرده، فقهش را روحانی حفظ کرده، احکام سیاسیش را‏‎ ‎‏روحانی حفظ کرده. همۀ اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده.‏‎ ‎‏الآن که شما یک همچو فقه غنی ای می بینید که فقه شیعه غنی ترین فقهی است که‏‎ ‎‏در دنیا هست، غنی. قانونی که با زحمتهای علمای شیعه توضیح و تفریع شده است،‏‎ ‎‏غنی ترین فقه است، غنی ترین قوانین است در دنیا. قانونی در دنیا به این غنا نیست.‏‎ ‎‏قوانین دیگر، آنهایی که آسمانی است البته غنی بوده، آنها دیگر به ما نرسیده؛‏‎ ‎‏آنهایی که زمینی است و اهل زمین درست کرده اند، اینها به اندازۀ همان ادراکات‏‎ ‎‏ضعیفی که اگر چنانچه مغز انسان را ـ در روایت است ـ یک گنجشک بخورد سیر‏

‏نمی شود،‏‎[10]‎‏ با این مغزها درست شده است، آنهایی که مغزهایشان درست کار می کند،‏‎ ‎‏آنهایی که درست کار نمی کند که اطلاع ندارند. همۀ اینهایی که اینها درست کرده اند‏‎ ‎‏ناقص است. در هر جایی که این قوانین درست شده است یک قوانین ناقصی است؛ آن‏‎ ‎‏هم برای یک محیط خاصی، آن هم برای یک وضع خاصی، برای ـ مثلاً ـ تمشیت امور‏‎ ‎‏یک مملکتی، برای سیاست بین مملکت و مملکت دیگر؛ اما دیگر، قوانین دیگر ندارد.‏‎ ‎‏آنی که دارد اسلام است. و در اسلام آن فقهی که غنی ترین فقه هاست، فقه شیعه است.‏‎ ‎‏همچو فقهی در دنیا نیست ـ نه در بین مسلمین هست، عَلی کَثْرَتِهِم، و نه در غیر، بین غیر‏‎ ‎‏مسلمین. و این با زحمات طاقتفرسا از علمای شیعه درست شده است. از اول که زمان‏‎ ‎‏پیغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، این علمای شیعه بودند که جمع می شدند دور ائمه‏‎ ‎‏ـ علیهم السلام ـ و احکام را از آنها اخذ می کردند و در اصولی که چهارصد تا کتاب بوده‏‎ ‎‏است نوشته اند. و آن اصول بعد در اصول دیگری، که این کتب اربعۀ ما‏‎[11]‎‏ و سایر کتب‏‎ ‎‏است، تدوین شده است. و اینها همه با زحمت علمای شیعه، فقهای شیعه درست شده‏‎ ‎‏است. تمام ابعادی که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقداری که درخور فهم بشر است،‏‎ ‎‏تمام اینها را این جماعت عمامه به سر ـ به قول این آقایان، عمامه به سر و ریش دار ـ اینها‏‎ ‎‏درست کرده اند. تا اینجا اسلام را اینها رسانده اند. و کتابهایی که اینها نوشته اند؛ در هر‏‎ ‎‏رشته ای از رشته ها که شما ملاحظه کنید کتابها نوشته شده، زحمتها کشیده شده است، تا‏‎ ‎‏حالا رسیده است به این طبقه. این در رشتۀ علم، علم اسلام، در رشتۀ علوم اسلامی.‏

مسالمت علما با سلاطین برای ترویج تشیع

‏     در باب امور سیاسی ـ آن مقداری که من عرض کردم که تاریخ نمی دانم و اگر دیده‏‎ ‎‏باشم یادم نمانده است دیگر حالا ـ اما خوب این تاریخ صد ساله، صد و چند سالۀ اخیر‏‎ ‎‏در دست است. ما یک خرده جلوترش می رویم می بینیم که یک طایفه از علما، اینها‏

