دلایل امتناع تناسخ
حرکت جوهری مادّه و تحوّلات آن
حرکت مادّه و تشکیل جسم و نفس
مادّه، زمینه حرکت و تغییر
استحاله تناسخ بر اثر حصول فعلیّت محض
انعقاد این فصل در قضیّه «تناسخ» می باشد که مطلب مهمّی است و از اوّل هم مورد شکّ و بحث بوده است. علمای منکر تناسخ، در این موضوع بحثهایی کرده اند و طرفداران شرایع حقّه نیز در پاسخ آنها جوابهایی نوشته اند. آخوند در این باب طبق مسلکی که درباره کیفیّت حدوث نفس و کیفیّت پیدایش و ولادت آن، و شروع سیرش از مبدأ و ختم در منتها، یعنی اوّل و آخر امر نفس، و نسبت نفس در اوّل امر به طبیعت، و کیفیّت خروج آن از طبیعت، و وضعیّت و کیفیّت حیات آن مادام فی الطبیعه، داشته مطالبی را شرح داده و پیرامون آن تحقیق نموده و از تمام اقسام تناسخ، جواب داده است.
ماحصلِ فرموده ایشان آن است که: انسان موجودی است مولود طبیعت، که پیدایش او در همین عالم است و در عالم طبیعت هم زندگی می کند، ولی می تواند با «حرکت جوهریّه» به عوالمی فوق عالم طبیعت برسد. در جوهره این عالم حرکتی است به نام «حرکت جوهری» که بر طبق آن معتقدیم موجود ابتدا در انزل مراتب خود واقع است و حقیقت آن «جوهر بالقوّه» است،
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 117
یعنی تمام حقیقتش قوّه محض است و هیچ فعلیّتی ندارد، مگر «فعلیّت قوّه» این قوّه به قدری ضعیف الوجود است که «وجودش» تقریبا همجوار عدم است. این موجود نقطه آخر عالم طبیعت و مقبض الفیض است و در جوهره اش حرکت دارد؛ این موجود و این هویّت، قوّه تمام فعلیّاتی است که ممکن است در دار طبیعت محقّق شود، منتها مجاری طبیعیّه در چگونگی و مسیر این حرکت دخیل است. مثلاً این شی ء به حرکت جوهریّه، ابتدا فعلیّت صورت جسمیّه، بعد عنصریّه، بعد معدنیّه و بعد نباتیّه را می پذیرد؛ سپس غذای حیوانی می شود و پس از تغییراتی به شکل نطفه، وارد رحم می شود. نطفه در رحم در حرارت مخصوصه (و با حرکت جوهریّه) حرکت کرده و تبدیل به علقه و مضغه می شود، و همین طور حرکت ادامه می یابد تا این که اوّل مرتبه احساسِ لمس را واجد شود. بتدریج این احساس لمس قوی می شود تا به تمام کمالاتی که در حیوان باید باشد، نایل شود. ترقّی این مرتبه محدود از طبیعت، یعنی «حیوان»، به بیش از این حدّ، دیگر محال است. حیوان باید در این منزل عمرش را سپری کند بدون این که دیگر بتواند به کمالات انسانی برسد.
امّا اگر بر اثر انقلابات و حوادث زمان و تبدیل محلّ امکان، حصّه ای از هیولا متحصّص شد و در مسیر و جریان طبیعی، از حسن اقبال، در مجرای انسانیّت قرار گرفت، همه مراحل طبیعت را با حرکت جوهریّه پشت سر می گذارد تا این که در هاضمه انسانی واقع شود و به وسیله جهازات هضم داخل بدن و جزء آن گردد، و بعد از تصفیه ها و تجزیه ها، نطفه شود؛ سپس در رحم انسانی قرار می گیرد، و بتدریج توسّط حرکت ذاتیّه جوهریّه لمس ضعیفی پیدا می کند؛ بعد بتدریج آن حسّ قوی شده و از قوّت آن،
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 118
به حرکت ذاتیّه جوهریّه، شعبات حواسّ دیگر ایجاد می شود و بالاخره «نفسِ» انسانی تولید می گردد.
