پیش در آمدی بر تبعید آفتاب
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

پیش در آمدی بر تبعید آفتاب

پیش در آمدی بر تبعید آفتاب

□ تدوین:

سرویس سیاسی و اجتماعی «حضور»


‏ ‏

پیش درآمدی

بر تبعید آفتاب

□ تدوین:

سرویس سیاسی و اجتماعی «حضور»

‏سال 1341 خورشیدی را می‌توان سرفصل تازه‏‎‌‎‏ای در تاریخ اسلام و ایران دانست در این سال، پس از یک دوره اعتراضها و انتقادهای شدید، در نوع خود نسبت به شیوه‏‎‌‎‏های حکومتی نظام شاهنشاهی از سوی روحانیت بویژه شخص امام خمینی، حوادثی روی داد که منجر به رویارویی مستقیم روحانیون با رژیم شد که در این میان، امام خمینی با ادامه و تشدید مبارزه، شاه را به انفعال و واکنش وا داشت. ‏

‏یک سال پیش از آن، مرجع بزرگ شیعه ـ آیت‌الله بروجردی ـ به رحمت ایزدی پیوست و این توهم برای شاه و دولتمردان وقت به وجود آمد که روحانیت ایران تضعیف شده و شهر قم ـ به عنوان یکی از کانونهای عمده مبارزه روحانیت با رژیم ـ مرکزیت خود را از دست داده است. در همین سال، آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی نیز که یکی از پیشگامان مخالفت با دولتهای گذشته بود درگذشت. ‏

‏دکتر علی امینی که به عنوان مهره‏‎‌‎‏ای پیچیده برای امریکا و نخست‌وزیری اصلاح ‌طلب شهرت یافته بود و در عین حال با نزدیک کردن خود به برخی از مراجع قم، بین مردم محبوبیتی کسب کرده بود بر اساس توافق پنهانی شاه با «جان، اف، کندی» رئیس جمهوری وقت امریکا کنار گذاشته شد و سرانجام پس از تغییر و تحولاتی، پست صدارت به یکی از نزدیکترین مهره‏‎‌‎‏های سر سپردۀ شاه ـ امیر اسدالله علم ـ سپرده شد. در دوران صدارت علم حوادثی رخ داد که بخشی از آن حوادث شامل هجرت امام خمینی می‌شود، این گزارش به بررسی تبعید آفتاب یا هجرت امام خمینی(س) می‏‎‌‎‏پردازیم. ‏

‏فضای باز سیاسی که براساس تز حزب دموکرات امریکا و شخص کندی در کشورهای مختلف و از جمله ایران ایجاد شده بود، با اجرای چند رفورم اجتماعی از سوی شاه و بر اثر عواملی به صورت یک موضوع فراموش شده درآمد. در چنین شرایطی شاه مصمم به اجرای طرحها و برنامه‏‎‌‎‏هایی شد که از سوی امریکا دیکته شده بود. نخست، لایحه اصلاحات ارضی در نوزدهم دی ماه 1340 همراه با تبلیغات فراوانی به تصویب رسید و بلافاصله به مرحله اجرا گذاشته شد که مخالفت چندی را به دلایل بسیار که بررسی آنها در مجال این نوشته نیست به دنبال نداشت. ‏

‏برنامۀ رفورمیستی اصلاحات ارضی، هر چند یک طرح امریکایی بود، اما از سوی ‏


‏ابرقدرت دیگر جهان ـ به رغم وجود تنشهایی که در آن زمان بین امریکا و شوروی وجود داشت ـ مورد استقبال قرار گرفت و رسانه‏‎‌‎‏های گروهی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (اسم و عنوانی که در آن ایام، یدک می‌کشید) از جمله روزنامه «پراودا» و رادیو مسکو به تجلیل از آن پرداختند. ‏

‏امام خمینی که نسبت به اهداف پشت پردۀ امریکا از اجرای اصلاحات ساختگی آگاهی کامل داشت و نه تنها لایحه اصلاحات ‏


‏ارضی را در جهت منافع کشاورزی نمی‏‎‌‎‏دانست بلکه آن را گامی زمینه‏‎‌‎‏ساز برای حرکتهای آتی رژیم در جهت وابستگی بیشتر به آمریکا و غرب ارزیابی می‏‎‌‎‏کرد. اما در عین حال مخالفت مجرد با تصویب لایحۀ اصلاحات ارضی می‏‎‌‎‏توانست مورد بهره‏‎‌‎‏برداری تبلیغاتی رژیم در بین دهقانان قرار گیرد لذا امام مترصد فرصتهای آتی و فراهم نمودن زمینۀ قیام عمومی بود. ‏

‏برنامۀ دیگر شاه طرح موضوعی به نام «لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی» بود. روزی این مسئله از طرف دولت، سر و صدای چندانی نشد تا اینکه روزنامه‏‎‌‎‏ها خبر تصویب آن را در هیأت دولت منتشر کردند. روزنامه کیهان در شانزدهم مهرماه 1341 تیتر اول خود را با این عنوان برگزید: ‏

‏«طبق لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در هیأت دولت به تصویب رسید، به زنان حق رأی داده شد.»‏

‏تفویض حق رأی به زنان ـ که تیتر اول روزنامه‏‎‌‎‏ها شده بود ـ در ظاهر امر، اقدامی خلاف شرع و ضدّ اسلامی نبود. امّا رژیم شاه با تصویب این لایحه، اهداف دیگری را دنبال می‏‎‌‎‏کرد که آماده کردن زمینه برای تجاوز به قرآن و اسلام، دستکاری در قانون اساسی و انجام تغییراتی در برخی از اصول آن و باز کردن دست آن دسته از افرادی که اجرای قوانین اسلامی را، مانعی در اجرای اغراض خود می‏‎‌‎‏دانستند، از آن جمله بود. ‏

‏ به عبارت دیگر، رژیم می‏‎‌‎‏خواست در زیر سرپوش «اعطای حق رأی به زنان» ضمن حذف قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و ادای سوگند به کتاب آسمانی به جای قرآن علاوه بر نوعی اسلام‌زدایی، هرگونه مخالفتی با تصویبنامه را «مخالفت با حقوق زن و آزادیهای مشروع او» جلوه دهد. ‏

‏زمانی که روزنامه‏‎‌‎‏های عصر تهران به قم رسید نارضاییهایی در طبقات مختلف مردم بویژه روحانیان پدید آمد. مراجع قم از جمله امام خمینی در همان شب، با تشکیل جلسه‏‎‌‎‏ای به بحث و تبادل نظر پرداختند. ‏

‏حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی در این زمینه خاطره‏‎‌‎‏های جالبی دارد و درباره تشکیل این جلسه می‏‎‌‎‏گوید: «... در این مقطع (پس از طرح لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی) امام یک جلسه‏‎‌‎‏ای تشکیل دادند. گویا جلسۀ اول در خانۀ مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری تشکیل شد که امام و بعضی از مراجع دیگر شرکت داشتند. ایشان در آن جلسه اعلام خطر می‏‎‌‎‏کنند و بالاخره تصمیم گرفته می‏‎‌‎‏شود که با این مسئله مخالفت نمایند. خوب، طبیعی است که برداشتن قید قسم به قرآن و شرط اسلام، چیز خطرناکی است و بی‏‎‌‎‏شک می‏‎‌‎‏بایست مخالفت می‏‎‌‎‏شد، ولی در اینکه منتخب باید زن هم باشد امام می‏‎‌‎‏فرمودند: شما مردها که رأی دادید چه کردید که آنها ‏


‏بکنند؟ می‏‎‌‎‏خواستند یک شعار مترقی را از دست آنها بگیرند و به این شکل، مخالفت می‏‎‌‎‏کردند. همۀ اینها و بخصوص در شرط اول ـ بهانۀ خوبی برای شروع مبارزه در این زمان یکی از کارهایی که امام انجام داد، این بود که با علمای شهرستانها تماس گرفتند که همگی جمع شوند و مجمعی تشکیل بدهند به نام مجمع فضلا با مدرسین، که من هم عضو آن بودم. قرار شد افرادی تعیین شوند که به اطراف بروند و من برای جنوب ـ یعنی یزد و رفسنجان و کرمان ـ انتخاب شدم. امام نامه‏‎‌‎‏هایی نوشتند، در یزد به آقای صدوقی، در کرمان برای آقای صالحی و در رفسنجان هم خود من مأموریت داشتم که سخنرانی کنم. آقایان دیگر نیز هر کدام به جایی رفتند. یکی به اصفهان، یکی به شیراز، دیگری به مشهد و... چون امام خودشان نامه‏‎‌‎‏ها را می‏‎‌‎‏نوشتند و افراد را برای بردن آن تعیین می‏‎‌‎‏کردند من نامه را برداشتم، بردم یزد و به آقای صدوقی دادم. سخنرانی هم کردم، برای مردم رفسنجان نیز سخنرانی کردم. در این باره توضیح دادم که ما چه می‏‎‌‎‏گوییم و رژیم چه می‏‎‌‎‏خواهد. به کرمان که رسیدم پیش آنکه جلسه‏‎‌‎‏ای داشته باشم، آقای نجفی (مرعشی نجفی) از قم با آقای صالحی تلگراف زده بود که رژیم خواستۀ علما را پذیرفته است. یعنی مسئله تمام شد. همانجا من با قم تماس گرفتم معلوم شد که امام از این مقدار که رژیم پیشنهادات خود را پس گرفته راضی نیست. اینجا نزدیک بود یک کلاهی سر آقایان بگذارند و بین آنها تفرقه بیندازند. از مواردی که همۀ آقایان شرکت کرده و در مبارزه متفق شده بودند اینجا بود. رژیم هم به طور نیم‌بند، یک چیزی را قبول کرده بود و بعضی آقایان هم آن حرف را پذیرفته بودند و طبعاً این خطر وجود داشت که بین آنها تفرقه بیفتد. این اولین جایی بود که اختلاف بروز کرد و امام پیروز شد، با اینکه بعضی از آقایان حرف دولت را قبول کرده بودند، امام فرمودند: من این را قبول ندارم. نیروهای مبارز هم همراه امام ایستادند و این باعث شد که رژیم قدم دوم را بردارد و قانون مذکور را لغو کند و حرفش را پس بگیرد». ‏

‏***‏

‏همانگونه که از خاطرات حجةالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی استنباط کردیم شاه و دولت دست‌نشانده‏‎‌‎‏اش، به رغم همۀ تبلیغات، ارعاب و تهدیدها و اعمال سیاستهای گوناگون نتوانست در قبال موضعگیریهای سرسختانه امام خمینی(ره) مقاومت کند. ‏

‏اسدالله علم در مصاحبه‏‎‌‎‏ای مفتضحانه ناگزیر شد تصویب‏‎‌‎‏نامه مربوط به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را ملغی الاثر اعلام کند و این موضوع، پیروزی بزرگی برای اسلام، مسلمین و ملت ایران بود. ‏

‏هر چند غائله شوم انجمنهای ایالتی و ولایتی پایان پذیرفته بود، اما رسالت اسلامی امام خمینی و مسئولیت سنگین ایشان در ‏


‏برابر ملت و کشورش همچنان بر دوششان سنگینی می‏‎‌‎‏کرد و ایشان را به خروش و حرکت و مددکاری در راه پیشبرد آرمانهای مقدس اسلامی و ملی فرا می‏‎‌‎‏خواند. ‏