‏گذشت کرده اند از یک مقاماتی و متصل شده اند به یک سلاطینی. با اینکه می دیدند که‏‎ ‎‏مردم مخالفند لکن برای ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق اینها‏‎ ‎‏متصل شده اند به یک سلاطینی، و این سلاطین را وادار کرده اند ـ خواهی نخواهی ـ برای‏‎ ‎‏ترویج مذهب، مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند. این اشتباهی‏‎ ‎‏است که بعض نویسندگان ما می کنند. سلاطینْ اطرافیانِ آقایان بودند. الآن هم حجرۀ شاه‏‎ ‎‏سلطان حسین در چهارباغ اصفهان، در مدرسۀ چهارباغ اصفهان، الآن هم حجره اش‏‎ ‎‏هست. اینها او را کشاندنش تو‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ حجره نه اینکه او اینها را کشیده است دنبال خودش.‏‎ ‎‏اینها اغراض سیاسی داشتند، اغراض دینی داشتند. نباید یک کسی تا به گوشش خورد که‏‎ ‎‏مثلاً مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ محقق ثانی ـ رضوان الله علیه ـ نمی دانم شیخ بهائی ـ‏‎ ‎‏رضوان الله علیه ـ با اینها روابط داشتند و می رفتند سراغ اینها همراهی شان می کردند،‏‎ ‎‏خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و ـ عرض می کنم ـ عزت، و احتیاج داشتند به‏‎ ‎‏اینکه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند! این حرفها نبوده در کار. آنها‏‎ ‎‏گذشت کردند؛ یک گذشت، یک مجاهدۀ نفسانی کرده اند برای اینکه این مذهب را به‏‎ ‎‏وسیلۀ آنها، به دست آنها ‏‏[‏‏ترویج کنند‏‏]‏‏. در یک محیطی که اجازه می گرفتند که شش ماه‏‎ ‎‏دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سبّ‏‎[12]‎‏ بکنیم، وقتی جلوگیری از سبّ حضرت‏‎ ‎‏امیر می خواستند بکنند ـ در یکی از بلاد ایران شنیدم اجازه خواستند که خوب شش ماه‏‎ ‎‏دیگر صبر کنید ما سبّش بکنیم ـ بعد اینها در یک همچو محیطی که سبّ حضرت امیر‏‎ ‎‏اینطوریها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبود و هیچ اسمی نبوده، اینها‏‎ ‎‏رفته اند مجاهده کرده اند؛ خودشان را پیش مردم ... مردم آن عصر شاید اشکال به آنها‏‎ ‎‏داشتند از باب نفهمی، چنانچه حالا هم اگر کسی اشکال کند نمی داند قضیه را، نه ‏‏[‏‏اینکه‏‏]‏‎ ‎‏غرض دارد، نمی داند قضیه را. زمان ائمه هم بودند. علی بن یقطین هم از وزرا بود. در‏‎ ‎‏زمان ائمه هم بودند. خود حضرت امیر را چرا نمی گوییم؟ بگوییم حضرت امیر هم‏

‏هست؟ حضرت امیر بیست و چند سال به واسطۀ مصالح عالیۀ اسلام در نماز اینها‏‎[13]‎‎ ‎‏رفت ـ عرض بکنم که ـ تبعیت از اینها کرد، برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این‏‎ ‎‏مسائل بود. سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ هم گاهی مسالمت می کردند. یک وقتی نمی شد،‏‎ ‎‏آن وقت چه می کردند. مصالح اسلام فوق این مسائلی است که ما خیال می کنیم. فوق این‏‎ ‎‏مطالبی است که ما خیال می کنیم. این دسته از علمایی که جانفشانی کردند و خودشان را‏‎ ‎‏جوری کردند که حالا شما به آنها اشکال می کنید از باب اینکه اطلاع بر واقعه ندارید؛ نه‏‎ ‎‏سوءقصد دارید، نه سوءنیت دارید، اطلاع از واقعیات ندارید. من هم اگر چنانچه‏‎ ‎‏می توانستم یک سلطان جائری را به راه بیاورم می رفتم درباری می شدم. شما هم‏‎ ‎‏تکلیفتان این بود که اگر بتوانید یک سلطان جائری را آدمش کنید بروید درباری بشوید.‏‎ ‎‏این درباری شدن نیست. این آدم سازی است. نه این است که اینها درباری شدند، اینها‏‎ ‎‏می خواهند آدم بسازند. من گله دارم.‏

 روحانیون در رأس قیامها و نهضتها

‏     این راجع به فقهشان، و راجع به این جهاتش و آن مقداری که من حالا اطلاع ‏‏[‏‏دارم‏‏]‏‏.‏‎ ‎‏راجع به جهت سیاسیش که اینها داشتند، آن مقداری که من مطلعم و نزدیک بوده به ما،‏‎ ‎‏شما نهضتهایی که واقع شده است، برخلاف چیزهایی که مخالف مصالح اسلام بوده، در‏‎ ‎‏این صد و چند سال، یکیش قضیۀ تنباکو بود که همه مطلع هستید. میرزا ـ رضوان الله علیه ـ‏‎ ‎‏میرزای شیرازی بزرگ ـ رضوان الله علیه ـ امر فرمود و علمای ایران، علمای بلاد ایران ـ‏‎ ‎‏رضوان الله علیهم ـ که در رأسشان میرزای آشتیانی بود، در تهران اجرا کردند این مطلب‏‎ ‎‏را و دولت ساقط شدۀ ایران را زنده کردند؛ ساقط کرده بودند اینها، برای یک مقدار کمی‏‎ ‎‏که می خواستند بروند تعیش کنند و دوره گردی کنند، اینها فروخته بودند ایران را به‏‎ ‎‏خارجیها. و میرزای شیرازی ـ رضوان الله علیه ـ امر فرمود و سایر علمای ایران جانفشانی‏‎ ‎‏کردند و زجر کشیدند، زحمت کشیدند، قیام کردند، مردم را به قیام وا داشتند تا اینکه لغو‏