با این بیان معلوم شد که قوّه است که مرتبه به مرتبه متبدّل به فعلیّت شده، و این موجودی که صرف الفقدان بوده و غیر از ذات و فعلیّت خود که فعلیّت بالقوّه بودن است چیزی نداشته، آرام آرام در جوهره ذات حرکت نموده و تمام آنچه که «قوّه فعلیّات» بوده به فعلیّت رسانده و بتدریج، صورت را که همان فعلیّت است دارا شده است. اوّلین فعلیّت و صورتی که این قوّه قبول می کند صورت جسمیّه است، و آخرین صورتی که دیگر هیولا آن جا تمام می شود (یعنی هر قوّه ای که امکان داشته به فعلیّت برسد، به فعلیّت رسیده) صورتی است که به جهت تمام شدن قوّه ها دیگر احتیاجی به مادّه ندارد. بسیطی می شود که تنها صورت است لاغیر، (بدون مادّه) و فعلیّت است، بدون این که قوّه فعلیّتی بالاتر از این فعلیّت در آن باشد. این چنین صورتی، «صورت انسانی» است، نه تنها مادامی که در طبیعت است بلکه حتّی آن وقتی که از طبیعت هم بیرون رفته است.
این موجود مادامی که در طبیعت است حقیقتا در حرکت است چون مادّه دارد، و هر چیزی را که مشغول حرکت است و هنوز در فعلیّتی ثابت نشده، نمی توان گفت از کدام نوع است. بدن که همان هیولاست به واسطه ترقّی و تکامل ذاتی، مراحل پایین را طی کرده و فعلیّات جسمیّتِ جمادیّت و عنصریّت و معدنیّت را پشت سرگذاشته و فعلاً صورتی دارد، به نام «نفس» و نفس هم، چون صورت است تعلّق ذاتی به بدن دارد، و با مادّه خود، بدون این که اثنینیّتی در کار باشد، متّحد است. در اصل یک حقیقت است که قوّه تبدیل شدن به حقیقت دیگر را دارد. از این حقیقتی که دارای
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 119
قوّه تبدّل است «جنس» را اخذ می کنیم، و از این حقیقتی که فعلاً به آن متبدّل شده «فصل» را اخذ می نماییم. در واقع باید گفت که جنس و فصل مضمن در یکدیگر است.
پس می گوییم این شی ء، امری واحد است که مرتبه فعلیّتش، مرتبه کاملتر آن شی ء ناقص می باشد. به این ترتیب تمام نقصی که ممکن بود زایل شود، زایل می گردد و تمام قوّه ای که می تواند متبدّل به فعلیّت شود (که در اثر آن فعلیّتی بعد از فعلیّت دیگر واقع گردد، و وجود از یک مرتبه کمال، ترقّی کرده و به مرتبه دیگر کمال برسد) متبدّل می شود، تا وقتی که تمامی قوّه فعلیّت تمام شود، یعنی موجود، دیگر قوّه ای نداشته باشد که به واسطه آن، این حقیقت بتواند متبدّل به حقیقت دیگر شود.
در این وقت صورتی ایجاد می شود و فعلیّتی حاصل می گردد که دیگر مادّه ندارد. چنین صورتی مستقل است، و چون مستقل شده از طبیعت بیرون می رود، و معنی این که از طبیعت بیرون می رود این است که به هیچ روی شائبه باقی ماندن جهت بالقوّه ای در آن نیست. پس موجودی می شود بدون مادّه؛ یعنی بدون قوّه سیر به سوی کمال، و این موجودی که صورتِ محض بدون مادّه شد، همان صورتی است که از بدن انسانی جدا شده و به واسطه استغنای از مادّه، غیرمادّی گردیده است. پس تنزّل و ترقّی در چنین موجودی دیگر محال است، زیرا قوّه ندارد و وجودش فعلیّت محض است. حال اگر این موجود بخواهد به بدن یک جنین دیگر برگردد و صورت آن باشد و متّحد با آن گردد، ـ و معنی اتّحاد این است که هر دو با هم یک موجود باشند و جهت قوّه و جهت فعلیّتِ واحد داشته باشند ـ روشن است که چنین چیزی محال است، برای این که گفتیم این موجود الآن در مرتبه ای است که
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 120
جهت قوّه ندارد و محض فعلیّت است، اگر این فعلیّت را بخواهند تغییر بدهند ممکن نیست، چون مادّه ندارد تا تبدیل یابد، پس بناچار باید معدوم شود و چیزی که معدوم شد معنا ندارد که صورت بدن دیگری بشود.