‏امام خمینی در این قیام کوتاه مدت جامعه روحانیت علیه «تصویبنامه» به حق دریافت که ملت ایران به اسلام و روحانیت، سخت وفا دارند و تبلیغات زهرآگین استعمار و ایادی آن علیه روحانیت که بیش از نیم قرن در ایران بشدت ادامه داشته است نتوانسته توده‏‎‌‎‏ها را نسبت به پیشوایان اسلامی بدبین سازد و از پیروی آنان بازدارد و میان ملت و روحانیت جدایی افکند. ‏

‏رژیم شاه که از ضربه‏‎‌‎‏های کوبنده ‏


‏روحانیت و به ویژه شخص امام خمینی خشمگین بود به ترفندهای تازه‏‎‌‎‏ای دست زد و آن ایجاد تبلیغات تند و زننده در مطبوعات وابسته‏‎‌‎‏اش بود. امام که به نقشه‏‎‌‎‏های مرموز رژیم پی برده بود و به این نکته آگاهی داشت که رژیم شاه در صدد اجرای طرح و نقشۀ تازه‏‎‌‎‏ای در اجرای خواستهای امپریالیسم و صهیونیسم است با ایفای نقشی هوشیارانه، برای فروزان نگهداشتن آتش انقلاب و شور و خروش توده‏‎‌‎‏ها با تمام قدرت می‏‎‌‎‏کوشید. از سوی دیگر رژیم شاه که در پشت پرده، دست به کار طرح نقشه‏‎‌‎‏ای به منظور پیاده کردن رفورم امریکایی باصطلاح «انقلاب سفید» بود و نمی‏‎‌‎‏خواست پیش از آمادگی کافی، بار دیگر با ملت و روحانیت روبرو شود در مقام پیشگیری از بحرانی تازه و به منظور جلب نظر روحانیت دست به اقداماتی زد که از جملۀ آنها ترتیب ملاقات معاون نخست‌وزیر با علمای قم و اظهار تأسف از نوشته‏‎‌‎‏های برخی جراید علیه روحانیت بود. اما چند روز بعد با دست زدن به رفراندوم قلابی جهت پیاده کردن طرح آمریکایی انقلاب سفید، زمینه‏‎‌‎‏ای فراهم شد که امام خمینی بار دیگر مرحلۀ تازه‏‎‌‎‏ای از مبارزه را آغاز کرد و بدینسان آتش انقلاب اسلامی را برای همیشه شعله‏‎‌‎‏ور ساخت. ‏

‏روز 19 دی ماه 1341 شاه در یک اجتماع ساختگی وصول به اصطلاح 6 گانه انقلاب شاه و ملت را اعلام کرد. این اقدام که بر اساس دستور کاخ ‏‎‌‎‏سفید امریکا به شاه دیکته شده بود معلول علتهایی بود که سیاستمداران واشنگتن از سالها پیش، آن را مد‏‎‌‎‏نظر داشتند. جلوگیری از خطر جنبش دهقانان و کارگران، باز کردن راه نفوذ و دخالت مستقیم ستون پنجم و عوامل بیگانه در ادارات و سازمانهای دولتی، گسیل جمعی از جاسوسهای ورزیده، ماهر و کارآزموده ساواک به روستاها، با هدف کنترل شیوه‏‎‌‎‏های روشنگرانه طبقۀ دهقان و روستایی و همچنین استفاده از نیروهای انسانی ارزان برای کار در کارخانه‏‎‌‎‏های مونتاژ و سرانجام تبیین شعارهای پرزرق و برق و فریبندۀ اصلاحات، تحت عنوان «الغای رژیم ارباب و رعیتی» و سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‏‎‌‎‏ها از ترفندهای موذیانۀ رژیم بود. برای رسیدن به چنین اهدافی تمام دستگاههای تبلیغاتی رژیم به کار افتادند و در  سطحی گسترده پیرامون آنچه شاه به عنوان «انقلاب سفید» مطرح ساخته بود در بوقهای خود دمیدند. ‏

‏در آن شرایط بسیاری از سیاستمداران حرفه‏‎‌‎‏ای و حتی برخی از مقامات روحانی محتاطانه با انقلاب قلابی ساخت شاه روی خوش نشان دادند. تنها امام خمینی بود که با آگاهی از عواقب کار و برنامه‏‎‌‎‏های شاه، بار دیگر علم مبارزه را بر دوش گرفت و در حضور جمعی از مقامات روحانی، پیامد و زیانبار طرح آمریکایی شاه را افشا کرد و با عنوان مطالبی با این مضامین که: «آقایان ‏


‏توجه داشته باشند که وضعی که پیش آمده آینده تاریک و مسئولیت ما سنگین و دشوار است. حوادثی که اکنون در جریان است اساس اسلام را با خطر نابودی تهدید می‏‎‌‎‏کند. توطئۀ حسابشده‏‎‌‎‏ای علیه اسلام و ملت و استقلال ایران تنظیم شده و باید توجه داشت که این حادثه را نمی‏‎‌‎‏توان با غائلۀ تصویبنامه مقایسه کرد و با همان ملاک نسبت به این ماجرا برخورد نمود... بزرگترین کاری که از ما ساخته است بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهید دید که دارای چه نیروی عظیمی خواهیم بود که زوال‌ناپذیر است و توپ و تانک هم حریف آن نمی‏‎‌‎‏شود. ‏

‏امام خمینی در قبال اعلام رفراندوم شاه با صدور اعلامیه تندی به این امر شدیداً اعتراض کردند و برای نخستین بار با عنوان این مطلب که: «... کسانی که در مقابل قانون و ملت مسئول هستند اعلیحضرت را اغفال کردند که به نفع آنان این عمل را انجام دهند.» لبۀ تیز انتقاد را متوجه شخص شاه ساختند و رفراندوم را عملی اجباری و مقدمه‏‎‌‎‏ای برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب دانستند و از علمای اسلام خواستند تا وظایف خود را در مقابل اسلام و قرآن ایفا کنند. ‏

‏رفراندوم قلابی سرانجام صورت گرفت و روزنامه‏‎‌‎‏های تحت سانسور شدید رژیم تعداد رأی دهندگان را بیش از 5 میلیون و 600 هزار نفر موافق در مقابل 4 هزار و 150 رأی مخالف اعلام نمودند. این در حالی بود که چند روز پیش از آن مأموران مسلح شاه با حمله وحشیانه به مردم و روحانیون و کشت و کشتار در مدرسۀ فیضیه ماهیت پلید خود را نشان داده بودند.‏

‏***‏


‏با پایان رفراندوم قلابی شاه در روز ششم بهمن ماه 1341، یکی دیگر از برنامه‏‎‌‎‏های ایالات متحده امریکا در ایران به مرحله اجرا در آمد و ساکنان کاخ ‏‎‌‎‏سفید، سرشار از شادی به شاه تبریک گفتند. جان اف کندی در تلگرامی که برای محمدرضا فرستاد، برگزاری این رفراندوم را «رویدادی تاریخی» دانست و تأکید کرد: «... بیش از پیش مایه خوشوقتی است که چنانکه اطلاع می‏‎‌‎‏رسد اکثریت عظیم ملت ایران، رهبری آن اعلیحضرت را در راهی که کاملاً منعکس کننده خواسته‏‎‌‎‏های ایشان است مورد تأیید قاطع قرار داده‏‎‌‎‏اند. مسلم است که این پشتیبانی ملی، اعتماد آن اعلیحضرت را به درستی راهی که برگزیده‏‎‌‎‏اند تقویت کرده و عزم شما را در رهبری کشور خویش به جانب پیروزی در مبارزه‏‎‌‎‏ای که برای بهبود زندگانی ملت خود در پیش گرفته‏‎‌‎‏اید راسخ‏‎‌‎‏تر خواهد ساخت». ‏

‏شاه نیز در پاسخ تلگرام رئیس جمهور امریکا تأکید کرد: «... ما در عین آنکه به گذشته پر‏‎‌‎‏افتخار خود مباهات می‏‎‌‎‏کنیم نظر به آینده دوخته‏‎‌‎‏ایم و می‏‎‌‎‏کوشیم تا دوشادوش آزادترین و مترقی‏‎‌‎‏ترین ملل جهان در راه ترقی پیش رویم. یقین دارم که ما، در اجرای طرحهای اجتماعی و اقتصادی خودمان می‏‎‌‎‏توانیم به حسن نیت دوستان امریکایی خویش اطمینان داشته باشیم». ‏

‏از پاسخ تلگرام شاه به خوبی برمی‏‎‌‎‏آید که او تنها و تنها به «حسن نیّت دوستان امریکایی» خود متکی است و همۀ برنامه‏‎‌‎‏ها و طرحها به دستور اربابان امریکایی‏‎‌‎‏اش به مرحلۀ اجرا درمی‏‎‌‎‏آید. اما امریکا هنوز دست ‌بردار نبود و از شاه که مهره‏‎‌‎‏ای بلا اراده برای او بود، امتیازات تازه‏‎‌‎‏ای می‏‎‌‎‏خواست. امتیازاتی که برای ملت ایران جز تحقیر و اسارت و قبول قید بندگی و بردگی، نتیجه دیگری نداشت. ‏

‏امپریالیسم امریکا در پی تحمیل رفروم اسارتبار «انقلاب سفید شاه» بر ملت ایران، بنیان اقتصادی این کشور را درهم شکسته بود، در صدد اجرای طرح ننگین دیگری تحت عنوان «کاپیتولاسیون» برآمد. ‏

‏طراحی امریکا برای اجرای این برنامه بدان جهت بود که کاخ ‏‎‌‎‏سفید با آگاهی از عدم موفقیت شاه در سرکوب نهضتی که امام خمینی آن را بنیان نهاده بود می‏‎‌‎‏دانست که در آینده‏‎‌‎‏ای نه چندان دور، انقلابی خونین و دامنه‌دار علیه امریکا و رژیم دست‌ نشانده‏‎‌‎‏اش در ایران آغاز خواهد شد و احیای کاپیتولاسیون و گرفتن مزایای کنسولی و قضایی برای اتباع خود در ایران خواهد توانست منافع خود را حفظ کند و در عین حال از فروپاشی نظام دست‌نشانده‏‎‌‎‏اش جلوگیری نماید. ‏

‏اجرای طرح کاپیتولاسیون، حتی پیش از آغاز رفورم ننگین انقلاب سفید در برنامه ایالات متحده امریکا قرار داشت، منتهی امیدوار بود که اجرای این رفورم، موجب ‏


‏پیشگیری جنبش مردمی گردد و دیگر نیازی به دخالت نظامیان امریکا در ایران نباشد، لذا روی این پیشنهاد که بنا به گفته یکی از مقامات وزارت خارجه ایران در اسفندماه 1340 به ایران داده شده بود پافشاری چندانی نشد. اما قیام خونین پانزدهم خرداد و اوج روزافزون نهضت امام خمینی و نتیجۀ گزارشهای کارشناسان امریکایی، نشاندهنده عدم موفقیت رژیم شاه در جلب رضایت توده‏‎‌‎‏ها بود و بدین جهت، رژیم شاه را تحت فشار قرار داد. ‏

‏رژیم شاه که بقای خود را در حمایت کاخ ‏‎‌‎‏سفید می‏‎‌‎‏دانست بلافاصله دست به کار شد و به گونه‏‎‌‎‏ای شتابزده، لایحه‏‎‌‎‏ای مبنی بر مصونیت مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران را که در تاریخ سیزدهم مهرماه 1342 در کابینه اسدالله علم به تصویب رسیده بود به مجلس سنا برد و در مرداد 1343، آن در مجلس سنا به تصویب رسانید. ‏

