مجله کودک 517 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 517 صفحه 40

«نتیجه­ی بی­توجهی» درون یک کلبهی کوچک که در وسط یک جنگل ساخته شده بود، خانوادهای سهنفره زندگی میکردند. فرزند این خانواده دختری کوچک و بازیگوش بود که هیچگاه به حرف پدر و مادر توجه نمیکرد. روزی از روزهای زمستانی که برف شدیدی میبارید، پدر رو به همسر و فرزندش کرد و گفت: «هیزم در حال تمام شدن است و اگر تمام شود حتماً در این سرما یخ میزنیم من میروم تا هیزم جمع کنم.» مدتی که از رفتن پدر گذشت مادر رو به دخترش گفت: دخترم خواهش میکنم به حرفهایم خوب گوش کن. من میروم تا به دنبال پدرت بروم. او خیلی دیر کرده. حتماً در این بوران گمشده و تو به هیچوجه نباید بیرون از خانه بیایی. دختر با بیتوجهی سری تکان داد و کمی از تکه نان جلوی رویش خورد. مادر در حال رفتن از دختر خواست که تمام شامش را بخورد و دوباره از او خواست که از خانه بیرون نرود. مدتی که از رفتن مادر گذشت حوصلهی دختر سر رفت. پالتو، شال گردن، کلاه و دستکش را پوشید و بدون این که حتی به حرفهای مادرش فکر هم بکند به بیرون از خانه رفت. برف شدیدی میآمد. دختر حتی جلوی خود را هم نمیدید. کمی که رفت، تصمیم گرفت که برگردد، اما وقتی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد، کلبه را ندید. بله... او گم شده بود. ماجده سادات شاهولایتی، 12 ساله از تهران آیا بلایی به سر دختر میآید؟... بچهها، دوست خوب ما «ماجده سادات» این داستان را برایمان فرستاده است. قلم بردارید و آن را با تخیل خود کامل کنید و برایمان بفرستید دوید، حرکات عجیب و ناجوری از خودش درآورد و با هیکل بزرگ و سنگینش خرابیهای زیادی بهبار آورد. صاحبخانه که

مجلات دوست کودکانمجله کودک 517صفحه 40