‏شد. این نهضت در مقابل استبداد و مشروطیت؛ این نهضت از نجف شروع شد به دست‏‎ ‎‏علما. در ایران هم با دست علما بود که آن استبداد سخت که هر کاری می خواهد بکند،‏‎ ‎‏هرکس را بکشد، کشته ... این سربازهای بیچاره ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ از اطراف آورده بودند، به آنها نان‏‎ ‎‏نمی دادند؛ کالسکۀ اعلیحضرت همایونی از طرف حضرت عبدالعظیم می رفت؛ اینها‏‎ ‎‏جمع شده بودند آنجا شکایت کنند، یکی هم سنگی زده بود؛ فرستاد اینها را ـ از قراری‏‎ ‎‏که در تاریخ هست ـ آوردند و جمع کردند اینها را و گفت اینها را خفه کنید! عدۀ کثیر اینها‏‎ ‎‏را خفه کردند؛ تا یکی از ‏‏[‏‏رجال‏‏]‏‏ ـ مستوفی الممالک بود، کی بود ـ رفت فریاد کرد: آخر‏‎ ‎‏این چه کاری است؛ شفاعت کرد. یک همچو مردمی بودند، یک همچو مستبدهایی‏‎ ‎‏بودند. آن محمدعلی میرزایش را همه می شناسند چه آدم ـ چه جانوری بوده. دیگرانش‏‎ ‎‏هم همین طور. در مقابل این استبداد، علما قیام کردند و یک نهضتی به وجود آوردند. و‏‎ ‎‏در صف اول علما بودند که می خواستند بشود، نشد؛ نه اینکه شد. اگر شده بود خوب بود.‏‎ ‎‏نتوانستند. خوب وقتی نتوانستند چه بکنند آنها؟ اما بهتر شده از آن وقت ـ از آن وقت که‏‎ ‎‏یک مردکه ای هر کاری بکند «لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَل»‏‎[14]‎‏ ـ از آن وقت بهتر شد. منتها نماسید‏‎ ‎‏آنی که می خواستند. خوب، متمم قانون اساسی با زحمت علما درست شد لکن عمل‏‎ ‎‏نکردند ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ متمم قانون. الآن این دولت ایران رسمی نیست، دولت رسمی نیست، قانونی‏‎ ‎‏نیست. الآن این وکلای ایران قانونی نیستند، اینها رسمی نیستند. به حَسَب قوانین اساسی،‏‎ ‎‏این مجلس ایران الآن رسمی نیست. مجلس ایران به حَسَب قانون اساسی باید‏‎ ‎‏پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند؛ حالا یک نفرش هم هست؟ اصلاً نظارتی در کار هست؟‏‎ ‎‏اصلاً وکالتی در کار هست؟ یا نصب است؟ قضیۀ نصب است. نخواستند، خواستند‏‎ ‎‏بشود نشد. خوب باز هم تا آن اندازه ای که بود باز نهضت روحانیون بود. باز همت‏‎ ‎‏روحانیون بود و دیگران هم تبعیت می کردند. البته دیگران هم سهم داشتند اما‏‎ ‎‏روحانیون هم در صف اول بودند.‏


مجاهدات علما در عراق

‏     در قضیۀ عراق اگر چنانچه این مجاهدات علمای عراق نبود ... پسر سید‏‎[15]‎‏ در جنگ‏‎ ‎‏کشته شد ـ پسر مرحوم آقاسید محمدکاظم در جنگ کشته شد. علمای اینجا تفنگ به‏‎ ‎‏دوش گرفتند رفتند مقابله. مرحوم آقای خوانساری ـ آقای آقاسید محمدتقی خوانساری‏‎ ‎‏ـ رضوان الله علیه ـ به حبس رفت یعنی ‏‏[‏‏انگلیسیها‏‏]‏‏ گرفتند اسیرش کردند. با یک عدۀ‏‎ ‎‏دیگری اسیر کردند و بردند در خارج، که ایشان می فرمود که ما را می شمردند: یک، دو،‏‎ ‎‏سه، چهار، تحویل یک کسی می دادند؛ آن وقت می گفتند اینها آدم می خورند، اینکه‏‎ ‎‏می شماریم برای این است که اینها آدم خورند! و رعایایی بودند که ـ در جاهایی بودند که‏‎ ‎‏ـ آدم می خورند و ما می شماریم که مبادا شما را بخورند! قضیۀ عراق را میرزای شیرازی‏‎ ‎‏دوم، این شخص عظیم الشأن، این شخص بزرگ، این شخص عالِیُ المقام در علم و در‏‎ ‎‏عمل، این نجات داد عراق را. او حکم جهاد داد و فرستاد اینها را به ‏‏[‏‏جنگ‏‏]‏‏ و ـ عرض‏‎ ‎‏می کنم ـ آن وقت هم تبعیت می کردند عشایر از علما؛ مثل حالا نبود، تبعیت می کردند.‏‎ ‎‏عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد. جهاد کردند، کشته‏‎ ‎‏دادند، کشته شدند، چه کردند و چه کردند تا مستقل کردند عراق را. اگر نبود حالا ما اسیر‏‎ ‎‏بودیم، حالا ما هم جزو مستعمرۀ انگلستان بودیم. آن هم با جدیت علما واقع شد.‏

‏     این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که می کردند با‏‎ ‎‏دستگاهها. مرحوم آسید ابوالحسن و مرحوم آقای نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم‏‎ ‎‏خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها برخلاف اینها‏‎ ‎‏صحبت می کردند، خلاف این دستگاهها حرف می زدند؛ از این جهت تبعید کردند و‏‎ ‎‏اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.‏

مبارزات روحانیون در زمان رضا خان

‏     در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضا خان قلدر نانجیب، یک قیام از‏