‏دولت حسنعلی منصور، این لایحه را در تاریخ 21 مهرماه 1343 به مجلس شورای ملی برد و نمایندگان این مجلس فرمایشی با یک قیام و قعود، آن را تصویب کردند و بدین ترتیب، کاپیتولاسیون قرن نوزدهم را در قرن بیستم زنده ساختند و ننگ تازه‏‎‌‎‏ای برای خاندان پهلوی آفریدند. ‏

‏رژیم شاه بخوبی آگاه بود که ملت ایران، در برابر تحمیل چنین ننگی ساکت نخواهد نشست و سکوت نخواهد کرد، لذا با تمام توان کوشید با کنترل شدید رسانه‏‎‌‎‏های گروهی و اعمال سانسوری همه‌جانبه تا آنجا که ممکن است از افشای این خیانت جلوگیری کند. مطبوعات آن روز، هیچ اشاره‏‎‌‎‏ای به تصویب لایحه کاپیتولاسیون نکردند، بلکه با طرح و انعکاس مطالب انحرافی و سرگرم‌ کننده، وضعی پدید آورند که مردم را در حالت بی‏‎‌‎‏تفاوتی نسبت به موضوع نگه دارند. به راه انداختن کارناوالهای با اصطلاح شادمانه به مناسبت سالروز تولد شاه در روز چهارم آبان و اجرای چند طرح دیگر، از جمله همین ترفندهای رژیم و دولت بود، غافل از اینکه، اموری که به سرنوشت جامعه و کشور بستگی دارد و آینده ایران را تهدید می‌کند از نظر تیزبین علمای آگاه دور نمی‌ماند. ‏

‏هنوز چند روز از احیای تصویب لایحه کاپیتولاسیون نگذشته بود که نشریۀ داخلی مجلس شورا که متن کامل مذاکرات نمایندگان و رئیس دولت را منعکس کرده بود به دست امام خمینی رسید و ایشان با مطالعه آن، دریافت که رژیم شاه بار دیگر به چه خیانت بزرگی که در اصل به بنیان استقلال کشور ضربه وارد کرده، دست زده است. امام با آگاهی از این موضوع، آن چنان به خشم آمد که هیچگاه سابقه نداشت. خبرهای مربوط به نگرانیها و آشفتگیهای امام بتدریج به اطلاع قشرهای مختلف مردم رسید، به گونه‌ای که بسیاری به منظور کسب اطلاع از چگونگی موضوع از شهرهای دور و نزدیک ‏


‏به قم آمدند و با ایشان ملاقات نمودند. ‏

‏رهبر انقلاب به منظور افشای خیانت پشت پرده‌ای که علیه کشور و مردم ایران صورت گرفته بود، تصمیم گرفت با صدور اعلامیه و با ایراد سخنرانی، توده‌ها را که ایشان را تنها مأمن و ملجاء خود می‌دانستند آگاه سازد. در اجرای این هدف، ابتدا پیکهایی همراه نامه به شهرستانهای مختلف اعزام داشت و علما و روحانیون مرکز و شهرستانها را از وقوع حادثه مطلع ساخت و خود نیز با مقامات روحانی قم به گفتگو نشست و مراتب را به اطلاع آنان رسانید تا بدین وسیله آنان را به حرکت در آورد و با خود همراه سازد و تا حدودی نیز در این کار به ‏


‏توفیقهایی دست یافت. ‏

‏زمینه از هر جهت فراهم شد و امام خمینی تصمیم نهایی را برای افشاگری و رسوا ساختن شاه و دار و دسته‌اش گرفته بود روز ایراد سخنرانی بیستم جمادی الاخر سال 1384 مطابق با چهارم آبان 43 تعیین و از قبل به اطلاع مردم رسید و سیل جمعیت از تهران و شهرستانها برای شنیدن سخنرانی امام و آگاهی از جنایت تازۀ شاه، راهی قم شدند. ‏

‏رژیم شاه دچار وحشت شده بود و می‌دانست، امام خمینی ابعاد گوناگون خیانتهای بزرگی را که به ملت شده است بی‌پرده با مردم در میان خواهد گذاشت. رژیم در عین حال آن اندازه که از ایجاد نفرت و انزجار در توده‌های مسلمان ایران علیه امریکا وحشت داشت علیه خویش نگران نبود، زیرا هر‌گونه مخالفت با امریکا را مساوی با سرنگونی رژیم و از دست دادن تاج و تخت شاهنشاهی می‌دانست و بدین جهت در صدد بر آمد با هر وسیله ممکن از اقدامی که موجب خشم امریکا شود جلوگیری کند. ‏

‏مشاوران شاه، می‌دانستند امام خمینی از جمله کسانی نیست که بتوان او را از انجام کاری بازداشت و به عبارت دیگر از تهدید و ارعاب، کاری ساخته نیست، لذا در صدد برآمدند غیر مستقیم و توسط عناصر به ظاهر غیروابسته و به اصطلاح وجیه المله و با عنوان پند و اندرز خیرخواهانه، ایشان را از حمله علیه امریکا باز دارند. برای انجام این مقصود، یکی از افراد مورد وثوق دستگاه حاکمه که تا حدودی هم دارای وجهه‌ای ملی و بیطرف بود روانۀ قم شد که ضمن ملاقات با رهبر انقلاب، ایشان را از حمله به امپریالیسم و ایجاد فضای ضد امریکایی در محیط مذهبی ایران برحذر دارد. ‏

‏این شخص، چند روز پیش از موعد مقرر به قم آمد. امام فرستادۀ شاه را نپذیرفت و سرانجام با اصرار زیاد موفق به دیدار با شهید ‏


‏حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد امام شد و پیام شاه را اینچنین بازگو کرد. ‏

‏«امریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم ایران با تمام قدرت فعالیت می‌کند و پول می‌ریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هر‌گونه حمله به آن مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است! آیت‌الله خمینی اگر  این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت امریکا برخوردی نداشته باشد که خیلی خطرناک است و با عکس‌العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد. دیگر هر چه بگویند، حتی حمله به شخص شاه چندان مهم نیست!»1‏

‏امام خمینی با شنیدن این پیام، دریافت که عمده‌ترین نقطه ضعف شاه در آن شرایط در تحریک کردن افکار توده‌ها و شورانیدن آنان علیه امپریالیسم امریکا منشا همه مفاسد ایران است. از این رو، در سخنرانی و اعلامیه تاریخی خود، با شدیدترین لحن امریکا را به باد انتقاد و اعتراض گرفت. ‏

‏روز بیستم جمادی‌الاخر 84 مصادف با میلاد بانوی انقلابی اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) و زادروز امام خمینی، شهر مقدس قم حالتی دیگر گونه داشت. در همه خیابانهای آن، جمعیت انبوهی که از تهران و شهرستانها به منظور شنیدن سخنان تاریخی امام به این شهر آمده بودند موج می‌زد. منزل امام و کوچه‏‎‌‎‏های اطراف آن و باغ اناری که در جوار منزل ایشان بود دهها هزار تن گرد آمده بودند. هوای آبان ماه در شهر قم، نسبتاً سرد بود، اما مردم بی‌توجه به سرمای هوا در اشتیاق شنیدن سخنرانی امام، بیتابی می‌کردند. ‏

‏ساعت تقریباً، 30 / 8 بامداد را نشان می‌داد که رهبر انقلاب با چهره‌ای افروخته، چشمانی از شدت خشم و خستگی و بیخوابی سرخ شده، جبینی گره خورده و قیافه‌ای آراسته و جذاب در مقابل مردم ظاهر شد. مردم با شعار صلوات نسبت به ایشان ابراز احساسات کردند. بسیاری با دیدن قیافه افروخته و اندوهبار ایشان به گریه افتادند و آنگاه آیۀ شریفۀ استرجاع ـ انا لله و انا الیه راجعون ـ از زبان ایشان جاری شد، صدای گریه و شیون در فضا طنین افکند. حال  و وضع امام خمینی نیز به هنگام ایراد نطق، سخت بحرانی بود و سرانجام رهبر انقلاب نطق تاریخی خود را به این شرح ایراد کردند: ‏

متن سخنرانی تاریخی امام خمینی علیه کاپیتولاسیون:

بسم‌الله الرحمن ‌الرحیم

‏انا لله و انا الیه راجعون (گریه حضار) ‏

‏من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. از روزی که مسائل اخیر ایران را شنیدم، خوابم کم شده، (گریه حضار)، ناراحت هستم، قلبم در فشار است، من با تأثرات قلبی روزشماری می‌کنم: چه وقت مرگ پیش بیاید (گریه شدید ‏


‏ حضار). ‏

‏ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند (ادامه گریه حضار)، عزا کردند و چراغانی کردند. عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند، ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، باز هم چراغانی کردند، پایکوبی کردند. ‏

‏اگر من به جای اینها بودم، این چراغانیها را منع می‌کردم، می‌گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سر خانه‌‌ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند. ‏

‏عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین ‏


‏رفت (گریه حضار) عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی به مجلس بردند که در آن، اولاً ما را ملحق کردند به «پیمان وین» و ثانیا الحاق کردند به آن که تمام مستشاران نظامی امریکا، با خانواده‌هایشان با کارمندان فنی‌شان، با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان و با هر کسی که به آنها بستگی دارد از هر جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند. ‏

‏اگر یک خادم امریکایی، یا یک آشپز امریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پای خود منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلو او را بگیرد! دادگاههای ایران حق محاکمه ندارد! باید پرونده به امریکا برود و در آنجا اربابها را معین کند!‏

‏دولت سابق، این طرح را تصویب کرده بود و به کسی نگفت. دولت حاضر، این تصویبنامه را چندی پیش به مجلس سنا برد و با یک قیام و قعود مطلب را تمام کرد و باز نفسشان در نیامد، چند روز پیش، این تصویبنامه را به مجلس شورا بردند، در آنجا صحبتهایی شد، بعضی از وکلا مخالفتهایی کردند، لیکن مطلب را گذراندند، با کمال وقاحت گذراندند. دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگهای امریکایی پست‌تر کردند! اگر کسی یک سگ امریکایی را با اتومبیل زیر بگیرد او را بازخواست می‌کنند، حتی اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد، مورد بازخواست قرار می‌گیرد، ولی چنانچه یک آشپز امریکایی، شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام را زیر بگیرد، کسی حق تعرض ندارد، چرا؟ برای اینکه می‌خواستند وام بگیرند، امریکا خواست که این کار انجام شود. ‏

‏بعد از چند روز، یک وام دویست میلیون دلاری از امریکا تقاضا کردند، مورد تصویب قرار گرفت که در ظرف پنج سال، مبلغ مزبور را به دولت ایران بپردازند و در ظرف ده سال 300 میلیون دلار، باز پس بگیرند. می‌فهمید یعنی چه؟ دویست میلیون دلار هر دلاری 8 تومان ـ در ظرف پنج سال به منظور هزینه‌های نظامی به دولت ایران وام بدهند و در ظرف ده سال 300 میلیون دلار پس بگیرند. یعنی صد میلیون دلار ـ 800 میلیون تومان ـ از ایران در ازاء این وام، سود بگیرند. معذلک ایران برای این دلارها خودش را فروخت، استقلال ما را فروخت، ما را جزء اول مستعمره حساب کرد، ملت مسلم ایران را در دنیا از وحشیها عقب‌مانده‌تر معرفی نمود!‏

‏ما با این مصیبت چه کنیم؟ روحانیون با این مصایب چه کار کنند؟ عرض خود را به کدام مملکت برسانند؟ سایر ممالک خیال می‌کنند این ملت ایران است که اینقدر خود را پست نموده، نمی‌دانند که این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلسی است که ارتباطی به ملت ندارد، این مجلس ‏


