مجله کودک 517 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 517 صفحه 5

میفرمودند: آنقدر میترسیدند که اجازه ندادند برای نماز صبح پیاده شوم و گفتند میترسیم مردم برسند و نمیتوانیم چنین اجازهای بدهیم، و از این رو، من ناچار شدم همان گونه که در بین دو مامور در اتومبیل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم. و بدین ترتیب، ایشان را به تهران و مستقیماً به فرودگاه بردند و سوار هواپیمای نظامی کوچکی که قبلاً آماده پرواز به سوی ترکیه بود کردند و با چند مامور، ایشان را به ترکیه تبعید کردند. کار کنم!» آن مرد گفت: «همین الان یک تکه نان بردار و آن را با خونِ زخمت آلوده کن و برو به همان سگ بده تا بخورد!» مرد زخمی با شنیدن این حرف، دردش را

مجلات دوست کودکانمجله کودک 517صفحه 5