‏علمای اصفهان شد، ما حاضرِ واقعه بودیم. علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و‏‎ ‎‏علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند برخلاف اینها. حالا نهضت‏‎ ‎‏را شکستند. اینها زور که نداشتند. آنها نهضت را شکستند؛ حالا با فریب یا با هر چی. یک‏‎ ‎‏نهضتْ نهضت علمای خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقاسید یونس و سایر‏‎ ‎‏علمای آن وقت ـ همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم آقازاده‏‎ ‎‏ـ رضوان الله علیه ـ را، آمیرزا محمود آقازاده ـ رضوان الله علیه ـ را دیدم که یک جایی‏‎ ‎‏نشسته بود بدون عمامه. با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود بدون عمامه و‏‎ ‎‏کسی هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه می بردند توی خیابان به‏‎ ‎‏دادگستری، محاکمه می کردند. آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود. در این قیامهایی‏‎ ‎‏که اینها کردند از این احزاب اصلاً خبری نبود؛ بودند اما مرده بودند. یک نهضت هم از‏‎ ‎‏آذربایجان شد: مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، آنها هم نهضت کردند. آنها را‏‎ ‎‏هم گرفتند بردند. مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که‏‎ ‎‏گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی‏‎ ‎‏گرامی می داشتند، هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم‏‎ ‎‏خدمتشان می رسیدیم.‏

ایستادگی مدرس در مقابل ظلم رضاخان

‏     مرحوم مدرس ـ رحمه الله ـ خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از‏‎ ‎‏اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضا خان‏‎ ‎‏قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و‏‎ ‎‏ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می کرد، ایشان یک گاری آنجا‏‎ ‎‏خریده بود و اسبش را گاهی خودش می راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانۀ‏‎ ‎‏مختصری اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان ـ رضوان الله علیه ـ‏‎ ‎‏مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلاً از اول موضوعش‏

‏منتفی شد. بعد ایشان وکیل می شد. هر وقت هم که ایشان وکیل می خواست بشود، وکیل‏‎ ‎‏اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها می ایستاد و صحبت‏‎ ‎‏می کرد، و اشخاص دیگری از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که‏‎ ‎‏می ایستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعدیات آن شخص، صحبت می کرد. یک‏‎ ‎‏اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازش هم ـ سالداتش‏‎[16]‎‎ ‎‏هم، به اصطلاح خودشان ـ تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه‏‎ ‎‏می خواستند، این تو‏‏[‏‏ی‏‏]‏‏ تاریخ است) یک مطلبی را می خواستند که تقریباً اسارت ایران‏‎ ‎‏بود و می گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همۀ اهل مجلس ماندند که‏‎ ‎‏چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجلۀ خارجی نوشته است که یک روحانی با‏‎ ‎‏دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا‏‎ ‎‏خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف‏‎ ‎‏[‏‏دادند‏‏]‏‏؛ رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطی نکردند. بنای سیاسیون هم همین‏‎ ‎‏معناست که یک چیزی را تشر می زنند ببینند طرف چه جوری است؛ اگر چنانچه طرف‏‎ ‎‏ایستاد مقابلشان، اینها عقب می زنند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت، اینها هم جلو‏‎ ‎‏می آیند. حیوانات هم همین جورند. حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول‏‎ ‎‏می آید جلو ببیند این چه آدمی است. اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار می کند.‏‎ ‎‏اگر این فرار کرد، دنبالش می کند. این خوی حیوانی است. آن هم باز یک روحانی بود که‏‎ ‎‏در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شورویِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ‏‎ ‎‏آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین‏‎ ‎‏ببریم؟ رأی مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأی مخالف دادند. شما این روحانی‏‎ ‎‏را نباید قدرش را بدانید؟ اینها نهضتها ...‏

‏     این نهضت آخری هم که منتهی شد به 15 خرداد و اینهمه کشته دادند مردم، این هم‏

‏در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند؛ تا حالا هم دنباله اش کشیده شده است. تا‏‎ ‎‏حالا هم آنکه بیشتر هیاهو می کند باز اهل علم است. البته دانشگاهی هم حالا داخل‏‎ ‎‏است، آنها هم داخلند؛ سایر مردم هم به تبعیت علما می رفتند نه به تبعیت دیگران. علمای‏‎ ‎‏تهران را ـ تقریباً اکثرشان را ـ گرفتند حبس کردند. از خطبا، از علما، گرفتند حبس کردند.‏‎ ‎‏چندین روز حبس بودند. زجر دیدند اینها.‏

