یک خاطره، هزار پند
شبی که حضرت امام(س) را به ترکیه تبعید کردند، کسی جز خانواده ایشان و احتمالا برخی از همسایگان از بردن ایشان در نیمه شب مطلع نشده بود. خود ایشان، بعدها که ماجرای آن شب را تعریف میکردند، فرمودند:
ماموران، پس از آنکه مرا گرفتند، در اتومبیل انداختند و به سرعت خیابانهای قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران راه افتادند، ولی پیوسته با نگرانی به پشت سر خود و این طرف و آن طرف نگاه میکردند و وقتی من پرسیدم از چه میترسید و نگران چه هستید؟ گفتند میترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند...
عبارتی که حضرت امام میفرمودند، این بود:
والله من نترسیدم، ولی آنها ترسیدند.
رسید و وقتی از دردش باخبر شد، گفت: «اگر میخواهی زخمت زودتر خوب شود، باید کاری را که من میگویم، بکنی!» مرد زخمی با اشتیاق گفت: «برای خدا بگو چه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 517صفحه 4