شکل صحیح قضیّه این است که باید این یکی معدوم شود و مجددا از نو، چیز دیگری حادث گردد، و باید توّجه داشت که جهت مرتبطه ای هم بین اینها نیست که با تمسّک به آن بتوان گفت صورت بدن این جنین و نفس این بچّه، فلان نفس است که به شکل تناسخ در بدن جدید وارد شده است.(70)
* * *
ابطال تناسخ با تکیه بر فاعلیّت حق تعالی
مسأله «بطلان تناسخ» و «حدوث نفس»، دارای یک مادّه برهان هستند که با آن مادّه برهان، هم تناسخ را ابطال می کنیم و هم حدوث نفوس را اثبات می نماییم! آن مادّه برهان این است که: «واجب الوجودِ بالذّات، باید واجب الوجود من جمیع الجهات باشد. پس واجب الوجود، باید واجب الفاعلیة باشد، زیرا نقصان در فاعلیّتِ واجب، مساوقِ نقصان در ذات اوست، و نقصان ذاتی در واجب الوجود، مساوقِ بطلان ذات اوست و این محال است.»
حال می گوییم بعد از آن که بدن مستعدّ دریافت نفس شد، افاضه فیض بر آن واجب است و باید نفس به او افاضه شود. البتّه این «باید» باید فقهی نیست، بلکه «باید» الهی است، بدن بعد از کامل شدن، برای افاضه فیض نباید حتّی یک «آن» معطّل بماند، زیرا این امر به معنای تعطیل فیض است و تعطیل فیض محال است.
بالجمله: تمامیّت استعداد همان و افاضه همان؛ تمامیّت
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 121
استعداد منفکّ از رسیدن فیض به موجود قابل نیست. رسیدن فیض به بدن، بعد از تمامیّت استعداد متقدّم است، اگرچه تقدّم در رتبه عقلیّه باشد؛ ولی اگر نفس در جای دیگر باشد و آن را بیاورند و وارد بدنی که استکمال یافته نمایند، این الحاق به بدن، افاضه فیض نیست و فاعلیّت الهیّه محسوب نمی شود؛ بلکه حرکت دادن چیزی است از جایی به جای دیگر، بدون این که فاعلیّت الهیّه قابل طرح بوده باشد.(71)
* * *
ابطال تناسخ به طریق مقبول قوم
تناسخ، یعنی مادی کردن مجرّد
ابطال تناسخ با تکیه بر بساطت نفس
تا این جا آنچه در ابطال تناسخ گفتیم به طریقه مقبول آخوند بود. آخوند می فرماید: قضیّه به طریقه قوم هم، همین طور است برای اینکه قوم هم نفس را صورت بدن می دانند و علاقه و تعلّق ذاتی و طبیعی بین آنها قائلند.
این طور نیست که نسبت نفس به بدن مانند نسبت شوفر به ماشین یا صاحب خانه به خانه، یا کدخدا به ده باشد، بلکه نسبت آنها نسبت صورت و مادّه است، و مادّه و صورت هم دو شی ء نیستند که بر حسب اتفاق کنار هم قرار گرفته باشند و در اصل هر کدام هویّت مستقل و خاصّی غیر از هویّت دیگری داشته باشند، بلکه چنانچه گفتیم صورت و مادّه مبدأ جنس و فصل هستند، و جنس و فصل در خارج متّحدند. پس در خارج مادّه متّحد با صورت است، منتها در شیئی که قابلیّت تبدّل و در نتیجه رسیدن به کمالی هست، (مثلاً تبدیل نبات به حیوان یا معدن به نبات) جهتی را که می خواهد تبدّل پیدا کند «مادّه» و آنچه را که تبدیل به آن شده «صورت» می گوییم.
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 122
بنا به طریقه قوم هم، نفس نسبت به بدن صورت است، و تعلّق ذاتی و طبیعی به بدن دارد. پس زمانی که بعد از استغنای از بدن، هویّتی مجرد (یعنی بدون مادّه) یافت و فعلیّت محض شد، اعم از اینکه در این فعلیّتش جوهرِ مجرّدِ عقلانیِ سعید شده باشد یا شقی ء شیئی است بدون مادّه و غیرمادّی، لذا اگر بخواهند غیرمادّی را مادّی کنند، چون مادّه ندارد، تغییر و تبدیل نمی پذیرد. معنی تبدیل و تغییر این است که یک امر محفوظی در بین باشد و صورتی را که اوّل داشته از آن بگیرند و صورت دیگری بدهند، امّا اگر چیزی صِرف صورت، بدون مادّه شد وقتی بخواهند آن را تغییر دهند، صورتش را که معدوم کردند، تمام هویّت آن شی ء معدوم می شود. حاصل بحث این که ذوالمادّه کردن چیزی که ذاتا بدون مادّه است که عبارةٌ اخرایِ تناسخ است محال و ممتنع است.