بطلان تز اسلام منهای روحانیت

‏     آقا، اینطور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را می خواهیم اما ملا نمی خواهیم.‏‎ ‎‏مگر می شود اسلام بی ملا؟ مگر شما می توانید بدون ملا کار را انجام بدهید. باز این ملاها‏‎ ‎‏هستند که جلو می افتند کار انجام می دهند. اینها هستند که جانشان را ‏‏[‏‏می دهند‏‏]‏‏. الآن هم‏‎ ‎‏ما تو حبسْ ملاها داریم، الآن هم علما داریم، الآن هم علمای فداکار داریم، الآن هم‏‎ ‎‏هستند توی حبس، و زیر بار این ظلمها نمی روند. پیششان می روند که شما هم یک‏‎ ‎‏عذری بخواهید، نمی خواهند. و ما هم خوب الآن هم داریم؛ الآن هم علمای ما در حبس‏‎ ‎‏هستند، علمای بزرگ ما در حبس هستند. من اینکه عرض کردم یک چیزهایی بود که‏‎ ‎‏خود من مشاهده کردم و خیلی هایش هم یادم نیست، و جلوترش هم که ما دیگر اهل‏‎ ‎‏تاریخ نیستیم تا ببینیم. این گله هم، این گله ای که من دارم از این آقایان روشنفکرها این‏‎ ‎‏است که یک همچو جناح بزرگی که ملت پشت سرش ایستاده، این را از خودتان کنار‏‎ ‎‏نزنید بگویید که ما اسلام را می خواهیم ملا نمی خواهیم. این خلاف عقل است، این‏‎ ‎‏خلاف سیاست است. شما باید اینها را با آغوش باز بگیرید. و اگر چنانچه اینها در مسائل‏‎ ‎‏سیاسی اطلاعاتی ندارند، ضَمِّ به ایشان بشوید؛ اطلاعات سیاسی به اینها بدهید. اینها بهتر‏‎ ‎‏از شما توی مردم‏‏[‏‏اَند‏‏]‏‏. ـ اینها ـ بهتر که شما نفوذ ندارید، اینها دارند. اینها در بین مردم‏‎ ‎‏نفوذ دارند. هر ملایی در محلۀ خودش نافذ است. شما باید، شمایی که دلسوزید برای‏‎ ‎‏اسلام، شمایی که می گویید ما اسلام را می خواهیم، نگویید ما اسلام را می خواهیم،‏‎ ‎‏آخوند نمی خواهیم. شما بگویید اسلام را می خواهیم، آخوند هم می خواهیم. آخوند‏

‏ملتفتِ ـ مثلاً ـ بعض مسائل سیاسی نیست؛ جمع بشوید دور آن آخوندی که مسائل‏‎ ‎‏سیاسی را نمی داند، یادش بدهید آن مسائل را تا او عمل کند تا ملت دنبالش باشد. تا‏‎ ‎‏بتوانید اجرا بکنید. اگر شما بخواهید خودتان باشید و منهای آخوند، تا قیامت هم در زیر‏‎ ‎‏بار دیگران هستید. شما همه جمع بشوید، همه با هم باشید، همه برادر باشید، اینها را رد‏‎ ‎‏نکنید. این یک قدرت لایزال است، این قدرت ملت است؛ شما این قدرت ملت را کنار‏‎ ‎‏نگذارید بگویید ما نمی خواهیم. شما هر چه هم بگویید ما نمی خواهیم، خوب مردم‏‎ ‎‏می خواهند. شما یک عده ای هستید، دیگران همه هستند؛ بازارها می خواهند اینها را،‏‎ ‎‏خیابانها اینها را می خواهند. گلۀ من از این طبقۀ روشنفکر، در عین حالی که من علاقه‏‎ ‎‏دارم به اینهایی که خدمت می کنند به اسلام ـ خصوصاً این خارج، اینهایی که خارج‏‎ ‎‏کشور هستند، اینهایی که در امریکا هستند، اینهایی که در اروپا هستند، اینهایی که در‏‎ ‎‏هندوستان هستند ـ من با اینها روابط دارم، اینها خدمتگزارند، اینها می خواهند به اسلام‏‎ ‎‏خدمت بکنند، اینها گاهی که اشکالاتی در آنجا شده است با تمام قوّت رفع کرده اند،‏‎ ‎‏اینها می خواهند رفع ظلم بکنند، اینها علاقۀ به اسلام دارند، لکن نباید اینهایی که علاقه به‏‎ ‎‏اسلام دارند ـ بعضی از اینها ـ خدمتهای علمای اسلام و آخوندْ جماعت را ندیده بگیرند‏‎ ‎‏و بگویند که ما اسلام می خواهیم منهای آخوند. نمی شود آقا این. اسلام و آخوند؛ مثل‏‎ ‎‏این است که بگویید ما اسلام می خواهیم، اسلامی که سیاست نداشته باشد. اسلام و‏‎ ‎‏آخوند اینطور توی هم هستند. اسلام بی آخوند اصلاً نمی شود. پیغمبر هم آخوند بوده؛‏‎ ‎‏یکی از آخوندهای بزرگْ پیغمبر است. رأس همۀ علما پیغمبر است. حضرت جعفر‏‎ ‎‏صادق هم یکی از علمای اسلام است. اینها فقهای اسلامند؛ رأس فقهای اسلام هستند.‏‎ ‎‏«من آخوند نمی خواهم» حرف شد؟! من گله دارم از اینها.‏

‏     از آقایان هم ـ علمای اعلام هم ـ گله دارم. اینها هم غفلت از بسیاری از امور دارند.‏‎ ‎‏اینها هم از باب اینکه یک اذهان صافیه ای دارند، تحت تأثیر یک تبلیغات سوئی که‏‎ ‎‏دستگاه راه می اندازد واقع می شوند. هر روز یک الم شنگه درست می کنند برای یک امر‏‎ ‎‏جزئی. این امر بزرگ را، این امری که همه گرفتار آن هستیم، از آن غفلت می کنند و اینها‏

