بود و ظرفها را تمیز میکردم. من که همیشه از سلیقه و پاکیزگی فاطمه خانم خوشم میآمد و دلم میخواست از او تعریف کنم، نگاهی به چای خوشرنگ انداختم و گفتم: «این فاطمه خانم، خیلی خدمتکار خوبی است!» آقا، از زیر چشم نگاهی به من کرد و گفت: «غیب نکنید خانم!» من از این حرف ایشان خیلی تعجب کردم و اول خیال کردم که اشتباه شنیدهام. گفتم: «آقا، من که غیبت نکردم! من فقط از فاطمه خانم تعریف کردم و گفتم خوب است.»
امام، سری تکان داد و در جواب گفت: «شاید به نظر شما غیبت نباشد. ولی همین که در حضور آن خدمتکارِ دیگر، از این یکی تعریف میکنید و میگویید خوب است، به نظر میرسد که شما میخواهید بگویید آن بندهی خدا خوب نیست، و این خودش یک جور غیبت است!» حق با ایشان بود و من عذرخواهی کردم.
کرد و لنگان لنگان خودش را به لانهاش رساند. در این وقت گوسفندی را که از نزدیک لانهاش عبور میکرد، دید و آب از دهانش سرازیر شد. گرگ زخمی، گوسفند را صدا زد و به او گفت:
مجلات دوست کودکانمجله کودک 517صفحه 9