‏سرنیزه است، این مجلس چه ارتباطی به ملت دارد؟ ملت ایران به این وکلا رأی نداده است، بسیاری از علمای طراز اول و مراجع، انتخابات را تحریم کردند و ملت از آنان تبعیت کرده رأی نداد، لیکن زور سرنیزه اینان را آورد بر کرسی نشانید. ‏

‏اینها دیدند که با نفوذ روحانی نمی‌توانند هر کاری را انجام دهند، می‌خواهند نفوذ روحانی را از بین ببرند. در یکی از کتابهای تاریخ که امسال به طبع رسیده و در مدارس به بچه‌های ما تدریس می‌شود بعد از ذکر مطالبی دروغ و خلاف واقع، نوشته است: اکنون معلوم شد که قطع نفوذ روحانیت، به نفع و رفاه حال این ملت است. آنها بخوبی دریافتند که اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد، این ملت یک روز اسیر انگلیس و روز دیگر اسیر امریکا باشد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد اسرائیل، اقتصاد ایران را قبضه کند، نمی‏‎‌‎‏گذارد کالاهای اسرائیل ـ آن هم بدون گمرک ـ در ایران فروخته شود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‏‎‌‎‏گذارد اینها خودسرانه چنین قرضه سنگینی را بر ملت ایران تحمیل کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد در بیت‌المال چنین هرج و مرجی واقع شود. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد هر دولتی هر کاری که خواست انجام دهد، هر چند صددرصد بر ضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد، مجلس به این صورت مبتذل در آید، نمی‌گذارد مجلس با سر نیزه درست شود تا چنین فضاحتی ببار آورد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد دختر و پسر در آغوش هم کشتی بگیرند ـ چنانکه در شیراز شده است ـ اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد دختران عفیف مردم در مدارس، زیر دست جوانها باشند و زنها را به مدرسه پسرانه و مردها را به مدرسه دخترانه بفرستند و فساد راه بیندازند. اگر نفوذ روحانیون باشد، تو دهن این دولت می‌زند، تو دهن این مجلس می‌زند، وکلا را از مجلسین بیرون می‌ریزد. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد عده‌ای به اسم وکیل بر ملت تحمیل شده، بر سرنوشت مملکتی حکومت کنند. اگر نفوذ روحانیون باشد نمی‌گذارد، یک دست‌نشانده امریکایی این غلطها را بکند، از ایران بیرونش می‌کنند. ‏

‏نفوذ روحانی مضر به حال ملت است؟! نه خیر، مضر به حال شماست! مضر به حال شما خائن‌هاست، نه مضر به حال ملت. شما می‌دانید که با نفوذ روحانی نمی‌توانید هر کاری را انجام دهید، هر غلطی را بکنید، می‌خواهید نفوذ روحانی را از بین ببرید. شما گمان کردید که با صحنه‌سازی می‌توانید میان روحانیین اختلاف بیندازید؟ این خواب باید در مرگ برای شما حاصل شود، نمی‌توانید چنین کاری را انجام دهید، روحانیین با هم هستند. ‏

‏من تمام روحانیین را تعظیم می‌کنم. من ‏


‏بار دیگر دست تمام روحانیین را می‌بوسم، آن روز اگر دست مراجع را بوسیدم امروز دست کاسب را هم می‌بوسم. ‏

‏ (گریه حضار و احساسات شدید) ‏

‏آقایان! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏ای ارتش ایران! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏ای سیاسیون ایران! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏ای بازرگانان ایران! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏ای علمای ایران! ای مراجع اسلام! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏ای فضلا! ای طلاب! ای حوزه‌های علمیه! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر می‌کنم. ‏

‏خطر دارد، معلوم می‌شود زیر پرده چیزهایی است که ما نمی‌دانیم، در مجلس گفتند: نگذارید پرده‌ها بالا برود. معلوم می‌شود برای ما خوابهایی دیده‌اند... از این بدتر چه خواهند کرد؟ از اسارت بدتر چیست؟ از ذلت بدتر چه می‌باشد؟ چه می‌خواهند بکنند؟ اینها چه خیالی دارند؟ این قرضۀ دلار چه بر سر این ملت آورد؟ آیا باید این ملت فقیر در ظرف ده سال صد میلیون دلار  ـ هشتصد میلیون تومان ـ نفع پول به امریکا بدهد؟ در عین حال برای چنین قرضه‌ای ما را بفروشید. ‏

‏نظامیهای امریکا و مستشاران نظامی امریکا، برای شما چه نفعی دارند؟! اگر این مملکت اشغال امریکاست پس چرا اینقدر عربده می‌کشی؟ چرا اینقدر دم از ترقی می‌زنی؟! اگر این مستشاران، نوکر شما هستند پس چرا از اربابها بالاترشان می‌برید؟ اگر نوکرند با آنان مثل سایر نوکرها عمل کنید؟ اگر کارمند شما هستند شما هم مثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می‌کنند با اینان رفتار نمایید؟ اگر مملکت ما اشغال آمریکاست اعلام کنید، پس ما را از این مملکت بیرون بریزید. ‏

‏چه می‌خواهند بکنند؟ این دولت به ما چه می‌گوید؟ این مجلس با ما چه کرد؟ این مجلس غیر قانونی، این مجلس غیر قانونی، این مجلس مجرم، این مجلسی که به فتوا و به حکم مراجع تقلید تحریم شده است، این مجلسی که به ادعا دم از استقلال و انقلاب می‌زند و می‌گوید: ما از انقلاب سفید، ‏


‏آمده‌ایم!‏

‏من نمی‌دانم کجاست این انقلاب سفیدی که اینقدر روی آن جار و جنجال راه انداخته‌اند؟! خدا می‌داند که من مطلعم و رنج می‌برم، من مطلعم از این دهات و شهرستانهای دورافتاده و از این قم عقب‌مانده، من مطلعم از گرسنگی مردم و از وضع نابسامان زراعت و فلاحت مردم. برای این مملکت فکری کنید، برای این ملت فکری کنید، اینقدر قرض روی قرض نیاورید، اینقدر نوکر نشوید. البته دلار نوکری هم دارد! دلارها را شما بگیرید استفاده کنید، نوکری را ما بکنیم! اگر ما زیر اتومبیل، یک امریکایی رفتیم کسی حق ندارد به امریکاییها بگوید بالای چشم شما ابروست!!‏

‏آن آقایانی که می‌گویند باید خفه شد و دم در نیاورد آیا در این مورد هم می‌گویند باید خفه شود؟ در این جا هم ساکت باشیم و دم در نیاوریم؟ ما را بفروشند و ما ساکت باشیم؟! استقلال ما را بفروشند و ما ساکت باشیم؟!‏

‏والله گناهکار است کسی که داد نزند، والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند. (احساسات شدید حضار) ‏

‏ای سران اسلام! به داد اسلام برسید. ‏

‏ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. ‏

‏ای علمای قم! به داد اسلام برسید، رفت اسلام (گریۀ شدید حضار) ‏

‏ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای رؤسای جمهور ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! به داد ما برسید، ای شاه ایران! به داد خودت برس!‏

‏ما چون ملت ضعیفی هستیم و دلار نداریم باید زیر چکمۀ امریکا برویم؟! امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، و همه از هم پلیدترند، لیکن امروز سر و کار ما با امریکاست. ‏

‏رئیس جمهور امریکا بداند، این معنا را بداند که امروز در پیش ملت ما، از منفورترین افراد بشر است که چنین ظلمی به ملت اسلامی کرده است، امروز قرآن با او خصم است، ملت ایران با او خصم است. دولت امریکا این مطلب را بداند که او را در ایران ضایع و مفتضح کردند. ‏

‏بیچاره آن وکلا! داد زدند که از این دوستان ما بخواهید که این قدر به ما تحمیل نکنند، ما را نفروشید، ایران را به صورت مستعمره در نیاورید ولی چه کسی گوش داد؟‏

‏از پیمان وین یک ماده را ذکر نکرده‌اند، ماده 32 اصلاً ذکر نشده است، من نمی‌دانم آن ماده چیست؟ نه تنها من نمی‌دانم بلکه رئیس مجلس هم نمی‌داند، وکلا هم نمی‌دانند که آن ماده چه می‌باشد، مع‏‎‌‎‏الوصف طرح را قبول و امضا کردند، طرح را تصویب کردند گرچه عده‌ای اظهار کردند که ما نمی‌دانیم مادۀ 32 چه می‌باشد، ممکن است آنها امضا نکرده باشند، آن عده دیگر از وکلا ‏


‏که امضا کردند بدتر از اینان بودند، اینها مشتی جهالند...‏

‏رجال سیاسی ما و صاحب منصبان بزرگ ما را یکی پس از دیگری از کار برکنار کردند. امروز در کشور ما، در دست رجال سیاسی وطنخواه کاری نیست. ارتش هم بداند که آن را یکی پس از دیگری کنار می‏‎‌‎‏گذارند آیا دیگر برای ارتش آبرو باقی ماند که یک فراش امریکایی، یک آشپز امریکایی بر ارتشبد ما مقدم باشد؟ اگر من نظامی بودم استعفا می‌کردم، اگر من وکیل مجلس بودم استعفا می‌کردم، من این ننگ را قبول نمی‌کردم. ‏

‏باید برای آشپز امریکایی، مکانیک امریکایی، اداری امریکایی، اداری فنی، کارمندان فنی امریکایی و خانواده‌هایشان مصونیت باشد لیکن علمای اسلام، وعاظ اسلام و خدمتگزاران اسلام، در تبعید و زندان باشند! طرفداران اسلام در بندر عباس و زندان باشند به جرم اینکه روحانی یا طرفدار روحانیت می‌باشند. ‏

‏اینها در کتاب تاریخ، سند دست دادند که: رفاه حال این ملت در قطع نفوذ روحانیت است، یعنی رفاه حال این ملت در قطع ید رسول‌الله می‌باشد! روحانیونی که از خودشان چیزی ندارند، هر چه دارند از رسول‌الله دارند، باید قطع ید رسول‌الله از این ملت بشود! اینها این را می‌خواهند تا اسرائیل با خیال راحت هر کاری را انجام دهد، تا آمریکا با دل راحت هر چه می‌خواهد بکند. ‏

‏ امروز تمام گرفتاری ما از آمریکاست، تمام گرفتاری ما از اسرائیل است، اسرائیل هم از آمریکاست، این وکلا هم از امریکا هستند، این وزرا هم از امریکا هستند، همه دست‌نشانده امریکا هستند، اگر نیستند چرا در مقابل آن نمی‌ایستند داد بزنند؟!‏

‏من الان در حال انقلاب هستم، حافظه‌ام درست کار نمی‌کند، نمی‌توانم مطلب را خوب به یاد بیاورم. در مجلسی از مجالس سابق که مرحوم آقا سید حسن مدرس، وکیل بود دولت روسیه التیماتومی به ایران داد که اگر طرح ما را  ـ در قضیه‌ایکه الان به یاد ندارم ـ نپذیرید از راه قزوین حمله کرده تهران را می‌گیریم! دولت وقت به مجلس فشار آورد که این طرح را تصویب کند. ‏

‏یکی از مورخین امریکایی می‌نویسد: یک روحانی دست به عصا (مرحوم مدرس) آمد پشت تریبون ایستاد و اظهار کرد: اکنون که بناست از بین برویم چرا سند نابودی خود را شخصاً امضا کنیم؟ مجلس به واسطۀ مخالفت او جرأت پیدا کرد و طرح را رد کرد. شوروی هم هیچ غلطی نتوانست بکند. ‏