‏را به غفلت وا می دارند؛ یعنی، دستهایی هست که یک چیزی درست می کنند، دنبالش‏‎ ‎‏یک صدایی راه می اندازند. هر چند وقت یکدفعه یک مسئله ای درست می شود در‏‎ ‎‏ایران. تمام وعاظ محترم، تمام علمای اعلام، وقتشان را که باید صرف بکنند در یک‏‎ ‎‏مسائل سیاسی اسلام، در یک مسائل اجتماعی اسلام، صرف می کنند در اینکه زیدْ کافر و‏‎ ‎‏عَمْرْو مرتد و او وهابی است. و عالمی که پنجاه سال زحمت کشیده، فقهش از اکثر‏‎ ‎‏اینهایی که هستند ثقیل تر است، می گویند وهابی است این. آخر اشتباه است این حرفها.‏‎ ‎‏آقا، جدا نکنید همه را از هم. شما هی، یکی یکی را هی کنار بگذارید و بگویید که اینکه‏‎ ‎‏وهابی است، این هم که بی دین است، این هم که نمی دانم چه، خوب چه می ماند برای‏‎ ‎‏ما؟!‏

دو درس از پیامبر اکرم(ص)

‏     پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ (عرض کردم من تاریخ درست نمی دانم اما‏‎ ‎‏اینهایی که به گوشم مانده) بعد از اینکه فتح حُنَیْن کردند، دو مطلب است که آموزنده‏‎ ‎‏است برای اشخاصی که بخواهند چیز بفهمند؛ دو کار ایشان کردند ـ از قراری که در تاریخ‏‎ ‎‏است ـ یکی اینکه یکی از سران این کفار فرار کرد و رفت به جده که توی کشتی بنشیند و‏‎ ‎‏فرار کند. پیغمبر اکرم جُبۀ مبارکشان را ـ به حَسَب این نقل ـ دادند به کسی که ببر به او بده؛‏‎ ‎‏من از او گذشتم، بیاورش. این ابوسفیان که تا آخر عمرش هم اسلام نیاورد ‏‏[‏‏به‏‎ ‎‏]‏‏همین‏‎ ‎‏صورت بود. آن اولادش هم همین طور. آن ابوسفیان با این همه چیز و آن کفار قریش با‏‎ ‎‏آن همه کذا، غنایم را وقتی که آوردند، غنایم حنین را جنگ حنین را، وقتی که آوردند‏‎ ‎‏حضرت به اینها داد: صد شتر به این، صد شتر ـ سیصد شتر به این، چقدر شتر به این،‏‎ ‎‏چقدر چیز به اینها داد، با اینکه خوب حضرت می دانست که اینها کافرند، حضرت که‏‎ ‎‏می دانست اینها مشرکند. مقدسین ایستادند که آقا آخر ما چی داریم، اینها طماعند.‏‎ ‎‏حضرت فرمود که اینها شتر بردند، من همراه شما هستم. شما میل ندارید رسول الله به‏‎ ‎‏جای شتر همراه شما بیاید؟! شما ببینید چه بزرگی بود. چه آدم بزرگی بوده است این مرد.‏

‏با قطع نظر از باب نبوت، مغزْ چه مغز عالی است. از آن طرف کفار قریش را آنطور‏‎ ‎‏استمالت می کند که اینها لااقل اگر در باطن خبیث هستند، ظاهرشان ظاهرِ مُسْلم شود و‏‎ ‎‏بیایند بچسبند به اسلام. از این طرف هم آنهایی که اشکال می کنند، به آنطور نرم و خوب‏‎ ‎‏و قشنگ جواب می دهد و قانعشان می کند.‏

لزوم توجه روحانیان به دانشگاهیان

‏     اینهایی که دارند الآن برای اسلام کار می کنند و چیز می نویسند و ـ عرض می کنم که ـ‏‎ ‎‏حالا حتماً یک خطایی هم کرده اند، خطایش را رفع بکنید. شما عالمید خطایش را رفع‏‎ ‎‏بکنید، طرد نکنید. آقا، ما امروز یک دانه آدم را لازم داریم، یک دانه هم برای ما غنیمت‏‎ ‎‏است الآن. در یک زمانی که همۀ قلمها و همۀ قدمها و همۀ تبلیغات بر ضد ماها هست، نه‏‎ ‎‏رادیو داریم که حرف ما را به کسی برساند، نه مطبوعاتی داریم، نه مطبوعاتْ آزاد است‏‎ ‎‏که بگذارند یک کلمه توی آن نوشته بشود، در یک همچو زمانی که ما دستمان بسته‏‎ ‎‏است، ما هیچ کار ازمان نمی آید، به این معنا که تبلیغاتی نداریم، راهی نداریم، در یک‏‎ ‎‏همچو زمانی ما هر فرد را لازم ‏‏[‏‏داریم‏‏]‏‏. آنهایی که قلم را دستشان گرفته اند و دارند‏‎ ‎‏ترویج می کنند از شیعه، فرض کنید چهارتا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع بکنید؛‏‎ ‎‏طرد نکنید، بیرون نکنید. شما دانشگاه را رد نکنید از خودتان. این دانشگاهیها فردا‏‎ ‎‏مقدرات مملکت دست اینهاست. تو که وزیر نمی شوی، من و تو که وزیر نمی شویم، ما‏‎ ‎‏که شغلمان علی_' حده است. فردا مقدرات این مملکت دست این دانشگاهیهاست. اینها‏‎ ‎‏هستند که می آیند یا وکیل می شوند یا وزیر می شوند یا ـ عرض می کنم ـ چه می شوند.‏‎ ‎‏شما اینها را برای خودتان حفظ کنید. هی طرد نکنید؛ هی منبر نروید و بد بگویید. منبر‏‎ ‎‏بروید و نصیحت کنید، نه منبر بروید و فحش بدهید. فحش هم چیز شد در عالم؟!‏‎ ‎‏نصیحت کنید اینها را. شما بخواهید این جناح بزرگ را که الآن دارند فعالیت می کنند.‏‎ ‎‏آنها هم توی حبس رفته اند، آنها هم زجر دیده اند، آنها هم تبعید شده اند، آنها هم بیرون‏‎ ‎‏از مملکتشان هستند، آنها هم جرأت نمی کنند وارد مملکت بشوند. آنهایی که الآن در‏