بالجمله این طوری که آخوند؛ پیش می آید، تناسخ مطلقا و به جمیع اقسامش ابطال می شود؛ زیرا نفسی که بسیط شد «لاینقلب البسیط عن بساطته». نفس بعد از آن که پیوستگی اش به مادّه تمام شد بسیط و محض الفعلیّه می شود، منتها اگر برای بسایط و مجرّدات فصل و جنسی قائل می شویم، فصل و جنس عقلی است؛ جنس فقط در مقایسه با موجودات دیگر اخذ می شود نه این که در خود موجودِ مجرّد، جهت قوّه ای باشد تا مأخذ جنس شود و جهت فعلیّتی در مقابل جهت قوّه اش باشد، تا مأخذ فصل گردد، بلکه تمام هویّت بسیطه مجرّده «فصل» است و تمام آن «جنس» است، لکن در اعتبار عقلی بضربِ من المقایسه عقل ترکیبی از این دو درست می کند؛ چنانچه بسایط خارجیّه از اعراض هم، جنس و فصل خارجی ندارند بلکه آن جا هم انسان در ذهن با مقایسه عقلی، یک لونیّتی بین الوان درست می کند که آن را
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 123
جنس می خواند و سپس یک فصل هم درست می کند؛ مثلاً در بیاض می گوید «لونٌ مفرقٌ للبصر».
بالجمله نفس بعد از رسیدن به حالت بساطت، محال است مرکّب خارجی شود و با این بیان، تمام تناسخ (اعم از صعودی و نزولی) باطل می شود.(72)
* * *
تناسخ صعودی و نزولی
نوع دیگری از تناسخ
در بیان معنی تناسخ نزولی گفته اند اگر روح انسان در مدّت زندگی آنطور که شایسته سعادت انسانی است تربیت نگرفت، و ملکات اخذ ننمود، بعد از آن که از جسم قالبی که فرد اعلای جثّه انسانی است خارج شد، به جسدی که مادّه اش از مادّه جثّه اوّلی خبیثتر و غیرصافیتر است وارد می شود. اگر در آن هم خوب تربیت نگرفت، بلکه برعکس، در اعمال و کردار قبیحه، ملکاتی اخذ کرد، به جثّه ای که مادّه اش غیرصافیتر است وارد می شود، تا برسد به جثّه آن فردی که در انسانیّت ضعیفتر از او تصوّر نمی شود. حال اگر از چنین بدنی هم خارج شد به بدن فرد اعلای حیوان که در بالاترین درجه حیوانیّت قرار گرفته است داخل می شود، و همین طور، تا به جسم بالاترین فرد از نبات که قریب الافق با أدنا درجه حیوانیّت است، برسد (این درجه شامل مرجان و امثالهم می باشد). همین طور سیر نزولی ادامه می یابد تا به آخر درجه نباتات برسد (به پایینترین حدّ نباتی) و این تناسخ را «نزولی» گویند. «تناسخ صعودی» به عکس این تناسخ می باشد.
برهانی که آخوند اقامه کرد همه اقسام تناسخ، اعم از نزولی و صعودی را ابطال می کند، و همین طور آن تناسخی که شیخ الرّئیس از قول بعضی گفته و تصویب نموده را نیز ابطال می نماید. و آن
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 124
تناسخ این است که: «نفوسِ بَلَه ـ یعنی نفوس ابلهان و ساده دلان ـ و نفوس متوّسط، که نتوانستند در دار طبیعت تکامل پیدا کنند و عقل مجرّد شوند، بعد از خروج بدن، به جرمی از اجرام فلکیّه داخل می شوند؛ اگر نتوانستند آنجا تکمیل شوند و مجرّد عقلانی گردند، به عالم عقل وارد می شوند، و الاّ همین طور می مانند. از بیان سابق معلوم شد که این حرف هم غلط است و این نوع از تناسخ نیز باطل می باشد.(73)
* * *
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 125