‏روحانی این چنین است، یک روحانی لاغر ضعیف، یک مشت استخوان، التیماتوم و پیشنهاد دولت مقتدر روسیه را رد کرد. امروز هم اگر یک روحانی در مجلس بود نمی‌گذاشت این کار انجام بشود. برای همین است که می‌خواهند نفوذ روحانیت را قطع کنند، تا به آمال و آرزوهایشان برسند!‏


‏ آنقدر مطالب انباشته است، آنقدر مفاسد در این کشور زیاد است که من با این حالم، با این سینه‌ام نمی‌توانم مطالب را آن مقداری که می‌دانم به عرض شما برسانم. لکن شما موظفید این مطالب را به رفقای خود برسانید،. علما موظفند که ملت را آگاه کنند، ملت موظف است که در این امر صدا بلند کند، به مجلس اعتراض کند، به دولت اعتراض کند که چرا چنین کاری کردید؟! چرا ما را فروختید؟ شما که وکیل ما نیستید اگر وکیل هم بودید چون خیانت کردید خود به خود از وکالت ساقط می‌شوید. این ‏


‏خیانت به کشور است، خدایا اینها به کشور خیانت کردند، خدایا این دولت به کشور ما خیانت کرد، به اسلام خیانت کرد، به قرآن خیانت کرد، وکلای مجلسین آنهایی که با این امر موافقت نمودند خیانت کردند، وکلای مجلس سنا این پیرمردها خیانت کردند، وکلای مجلس شورا آنهایی که به این امر رأی دادند به کشور خیانت کردند، اینها وکیل نیستند، دنیا بداند اینها وکیل ایران نیستند اگر هم بودند من عزلشان کردم، از وکالت معزولند و تمام تصویب‌نامه‌هایی که تاکنون گذرانده‌اند بی‌اعتبار است. ‏

‏به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسی تا مجتهدین در مجلس نظارت نداشته باشند قانون هیچ اعتباری ندارد. از اول مشروطه تا به حال، کدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در این مجلس بود، حتی اگر یک روحانی در این مجلس بود تو دهن اینها می‌زد، نمی‌گذاشت این کار انجام شود، مجلس را به هم می‌زد. ‏

‏من به آن وکلایی که به ظاهر مخالفت کردند این اعتراض را دارم که اگر واقعاً مخالف بودید چرا خاک به سرتان نریختید؟ چرا بلند نشدید یقه آن مردک را بگیرید؟ آیا معنای مخالفت این است که بگویید ما مخالفیم و سر جای خود بنشینید؟ و آن همه تملق بگویید؟ باید هیاهو کنید، باید بریزید وسط مجلس، نگذارید چنین مجلسی وجود پیدا کند و این طرح را از مجلس بیرون ببرید، به صرف اینکه من مخالفم کار درست می‌شود؟ دیدید که می‌گذرد. ‏

‏ما این قانون را که باصطلاح خودشان گذرانیده‌اند قانون نمی‌دانیم. ما این مجلس را، مجلس نمی‌دانیم، ما این دولت را، دولت نمی‌دانیم. اینها، خائنند، خائن به کشورند. ‏

‏خداوندا امور مسلمین را اصلاح کن (آمین جمعیت) خداوندا دیانت مقدسۀ اسلام را عظمت عنایت فرما (آمین حضار) ‏

‏خداوندا افرادی را که به این آب و خاک خیانت می‌کنند، به اسلام خیانت می‌کنند، به قرآن خیانت می‌کنند نابود کن (آمین پرشور حضار)‏

‏والسلام علیکم و رحمة‌الله‏

‏***‏

‏در اینجا مناسب می‌دانیم متن لایحه‌ای را که در جلسات سری و محرمانه مجلسین سنا و شورا به تصویب رسید و عنوان «کاپیتولاسیون» بر خود گرفت. عیناً نقل کنیم: «ماده واحده: با توجه به لایحه شماره  18 ـ 2291- 2157 – 25 / 11 / 1342 دولت و ضمایم آن که در تاریخ 21 / 11 / 42 به مجلس سنا تقدیم شده به دولت اجازه داده می‌شود که رئیس و اعضای مستشاری نظامی ایالات متحده را در ایران که به موجب موافقت‌نامه‌های مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهی می‌باشد از مصونیتها و معافیتهایی که شامل کارمندان اداری و فنی موصوف در بند ـ و ـ ماده اول از قرارداد وین که ‏


‏در تاریخ 18 آوریل 1961 مطابق 29 فروردین ماه 1340 به امضا رسیده است می‌باشد برخوردار نماید». ‏

‏نکته جالب این است که این لایحه در نیمه شب (ساعت 24) با قیام و قعود سناتورها از تصویب گذشت و بد نیست که توضیحات آقای میرفندرسکی معاون وزارت خارجه وقت به سناتورها را در نیمه‌های شب پیرامون این لایحه ننگین و همچنین گزارش عباس مسعودی: مخبر کمیسیون خارجه سنا را منعکس نماییم تا ملت ایران، به دلایل خشم امام خمینی در آن زمان، بیشتر آگاهی یابند. متن همین مذاکرات بود که چند روز پس از تصویب لایحه به دست امام رسید و ایشان را به ایراد آن نطق تاریخی واداشت: ‏

‏دکتر صدیق: خوب است آقای معاون وزارت امور خارجه راجع به این مطالبی که در آنجا قید شده است توضیحاتی بدهند. راجع به این معافیتهایی که در بند ـ و ـ ماده اول قرار داد وین، چون متبادر به ذهن نیست اگر ممکن است توضیحاتی لطف کنند. ‏

‏ (از سخنان دکتر صدیق به خوبی می‌توان دریافت که حتی سناتورها از آنچه قرار بود به آن رأی بدهند بی‏‎‌‎‏اطلاع بودند!) ‏

‏رئیس: آقای معاون وزارت خارجه بفرمایید!‏

‏معاون وزارت خارجه (آقای میرفندرسکی): به طوری که سناتورهای عظام اطلاع دارند قرارداد وین که از مجلس سنا گذشت ضمیمه‌اش یک یادداشتی بود که بین وزارت امور خارجه و سفارت امریکا در تهران مبادله شده بود. یادداشت ضمیمه عبارت از این بود که مستشاران نظامی امریکایی که در خدمت شاهنشاهی هستند از مزایا و مصونیتهایی که طبق قرار‌داد وین به کارکنان فنی سفارتخانه‌ها تعلق می‏‎‌‎‏گیرد برخوردار شوند ـ این کارمندان به طوری که تعریف شده‌اند در بند ـ و ـ از ماده اول، اصطلاح مأمور اداری و فنی، یعنی آن دسته از کارمندان مأموریت که به امور اداری و فنی اشتغال دارند ـ این یادداشتها بین وزارت خارجه و سفارت امریکا رد و بدل شد، ولی البته قوۀ قانونی وقتی پیدا می‌کند که به تصویب مجلسین برسد (دکتر کاظمی: آن مصونیتها و معافیتها را بفرمایید). ‏

‏معاون وزارت خارجه: مصونیتها و معافیتها که در یادداشتهایی است که مبادله شده است... ‏

‏رئیس: راجع به کلیات دیگر نظری هست؟ (اظهاری نشد) رأی می‌گیریم به ورود در شور ماده واحده، سناتورهایی که موافق‌اند قیام فرمایند (اکثر برخاستند) تصویب شد! ماده واحده مطرح است، آقای مسعودی بفرمایید!‏

‏مخبر (عباس مسعودی): بنده می‌خواستم برای استحضار خاطر آقایانی که یک قدری در این کار تردید دارند عرض بکنم که این موضوع مکرر در کمیسیون خارجه با حضور تمام اعضا مورد بحث قرار گرفت. متأسفانه الان به غیر از بنده و آقای دکتر حکمت، ‏


‏سایر آقایان اعضای کمیسیون خارجه در جلسه حاضر نیستند که توضیح بدهند. در چند ماه پیش این موضوع با حضور آقای دکتر انصاری معاون سابق وزارت خارجه مطرح شد و مورد توجه و دقت قرار گرفت و به خاطر اینکه قرارداد وین باید اول به تصویب می‌رسید این را ما متوقف گذاشتیم ولی مطالعات به طور کامل انجام شد و توضیحات لازم را از وزارت خارجه گرفتیم. در مرحله دوم با حضور آقای میرفندرسکی بار دیگر مطرح شد و در همان موقع بود که قرارداد وین به مجلسین پیشنهاد شد و به تصویب رسید. بعد، این گزارش رفت به کمیسیون جنگ، در آنجا مطالعه شد، در آنجا هم مورد تصویب قرار گرفت و برگشت به کمیسیون خارجه، بار دیگر در کمیسیون خارجه مورد تأیید قرار گرفت و پیشنهاد شد به مجلسین و این یادداشتهایی که بین وزارت خارجه و سفارت برای امریکا مبادله شده است، اگر اجازه بفرمایید بنده می‌خوانم. ملاحظه خواهند فرمود که این یادداشتها قانع کننده است و تصور می‌کنم که نظر آقایان تأمین باشد و رفع اشتباه از کسانی که به این موضوع توجه دارند بشود. ‏

‏رئیس: نسبت به مادۀ واحده دیگر نظری نیست؟ (اظهاری نشد) رأی می‌گیریم به مادۀ واحده. سناتورهایی که موافق‌اند قیام فرمایند. (اکثر برخاستند) تصویب شد. کلیات آخر مطرح است. نظری هست می‌فرمایید. (اظهاری نشد) رأی می‌گیریم به کلیۀ لایحه. سناتورهایی که موافق‌اند قیام فرمایند. (اکثر برخاستند) تصویب شد. برای رأی نهایی به مجلس شورای ملی فرستاده می‌شود. جلسه را ختم می‌کنیم. ساعت 12 شب مجلس ختم شد!‏

‏[به طوری که از مذاکرات مجلس سنا استنباط می‌شود به این نکته پی می‌بریم که اولاً اکثر سناتورها اصولاً به آنچه قرار بود رأی بدهند و پی‌آمدهای آن، آگاهی نداشتند. ثانیاً جلسه سنا، در ساعتی تشکیل شده بود که سناتورهای پیر، شتاب داشتند تا هرچه زودتر، کار به پایان برسد و برای خواب و استراحت به کاخهای آنچنانیشان برسند]‏

‏چگونگی تصویب لایحه در مجلس شورا نیز، دست کمی از مجلس سنا نداشت. بر ‏


‏اساس اسنادی که بعداً منتشر شد بر این نکته تأکید شده است که: «در مجلسی که جلسات عادی آن معمولاً چهار ساعت طول می‌کشد و برای لایحه بودجه به طور استثنا حداقل پنج ساعت را پیش‌بینی کرده‌اند، در این مورد بخصوص علی‌رغم مذاکرات نمایندگان از جریان عادی خارج شده‌اند. آن جلسه در ساعت 15 / 9 دقیقه بامداد رسمیت یافت و قاعدتاً می‌بایستی ساعت یک بعد از ظهر ختم شود، ولی مذاکرات را ادامه دادند تا نمایندگان خسته و کوفته و گرسنه بشوند و همان وضع غافلگیری جلسۀ فوق العادۀ سنا را پیش بیاورند». ‏

‏این لایحه سرانجام در مجلس شورا نیز به تصویب نمایندگان رسید و اعتراضات برخی از نمایندگانی که به ظاهر، مخالف تصویب آن بودند به جایی نرسید البته این حرکتها جنبۀ محکم‌کاری داشت والا وضعیت مجلس آن زمان و حد و مرز خودفروختگی نمایندگان مجلس فرمایشی به گونه‌ای نبود که قادر به مخالفت جدی با اینگونه وطن‌ فروشیها باشند. ‏