‏آنجا چیز می نویسند، منتشر می کنند مسائل اسلامی را، مسائل دینی را دارند‏‎ ‎‏می نویسند، منتشر می کنند، درج می کنند، شما اینها را از خودتان طرد بکنید،‏‎ ‎‏فردا اگر چنانچه این مقدرات مملکت دست یک دسته ای از اینها بیفتد و ببیند که‏‎ ‎‏این همه آخوندی که اینها را اینقدر زجر داد، با این آخوندهای بعد که می آیند ‏‎ ‎‏چه خواهد کرد؟ همه دست به هم بدهید.‏

معنای قانون «اصلاحات ارضی» رژیم شاه

‏     آقا، مملکت، ممالک اسلامی ـ نه مملکت ایران، ایران هم یکی از آن است ـ ممالک‏‎ ‎‏اسلامی در نزدیک پرتگاه است. من ـ خدا می داند ـ گاهی وقتها تأسف می خورم به‏‎ ‎‏اینکه، خوف این معنا دارم که اگر خدای نخواسته یک جنگی پیدا بشود ایران چند روز‏‎ ‎‏می تواند آذوقه داشته باشد. اگر این «کشتیهای آذوقه بیاور» یک وقتی نخواهند آذوقه‏‎ ‎‏بدهند به ایران، آنهایی که کارشناسند می گویند که ایران سی و سه روز برای خودش‏‎ ‎‏می تواند ارزاق تهیه کند. چه ایرانی؟! آن ایرانی که یک خراسانش برای همۀ ایران تا آخر‏‎ ‎‏سالش بس بود! یک خراسانش. باقی اش را باید بدهند به غیر. اصلاحات ارضی برای ما‏‎ ‎‏کردند! چه کردند؟ آن اصلاحات ارضی که خدا ـ ان شاءالله ـ لعنتشان کند. اینها این کار را‏‎ ‎‏کردند که زراعت را از دست مردم بکلی گرفت و الآن جوری شده است که تمام این‏‎ ‎‏چیزهایی که روی هم بگذارند ـ اگر این مجله راست گفته باشد، سی و سه روز، و الاّ‏‎ ‎‏ممکن است کمتر هم باشد؛ اگر یک روز نیاید این کشتیها و آنهایی که یک بازار درست‏‎ ‎‏کرده اند. برای این چیزهایی که می خواهند آذوقه ها را بفرستند اینجا، بازار درست‏‎ ‎‏کرده اند. اصلاحات ارضی یعنی بازار درست کردن برای ممالک خارجی. اینها‏‎ ‎‏گندمهایشان را به دریا می ریختند؛ زیاد بود ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏دریا می ریختند. اصلاحات ارضی است!‏‎ ‎‏خوب، حالا گندم را به ایران می فرستند و وقتی ایران فرستادند پول می گیرند؛ چرا به دریا‏‎ ‎‏بریزند؟! زراعت ایران را فلج کردند. حالا هم همه چیز از آنجا می آید، همه چیز از خارج‏‎ ‎‏می آید. شما ببینید مجلات را. اینها گاهی وقتها خودشان خیلی با مبالغه، خیلی با مباهات‏

‏[‏‏می گویند‏‏]‏‏ که ما چقدر گندم وارد کردیم، چقدر جو وارد کردیم، چقدر مثلاً چه وارد‏‎ ‎‏کردیم. خوب بیچاره! اینکه باید خجالت بکشید. شمایی که باید گندم صادر کنید، شمایی‏‎ ‎‏که یک آذربایجانتان بس بود برایتان و باقی اش را باید صادر کنید، حالا نشستید مباهات‏‎ ‎‏می کنید که ماییم که باید وارد کنیم! باید خجالت بکشید از این «اصلاحات ارضی تان»! و‏‎ ‎‏هکذا و هکذا همۀ اصلاحاتشان.‏

ضرورت همبستگی روحانی و دانشگاهی

‏     من گله ام از آقایان هم این است که آقایان جدا نکنند این جناحها را از خودشان، جدا‏‎ ‎‏نکنند این جناحها را. این جناحها را با هم ربط بدهند. از این طرف هم، روحانیون باید‏‎ ‎‏قدر این جمعیتی که برای اسلام دارند کار می کنند، برای اسلام دارند چیز می نویسند‏‎ ‎‏[‏‏بدانند‏‏]‏‏. اینها را باید بیاورند توی کار. آقا، آغوشتان را باز کنید. نگویید که این‏‎ ‎‏دانشگاهی ـ عرض کنم که ـ فاسق و فاجر! و ... دائماً جدا نکنید. آنها شما را جدا کنند که‏‎ ‎‏این نمی دانم مرتجع است و قدیمی! کیْ آخوند مرتجع است؟ آخوند در صف اول‏‎ ‎‏پیشروها واقع است؛ این مرتجع است؟! شما هم از آن طرف بگویید که این نمی دانم‏‎ ‎‏دانشگاهی است، و این بی دین است، و این نمی دانم چطور و فلان.نخیر، غلط است‏‎ ‎‏اینها.‏