‏جالب آنکه در آن ایام، بسیاری از سیاستمداران به ظاهر مخالف رژیم و دولت از طرح این لایحه در مجلس، اطلاع داشتند، اما کوچکترین واکنشی در مخالفت با آن نشان ندادند و این، تنها امام خمینی بود که با ایراد سخنان آتشین و صدور بیانیه‌ای کوبنده، نهضتی را پایه‌ریزی کردند که هر چند به تبعیدشان به کشور ترکیه انجامید، اما ثمرات آن پانزده سال بعد، نظامی را بنیان نهاد که موجب تولدی تازه برای اسلام و مسلمانان گردید. ‏

‏امام خمینی علاوه بر ایراد آن نطق تاریخی و انقلابی، اعلامیۀ حماسه‌آفرین و روشنگرانۀ دیگری نیز صادر کردند و از خیانتهای فراوان شاه و دار و دسته‌اش پرده برداشتند و آنچه را که در مجلسین فرمایشی پیرامون لایحۀ ننگین کاپیتولاسیون گذشته بود به اطلاع ملت رساندند. ‏

‏این اعلامیۀ تاریخی به دو طریق مختلف در تهران و اصفهان با تعداد بسیار زیادی به چاپ رسید و با شیوۀ بی‌سابقه‌ای در سراسر کشور پخش شد. در کتاب «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی» شیوه توزیع آن، به این شرح آمده است: ‏

‏«هر شهر و شهرستانی ـ که نیرو و امکانات پخش در آن بود ـ به چند بخش تقسیم می‌شد و توزیع اعلامیه در هر بخش آن به عهده عده‌ای قرار می‌گرفت. پخش‌ کنندگان که به طور مساوی اعلامیه در دست داشتند در سر ساعات معینی که از پیش مقرر شده بود هر یک در محیطی که مأموریت پخش در آن را به عهده گرفته بودند دست به توزیع می‌زدند و در زمان بسیار کوتاهی اعلامیه‌ها را پخش کرده، پیش از  آنکه شناخته یا دستگیر شوند می‌گریختند. بیش از 40 هزار نسخه از این اعلامیه فقط در تهران در ‏


‏زمانی کمتر از ده دقیقه پخش شد. توزیع ‌کنندگان که پانصد نفر از جوانان غیور بازار و دانشگاه بودند هر نفری فقط با هشتاد نسخه اعلامیه در سر ساعت معینی از شب، دست به توزیع زدند و دایرۀ پخش که از دایرۀ نارمک و تهران نو تا شهر ری گسترش داشت یکباره در ظرف چند دقیقه از اعلامیۀ امام پوشانده شد، بدون آنکه حتی یک نفر دستگیر شود! این شیوۀ جدید و جالب در پخش اعلامیه که از طرف گروه «مؤتلفه اسلامی» ترتیب داده شده بود دستگاه جاسوسی شاه (ساواک) را سخت به وحشت انداخت. آنها که از پیش به صدور اعلامیه از طرف قائد بزرگ پی‌ برده بودند با بسیج تمام نیرو و امکانات و کنترل چاپخانه‌ها و رفت و آمدها می‌خواستند که از چاپ  و پخش آن جلوگیری به عمل آورند. لیکن علی‌رغم آن پیشگیری و تدارکات امنیتی، توده‌های مسلمان ایران، اعلامیه رهبر سترگ خود را با بهترین گونه که تا آن روز سابقه نداشت پخش کردند. در ابتدای اعلامیه می‌خوانیم: ‏

‏«آیا ملت ایران می‌داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می‌داند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ می‌داند مجلس به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت ایران را امضا کرد؟ اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان و ملی ما، قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزافهای چندین ساله سران قوم. ایران را از عقب‌افتاده‌ترین ممالک دنیا پست‌تر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحب‌ منصبان و درجه‌داران نمود، حیثیت دادگاههای ایران را پایمال کرد؟ به ننگین‌ترین تصویبنامۀ دولت سابق با پیشنهاد دولت حاضر، بدون اطلاع ملت با چند ساعت صحبتهای سری رأی مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت امریکاییها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیر نظامی امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند. پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد، دادگاههای ایران، حق رسیدگی ندارند، چرا؟ برای آنکه امریکا مملکت دلار است و دولت ایران محتاج به دلار...»‏

‏در بخش دیگر از این اعلامیه، ضمن تأکید بر اینکه «بر پیشوایان دول اسلامی است که فریاد ما به دنیا برسانند و از مراکز پخش آزاد نالۀ جانسوز این ملت بدبخت را به جهان گوشزد کنند» آمده است: ‏

‏«هدف مراجع عظام و روحانیون در هر جا باشند یکی است و آن پشتیبانی از دیانت مقدسۀ اسلام و قرآن مجید و طرفداری از مسلمین است. اختلافی بین علمای اعلام و نگهبانان اسلام در این هدف مقدس نیست. اگر فرضاً اختلاف اجتهاد و نظری در امری جزئی و نا‌چیز باشد مثل سایر اختلافات در امور فرعی مانع از وحدت نظر در امور اصولی نیست. اگر سازمانهای دولتی گمان ‏


‏کرده‌اند با سمّ‌پاشیها می‌توانند ما را از هدف مقدس خود منحرف کنند و به دست جهان متعصب به قصد شوم خود برسند خطا کرده‌اند. اینجانب که یک نفر از خدمتگزاران علمای اعلام و ملت اسلام هستم در موقع خطیر و برای مصالح بزرگ اسلام حاضرم برای کوچکترین افراد تواضع و کوچکی کنم تا چه رسد به علمای اعلام و مراجع عظام کثرالله امثالهم...»‏

‏امام خمینی در قسمت دیگری از اعلامیه به زندانی بودن بی‌گناهان در سیاهچالهای شاه اشاره می‌کنند: ‏

‏«... آیا ملت مسلمان می‌داند که در حال حاضر عده‌ای از علما و مبلغین و طلاب و بسیاری از مسلمین بی‌گناه در زندانها به سر می‌برند و برخلاف قوانین، آنها را بدون رسیدگی مدتهای مدید زندانی کرده‌اند و مرجعی نیست که به این وضع هرج و مرج ارتجاعی قرون وسطایی خاتمه دهد؟ اینها دنبالۀ قتل عام پانزدهم خرداد ـ دوازدهم محرم  ـ است که جراحت آن از قلب ملت پاک نخواهد شد...»‏

‏در بخش پایانی این اعلامیه کوبنده و افشاگرانه به وضع رقت‌بار مردم مستضعف اشاره شده است: ‏

‏«... من از فکر زمستان امسال رنج می‌برم، من شدت گرسنگی و خدای نخواسته هلاکت بسیاری از فقرا و مستمندان را پیش‌بینی می‌کنم. لازم است خود ملت به فکر فقرا باشند. لازم است از حالا برای زمستان آنها تهیه شود که فجایع سال سابق تکرار نشود. لازم است علمای اعلام بلاد، مردم را دعوت به این امر ضروری بفرمایند...»‏

‏سخنان و اعلامیۀ روشنگرانه امام، موج تازه‌ای از خشم و نفرت مردم علیه شاه و باند مزدورش به راه انداخت. فریاد اعتراض در هر گوشه‌ای از کشور بلند شد. علما و روحانیون شهرستانها با پشتیبانی و همراهی مردم، طی تلگرامها و نامه‌ها و طومارهایی خواستار الغای فوری کاپیتولاسیون شدند. رژیم شاه که انتظار چنین واکنش تندی از سوی توده‌ها را نداشت سخت به وحشت افتاد و حسنعلی منصور (نخست‌وزیر) به منظور توجیه خیانتی که به پیشنهاد او صورت گرفته بود به مجلس سنا رفت و به یاوه‌گوییهایی پرداخت و از جمله گفت: ‏

‏«... چون ممکن است اعمال نفوذ بعضی از اعضای ستون پنجم که عده‌ای از آنها شناخته شده‌اند تأثیری داشته باشد این بود که بنده لازم دانستم این مسئله را موشکافی کنم. اشاعۀ اکاذیب منحصر به عدۀ محدودی است. ملت ایران تمام رشته‌های ناامنی را گسیخته است و دولت ایران با دادن مصونیت سیاسی به چند مستشار نظامی کوچکترین زیانی به حقوق ملت ایران نمی‌رساند. کشورهای بزرگ و کوچک دیگری هم برای تقویت دفاعی کشور خود چنین ‏


‏اعتباراتی را گرفته‌اند. نه تنها ارتش ایران بلکه ملت و دولت و مجلسین ایران در مواقع ضروری و لازم، جوابگوی دشمنان داخلی و خارجی مملکت خواهند بود (صحیح است سناتورها) ملت ایران یکدل و یکجهت پشتیبان دولت خدمتگزار است!»‏

‏اما هیچیک از این توجیهات و ترفندهای سیاسی نتوانست مردم مسلمان ایران را از راهی که رهبر دوراندیششان برگزیده بود منحرف سازد و بدین سبب همچنان به اعتراض و ابراز نارضاییهای خود ادامه می‏‎‌‎‏دادند. رژیم هم دریافته بود که با وجود امام خمینی در ایران، نه تنها پیاده کردن طرح استعماری «انقلاب سفید» و اجرای دستورات امپریالیسم امریکا امکان‌پذیر نیست بلکه تاج و تخت و کاخ سلطنت او در معرض زوال و نابودی است. از این رو، در صدد دستگیری و تبعید ایشان برآمد و برای انجام این هدف شوم، شب سیزدهم آبان ماه 1343 صدها کماندو و چترباز مسلح، به قم گسیل شدند و خانۀ امام را به محاصره در آوردند و از بام و در و دیوار وارد منزل ‏


‏شدند و به منظور دستگیری ایشان حتی خادمین منزل را به باد کتک گرفتند. ‏

‏امام خمینی در آن ساعت در یکی از اتاقهای اندرون به نماز و دعا مشغول بود و از سر و صداها و حرکات غیرعادی دریافت چکمه‌پوشان رژیم برای دستگیری ایشان به خانه یورش آورده‌اند. بیدرنگ لباس بر تن کرد تا از در اندرونی به بیرونی برود، امّا دری که اندرون را به بیرون متصل می‌ساخت در آن لحظه بسته بود و کلید آن که نزد ایشان بود مفقود شده بود. ‏

‏دژخیمان شاه که از پرس و جو در بیرونی متوجه شده بودند حضرت امام در اندرون به سر می‌برد به در اندرون یورش بردند و چون در را بسته دیدند با مشت و لگد به در کوفتند. امام خمینی چندین بار فریاد برآوردند که: «وحشیگری در نیارید، الان در را باز می‌کنم». ‏

‏اما مزدوران از خدا بی‌خبر، بدون توجه به سخنان امام، آنقدر بر در کوفتند که قسمتی از آن را شکستند. امام خمینی که از پیدا کردن کلید ناامید شده بود از در دیگر اندرون که به کوچه باز می‌شد خارج شد و هنگام بیرون رفتن، مهر امضای خود را به رسم امانت به همسر گرامیشان سپرد و فرمود: «شما را به خدا می‌سپارم». ‏

‏کماندوها و دژخیمان شاه که سراسر کوچه را اشغال کرده بودند به محض اینکه امام خمینی از خانه خارج شدند ایشان را محاصره کردند و به ماشینی که مقابل منزل آورده بودند سوار کردند و ماشین با شتاب هر چه بیشتر به حرکت در آمد. ‏

‏در کتاب «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی» به نقل از پاسبانی که در آن ساعت در جلوی بیمارستان فاطمی پست می‌داد گفته شده است: ‏

‏«امام خمینی را از در منزل تا سر خیابان با ماشین فولکس واگن آوردند و سر خیابان سوار ماشین شورلتی که از قبل آماده شده بود کردند و با ماشین شورلت به تهران بردند. امام خمینی وقتی که از ماشین فولکس پیاده می‌شد بیش از چهارصد کماندو  و چترباز مسلح در اطراف ایشان در محوطه گرد آمده بودند و ایشان با لبخند معناداری به مسئول آن گروه فرمودند: اینهمه قوا نمی‌خواست!»‏

‏فاصلۀ قم تا تهران در آن روزها ـ که فاقد اتوبان بود ـ با سریع‌ترین وسیله نقلیه زمینی معمولاً کمتر از دو ساعت طول نمی‌کشید، اما ماشین حامل رهبر بزرگ انقلاب، در زمانی کمتر از 90 دقیقه این فاصله را پیمود و به فرودگاه مهر آباد رسید. در آنجا سرهنگ مولوی که پیش از رسیدن ماشین حامل امام خمینی حاضر شده بود به وسیلۀ بی‌سیم به مافوق خود (ظاهراً شاه) اطلاع داد که مأموریت تا اینجا به خوبی صورت گرفته و بقیه آن نیز بزودی انجام خواهد شد!‏

‏***‏

‏هنوز آفتاب روز سیزدهم آبان ماه 1343 ‏


‏سر از افق بیرون نیاورده بود که رادمردی از سلالۀ علی و فاطمه و دلسوزترین فرد برای توده‌های محروم و ستمدیده به دیاری دور از وجود یاران وفادارش فرستاده شد. ‏

‏روز بعد، در یک کادر دو ستونی با حروفی ریز و به عنوان اطلاعیه‌ای کم‌اهمیت خبر تبعید امام خمینی که عصر 13 آبان از رادیو خوانده شده بود به این شرح در روزنامه‌ها انعکاس یافت: «طبق اطلاع موثق و شاهد و دلایل کافی چون رویۀ آقای خمینی و تحریکات مشار‌الیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبان 1343 از ایران تبعید گردید. سازمان اطلاعات و امنیت کشور». ‏

‏در این اطلاعیه هیچگاه مشخص نشد که «دلایل کافی» کدام‌اند و کدام مرجع و دادگاه ذیصلاحی آن را مورد تأیید قرار داده و حکم بر تبعید صادر کرده است؟ رژیم شاه تنها به این امر، دل خوش کرده بود که رهبر نهضت را از مریدان پاکباختۀ خود دور می‌سازد و از این پس خواهد توانست برنامه‌های دیکته شده از سوی کاخ‌ سفید را به شکلی دلخواه اجرا کند. غافل از اینکه، مردم مسلمان ایران، از پای نخواهند نشست و سکوت موقت آنان همانند آتش زیر خاکستری است که سرانجام افروخته خواهد شد و کاخ پوشالی ستم شاه و شه‌پرستان را خواهد سوزانید و جنایتکاران و خائنان به کشور و جامعه را به سزای اعمال خود خواهد رساند. ‏

‏هنگامی که هواپیما به قصد پرواز به سوی تبعیدگاه، موتورها را روشن کرد یکی از مقامات باصطلاح امنیتی، پاسپورت امام را به دست ایشان داد و گفت: «شما اکنون به ترکیه می‌روید و خانواده شما نیز بزودی به شما ملحق خواهند شد». سرهنگ افضلی نیز که امام را تا تبعیدگاه همراهی می‌کرد در کنار ایشان قرار گرفت. ‏

‏هواپیما از زمین کنده شد و اوج گرفت. یکی از میهمانداران به صندلی امام نزدیک شد: ‏

‏ـ اجازه می‌فرمایید برای شما چای بیاورم؟‏

‏امام سرهنگ افضلی را که کنارشان نشسته بود مورد خطاب قرار داد و پرسید: ‏

‏ـ آیا ایشان (اشاره به میهماندار) مسلمان‌اند؟‏

‏میهماندار پیش از آنکه منتظر پاسخ سرهنگ افضلی باشد، خود به حرف آمد: ‏

‏ـ اختیار دارید حضرت آقا! من از خانوادۀ روحانی و... (سپس پدربزرگ خود را که یکی از علما بود معرفی کرد). ‏

‏امام با آوردن چای موافقت کرد و از میهماندار سپاسگزاری نمود. ‏

‏هواپیما مسیر خود را، طی می‌کرد، سرهنگ افضلی به امام پیشنهاد کرد که اگر مایل باشید به داخل کابین هواپیما برویم تا از نزدیک، دستگاه حرکت و فرود آمدن و اوج‌گیری و... را مشاهده کنید. امام با این ‏


‏پیشنهاد نیز موافقت کرد و به اتفاق سرهنگ افضلی به داخل کابین هواپیما رفت و هر دوی آنها تا فرودگاه ترکیه در کابین هواپیما نشستند و از برخی وسایل و لوازم هواپیما دیدن کردند و امام هر چندگاه درباره شیوه کار دستگاهها پرسشهایی می‌کرد. ‏

‏گویا این پرسش برای بعضیها پیش آید که امام خمینی که در برخوردهای خود، خیلی رسمی و موقرانه عمل می‌کنند و از هر گونه حرکت تفریحی و گفت و شنود خودمانی خودداری می‌ورزند، چرا در آن لحظه‏‎‌‎‏هایی که از خانه، خانواده و یاران خویش دور می‌شدند، پیشنهاد میهماندار را برای نوشیدن چای و پیشنهاد سرهنگ افضلی را برای رفتن به کابین هواپیما و تماشای دستگاههای داخل کابین پذیرفتند؟ پاسخ به این سئوال به نحوی شایسته از سوی نویسنده کتاب «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی» داده شده است: ‏

‏«... این برخورد ویژه و برخلاف عادت، در حقیقت مربوط به روحیۀ انقلابی و از خصایل ارزنده رهبری است که خوشبختانه در ایشان به سرحد کمال وجود دارد [داشت] و رمز موفقیت ایشان در ادامۀ نهضت نیز در همین نکته نهفته است. ایشان بحق توجه دارد که رهبر باید در آن شرایط حساس که شادیها و یا ناراحتیها به ایشان رو می‌آورد، خود را نبازد و جنبه را از دست ندهد... در آن شرایطی که ایشان را به تبعیدگاه می‌برند اگر بنا بود طبق عادت و شیوۀ همیشگی خود خیلی رسمی و سنگین برخورد کند و از هر گونه خوردن و نوشیدن و گفت‌وگو خودداری ورزد ممکن بود همراهان ایشان که به روحیه، اخلاق و روش ایشان هیچگونه آشنایی نداشتند چنین پندارند که خود را باخته و مثل یک مجسمۀ بی‌روح سر جای خود خشک شده است! و همین تصور و پندار خود را در بازگشت از ترکیه به شاه (که آرزوی در هم شکستن روح تزلزل‌ناپذیر امام خمینی را داشته و دارد) گزارش کنند و موجبات جرئت بیشتر و ‏


‏طغیان فرعونی شدیدتر رژیم شاه و باند مزدور او فراهم آید. از این رو، می‌بینیم که خمینی ژرف‌اندیش و خردمند برخلاف شیوۀ همیشگی خود و علی‌رغم دل خونین و جراحت‌باری که دارد در هواپیما به گونه‌ای برخورد می‌کند که همراهان ایشان وقتی گزارش سفر خود را به رژیم شاه و کارشناسان آن تسلیم کردند روحیه آنان را در هم کوبد! شاه و هیئت حاکمه را بیچاره و درمانده سازد و کوچکترین نقطه ضعفی که در بردارنده ترس و یأس امام خمینی باشد در آن گزارش به دست نیاید.»‏

دستگیری شهید مصطفی خمینی

‏سیزدهم آبان ماه 1343 مردم شهر مقدس و مذهبی قم، وجود صدها نظامی مسلح به انواع سلاح را در سرتاسر شهر دیدند. صحن مطهر حضرت معصومه(س) اطراف منازل علما و مقامات برجسته روحانی در محاصره و کنترل کامل نظامیان قرار داشت. عقربه‌های ساعت به 9 صبح نزدیک می‌شد که آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام از خانه خارج شد و به منظور دیدار با برخی مراجع و مقامات روحانی قم، راهی خانه آنان شد. عده‌ای از اهالی محل و روحانیونی که پس از آگاهی از دستگیری شبانه امام به بیت ایشان رفته بودند حاج آقا مصطفی را همراهی می‌کردند. حاج آقا مصطفی پس از ملاقات با یکی از روحانیون، به تنهایی و از بیراهه به منظور عدم جلب توجه مأموران - خود را به منزل مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی رساند. (مرحوم آیت‌الله نجفی از حاج آقا مصطفی درخواست ملاقات فوری کرده بود). ‏

‏هنوز چند دقیقه از ورود حاج آقا مصطفی به منزل آیت‌الله نجفی نگذشته بود که کماندوها از بام و دیوار وارد منزل آقای نجفی شدند و ایشان را دستگیر کردند و به شهربانی قم بردند. ایشان ساعتها در شهربانی تحت بازداشت بود و عصر همان روز به تهران انتقال یافت و در زندان قزل قلعه محبوس شد. ‏

بازتاب دستگیری و تبعید امام

‏رژیم شاه تصور می‌کرد با دستگیری و تبعید امام به ترکیه، غائله پایان یافته و مردم نیز که در مقابل عملی انجام یافته قرار گرفته‌اند واکنشی نشان نخواهند داد. اما غافل از اینکه مردم مسلمان ایران به محض آگاهی از تبعید رهبر سازش‌ناپذیر خود، جوش و خروش تازه‌ای را آغاز می‌کنند که عمال رژیم با وجود اعمال تمام سانسورها، تهدید و ارعابها قادر به کنترل آن نخواهد بود. اعتصاب سراسر کشور را فراهم گرفت و این بار مردم برخلاف واقعه پانزدهم خرداد ماه که به خیابانها ریختند و قتل عام شدند ـ با بستن مغازه‌ها و بازارها، مراتب تنفر و انزجار خود را از اقدام رژیم نشان دادند، هر چند مأموران ‏


‏ساواک با زور و تهدید، عده‌ای را به باز کردن مغازه‌ها وادار کردند و جلو برخی از مغازه‌هایی که صاحبانشان حاضر به باز کردن آن نبودند توسط مأمورین انتظامی تیغه شد و اموال آنها به  غارت رفت، اما هیچیک از این اقدامات کارساز نبود. سیل تلگرام و اعلامیه و طومار مراجع تقلید، علما و مردم مسلمان در تقبیح عمل دستگیری و تبعید امام به سوی قم و ترکیه سرازیر شد. ‏

‏مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی در نخستین اعلامیه تند خود خطاب به «ملت مسلمان ایران و جهان» نوشت: ‏

‏«... ملت مسلمان ایران و جهان می‌داند که در این روزها به عالم روحانیت چه‌ها گذشت؟ می‌داند که عالم روحانیت چه لطمه بزرگی را مشاهده نمود؟ می‌داند که حوزه علمیه قم با چه مصائبی مواجه شده؟ می‌داند که مطبوعات علیه روحانیت چه‌ها نوشته؟ می‌داند که بار دیگر مجاهد عظیم ‌الشأن برادر عزیزمان حضرت آیت‌الله خمینی دامت برکاته را با کمال وقاحت در تاریکی دستگیر و بنا به نوشتۀ جراید و تبلیغات به خارج از ایران برده شده و پشت سرش دستگاه دروغپرداز و جراید چه هتاکیها نموده و چه تهمتهای ناروا زده‌اند؟‏