‏     هر دو با هم دست برادری بدهید، دست برابری بدهید، مسائلتان را طرح بکنید.‏‎ ‎‏امروز یک فُرْجه پیدا شده. من عرض می کنم به شما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه‏‎ ‎‏پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمی شد در ایران. یک فرجه ای است این. اگر الآن‏‎ ‎‏غنیمت بشمارند این را، این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان.‏‎ ‎‏بنویسند، اعتراض کنند. الآن نویسنده های احزاب دارند می نویسند، امضا می کنند.‏‎ ‎‏می نویسد، اشکال می کند، امضا می کند. شما هم بنویسید، صد نفر از علما امضا بکنند؛‏‎ ‎‏مطالب را گوشزد بکنند، اشکالات را بگویند. امروز روزی است که باید گفت. و پیش‏‎ ‎‏می برید. و من خوف این را دارم که خدای نخواسته اگر این فرصت از دست برود و اگر‏

‏این مرد‏‎[17]‎‏ پایش یک خرده ای محکم بشود، همچو لطمه ای بزند به مردم که آن طرفش‏‎ ‎‏پیدا نباشد؛ و اولش شما روحانیون هستید. من خوف این را دارم. نگذارید این فرصت از‏‎ ‎‏دست برود. با هم بنویسید، بنویسید اشکالات را. به دنیا اعلام کنید. نمی توانید توی‏‎ ‎‏ایران، بفرستید در خارج منتشر می کنند برای شما. به یک وسیله ای بفرستید اینجا، ما‏‎ ‎‏می فرستیم منتشرش می کنند. اشکالاتتان را بنویسید، به خودشان اعتراض کنید، مثل آن‏‎ ‎‏کسی که ... خوب ما دیدیم که چندین نفراشکال کردند و ‏‏[‏‏اعتراض‏‏]‏‏ کردند و همۀ حرفها،‏‎ ‎‏بسیاری از حرفها را زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت. فرصتی است این؛‏‎ ‎‏این فرصت را نگذارید از دست برود. و من خوف این را دارم که خدای نخواسته اگر این‏‎ ‎‏فرصت از دست برود و این حسابهایش را جور کند با آنها (اینها الآن مشغول این هستند‏‎ ‎‏که حسابها را درست بکنند، مشغولند که نوکری را همچو خیلی محکمش کنند، آنها‏‎ ‎‏نمی پذیرند؛ اینها دنبال این هستند که محکم کنند قضیه را؛ این را بیاورند و خودشان‏‎ ‎‏بروند و هی چه بکنند تا کارشان تمام بشود) اگر خدای نخواسته کار اینها تمام شد و این‏‎ ‎‏پایش را محکم دانست این دفعه دیگر مثل آن دفعه ها نیست؛ لطمه ای بزرگ به اسلام‏‎ ‎‏وارد خواهد کرد.‏

‏     من از خداوند تعالی توفیق همۀ شما را می خواهم؛ عظمت اسلام را می خواهم.‏‎ ‎‏خدایا! تو را به اولیائت! اسلام را عظیم کن، عظمت بده؛ ما را از خواب غفلت بیدار کن،‏‎ ‎‏همۀ جناحهای ما را با هم متصل کن، اتفاق کلمه به ما عنایت کن.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • ـ در صحیفۀ نور دورۀ 22 جلدی، ج 1، ص 255، و (دورۀ جدید)، ج 1، ص 427، تاریخ سخنرانی 10 دی 56 درج گردیده است.
  • ـ اشاره به شهادت آقای سید مصطفی خمینی، فرزند امام خمینی.
  • ـ اقتباس از آیۀ 19 سورۀ شوری.
  • ـ از جهنم گذشتیم در حالی که آتش آن خاموش بود؛ علم الیقین، ج 2، ص 971.
  • ـ نیازها.
  • ـ کنزالعمال 3: 214.
  • ـ دنیا در لغت یعنی پایین.
  • ـ سورۀ صافات، آیۀ 6: «ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان بیاراستیم».
  • ـ بخشی از آیۀ 64 سورۀ عنکبوت: «انَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوان»؛ همانا زندگانی آخرت زندگانی حقیقی است.
  • ـ اصول کافی، ج 1.
  • ـ کتب اربعه از منابع شیعه می باشد.
  • ـ دشنام.
  • ـ خلفای ثلاثه.
  • ـ اشاره به آیۀ 23 سورۀ انبیاء: «از آنچه می کند بازخواست نشود». این صفت از اختصاصات خداوند است.
  • ـ آقای سید محمد طباطبایی یزدی، فرزند آقای سید محمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب عروة الوثقی.
  • ـ کلمه ای است روسی به معنی سرباز.
  • ـ شاه.