‏می‌داند که پس از گرفتاری معظم‌له، آقازادۀ محترمشان را که با قلبی غمناک و دلی شکسته به منزل حقیر آمده بود، مأمورین در روز روشن از بام خانه ریختند و بیشرمانه ایشان را نیز بردند و مقاومت و اصرار من با خشونت مأمورین مواجه گردید؟ در صورتی که این رفتار جائرانه برخلاف موازین شرع مقدس اسلام و قانون خودشان می‌باشد، زیرا که منازل مراجع تاکنون مصونیت داشته و نظرشان در اساس قوانین معتبر است. هیأت حاکمه بداند که جرم بسیار مرتکب شده و تاریخ جهان، این جنایت را هرگز فراموش نخواهد کرد...». ‏

‏حوزه علمیه قم با صدور اعلامیه از عموم مسلمین خواست که با تعطیل مغازه‌ها و اعتصاب عمومی مراتب انزجار خود را از این جنایت دستگاه فاسد حاکمه و طرفداری خود را از اهداف عالیۀ روحانیت ابراز دارند و فریاد اعتراض خویش را به گوش عموم مسلمین دنیا و مراکز حقوقی جهان برسانند. ‏

‏سیل اعتراض مردم به احیای کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی با فرستادن تلگرام، نامه و طومار به دربار، کاخ نخست‌وزیری، سفارت ترکیه در تهران و سفارتخانه‌های کشورهای اسلامی در ایران و مراجع دیگر همچنان سرازیر بود و هر روز افزایش می‌یافت. دانشجویان ایرانی مقیم خارج نیز با ملت ایران همصدا شده، علیه احیای کاپیتولاسیون و تبعید رهبر بزرگوار نهضت به اعتراض برخاستند  و تظاهرات عظیمی در برخی از کشورهای اروپایی ترتیب دادند. در عین حال با مخابره تلگرامهایی به قم، نجف و شخصیتهای بزرگ مذهبی و سیاسی جهان از ‏


‏جمله شیخ جامع «الازهر» در قاهره اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل متحد در نیویورک و برتراند راسل خواستار اقدام جدی و فوری آنان جهت پایان دادن به تبعید غیرقانونی امام خمینی شدند. ‏

نمایندۀ روحانیون در ترکیه

‏رژیم شاه که دریافته بود از خشم و خروش توده‌های مسلمان بکاهد موافقت کرد که نماینده‌ای از طرف مقامات روحانی به ترکیه برود و با ایشان ملاقات کند و در پی آن آقای سید فضل‌الله داماد آیت‌الله حاج سید احمد خوانساری در روز نیمۀ شعبان از تهران به اسلامبول پرواز کرد. فردای آن روز، امام خمینی را نیز از تبعیدگاهشان «بورسا» به اسلامبول آوردند و در هتلی جدا از مسافرخانه‌ای که آقای سید فضل‌الله در آنجا سکونت داشت جا دادند و ملاقاتهایی در ‏

‏ ‏


‏حضور مأموران ساواک میان آنان صورت گرفت. در این دیدار بود که امام خمینی از دستگیری فرزند بزرگوارشان حاج آقا مصطفی آگاهی یافت و با اظهار خرسندی اظهار داشت: «زندان جهت ورزیدگی و آمادگی او برای آتیه خیلی مؤثر و ثمربخش خواهد بود». ‏

‏بدین ترتیب بی‌خبری و نگرانی مردم مسلمان ایران پس از یک ماه و نیم که از تبعید ایشان می‌گذشت پایان پذیرفت و تا حدودی از نظر سلامت و تندرستی ایشان آسوده خاطر شدند. ‏

نخستین نامه از امام پس از تبعید

‏در زمانی که امام خمینی در ترکیه بودند از طرف مقامات برجسته روحانی قم نیز نمایندگانی به دیدار ایشان رفتند. از جملۀ این افراد، آقای محمود مرعشی فرزند مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی بود که با نامه‌ای از سوی پدرش به حضور امام رسید و نخستین نامه پنجاه و هشت روز پس از تبعید با خط امام  خطاب به آیت‌الله مرعشی به قم رسید. در این نامه تأکید شده بود: «... بحمدالله حال اینجانب خوب و جای هیچ نگرانی نیست. خداوند متعال هر چه مقدر فرموده، صلاح اوست». ‏

‏از سوی دیگر، فرزند برومند امام که پنجاه و هفت روز در زندان به سر برد، روز سه شنبه 24 شعبان مطابق هشتم دی ماه 1343 از زندان آزاد شد و در قم با استقبال پرشور مردم مواجه گردید، اما پنج روز بعد، بار دیگر توسط ساواک دستگیر و به تهران برده شد و از آنجا به ترکیه تبعید گردید و به پدر بزرگوار و نستوهش پیوست. ‏

‏به دنبال این حوادث، رژیم گروه دیگری از فضلا و اهل هنر را در تهران دستگیر و زندانی کرد و تنگناها و تضییقاتی برای طرفداران امام به وجود آورد. اما مبارزات پیگیر مردم مسلمان ایران همچنان ادامه داشت و با وجودی که رژیم با تشکیل یک دادگاه فرمایشی عده‌ای از آنان را به شش ماه تا یک سال حبس محکوم کرد هیچ نتیجه‌ای عایدش نشد. ‏

‏خشم ملت از فشارها و تضییقات رژیم به آنجا کشید که جمعی از جوانمردان مسلمان بازاری از جمله مهدی عراقی، ‏


‏هاشم و صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفار هرندی تصمیم به اعدام انقلابی حسنعلی منصور و چند مهرۀ مؤثر رژیم گرفتند و سرانجام گلوله‌های آتشین محمد بخارایی، قلب منصور را نشانه گرفت و او را به هلاکت رسانید و جای او را مهرۀ سرسپردۀ دیگری به نام امیر عباس هویدا گرفت. او نیز همانند گذشتگان با اجرای برنامه‌های تخریبی، وضعی را پدید آورد که مردم به ستوه آمده و مسلمان ایران را به قیامی گسترده و همه‌جانبه وا داشت. ‏

‏***‏

‏تبعید غیرقانونی امام خمینی و اعمال فشار و زور و وجود خفقان حاکم بر جامعه، بتدریج جنبه جهانی به خود گرفت و رژیم با وجود تمام تبلیغاتی که برای باژگونه جلوه دادن رویدادهای کشور می‌کرد نتوانست وجدانهای بیدار جهان را برای همیشه خفته نگه دارد. ‏

‏کمیسیون حقوق بشر، طی نامه‌ای که برای دبیر کل سازمان ملل فرستاد به تشریح آنچه در ایران می‏‎‌‎‏گذشت پرداخت و از او خواست برای جلوگیری از بیدادگریها در ایران، اقدام مؤثری صورت گیرد. در نامه کمیسیون حقوق بشر به دبیر کل سازمان ملل آمده بود: ‏

‏«ما توجه شما را به اعمالی که می‌تواند از طرف سازمان ملل متحد علیه روشهای اخیر دولت ایران در مورد پایمال کردن حقوق انسانی اعمال شده تعقیب گردد جلب می‌کنیم: گزارش این حقایق در شماره نوامبر روزنامه‌های نیویورک تایمز، تایمز لندن و لوموند پاریس درج شده، همراه با گزارشهایی است که از سایر منابع به ما رسیده است. به نظر می‌رسد که دولت ایران به بهانۀ حفظ امنیت و تحت راهنمایی نیروهای انتظامی بخصوص سازمان امنیت، رهبران مذهبی ایران را به جرم مخالفت با روشهای دولت ایران که مغایر با حقوق مصرح در قانون اساسی ایران است اخراج کرده است. رهبران اصلی بدون محاکمه در زندان به سر می‌برند و بیشتر یا تمام رهبران دیگر نیز در خانه‌هایشان تحت نظر می‌باشند. ولی ناهنجارترین این تضییقات عبارت از تبعید آیت‌الله خمینی رهبر مذهب شیعۀ اسلامی که 95 درصد مردم ایران به آن معتقدند و در ترکیه می‌باشند. ‏

‏در تاریخ چهارم نوامبر حضرت آیت‌الله خمینی توسط نیروی انتظامی به ترکیه تبعید شد و اکنون در ازمیر تحت نظر می‌باشد. این عمل، نقض آشکار ماده 14 قانون اساسی ایران است که می‌گوید: «هیچ ایرانی را نمی‌توان تبعید و یا مجبور به ترک محلی و یا اقامت در محلی نمود، مگر در مواردی که قانون تصریح کرده است». این عمل بدون انجام تشریفات قضایی و استناد به قانون انجام گرفت. حضرت آیت‌الله خمینی از سال 1962 به اتهام ایجاد شورش و آشوب در اثر مخالفت با پایمال شدن حقوق مردم ایران، ‏


‏در قم تحت‌ نظر به سر می‌برند. در آن موقع حکومت نظامی برقرار بود و بعداً لغو شد. مشکل است تصور کرد که چگونه رهبری که تا این اندازه محدود و مقید بوده می‌توانسته مجرم برای تحریک فعالیتهای بعدی باشد. با توجه به همکاری دولت ترکیه در قبول و مقید کردن یک رهبر مذهبی که بدون محاکمه و اتهام و بدون هیچ رابطه با منافع دولت ترکیه گرفتار شده است، مسئله بیش از اندازه مهم جلوه می‌کند. ما تقاضا داریم تحقیقات لازم را از دو دولت به عمل آید و تصمیمات مقتضی مطابق با مقررات سازمان ملل توسط دبیرخانۀ سازمان انجام گیرد. با تقدیم احترام. رئیس ـ جن پاپانگ ـ رئیس افتخاری ـ روجر بالددین ـ آوریل 1965‏

‏***‏

‏پس از قتل منصور و دستگیری محمد بخارایی بقیه افراد گروه نیز دستگیر شدند و در یک دادگاه فرمایشی، سرانجام حکم دادگاه مبنی بر اعدام محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک‌نژاد و صادقی امانی صادر شد و به مرحله اجرا در آمد و بقیه افراد گروه به حبس ابد تا پانزده سال، ده سال و پنج سال حبس محکوم شدند. به رغم تمام شکست و کشتارها، حبس و شکنجه‌ها و آزار و اذیتها، ملت ایران از پای ننشست و به مبارزات خود علیه رژیم شاه ادامه داد و سرانجام نیز به پیروزی نهایی رسید. کاخهای ستم شاه فرو ریخته شد، امام خمینی(ره) پس از پانزده سال دوری از وطن، بازگشت، نظام جمهوری اسلامی بنیان نهاده شد و اسلام عزیز پس از قرنها غربت، حیاتی دوباره یافت و پرچم «لا اله الا‌الله» برافراشته شد. ‏

‏با پیروزی انقلاب اسلامی، مردم ستمدیده و مستضعفان جهان بیدار شدند و امروز شاهدیم که ستونهای پوشالی جور و ستم، یکی پس از دیگری فرو می‌ریزد و همانگونه که امام خمینی(ره) بارها تأکید فرمودند، قرن حاضر، قرن پیروزی و حاکمیت مستضعفان است. ان‌شاءالله ‏

‏منابع و مأخذ: کتابهای «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی» نوشته حمید روحانی. و «نهضت روحانیون ایران» نوشتۀ علی دوانی و روزنامه‌های کیهان و اطلاعات. ‏

‎ ‎